مترجم: ثریا بهنود
این مقاله کاوشی است در اخلاقیات «جنگ با تروریسم»، با طرح این پرسش که آیا مردمشناسی، رشتهای که با بررسی تفاوتهای فرهنگی و درک آنها سروکار دارد، میتواند به ما دیدگاهی انتقادی در مورد توجیهات و دلایلی بدهد که برای مداخله آمریکا در افغانستان بر حسب آزادسازی یا نجات زنان افغان ارائه شده است.
من در اینجا استدلال میکنم که ما باید به درکی جدی از تفاوتهای زنان جهان برسیم، زنان به عنوان ماحصل تاریخهایی گوناگون، مظهر شرایط مختلف، و تجلی تمایلاتی با ساختارهای متفاوت. فراتر از این من معتقدم به جای آن که در پی «نجات» دیگران (که تلویحا به معنای برتری و تفوق ماست و با خود خشونت به همراه دارد) باشیم، بهتر است به دو نکته بیندیشیم: (۱) کار کردن با این زنان در شرایطی که میدانیم همواره در معرض دگرگونی تاریخی است، و (۲) توجه به مسئولیتهای بزرگتر خود برای پرداختن به اشکال مختلف بیعدالتی در جهان، بیعدالتیهایی که در شکلدهی به عوالمی که این زنان خود را در آن مییابند نقشی تعیینکننده دارند. من بسیاری از مباحث مربوط به محدودیتهای «نسبیت فرهنگی۱» را به کمک توجه به نمونه برقع و معانی بسیار حجاب در جهان اسلام لحاظ کردهام.
اخلاقیات رایج در «جنگ با تروریسم» کدام است، جنگی که خود را با توسل به هدف آزادسازی یا نجات زنان افغان توجیه میکند؟ آیا در مردمشناسی چیزی هست که به کار جستجوی ما برای اتخاذ موضعی عملی در برابر این منطق و توجیه برای جنگ بیاید؟
علت انتخاب عنوان فعلی برای مقاله حاضر تجربیات شخصی خود من از واکنشها در برابر جنگ آمریکا در افغانستان بود. همچون بسیاری از همکارانی که کارشان بر زنان و جنسیت در خاورمیانه متمرکز است، سیل دعوت برای سخنرانی، نه فقط دعوت به رسانههای خبری، که همچنین به بخشهای گوناگون دانشکدهها و دانشگاهها، بهویژه برنامههای مطالعات زنان، به سوی من هم سرازیر شد. اما چرا این دعوتها برای من، محققی که بیش از ۲۰ سال از عمر خود را وقف این موضوع کردهام و ارتباط شخصی پیچیدهای با این هویت دارم، خوشایند نبود؟ حال آن که این میتوانست برای من فرصتی باشد که حرفهایم را بزنم، دانشم را منتقل کنم و کژفهمیها را اصلاح کنم. پژوهش مبرم در زمینه دانش و اطلاعات مربوط به «زنان اهل پوشش» (عبارت بسیار عجیب جرج بوش، رئیس جمهور آمریکا، برای آنها) ستایشبرانگیز است و وقتی که سخن از برنامههای مطالعات زنان که در آن «فمینیسم فراملیتی۲» هر چه بیشتر جدی گرفته میشود، این پژوهشها از انسجام خاصی برخوردار است.
ناراحتیام را به تامل در این زمینه واداشت که چرا ما، در مقام فمینیستهایی در غرب یا از غرب یا فقط کسانی که دلمشغولیشان زندگی زنان است، باید نگران این نوع واکنش به رویدادهای پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ باشیم.
در سخنرانی لورا بوش، همسر رئیس جمهور آمریکا، که در نوامبر سال ۲۰۰۱ انجام شد، از زنان برای توجیه بمبارانها به دست نیروهای آمریکایی و مداخله در افغانستان و طرح ادعایی برای «جنگ با تروریسم» بهرهبرداری شد، نبردی که ادعا میشد جنگ افغانستان بخشی از آن است. به قول خانم بوش، «در پرتو پیروزیهای اخیر ارتش ما در افغانستان، زنان دیگر در خانههای خود در اسارت به سر نخواهند برد. آنها حالا میتوانند موسیقی گوش کنند و بدون ترس از مجازات به دختران خود درس بدهند…. مبارزه با تروریسم مبارزه در راه حقوق و حیثیت زنان نیز هست».
