مقدمه
در عِلمِ تاریخ نگاری (historiography)، گزارشهایِ شاهدانِ عینی از وقایع همیشه از اهمیت ویژه ای بر خوردار بوده است. در مورد بابی ها و شرحِ مقاومت های ستودنیِ آنها در مقابل قوای حکومتی و تحمّلِ مرگ های باور نکردنی و بسیار فجیع روایت های متعددی از بهائیان و مسلمانان موجود است که بسیاری از ایرانیان با برخی از آنها آشنا هستند. (۱) ولی یافتن چنین گزارش هایی ازشهروندانِ اروپائی که درعصرقاجار ساکن ایران بوده اند، امری بس دشوار بوده است. تا کنون تنها یک نمونه از چنین گزارشاتی بدست آمده است و آنهم نامه ای است از یک افسر اتریشی به نام سروان آلفرد وان گومواَن (Alfred von Goumoens) خطاب به یکی از دوستانش در اروپا که در تاریخ ۲۹ اوت ۱۸۵۲ میلادی نوشته شده است. در آن زمان، سروان وان گومواَن در خدمتِ حکومتِ ناصرالدین شاه در تهران بود. دو هفته قبل از نگارش این نامه، یعنی در ۱۵ اوت ۱۸۵۲، در یک روز گرمِ تابستانی، ناصر الدین شاه هنگامی که عازم شکار بود، از جانب چند بابیِ جوان که از قتل رهبر مذهبی شان سید علی محمد باب بشدّت آشفته بودند، مورد سوء قصد نافرجامی قرار گرفت که حاصل آن تنها چند زخم سطحی به بدن پادشاه بود. (۲) متعاقباً، بسیاری از بابی ها در تهران دستگیر شدند و، پس از شکنجه و بازجوئیِ بعضی از آنها، مامورینِ حکومت گروه زیادی از بابی ها که محکوم به اعدام شده بودند را از زندانِ پایتخت به بازار تهران آوردند. سپس، در نمایشی به غایت خونین و وحشیانه، قربانیانِ بابی را در میانِ اصناف، نظامیان، روحانیون و گروههای مختلف دیگر تقسیم کردند تا آنها هم به نوبۀ خود به سَبُعانه ترین طُرُقِ ممکن به کُشتارِ بابیان بپردازند. به این ترتیب، نمایندگانی از گروههای مختلف شهر تهران همگی در یکی از فجیع ترین قتل عام های تاریخ معاصر ایران شریک شدند. افسرِ اتریشی هم نا خواسته مجبور شد شاهدِ نگون بختِ این کشتار و نمایش بی سابقه باشد. واقعۀ مذکور بقدری سروان وان گومواَن را تکان داد که نه تنها وی را وادار به نوشتنِ این نامۀ دردآور کرد، بلکه او پس از این حادثه، تحمّلِ زندگی در ایران را از دست داد و از سِمَتِ خود استعفاء داده به اروپا باز گشت. مستشرقِ شهیر پروفسور ادوارد براون، استادِ زبان و تاریخ و ادبیاتِ فارسی در دانشگاه کمبریجِ انگلستان و مُحَقِّقِ جریان‌های فکری و نهضت‌های اجتماعی در ایران در کتاب «منابعی برای مطالعۀ آئین بابی» چاپ ۱۹۱۸ می نویسد که وی سالها پیش نسخه ای از این نامه که در مقاله ای در یک روزنامۀ آلمانی چاپ شده بود را ازهمسر دکتر پولاک پزشک ناصرالدین شاه دریافت کرده بود. (۳) تاریخِ چاپِ مقاله ۱۷ اکتبر ۱۸۵۲ یعنی تنها حدود ۲ ماه بعد از کُشتارِ بابی ها در تهران بود. احتمالاً دوستِ اروپائیِ افسر اتریشی، پس از دریافت آن نامۀ دردآور، نسخه ای از آنرا در اختیار آن روزنامۀ آلمانی قرار داده بوده است. (۴) سالها پیش، نگارنده قسمت هائی از این نامه را ترجمه کرده بود که در سال ۲۰۱۲ در مقالۀ «بابی – بهائی‌کُشی و تبعیض در تاریخ‌نگاری» گنجانده شد. (۵) اخیراً نگارنده اقدام به ترجمۀ متنِ کاملِ نامۀ افسر اتریشی نمود که در اینجا برای اولین بار منتشر می شود:

