دوستان عزیزی که قبلا با من یک دیالوگ در قالب پرسش و پاسخ داشتند، تم ها و یا سوالات دیگری را طرح کرده اند که من سعی میکنم به آنها بپردازم. بخاطر اینکه این مجموعه دیالوگ، پیوستگی خود را حفظ کند، لینک به گفتگو و دیالوگ اول را نیز در اینجا دنبال کنید.

موضوع مورد بحث: این بار قصد داریم بر مساله “زنان” و بطور مشخص در باره “حجاب” گفتگوئی داشته باشیم.

۱. به نظر شما “حجاب” آنقدر مهم است؟ آیا بزرگنمائی نمیشود؟

پاسخ:  فکر میکنم اگر این سوال را از یک چهارچوب مشخص و اوضاع و احوال معین سیاسی و از متن یک تاریخ واقعی بیرون بیاوریم و در نتیجه به بحث و جدل عام و انتزاعی در باره “پوشش”، مشغول شویم، “نگرانی” شما که حجاب به عنوان شکلی از “پوشش” ممکن است “بزرگنمائی” شود، قابل فهم است. به نظر من، جدا از سوال شما، که ناشی از ناروشنی ها در ذهنیت فعالان سیاسی و بویژه در ذهنیت کسانی است که با مردم عادی سروکار دارند، برای دوائر دیگر کاملا معنا و محتوای متفاوتی دارد که به آنها خواهم پرداخت.

به سوال شما بر گردم. “حجاب” در آن چهارچوب معین سیاسی و تاریخی، نه در همه عالم، که در ایران تحت حاکمیت اسلام سیاسی، نه نوعی “پوشش” است و نه بیانگر سلیقه های متفاوت، یا به عبارت دیگر نوع جدیدی از “مُد” نیست. کلمه “اجباری” و مبارزه ای که در جامعه ایران پیرامون آن در جریان است، نشان میدهد که مساله “سیاسی” است. تماما برخلاف دوائر “مهندسی افکار” که سعی میکنند چنین القاء کنند که جامعه ایران، کماکان “سنتی” و “اسلامی” است و بنابراین طبق آن نباید برای یک جامعه با “فرهنگ و سنت دیرین”، “اجبار” هم به رعایت همان سنتهای “ریشه دار” در میان خود مردم، اضافه شود.