این گفتهها برای کسانی که تاریخ استعمار را مطالعه کردهاند طنینی آشنا و وهمانگیز دارد. بسیاری از کسانی که بر روی استعمار بریتانیا در جنوب آسیا کار کردهاند به استفاده ابزاری از زنان در سیاستهای استعماری توجه کردهاند، سیاستهایی شامل مداخله در ساتی (خودسوزی زنان در مراسم سوزاندن جسد شوهران)، ازدواج کودکان، و آداب و رسوم دیگر با هدف توجیه حکومت. همان گونه که گایاتری چاکراوورتی اسپیواک۳ به طعنه گفته است: نجات زنان گندمگون از شر مردان گندمگون به دست مردان سفیدپوست. گزارشهای تاریخی پر از این گونه نمونهها از جمله در خاورمیانه است. در مصر آغاز قرن بیستم، آن چه لیلا احمد۴ «فمینیسم استعماری» مینامد، سخت در کار و تلاش بود. منظور از فمینیسم استعماری توجهی گزینشی بود به فلاکت زنان مصری و کانون این توجه حجاب همچون نماد سرکوب و ضعف بود، اما در همان حال هیچ حمایتی از امر آموزش و پرورش زنان نمیشد، و اینها همه به دست لرد کرامر انگلیسی که در وطن خود با حق رای زنان مخالفت کرده بود.
سیاست حجاب
اکنون میخواهم نگاهی دقیقتر به آن زنان افغان بیندازم که بنا بر ادعای لورا بوش از آزادی خود به دست آمریکاییها «شادمان» بودند. البته این کار مستلزم بحثی درباره حجاب یا برقع است، زیرا حجاب در کانون دلمشغولیهای امروزی زنان مسلمان قرار دارد. این بحث صحنه را برای بحثی دیگر درباره این امر مهیا میسازد که مردمشناسان، و بهویژه مردمشناسان فمینیست، چگونه باید با معضل اختلاف در دنیای جهانیشده امروز روبهرو شوند. در پایان به گفتههای مربوط به نجات زنان مسلمان بازمیگردم و گزینهای دیگر پیشنهاد خواهم کرد.
بنا بر درک عامه و رایج، نشانه نهایی سرکوب زنان افغان در حکومت طالبان و تروریستها همان اجبار به استفاده از برقع است. در این میان لیبرالها گاه ابراز شگفتی میکنند که با وجود آزاد شدن افغانستان از شر طالبان هنوز انگار زنان افغان نمیخواهند برقعهای خود را دور بیندازند. کسی که در مناطق مسلماننشین کار کرده است باید بپرسد که چرا این موضوع این قدر باعث شگفتی است. آیا انتظار ما این بود که زنان وقتی از قید طالبان «رها شدند» به بلوزهای شکمنما رو بیاورند، شلوار جین بپوشند، یا گرد و خاک از کت و دامنهای شانل خود پاک کنند؟ باید در مورد لباس پوشیدن «زنان اهل پوشش» بیشتر احتیاط کنیم، و بنابراین شاید لازم باشد ابتدا چند نکتهای را در مورد حجاب روشن کنیم.
نخست باید به یاد داشت که طالبان مبتکر برقع نبودند. برقع در واقع پوششی محلی بود که زنان پشتون در یک منطقه هنگام بیرون رفتن از خانه به سر میکردند. پشتونها یکی از بیشمار گروههای قومی افغانستان هستند و برقع یکی از فراوان پوششها در شبه قاره و آسیای جنوب غربی است که در طول زمان به شکل سنتی نمادین حاکی از عفت یا احترام زنان درآمده است. برقع، مانند دیگر اشکال «پوشش»، در بسیاری از موقعیتها، نشانه جدایی نمادین حوزههای زنان و مردان است و به طور کلی نشان میدهد که زن با خانه و خانواده ارتباط دارد، نه با فضای عمومی که غریبهها به آن راه دارند.
