به تازگی سخنرانی لیلی گلستان با عنوان «خواستم، شد» جنجالی شده و موجی از انتقادها را به دنبال داشته است. این مطلب نقدی بر آن انتقادها است.
پیام نهایی سخنرانی لیلی گلستان یک ضربالمثل تکراری است: خواستن توانستن است. پندی اخلاقی که اگر بخواهی با لحنی مذهبی بیانش کنی میشود «از تو حرکت، از خدا برکت». اگر هم قرار باشد آن را در قالب ایدئولوژی موفقیت بگویی شکل «خواستم، شد» میگیرد.
در مقابل این حرف معمولی که اراده انسانی را عامل شکل دادن به سرنوشت انسان معرفی میکند، انبوهی از انتقادها بیان شده که آنها هم یک حرف معمولی دیگر میزنند: روابط ساختاری حاکم بر زندگی انسان به سرنوشت انسان شکل میدهند. منتقدان لیلی گلستان به او یادآوری میکنند که دختر ابراهیم گلستان بوده و موفقیتش با کمک ثروت و اعتبار پدرش ممکن شده است. یادآوری نالازمی است، خود لیلی گلستان اینها را در سخنرانیاش شرح میدهد.
منتقدان لیلی گلستان به او میگویند حرفش غلط بوده و فرمول خواستن و شدن برای خیلیها کار نمیکند. حواسشان نیست که خانم گلستان نه برای مخاطبی عام، که دارد بر صحنه تد تاک (TedTalk) سخن میگوید. جایی که اساسا برای تبلیغ چرندیات الهامبخش طراحی شده و جایگزینی برای رانههای اخلاقی سنتی یا ایدئولوژیهای مشخصا سیاسی است. صحنهای که مخاطبانش بچه موفقها یا آرزو به دلهایی هستند که آن موانع ساختاری مورد اشاره منتقدان لیلی گلستان آن قدرها دست و پایشان را نبسته و آمدهاند تا برای شکار موفقیتهای فردا روحیه بگیرند.
لیلی گلستان به مخاطبان مشخصی پند میدهد که جای غر زدن اراده کنند و منتقدانش در جواب به او اصل عمومی شرایط ساختاری را پیش میکشند. اما مساله اراده انسانی و شرایط ساختاری جواب سرراستی، آن طور که لیلی گلستان یا منتقدانش میگویند، ندارد. صورتنبدی رابطه اراده و ساختار یکی از مسالههای بنیادین علوم اجتماعی است. «انسانها خود تاریخشان را میسازند»، «اما نه آن گونه که خود میخواهند.»
منتقدان لیلی گلستان به او میگویند حرفش غلط بوده و فرمول خواستن و شدن برای خیلیها کار نمیکند. حواسشان نیست که خانم گلستان نه برای مخاطبی عام، که دارد بر صحنه تد تاک (TedTalk) سخن میگوید. جایی که اساسا برای تبلیغ چرندیات الهامبخش طراحی شده و جایگزینی برای رانههای اخلاقی سنتی یا ایدئولوژیهای مشخصا سیاسی است.
سهم اراده و ساختار در تحولات شخصی و جمعی فرمول ثابتی ندارد و بررسی آن چارچوبی نظری با گنجایش مفهومی بالا و دقت تجربی در بررسی هر مورد مشخص را میطلبد. اینکه موفقیت در فرهنگ و هنر همبسته تمرکز قدرت و ثروت باشد پدیده نادری نیست. در طول تاریخ انبوهی از هنرمندان موفق تحت حمایت پادشاهان و اشراف بودند و حالا هم نامهای موفق بازار هنرند. کنار این نکته که قدرت و ثروت به موفقیت هنری کمک میکنند، این نکته بدیهی جا میماند که از میان همه آنها که ثروتمندند و جایگاه پرنفوذی در شبکه روابط قدرت دارند معدودی گلستان و سیحون و … میشوند.
لیلی گلستان را به دختر ابراهیم گلستان بودن تقلیل میدهند و سرکوفت ثروت و نخوت پدر را به او میزنند. مظلومانه میگویند ما خواستیم و نشد، چون شانسهایی مثل لیلی گلستان نداشتیم. اما امتیاز ساختاری فقط دختر ابراهیم گلستان بودن و ملکی در دروس داشتن نیست.