نامۀ افسر اتریشی از تهران – تاریخ ۲۹ اوت ۱۸۵۲:

«دوست عزیز، در آخرین نامه ام که آنرا در بیستم همین ماه فرستاده بودم، به سوء قصد به جان پادشاه (ناصرالدین شاه) اشاره کرده بودم. در این نامه، نتیجۀ تحقیقات از دو عاملِ سوء قصد را برای شما می نویسم. با وجود شکنجه های وحشتناک، اعتراف مهمی از عاملین گرفته نشد. لب های شان بسته ماند، حتی پس از استفاده از انبر های داغ شده در آتش و فرو کردن و پیچاندن میله های آهنین در اندام آن دو بابی، تا شاید نام دسیسه گر اصلی روشن شود. تنها نتیجه ای که مشخص شد این بود که عاملینِ ترور متعلق به فرقۀ بابی بودند. بابی ها بانیِ عقیدۀ جدیدی هستند. مسلمانان آنها را «مُرتَد و خارج از دین» می شمارند. با وجود اعتقاد به پیامبر اسلام، بابی ها در بسیاری از امور با مسلمانانِ سُنَّتی اختلاف نظر دارند. این فرقه حدود ۱۵ سال پیش توسط شخصی به نام باب آغاز شد. (۶) باب سر انجام به دستور پادشاه به جوخۀ اعدام سپرده شد. وفادارترین پیروان باب به زنجان فرار کردند که دو سال پیش قوای سلطنتی آنها را شکست داده همگی شان را، از مرد و زن و کوچک و بزرگ، قتل عام کردند. اذیت و آزارهای بی حد و حصر علیه بابی ها که ناشی از تَعَصُّبِ مذهبی مسلمانان بوده است، نتیجه عکس داده است، درست همانند مواردی شبیه این گونه رفتار ها در تاریخ. در این مورد هم، اینگونه اعمال منجر به گسترش تعالیم باب در سراسر کشور شده است. از زمانیکه حکومت تصمیم به اِعمالِ سازمان یافتۀ خشونت علیه بابی ها گرفت، آنهاهم عزم شان را برای مقاومت جَزم کردند. دیگران هم وقتی رفتارِ شجاعانۀ بابیان را با زندگی راحت و پراز تَجَمُّلاتِ حکومتیان مقایسه کردند، در آنها حسِ احترام به بابی ها بر انگیخته شد.