بیست سال پیش، هانا پاپانک، مردمشناس۵ که در پاکستان کار میکرد، برقع را «انزوای پرتابل یا همراه» توصیف کرد. او در همان زمان توجه کرد که برخی آن را ابتکاری رهاییبخش میدانند، زیرا به زنان امکان میدهد که از فضاهای تفکیکشده زندگی بیرون بزنند و در عین حال الزامات اخلاقی اصلی مبنی بر لزوم جداسازی زنان از مردان غریبه را رعایت کنند. از زمانی که به این عبارت «انزوای پرتابل» برخوردم، برقع به نظرم همچون «خانه همراه یا متحرک» آمده است. این نوع حجاب، در همه جا، نشانه تعلق به جامعهای خاص و مشارکت در حیاتی اخلاقی است،حیاتی که در آن خانواده در سازماندهی جامعه نقشی برجستهای دارد و خانه مرتبط است با حرمت زنان.
پرسشی بدیهی که در اینجا پیش میآید این است: حال که چنین است، چرا زنان باید بهناگاه شرم و حیای خود را کنار بگذارند؟ چرا زنان باید یکباره نشانههای احترام خود را دور بیندازند. مگر بنا نبوده است که این نشانهها، چه برقع باشد و چه دیگر اشکال پوشش، در حوزه عمومی حفاظت از آنان در برابر آزار مردان بیگانه را تضمین کند، چرا که به شکلی نمادین به همه نشان میدهد که، گرچه زن در قلمرو همگانی حرکت میکند، فضای تخطیناپذیر خانه با اوست؟ بهویژه آن که این اشکال پوشش چنان قراردادی و متعارف شده است که بیشتر زنان دیگر چندان درباره مفهوم آنها فکر نمیکنند.
فقط برای مقایسه در مورد این که چرا تعجب میکنیم زنان افغانی برقعهای خود را دور نمیاندازند، باید از خود بپرسیم که چرا برای ما کاملاً واضح است که پوشیدن شلوارک هنگام رفتن به اپرا مناسب نیست؟ درهمان زمانی که مباحث مربوط به برقع زنان افغان سروصدا به پا کرده بود، شوهر یکی از دوستانم با او، به این دلیل که میخواست در یک عروسی تشریفاتی شلوارک بپوشد، تغیر کرده و به او یادآوری کرده بود: «تو که میدانی آدم توی یه عروسی تشریفاتی شلوارک نمیپوشد.» اهالی نیویورک میدانند که زنان یهودی که موی خود را به مدلهای زیبا آراستهاند و در کنار شوهران عبوس خود با آن کت و کلاههای سیاه بسیار شیکپوش به نظر میآیند، کلاهگیس به سر دارند، زیرا بنا بر اعتقادات مذهبی و معیارهای نزاکت اجتماعی در میان این یهودیان زنها باید موهای خود را بپوشانند. آنها حتا مدللباسهای شیک را هم به گونهای تغییر دادهاند که یقههای بسته و آستین بلند داشته باشند.همان طور که مردمشناسان خوب میدانند، مردم برای شرکت در گردهماییها و اجتماعات لباس مناسب میپوشند و در این کار معیارهای اجتماعی مشترک، اعتقادات مذهبی و اخلاقیات راهنمای آنهاست، مگر این که بخواهند برای تأکید بر نکتهای آگاهانه این معیارها را نقض کنند یا از عهده پوشیدن لباس مناسب برنیایند. اگر بهغلط تصور میکنیم که زنان آمریکایی در دنیایی آزاد زندگی میکنند که در آن از لحاظ پوشش حق انتخاب دارند، کافی است عبارت «خودکامگی مد» را به یاد بیاوریم.
