فرهنگ روشنفکری در اوایل قرن بیستم و با اصلاحات حبیبالله شاه در افغانستان رسوخ کرد. تأسیس مکتب حبیبیه پس از سفر حبیبالله شاه به هند و ورود چند آموزگار هندی به کابل، تشکیل انجمن افغانهای جوان و دستآخر فعالیتهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی محمود طرزی و سایر مشروطهخواهان، بذر فرهنگ روشنفکری را در کشور یا دستکم در کابل پاشاند.
جنبش مشروطیت هنوز به میان عوام راه نیافته بود که حبیبالله شاه ریشههایش را خشکاند و بسیاری از روشنفکران جوان را محبوس کرد؛ اما این حرکت به صورت کامل محو نشد. پس از خوابیدن هیاهوهای دورۀ اصلاحات امانی، عبدالخالق انتقام پدرش را از نادرشاه گرفت. بیشتر اعضای خانوادۀ عبدالخالق با گروهها و انجمنهای مخفی مشروطهطلب و آزادیخواه در ارتباط بودند؛ گروههایی که برخی از اعضایشان را روشنفکران مطرود هندی تشکیل میدادند.
در دهۀ چهل ـدههیی که بعداً به عنوان دهۀ دموکراسی شناخته شدـ و در دورۀ حاکمیت حقیقی ظاهرشاه بر امورات کشوری، روشنفکران چپ عروج کردند و در زمینههای مختلف به ویژه عرصۀ فرهنگ تغییرات و اصلاحات بسیار مهمی را به انجام رساندند. البته تمام این جنبوجوشها و حرکتها متعلق به روشنفکران نبود؛ اما مبانیِ نظری هر حرکت و تغییری از چشمۀ گروههای چپگرا آب میخورد.
اما پس از چرخش افسار دولت از چپ به راست و سرخوردهگی بسیاری از اقشار مردم از حرکتهای چپمحورانه و نوگرایانه و بدبینی تشدید شده نسبت به بلوک غرب و شرق و قدرتها و ابزارهای جهانی، روشنفکران باقیمانده از دوران تصفیۀ امین، یا کشور را برای همیشه ترک گفتند، یا هم در مبانی فکریشان تجدید نظر کردند و با احزاب راست اسلامی همکاری کردند.
به این ترتیب، چیزی که در اوایل دهۀ هشتاد و با ورود نیروهای ناتو برای اجتماع افغانی باقی مانده، از یکسو جمعیتی به کلی محروم و تنگدست و از سوی دیگر غریبههای به اصطلاح نیکتایی پوشی که تازه به کشور سرازیر شده بودند، بود.
در ابتدا جامعه به این غریبهها روی خوش نشان داد و غریبهها نیز با پول دونرهای خارجی بسیاری از جوانان مستعد داخل کشور را به خود جلب و در خود جذب کردند. همهچیز خوب پیش میرفت و روند غربیسازی ادامه داشت تا این که هم جامعه از آن دوران وحشت، فقر و تنگدستی تا اندازهیی خود را رها کرد و هم مظاهر زندهگیِ غربی در شهرها و از طریق رسانهها در روستاها نفوذ کرد و به زیرِ سنت شاخه کشید.
در این میان شبهروشنفکرانی نیز میلولیدند. حقوقشان از طریق نهادهای مدنی پرداخت میشد و پاتوقشان هم کافههای تازهتأسیس بود؛ کافههایی که دستکم در ظاهر امر به شدت از نوع غربی و به ویژه فرانسوی الگو گرفته بودند.
اما همهچیز به کافهنشینی و پرگویی پیرامون حقوق بشر و سینهچاکی برای لیبرالیسم ختم نمیشد. این شبهروشنفکران کافهنشین در واقع ملغمهیی بودند از سیاستها، فلسفهها و رویکردهای به شدت سطحی و همزمان متضاد. با سفارتخانهها در ارتباط بودند؛ مفهوم حقوق زنان را به چیزی تهوعآور تبدیل ساختند و با استفاده یا سوءبرداشت از حکم سارتر «انسان اساس بیاساس ارزشهاست» برای خود حرمسراها ساختند و در آخر هم، هر چه به دهانشان آمد به مردمی که اصلاً و اساساً آنها را نمیفهمیدند، نثار کردند.
و پلسرخ
این کندوی روشنفکریِ کابل، بیشتر شبیه دهنکجی به هر آن چیزیست که سارتر، کامو و دوبووار در دهۀ پنجاه در پاریس پایه گذاشتند. هرچند خود آنها بعداً توسط فیلسوفان نیمۀ دوم قرن بیستم به پیروپاتالهایی تشبیه شدند که خیلی از پایان دورانشان گذشته بود.
پل سرخ از این تغییرات بیخبر بود. شاید هم چندان به این مسایل اهمیت نمیداد؛ در واقع پل سرخ به هر چیز مهمی اهمیت نمیداد. مهمانانش شبهروشنفکرانی کافهنشین بودند که به این مشخصهها مینازیدند:
ریش و موی بلند برای آقایان
موی کوتاه و پسرانه برای خانمها
علاقهیی بیجهت به موسیقی جز، کلاسیک و کانتری
علاقه به پرسهزدن و قهقههخندیدن
خوردنِ دم نوشهای گیاهی و قهوۀ تلخ
علاقۀ شدید به پارتیهای شبانه
احساس متفاوتبودن
استفاده از عینکِ کائوچینی
خوکردن به نگاه ماتمزده و ژست نهیلیستی
حفظ اسامی نویسندهگان برجسته
بحث بیپایان پیرامون مولانا، لورکا، شاملو و فروغ
استفاده از واژههای فرنگی
حمل کتاب
تظاهر به گیاهخواری
و از همه مهمتر، سکس؛ گفتوگویی پیرامون تجربههای جنسی، میل به هنجارشکنی و بیپروایی جنسیتی.
پل سرخ همۀ این آدمها و موارد را در خود جای داده بود؛ تمام این شبهروشنفکران کافهنشین را. اما اکنون و با پشت سر گذاشتن این تجربهها و خاطرهها، برای مردم که نه، دستکم برای خود این روشنفکران چه باقی مانده، آنها به ما چه دادهاند که باید سپاسگزارشان باشیم، چه چیزی را به مردم انتقال دادهاند، مشکل در کجاست که حتا به تعداد انگشتان دست هم نمیتوان از میان انبوهی از این کافهنشینها، آدم جدی یافت؟ دست کم آدمی که روز را با سیاسیون نگذشتانده و شب برای همبستری دُم هر کس را بو نکشیده باشد.
مردم به این شبهروشنفکران کافهنشین از راستمعتدل تا چپانارشیست چهگونه میبینند، چرا فکر میکنند که این روشنفکران حقشان را خوردهاند، چرا حس میکنند که آنها هم آدماند و حق دارند با یکی از این شبهروشنفکران بخوابند؟
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.