پیامبرِ بابیان با مهارت به پیروانش خاطرنشان کرده بود که اتاقِ شکنجه راهی به سوی بهشت است. اگر باب به راستی سخن گفته باشد، در این صورت شاهِ فعلیِ ایران سزاوار پاداشی بس عظیم است، زیرا وی با جدیتِ تمام در صدد است بهشت را مملو از بابی‌ها نماید. جدیدترین فرمانِ شاه به غلامانش دستور نابودی بابی‌ها بود. اگر این غلامان، تنها فرمانِ پادشاه را اطاعت می‌کردند و رهبران بابی را همان‌طور که بدون صدمه دستگیر کرده بودند، سریع و به‌طور قانونی به‌قتل می‌رساندند، با توجه به آداب و رسوم شرقی‌ها، این مسئله قابل پذیرش بود. ولی روشی که آن‌ها در اجرای این مجازات به کار بردند، شرایطی که تحت آن رهبران بابی به قتل رسیدند، و مشقت و عذابی که اجسادِ این قربانیان تا لحظۀ آخر قبل از مرگشان تحمل کردند، آنقدر وحشتناک است که اگر بخواهم حتّی صحنه‌های اصلی آن‌را، بدون جزئیات ،پیش چشم شما به تصویر بکشم، خون در رگ‌هایم لخته می‌شود. ضرباتِ بی‌شمارِ تَرکه‌ها که با سنگینیِ هر چه تمام‌تر بر پشت و کف پاها نواخته می‌شود و داغ کردنِ قسمت‌های مختلف بدن با میله‌های آهنیِ سرخ شده در آتش، از جمله شکنجه‌های پیش پا افتاده‌ای ‌است که قربانیِ آن‌ها باید خود را بسیار خوشبخت بشمرَد، اگر تنها بدین طریق زجر بکشد. اما همراه من بیا، ای دوست، تو که مدعی هستی صاحبِ قلبی رئوف و اخلاقی اروپایی هستی. همراهم بیا تا تو را به سرزمینِ غمگینان ببرم، به جائی که مردمان باید در صحنۀ عمل با چشمانِ از حدقه در آمده، گوش‌های بُریده شده از بدن خود را بدون هیچگونه چاشنی بخورند؛ به سرزمین کسانی که دندان‌هایشان با خشونتِ حیوانیِ دست‌های جلادشان در هم شکسته، به دیار آن‌هایی که جمجمه‌هایشان با ضربات چکش خُرد شده، و یا به مکانی که بازارِِ آن با بدنِ قربانیانِ بابی آذین‌بندی شده؛ زیرا چپ و راست، مردم سینه‌ها و شانه‌های بابیان را سوراخ کرده، فتیله‌های سوزان در سوراخ‌ها می‌نهند. من شاهدِ کشاندنِ تعدادی از بابی‌های زنجیر شده در بازارِ تهران بودم، در حالی که در پیشاپیشِ آن‌ها یک گروه نظامی حرکت می‌کرد و فتیله‌های موجود در سوراخ‌های کَنده شده در بدن‌هایشان تا آنجا سوخته بود که دیگر شعلۀ آتش با چربیِ گوشت‌شان همچون چراغی که به تازگی به خاموشی گرائیده باشد، گه گاه سو سو می‌زد. ‌گاهی، نبوغِ خارق‌العادۀ اهالیِ مشرق زمین شکنجه‌های تازه‌ای می‌آفریند. آن‌ها پوستِ کفِ پایِ بابی‌ها را کَنده، پاهای زخمی آن‌ها را در روغنِ جوشان فرو می برند، سپس همانندِ اسب، پای آن‌ها را نعل کرده، قربانیِ بیچاره را مجبور به دویدن می‌کنند. کوچک‌ترین فریادی از سینۀ قربانی بیرون نمی‌آید. اعضای بی‌حس شدۀ بابیِ غیور زجرِ حاصل را در سکوتی تاریک تحمّل می‌کند؛ حالا باید بدود. ولی جسم او قادر به تحمّلِ آنچه روحش متحمّل شده نیست. به زمین می‌افتد. بزنید ضربۀ آخر را! او را از این دردِ جانکاه نجات دهید! نه. جلاد شلاقش را بکار می‌گیرد و من [افسر اتریشی]، به چشم خود شاهد بودم که نگون‌بخت قربانیِ صدها شکنجه می‌دود! این آغازِ پایانِ کارِ اوست. عاقبت، بدن‌های سوخته و سوراخ شدۀ قربانیانِ بابی را با استفاده از دست‌ها وو پاهایشان، از بالای درخت آویزان می‌کنند. حالا هر ایرانی اجازه دارد مهارتِ خودش در تیراندازی را بیازماید. من اجسادی را دیدم که با حدودد ۱۵۰ گلوله شَرحه شَرحه شده بود. قربانیانِ خوش شانس تر تنها به دهانۀ توپ های خُمپاره بسته می شوند تا بدن شان منفجر شود، یا با شمشیر قطعه قطعه می شوند، یا خنجری در قلب شان فرو می رود و یا میله های آهنی را با ضربِ چکش در شکم شان فرو می کنند. فقط جلادِ دربار و عامۀ مردم نبودند که در این کُشتارِ جمعی شرکت کردند، بلکه عدالت حکم می‌کرد تعدادی از بابیانِ بیچاره به صاحب مَنصبان هم برسند و آنکه مأمورِ پذیرایی از قربانی بود، به آلودنِ دستانش در خون قربانیِ کَت بسته و بی‌دفاع می‌بالید و آنرا افتخاری می‌پنداشت. پیاده نظام، سواره نظام، هَنگِ توپخانه، غلامان یا محافظانِ شاه، و نیز اصنافِ مختلف از جمله قصابان، نانوایان و غیره همگی خود را در این نمایش خونین سهیم کردند. یک بابی به افسران پادگان سپرده شد. ابتدا فرماندۀ ارشد ضربۀ اول را وارد کرد و پس از او دیگران، بترتیبِ درجاتِ نظامی، ضرباتِ بعدی را به بدنِ قربانیِ بابی وارد کردند. نیروهای نظامیِ ایران قصّاب هستند، نه سرباز. یک بابیِ دیگر سهمِ امام جمعه شد که وی نیز آن بابی راا کُشت. اسلام بوئی از عمل نیک ندیده است. وقتی خودم این نامه را که نوشته ام یکبار مرور کردم، با خود گفتم آنهایی که با تو در اتریشِ عزیزمانن هستند ممکنست در راست بودنِ تصویرِ کاملی که این اینجا ارائه داده ام شک و تردید کنند و مرا مُتَّهَم به مبالغه و گزافه گوئی کنند. آرزویم از خدا این بود که کاش زنده نبودم و شاهدِ دیدنِ این صحنه ها نبودم. ولی بخاطرمسئولیت های شغلی ام، به دفعاتِ متعدد، من باید شاهدِ این اَعمالِ شنیع بودم. این روزها اصلا از خانه بیرون نمی روم تا مبادا مجّدداً چنین صحنه های وحشتناکی را ببینم. بعد از کُشتنِ بابی ها، اجسادشان را دو نیمه کرده، به دروازه های شهرمیخکوب می کنند. یا در صحرا رها می کنند تا طعمۀ سگ ها و شغال ها شوند. بنابراین، مجازات کردنِ بابی ها پس از سرنوشت تلخ شان در این دنیا در آن دنیا هم ادامه دارد. چون مسلمانانی که اجسادشان دفن نمی شود حق ورود به بهشتِ پیامبر را ندارند. از آنجائیکه با تمامیِ روح و روانم از این اَعمالِ ننگ آور و شنیع متنفرم، به شهادتِ حاضرین در اینجا، دیگر قصد ندارم هیچگونه ارتباطی با صحنه های جنایاتی از این قبیل داشته باشم.»