اتفاقی که در افغانستان تحت حکومت طالبان افتاد این بود که یک سبک پوشش یا حجاب منطقهای وابسته به طبقهای محترم و نه نخبه را بر همه به عنوان حجاب مناسب «از نظر مذهبی» تحمیل کردند، هرچند که پیش از آن سبکهای متفاوت بسیاری برای گروهها و طبقات مختلف به صورت همهگیر یا سنتی وجود داشت، شیوههای مختلفی برای نشان دادن حرمت یا، در دورانهای جدیدتر، پاکدامنی. گرچه من متخصص امور افغانستان نیستم، گمان میکنم که بیشتر زنانی که در زمان به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان باقی ماندند روستایی یا فاقد تحصیلات و از خانوادههای غیر نخبه بودند، زیرا تنها کسانی که توانایی مهاجرت نداشتند تا از مصائب و خشونتی که تاریخ اخیر افغانستان را رقم زد بگریزند همینها بودند. بنابراین حتا اگر هم از پوشش اجباری برقع خلاص میشدند، بیشتر آنها، مانند زنان نواحی مجاور که زیر سلطه طالبان نبود، مثلاً زنان نواحی روستایی هندی مشابه آنها در شمال هند (که سر و صورت خود را از نامحرم میپوشانند) یا خواهران مسلمانشان در پاکستان، شکل دیگری از پوشش را برای حیا و حجاب انتخاب میکردند.
در اینجا قصد دارم موضوعات مربوط به زنان، نسبیت فرهنگی و مسائل مربوط به «تفاوت» را از سه زاویه بررسی کنم. نخست، میخواهم آن چه را مردمشناسان فمینیست (آنها که به ادعای استرتهرن۶ در این رابطه ناجور گیر کردهاند) بناست با همخوابههای سیاسی غریب خود انجام دهند بررسی کنم. من وقتی ایمیلهای درخواست امضایی را دریافت میکردم که در این چند ساله اخیر در دفاع از زنان افغان تحت حکومت طالبان دست به دست میچرخید، دلم میخواست گریه کنم. من نه با جزمگرایی طالبان همدلی میکردم و نه از سرکوب زنان حمایت میکنم. اما خاستگاه این کمپینها نگرانم میکرد. من معمولاً خود را از لحاظ سیاسی در کنار ستارههای هالیوودی نمییابم.۷ هرگز اتفاق نیفتاده است که من از این ستارهها درخواست امضایی برای حمایت از حق زنان فلسطینی برای جان به در بردن از بمباران اسرائیلیها یا آزار هر روزه در پستهای بازرسی دریافت کنم که از ایالات متحده بخواهد در پشتیبانی خود از حکومتی تجدید نظر کند که این زنان را از خانههاشان آواره کرده، آنها را از حق شهروندی محروم کرده و ابتداییترین آزادیها را از آنها سلب کرده است. شاید برخی از همین ستارهها درخواست نجات زنان آفریقایی از ختنه یا رهایی زنان هندی از مرگ به علت نداشتن جهیزیه را امضا کرده باشند. با این حال فکر نمیکنم به تحرک واداشتن زنان آمریکایی و اروپایی کار چندان سادهای باشد، هنگامی که پای ستم مردان مسلمان بر زنان مسلمان در میان نباشد.
باید با موشکافی به آن چه از آن دفاع میکنیم (یا نمیکنیم) نگاه کنیم و درباره چرایی آن با دقت بیندیشیم. چگونه میخواهیم سیاست و اخلاقیات در یک جبهه قرار گرفتن با دیگرانی را پیش ببریم که قاعدتاً باید با آنها مخالف باشیم؟ نمیدانم چند نفر از فمینیستهایی که از نجات زنان افغان از شر طالبان خوشحال بودند خواهان توزیع مجدد ثروت در جهان هم هستند یا در مورد فدا کردن میزان مصرف خود فکری اساسی کردهاند تا زنان آفریقایی فرصتی برای داشتن آن چه به اعتقاد من باید جزء حقوق بشر جهانی باشد پیدا کنندـ حق رهایی از خشونت ساختاری ناشی از نابرابری در جهان و بلای جنگ، حق روزانه داشتن چیزی بخور و نمیر، حق داشتن سرپناهی برای خانوادهها که در آن زندگی کنند و زنده بمانند، راهی برای زندگی شرافتمندانه تا بتوانند کودکانشان را بزرگ کنند و توانایی و امنیت کار کردن در جامعه خود را داشته باشند.