فقط لیلی گلستان نیست که از روابط ساختاری قدرت در راه موفقیتش سود برده است، منتقدان او هم، که انگار سخنگویان راستین خلق ستمدیدهاند، خود از همین روابط ساختاری منتفع شدهاند. حدود ۲۰ میلیون ایرانی بیسواد مطلق یا کم سوادند. این یعنی از هر سه ایرانی بزرگسال یک نفر سواد آن را ندارد که نقدش به لیلی گلستان را مکتوب کند. همین که منتقد محترم یکی از آن ۲۰ میلیون نیست نفعی ساختاری است. ۳۰ درصد ایرانیها امنیت غذایی ندارند. همین که منتقد محترم یکی از این گرسنگان نیست نفعی ساختاری است. همین که او فرصت دارد تا چند ساعتی را برای نوشتن نقدش کنار بگذارد، یعنی آن قدرها مضطرب خالی ماندن جیبش نیست و به گروههای درآمدی بالاتر جامعه تعلق دارد. همین که او اسم لیلی گلستان و نئولیبرالیسم و… را شنیده یعنی یکی از چند ده هزار نفر معدودی است که در حلقهها و محافل فرهنگی ایران و در میان نخبگان جا دارند.خودآگاهی به این امتیازها و تصریح آنان لیلی گلستان و منتقدانش را به تصویری روشنتر از خودشان میرساند.
اعتبار روشنفکری و فرهنگی لیلی گلستان را به واسطه روابط ساختاری که او از آنها منتفع شده زیر سوال میبرند. اما همین منتقدان، که در پی اعتبار روشنفکری و فرهنگی برای خودشانند، به روابط ساختاری که از آنها منتفع شدهاند اذعان نمیکنند. این ریاکاری است. ریاکاری خطرناکتر آنجا است که اغلب منتقدان لیلی گلستان در عین حمله به شخص او، در نهایت سرگرم بازتولید همان الگوی مخربی هستند که لیلی گلستان را وامیدارد تا روایت صادقانهاش از درگیریها با پدر، شوهر و حکومت را به یک پند اخلاقی بی خاصیت تبدیل کند.
مجموعه سخنرانیهای تد تاک میخواهند ایدههایی برای تغییر جهان را به صورت کپسولی فشرده و لقمهای از پیشجویده به خورد مخاطب بدهند. در بسیاری از این سخنرانیها فردی معتبر با داستانی شخصی بر نوعی معنویت شهادت میدهد. تد تاک پیچیدگی، تناقض و ابهام را دور میزند و روایتی جنجالی، ساده و همگن میسازد. تظاهر میکند اگر خوب نگاه کنی راه حل آسانی همین بغل وجود دارد که اگر بجنبی میتوانی به کمک آن همه چیز را عوض کنی. حرفهای دلخوشکنک، اغلب بدیهی یا بی معنی، در کنار خنده و تاثر، در قالبی که مخاطب در پایان سخنرانی احساس میکند چه نکته عمیقی را شنیده است و باید کف بزند و احتمالا تا یک ربع بعد از آن پیش خودش فکر میکند که با این نکته تازهآموخته میرود تا زندگی خودش و دنیا را دگرگون کند.
اغلب منتقدان لیلی گلستان هم در نهایت با ادعای تغییر جهان کپسولهای جنجالی و فشردهای از نظریه انتقادی را به خورد مخاطبانی میدهند که برایشان کف میزنند. نتیجه این برخورد تد تاکانه و سطحی با نظریه انتقادی آن است که این منتقدان برخلاف آنچه تظاهر میکنند از نقد سیاسی مشخص و رهاییبخش عاجزند. به عنوان نمونه منتقدی در قالب نقد نئولیبرالیسم حرفهای لیلی گلستان درباره موفقیت و اراده را به حرفهای حمیدرضا عارف درباره سهم ژن خوبش در موفقیت ربط داده است. هرچند که این ربط دادن بی ربط، از طریق به هم دوختن دو موضوع داغ شبکههای مجازی، کارکرد مشخصی در جذاب و جنجالی ماندن دارد، از نظر سیاسی گمراه کننده است.
لیلی گلستان زنی است که در ایران دهه ۶۰ فضای فرهنگی مستقلی را ساخته که در آن فرصتی برای شنیدن صداهایی متفاوت با صداهای رسمی وجود داشته است. حمیدرضا عارف آقازادهای که در ایران دهه ۸۰ به کمک انحصارهای اقتصادی مسلط منابع عمومی هنگفتی را روانه جیب خود کرده است. زد و بندهای گالریدارها در نهایت در حلقهای کوچک و چندصد نفره سالی چند میلیارد را این طرف و آن طرف میکند و شانس شهرت را از فلان نقاش جوان میگیرد یا آن یکی را حسب ملاحظات غیرزیباشناختی بزرگ میکند. زد و بندهای آقازادهها با هزاران میلیارد و سرنوشت یک ملت سر و کار دارد.
فقط لیلی گلستان نیست که از روابط ساختاری قدرت در راه موفقیتش سود برده است، منتقدان او هم، که انگار سخنگویان راستین خلق ستمدیدهاند، خود از همین روابط ساختاری منتفع شدهاند. حدود ۲۰ میلیون ایرانی بیسواد مطلق یا کم سوادند. این یعنی از هر سه ایرانی بزرگسال یک نفر سواد آن را ندارد که نقدش به لیلی گلستان را مکتوب کند. همین که منتقد محترم یکی از آن ۲۰ میلیون نیست نفعی ساختاری است.