اشاعۀ فرهنگ خشونت

متاسفانه، در فرهنگ ایران، آزار و کشتار دگر اندیشان مذهبی پیشینه ای طولانی دارد و حد اقل به دورانِ ساسانیان و آزارِ پیروانِ مانی و مزدک باز می گردد. با آغازِ سلسلۀ صفوی که مؤسّسِ دینی کردنِ حکومت در ایران بود و سر انجام با روی کار آمدن شاه اسماعیل صفوی که بنیان گذارِ سلطنتِ دینی در ایران بود و مذهب شیعه را به عنوان مذهب رسمی کشور اعلام کرد، آزارِ دگر اندیشان شدت گرفت.پس از آرامش نسبی در دورانِ افشاریه و زند، با نفوذِ روزافزونِ مجتهدین در عهدِ قاجار، تعقیب و کّشتارِ غیر مسلمانان مجدداً اوج گرفت. (۷) قتلِ عامِ بابی ها در بازارِ تهران نمونۀ آشکاری از خشونتهای کورِ آن دوره بود که حتّی معلمین و مسئولینِ مدرسۀ دارالفنون هم در آن شرکت کردند. (۸) در عصرِ پهلوی، از شدّت و تناوبِ این خشونت ها کاسته شد. ولی حتّی در آن سالها نیز ما شاهدِ خشونت های متعددِ مذهبی بویژه علیه بهائیان بودیم. (۹) در عصرِ جمهوری اسلامی و حکومتِ ولایت فقیه، آزار علیه تمامیِ اقلیت های مذهبی و دیگر دگراندیشان به اوج خود رسید و، در طول ۳۸ سال اخیر، هزاران هزار انسانِ بیگناه قربانیِ تعصباتِ مذهبیِ حاکمین شدند. شوربختانه این کشتارها تا امروز همچنان ادامه دارد.