وضعیت زنان ایرانی نیز خود موضوع مباحثات داغ محافل فمینیستی است، بهویژه در میان فمینیستهای ایرانی مقیم غرب.۸ مشخص نیست که آیا زنان ایرانی دستاوردی هم داشتهاند و آیا بالا رفتن شگرف نرخ سواد، افت موالید، حضور زنان در عرصه اشتغال و دولت، و شکوفایی فمینیستی در حوزههای فرهنگی مانند نویسندگی و فیلمسازی ناشی از تأسیس جمهوری اسلامی بوده است یا بهرغم وجود آن. مفهوم فمینیسم اسلامی نیز خود مناقشهبرانگیز است. این مفهوم جمع اضداد است یا به جنبش موفقیتآمیز زنان شجاعی اشاره دارد که راه سومی را طلب میکنند؟
یکی از نکاتی که هنگام اندیشیدن به فمینیسم جهان سوم و فمینیسم در بخشهای مختلف جهان اسلام، باید در آن بسیار احتیاط کنیم این است که به دام آن قطببندی نیفتیم که فمینیسم را در جبهه غرب قرار میدهد.
همان گونه که برخی نظیر افسانه نجمآبادی استدلال میکنند، نه تنها درست نیست که تاریخ را فقط بر حسب تقابل فرضی اسلام و غرب ببینیم (یعنیهمان اتفاقی که در ایالات متحده و به موازات آن در جهان اسلام افتاده است)، بلکه از لحاظ راهبردی نیز خطرناک است که دشمنی میان اسلام و غرب، میان بنیادگرایی و فمینیسم، را بپذیریم، زیرا مردم بسیاری که در این کشورها تلاش میکنند جانشینی برای بیعدالتیهای موجود بیابند، آنها که شاید میخواهند این تقسیمبندی را نپذیرند و از پیشینهها و فرهنگهای مختلف بهره بگیرند، کسانی که قبول ندارند فمینیست بودن به معنای غربی بودن است، بهاندازه ما زیر فشار این انتخابند که شما با مایید یا بر ما؟۹
فراسوی لفاظی درباره نجات
در بحث از فرهنگ و حجاب و این که چگونه میتوان انبوه اختلافات فرهنگی را مهار کرد، باید به تبریک لورا بوش به خودش در مورد شادمانی زنان افغان از رهایی یافتن به دست نیروهای آمریکایی به دید متفاوتی نگریست. این که تصویری از زن افغانی بسازیم که نیاز به نجات و رهایی دارد بسیار مسئلهساز و ابهامآمیز است. وقتی کسی را نجات میدهید، بدان معناست که او را از چیزی نجات میدهید و به چیز دیگری میرسانید. این تغییر حالت چه خشونتهایی را ایجاب میکند و چه پیشفرضهایی در مورد برتری آن چیزی دارید که زن افغان به آن میرسد؟ طرح نجات دیگر زنان بستگی به تقویت حس برتری غربیها دارد، نوعی تکبر که باید با آن مبارزه کرد. برای ارزیابی کیفیت لفاظی مربوط به نجات زنان کافی است تصور کنیم که این کلام را در مورد گروههای محرومی چون زنان آفریقاییـآمریکایی یا زنان طبقه کارگر در ایالات متحده به کار میبریم. امروزه ما آنان را قربانی خشونت ساختاری میدانیم. ما در زمینه نژاد و طبقه، سیاسی شدهایم، اما از لحاظ فرهنگ، نه.