تکلیف قضاوت سیاسی میان این دو روشن است. روابط ساختاری قدرت به اشخاص فرصتهای نابرابری میدهند. اما همه این نابرابریها مثل هم نیستند. منتقد لیلی گلستان این فرصت را داشته که ستارهای فیسبوکی شود. لیلی گلستان این فرصت را داشته که یک گالری موفق تاسیس کند. حمیدرضا عارف هم این فرصت را داشته که در ۲۵ سالگی قرارداد میلیاردی دومین اپراتور شبکه موبایل ایران را ببندد.
ستاره فیسبوکی را نمیشود هماندازه رامبد جوان در انحطاط فرهنگی موجود مقصر دانست. یکی کردن لیلی گلستان و حمیدرضا عارف هم به معنی تطهیر فساد مالی است. مقایسه پند پوچ ارادهگرایانه گلستان با ادعای ژنتیک عارف به معنی ول کردن گریبان فاشیسم خطرناک خونی و نژادی است.
روایتهای یکدستی از اجتماع و تاریخ که در دو پاراگراف علیه همه روابط ممکن قدرت میآشوبند لحظهای ما را از خوشی شورش سرشار میکنند، اما قدرت فهم تحولات و تفاوتهای روابط مشخص قدرت را ندارند و در نهایت نمیتوانند ظرفیتهای ممکن در همین روابط جاری قدرت را ببینند و راهی واقعی برای تغییر بخشی از نظم مسلط پیدا کنند.
پیام اخلاقی لیلی گلستان غلط است. اما اشتیاق هجوم دستهجمعی به او به عنوان نماد انحصار و سلطه، از دیدن ظرفیتهای رهاییبخش آنچه او میگوید باز میماند. در جامعهای عمیقا پدرسالار زنی ۷۰ و چند ساله که تا سی سالگی مقابل پدرش لکنت زبان داشته، این پدر ۹۰ و چند ساله را زیر سوال میبرد. ابراهیم گلستان را، کسی را به اعتبار چند کتاب و فیلم موفق، نیم قرن است خیلی بهتر از منتقدان فیسبوکی در مقام طعن و لعن همگان نشسته و خیلیها هم هنوز برای این تبختر او کف میزنند. سست کردن اقتدار ابراهیم گلستان ظرفیتی رهاییبخش، ولو ناچیز، ندارد؟
لیلی گلستان سرزنش میشود که چرا میگوید برای دوام گالریاش به «مکر و حیله» متوسل شده است. اما کدام نویسنده، مترجم و فیلمسازی را در ایران امروز داریم که برای گذشتن از سد محدودیتهای فرهنگی ترفندی نزده باشد؟ اگر شرایط ساختاری را در پس موفقیت لیلی گلستان میبینیم، چرا اجبار کلکزدن به ارشاد به رذالتی شخصی بدل میشود و نه نتیجه شرایط ساختاری حاکم بر فرهنگ در ایران؟ آیا باید همه کسانی را که سعی میکنند به طریقی محدودیتهای موجود را دور بزنند سرزنش کرد؟ انتشاراتیها و کتابفروشیها و گالریها تعطیل شوند و همه در فیسبوک به ابتذال زمانه فحش بدهیم؟
اغلب منتقدان لیلی گلستان هم در نهایت با ادعای تغییر جهان کپسولهای جنجالی و فشردهای از نظریه انتقادی را به خورد مخاطبانی میدهند که برایشان کف میزنند. نتیجه این برخورد تد تاکانه و سطحی با نظریه انتقادی آن است که این منتقدان برخلاف آنچه تظاهر میکنند از نقد سیاسی مشخص و رهاییبخش عاجزند.
یاس فلسفی و نگاه تاریک و بدبینانه به همه آنچه در اطراف میگذرد برخلاف ظاهر روشنفکرانهاش ممکن است به تحکیم وضعیت موجود کمک کند. آگاهی به اینکه جهان ما تا خرخره در کثافتی که خودمان ساختهایم فرو رفته کار دشواری نیست، انگشتنما کردن دیگرانی هم که در این وضعیت جایی بهتر دارند سخت نیست. مساله این است که خود ما کجای این پلیدیها ایستادهایم و چگونه میتوانیم راهی به بیرون از آن پیدا کنیم. تکرار اینکه ما همه کثیفیم، عادی کردن کثافت عالمگیر و تسلیم شدن به آن است.
به جای تسلیم و به جای تبلیغ ایدئولوژی موفقیت شخصی، باید بر این پا فشرد که میتوان و میبایست با هم راهی پیدا کرد. پافشاری بر این ضرورت دلخوش کنایه به عالم و آدم، یا منتظر معجزهای نمیماند. میخواهد با شناخت و مداخله در واقعیت آن را انسانیتر کند. امیدواری این چنینی خود رفتاری سیاسی است. امید نباید تنها سهم بچه موفقهایی باشد که تد تاک میروند. دنیای دیگری ممکن است. باید بخواهیم تا بشود.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.