این مشکلِ بزرگ از قوانینِ کیفریِ کنونی آغاز می شود که بر اساسِ فقه سنتیِ شیعه پایه گذاری شده است و شامل اجرای احکام قصاص و اعدام های بی رویه در کشور است که در چند سال اخیر ایران را، به نسبت جمیعتش، در صدرِ کشورهای جهان در صدورِ حکمِ اعدام قرار داده است. اجرای اعدام های خیابانی به طُرُق وحشیانه از جمله استفاده از جرثقیل و تشویقِ حکومت به تماشای این اعدام ها از طرفِ مردم به جمیعتِ کشور درسِ خشونت می دهد. نهایتاً، شهروندانی که از حکومت درس خشونت فرا می گیرند، در قدم بعدی، این خشونت را با خود به درون خانه و کاشانۀ خود می برند و محیطی را که باید فرزندان در آن با عشق و محبت بزرگ شوند، مُبَدَّل به کارزارهای وحشیانه میان اعضای خانواده می کند. برخی از والدین هم، بجای فراهم آوردن تفریحاتِ سالم و محیطی گرم و آرام برای رشدِ استعدادهای درونیِ فرزندان شان، آنها را با خود به تماشای اعدام های خیابانی می برند. غافل از اینکه چنین عملی نه فقط ممکنست صدماتِ جبران ناپذیری به روح و روانِ فرزندان شان وارد کند، بلکه ادامۀ چرخۀ خشونت در کشور را برای نسل بعدی هم تضمین می کند. متاسفانه اینروزها درسِ خشونت حتّی به کتابهای کودکان نیز کشانده شده است. (۱۰)

در نتیجه، بنظر می رسد جامعۀ ایران در سراشیبی یک فروپاشیِ اخلاقیِ تمام عیارقرار گرفته است. فقرِ روز افزونِ جمیعتِ کشور در کنار اختلاس های نجومیِ مسئولین باعث سلبِ اعتمادِ مردم از حکومت شده است. خیلِ جوانانِ بی کار و نا امید از فردایی بهتر آنها را به ورطۀ فحشاء و اعتیاد به الکل و موادِّ مخدر کشانده است. نتیجه آنکه بسیاری از مردمِ عادّی دیگر حتّی امنیتِ خیابانی هم ندارند. نگارنده تنها در ۱۰ روز اخیر سه مورد ویدئو از خشونت های عریان و حمله با قمه به مردم در خیابانها و در یک بیمارستان دیده است. (۱۱) مشکلِ جامعۀ کنونی ایران یک مشکلِ فرهنگی است که حتی با تغییر این حکومت هم به راحتی حل نخواهد شد. تا فرصت باقی است باید برای معضل خشونت های اجتماعی چاره اندیشی کرد. بنظر نگارنده، برای ایجادِ تغییراتِ بنیادین و پایدار در جامعه و فراهم آوردن محیطی سالم برای تربیت و رشدِ نسل های آینده، شهروندان نباید منتظرِ اقدام از جانبِ حکومت بمانند. آنها باید این تغییراتِ سازنده را از درون خانواده های خود شروع کنند. دراین شرایطِ خطیر، برای ایرانیان، نهادینه کردنِ عشق و محبت و صلح و نوع دوستی در فرزندان از طفولیت تنها راهِ تحکیم بخشیدن به شالودۀ خانواده و ثُباتِ اجتماعی و شکستنِ چرخۀ خشونتهایِ رو به ازدیاد در کشور است. وقت آن رسیده است که جامعۀ ما به محتوای نامۀ افسر اتریشی و درس های ناشی از آن بمنظور ساختن ِایرانی بهتر برای تمامیِ ایرانیان توجه بیشتری کند.

______________________________________________________________

پاورقی ها

(۱) برای دو نمونه ازاین تاریخ های بهایی رجوع کنید به «تاریخ نبیل» اثر محمد زرندی ومُجَلَّداتِ «ظهورالحق» نوشتۀ میرزا اسدالله فاضل مازندرانی. برای منابعِ قاجاری مراجعه کنید به «ناسخ التواریخ» اثر میرزا تقی خان سپهر (لسان الملک) و «روضه الصفا» نوشتۀ رضا قلی خان هدایت طبرستانی.