ما مردمشناسان، فمینیستها، یا شهروندان نگران باید از در پیش گرفتن روش زنان میسیونر مسیحی قرن نوزدهم که زندگی خود را وقف نجات خواهران مسلمانشان کرده بودند حذر کنیم. یکی از اسناد محبوب من از آن دوره مجموعهای است با عنوان «خواهران مسلمان ما» که خلاصهای است از مطالب کنفرانس زنان میسیونر که در سال ۱۹۰۶ در قاهره برگزار شد. عنوان فرعی این کتاب هست: فریاد کمک از سرزمین ظلمت، از نگاه آنان که آن را شنیدند. زنان میسیونر با سخن راندن از جهالت، انزوا، چندهمسری و حجابی که زنان دنیای اسلام را پژمرده میکند، از مسئولیت خود برای رساندن صدای این زنان به گوش دیگران گفتهاند. آن طور که در پیشگفتار این کتاب آمده است، «آنها هرگز به حال خود نمیگریند، زیرا که قرنهاست یوغ ستم را بر گردن دارند». کتاب این گونه آغاز میشود: «این کتاب با حکایت کردن داستان غمانگیز و تکراری خطا و ستم هم کیفرخواست است و هم درخواست…. درخواست از زنان مسیحی برای اصلاح این خطاها و روشنی افکندن بر این ظلمات از راه فداکاری و خدمت».
امروز پژواک اهداف پرهیزکارانه آنها به گوش میرسد، گرچه زبانشان غیرمذهبی است و درخواستهاشان نه از مسیح، که از حقوق بشر یا غرب لیبرال است. اعتقاد پایدار به این گونه تخیلپردازی و احساسات را میتوان در بهرهگیری آنها از اهداف خوب و بشردوستانه دید. در فوریه سال ۲۰۰۲، دعوتنامهای برای شرکت در مراسم تقدیر از یک شبکه بینالمللی بشردوستانه موسوم به «پزشکان جهان» دریافت کردم. این مراسم با پشتیبانی مالی سفیر فرانسه در آمریکا، رئیس هیئت نمایندگی کمیسیون اروپا در سازمان ملل و یکی از نمایندگان پارلمان اروپا در واقع مراسم گشایش نمایشگاهی هم بود از مجموعه عکسهایی با عنوان کلیشهای «زنان افغان: در پس حجاب».
میهمانی بسیار جالب توجه بود، نه فقط به خاطر عکسهای رنگارنگ از زنان افغان زیر برقعهای مواج در حال قدم زدن در کوههای لمیزرع افغانستان، بلکه به خاطر متنی که بخشی از آن را اینجا نقل میکنم:
۲۰ سالی است که «پزشکان جهان» بیوقفه برای کمک به آسیبپذیرترین افراد تلاش کرده است. اما این حجابهای ضخیم بیش از پیش قربانیان جنگ را پوشانده است. وقتی که در ۱۹۹۶ طالبان به قدرت رسیدند، زنان افغانی چهره خود را از دست دادند. کنار رفتن این حجاب از چهره کسی به هنگام دریافت مراقبتهای پزشکی به معنای نوعی خودمانی شدن، یافتن ذرهای فضا برای آزادی پنهانی و اندکی بالا بردن شأن انسان بود. در کشوری که زنان هیچ گونه دسترسی به مراقبتهای پزشکی اولیه ندارند، زیرا حق ظاهر شدن در ملأ عام را ندارند، در کشوری که حق درمان ندارند، برنامههای «پزشکان جهان» به شکلی خستگیناپذیر یادآور حقوق بشر است…. برای کمک به برداشتن این حجاب به ما بپیوندید.
در اینجا میخواهم این پرسش را مطرح کنم که چه نیازی است به این که گفتمان طرحهای بشردوستانه و حقوق بشری در قرن بیست و یکم به چنین ساختی از زنان مسلمان متکی باشد.
نمیشود ما حجاب و به عهده گرفتن نقش وکیل مدافع برای نجات دیگران را رها کنیم و به جای آن دید خود را معطوف کنیم به این که چگونه میتوان دنیا را به مکانی عادلانهتر تبدیل کرد؟ علت این که احترام به تفاوتها را نباید با نسبیت فرهنگی اشتباه گرفت این است که احترام مانع از این نیست که از خود بپرسیم ما که داریم در این بخش ممتاز و قدرتمند از جهان زندگی میکنیم، چگونه باید مسئولیت خود را در قبال اوضاعی که دیگران در نقاط دورافتاده دنیا با آن دست در گریبانند بیازماییم. ما بیرون جهان نایستادهایم که از آنجا به دریای مردم فقیر گرفتار ظلمت جهل چشم بدوزیم؛ ما بخشی از همین جهانیم. خود جنبشهای اسلامی نیز در جهانی ظهور کردهاند که محصول دخالتهای شدید قدرتهای غربی در حیات مردم خاورمیانه است.
به نظر من، رویکرد پربارتر این است که از خود بپرسیم چگونه میتوانیم به تبدیل جهان به مکانی بر مبنای عدالت کمک کنیم. جهانی که بر محور راهبردهای نظامی و نیازها و خواستههای اقتصادی ساماندهی نشده، جهانی که در آن نیروها و ارزشهایی که هنوز مهم میدانیم خریدار دارند و آرامشی که برای مباحثه و جدل و تحولات لازم در جوامع لازم است بر آن حاکم است. باید از خود بپرسیم که بهتر است از کدام اوضاع جهانی حمایت کنیم تا آرزوها و تمایلات مردم تحتالشعاع حس درماندگی در رویارویی با انواع و اقسام بیعدالتی در جهانی قرار نگیرد. آیا در نقاط دور از کشورهای خود که علاقه به فعالیت داریم، میتوانیم حمایت کسانی را جلب کنیم که در همان جوامع هدفشان بهبود زندگی زنان (و مردان) است (بدان گونه که والی۱۰ در مورد ختنه دختران در آفریقا استدلال کرده است)؟ آیا میتوانیم، به جای سخن گفتن از نجات دیگران، زبانی مبتنی بر برابریطلبی برای اتحاد، ائتلاف و همبستگی به کاربریم؟
حتی «روا»، سازمان انقلابی زنان افغانستان که اکنون پرآوازه است و در جلب توجه زنان آمریکا به افراطیگری طالبان بسیار مؤثر بود، ازهمان آغاز با بمبافکنی به دست نیروهای ایالات متحده به مخالفت برخاست. آنها در بمباران راه نجاتی برای زنان افغان نمییابند، بلکه فقط مصیبت و خسران میبینند و بس. این سازمان مدتهاست که حرف از خلع سلاح و بهکارگیری نیروهای حافظ صلح میزند. سخنگویان آن به خطرات اشتباه گرفتن حکومتها با مردم، یا نیروهای طالبان با افغانهای بیگناهی اشاره میکنند که بیش از همه زیان میبینند. آنها مدام به مخاطبان خود یادآوری کردهاند که نگاه دقیقتری به چگونگی شکلگیری سیاستها و خط مشی دولتها بر محور منافع نفتی، صنایع تسلیحاتی و تجارت مواد مخدر بیندازند. دلمشغولی آنها حجاب نیست، گرچه آنها تندروترین فمینیستهایی هستند که در راه رسیدن به افغانستانی سکولار و دموکراتیک تلاش میکنند. بدبختانه، گوشها فقط پذیرای پیامهای آنان در مورد افراطیگری طالبان است، در حالی که انتقادهای آنها از حاکمان افغانستان شامل رژیمهای پیشین هم شده است. نخستین گام در راه شنیدن تمام و کمال پیامهای آنان این است که خود را از زبان فرهنگهای بیگانه، خواه برای درک آنها و خواه برای محوشان، جدا کنیم. کار تبلیغ مذهبی و فمینیسم استعماری دیگر متعلق به گذشتههاست. وظیفه ما کاوش و بررسی نقادانه در این باب است که چه کمکی میتوان به خلق دنیایی کرد که زنان مفلوک افغان، همانها که «دل اهالی جهان متمدن برایشان خون است»، بتوانند در آن زندگی ایمن و شرافتمندانهای داشته باشند
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
https://www.tribunezamaneh.com/archives/12825?tztc=1
دوشنبه, ۱۳ام بهمن, ۱۳۹۳