(۲) خامی و بی تجربگیِ این جوان های احساساتیِ بابی به حدّی بود که آنها برای این عمل زشت تصمیم به استفاده از طپانچه های ساچمه ای که بیشتر مناسب شکار گنجشک بود گرفتند. بهمین جهت، زخم های وارده به پادشاه بسیار جزئی بود، به حدی که وی که عازم شکار بود، مصمّم به ادامۀ راه برای شکار بود. ولی با اصرارِ صدر اعظم و ملازمین رکاب، ناصرالدین شاه سر انجام رضایت داد به کاخ سلطنتی مراجعه کند تا مورد مداوا قرار بگیرد. برای جزئیات این حادثه، به صفحات ۱۱۸۴-۱۱۸۶ جلد سوم کتاب ناسخ التواریخ (چاپ ۱۳۸۰) میرزا محمد تقی سپهر ملقب به لسان الملک مراجعه کنید. با وجود اینکه ناسخ التواریخ تاریخِ سفارشیِ در بار ناصرالدین شاه است، ولی حتّی این اثر هم به بی اهمیت بودنِ جراحات پادشاه اشاره می کند.

(۳) Browne, Edward Granville. Materials for the Study of the Babi Religion. London Cambridge University Press, 1918, pp. 267-271

(۴) در قرن نوزدهم میلادی، مهاجرینِ آلمانیِ ساکن در شهرهای کوچک و بزرگ آمریکا روزنامه های زیادی تأسیس کردند. آنها اغلب مطالبِ روزنامه های پر تیراژِ آلمانی در اروپا را منعکس می کردند. برای نمونه، اصلِ همین نامۀ افسرِ اتریشی به زبانِ آلمانی حتّی در روزنامۀ شهر کوچک Hermann در ایالتِ Missouri در آمریکا در دسامبر ۱۸۵۲ یعنی در کمتر از چهار ماه پس از قتل عام بابی ها چاپ شد. برای دیدنِ نسخه ای از این مقالۀ دو صفحه ای به آدرس های زیر رجوع کنید:

https://goo.gl/DvG84a

https://goo.gl/OnlIut

درهمان دورانِ انتشارِ نامۀ افسر اتریشی، بیش از ۵۰ مقالۀ مختلف در مورد سوء قصد به ناصرالدین شاه و کشتارِ وحشیانۀ بابی ها در روزنامه های مختلف اروپا و آمریکا منتشر شد، از جمله در تایمز لندن (Times of London):

https://goo.gl/TH85Hd

و نیویورک تایمز (New York Times) در آمریکا:

https://goo.gl/cbEcbA

برای فهرستِ کامل تری از این مقالات، به این آدرس مراجعه کنید:

https://bahaikipedia.org/On_the_Attempt_on_the_life_of_the_Shah#cite_note-momen1981-10

(۵) بیژن معصومیان.« بابی- بهائی کُشی و تبعیض در تاریخ‌نگاری.» سایت اخبار روز، اوت ۲۰۱۲: http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=47104

(۶) در اینجا افسر اتریشی مرتکبِ اشتباه شده است. هنگام درج این نامه، در سال ۱۸۵۲، تنها ۸ سال از آغازِ جنبشِ باب گذشته بود، نه ۱۵ سال. نهضتِ باب در سال ۱۸۴۴ میلادی شروع شد.

(۷) سهراب نیکو صفت. «سرکوب و کشتار دگر اندیشان مذهبی در ایران.» جلد اوّل ، انتشارات پیام، ۱۳۸۸ شمسی.

(۸) «روزنامۀ وقایع اتفاقیه» شمارۀ ۸۲، ۱۰ ذیقعدۀ ۱۲۶۸ هجری قمری.

(۹) رجوع کنید به قسمت «اتحاد شاه و روحانیت در قلع و قمع بهائیان» در مقالۀ «بهشت قاتلین»: http://news.gooya.com/politics/archives/2016/11/219729.php

(۱۰) http://www.dw.com/en/childrens-books-in-iran-glorify-violence/a-36176091

(۱۱) نمونه هائی از خشونتِ روزافزون در اماکنِ عمومی کشور که نشانه هائی از فروپاشی اجتماعی هستند:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نگارنده مایل است از زحمات دوست عزیزش جناب Steven Kolins برای فراهم آوردن برخی منابعی که در این تحقیق مورد استفاده قرار گرفته است تشکر کند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com