حجاب در جامعه ایران، نوعی پوشش نیست. نه تنها پس از پروسه سرمایه داری شدن جامعه ایران در سالهای آخر دهه ۱۳۳۰، بلکه پس از پایان یافتن نظام ملوک الطویفی و شکل گیری یک نظام واحد سیاسی و اداری در سالهای پایانی ۱۲۹۰، زمینه های عینی و لازمه آن تحولات اجتماعی، “پوشش” مردم را، علیرغم اینکه موجب تاسف بسیار مدافعان سنت شاهنامه و اسلام و شعر و عرفان “ایرانی” بود، تغییر داد. بحث این نبود که برای مثال رضا خان پهلوی یکهو خواب نما شد که “کشف حجاب” کند. پس از پایان یافتن سلطه فئودالی و ایلیاتی از نظر “سیاسی و اداری”، لاجرم پوشش لازمه و فرم اداری یک نظام واحد و سراسری نمیتوانست کماکان اشکال ساقط شده را حفظ کند. متاسفانه همراه با برافکندن سلطه ملوک الطوایفی در جامعه ایران، نوعی سوسیالیسم فئودالی و “خلقی” نیز، در میان نُخبگان و روشنفکران طرفدار “استقلال” و صنعتی شدن “ایران” پا گرفت. این سوسیالیسم خلقی در حقیقت آرمانهای خود را از همان گذشته، و رسوبات عمیق آن در سراسر “تاریخ ایران” جستجو میکرد که جان سختی و مقاومت آن در برابر سوسیالیسم طبقه کارگر سرمایه داری صنعتی، سرانجام با تحولات عظیم “انقلاب ۵۷”، و تعرض نظری مارکسیسم انقلابی به منابع و اجزاء و پایه “تئوریک” آن که در اسطوره سازی از”بورژوازی ملی و مترقی” خود را افسون کرده بود، درهم شکست. پروسه تثبیت یک حاکمیت سیاسی و اداری واحد، با اصلاحات ارضی و وارد شدن جامعه ایران به تولید سرمایه داری تنیده در بازار اروپا، از نظر اقتصادی نیز، تکمیل شد و به هر شکل از اعاده “فرهنگ و سنت و پوشش” دوران به تاریخ پیوسته آخرین میخ ها را کوبید. اینجا باید بر یک حقیقت انکار ناپذیر انگشت گذاشت، گسترش و عمق مبارزه زنان ایران علیه اختناق حجاب، فقط یک عکس العمل معمولی در هر جامعه سرمایه داری “متعارف” نبوده است. این درجه از وسعت و این حد از مقاومت و با شرکت فعال و انقلابی تعداد بسیار زیادی از زنان ظاهرا “غیر سیاسی”؛ مهمترین ستونی که قرار بود بنیاد ارتجاع اسلام سیاسی و تلاش برای “بقاء” آن را بتون آرمه کند، از پایه سُست و شکننده ساخت. به نظر من محصول این مقاومت ها و مصافها از جانب زنان ایران، به معنی واقعی کلمه تردید و تزلزل در مراکز قدرت اسلام سیاسی را چنان رسوخ داده است، که مهره های اصلی و دوایر سیاستهای “استراتژیک” رژیم اسلامی را  به جستجوی شکل و شیوه ” گذارحقوق بشری” تر ناچار کرده است تا در دوره پسا اسلام سیاسی، و تا آنجا که به مناسبات با دولتهای غرب مربوط است، در سناریوهای مشترک “سهم” داشته باشند.

بنابراین برخلاف دوایر مهندسی افکار مورد اشاره و علیرغم زانو بغل گرفتنهای مدافعان سوسیالیسم ملی و خلقی و شبه اسلامی، نه تنها “پوشش” های اسلامی و سنتی و “باستانی”، عملا  و از جانب “خود مردم”به موزه تاریخ سپرده شده بودند، بلکه خود آن ساختارهای سیاسی و اداری دورانهای ماقبل کلا از ریشه درآمده بودند.

“حجاب”، که برخی آکادمیسین های سطحی نگر سعی میکنند آن را نوعی پوشش به حساب آورند و یا اینکه سعی میشود آن را با شکلی از ادامه حاکمیت اسلام سیاسی، پس از فروریزی آن، در اصطلاحات مهجوری چون “نواندیشان دینی”، “اصلاح طلبان اسلامی” و از این قبیل در صحنه سیاسی نگهدارند، عاملی مهم در سلطه اسلام سیاسی در جامعه ایران است. به نظر من به جای “پوشش حجاب” باید دقیقا “اختناق حجاب” را نشاند که سمبل حاکمیت خونین و خشن و بیرحم اسلام سیاسی است. اسلام سیاسی حاکم در ایران، با برافکندن “حجاب اجباری”، مهمترین رکن “اجتماعی” خود را در تنازع بقاء از دست میدهد.

به نظر میرسد که جمهوری اسلامی در شرایط فعلی، در اوضاع بحرانی کنونی که برای “احیاء برجام”، “حسن نیت” نشان بدهد، مجبور به یک “سازش” شده باشد. اینکه تعرض علنی به حجاب و تنبیه کردن ماموران گشت ارشاد در ملا عام را تحت کنترل بگیرند و در عوض جدال را بر سر “اختیاری” و یا “اجباری” بودن حجاب متمرکز کنند. اینکه برای مثال “سپیده رشنو” را زیر شکنجه میبرند که علیه وجدان خود اقرار کند، به این دلیل است که از بروز علنی مبارزه علیه اختناق حجاب، بشدت وحشت کرده اند. شاید بتوان باصطلاح کمپینی که با عنوان: “من محجبه ام، گشت ارشاد را برچینید”، نوعی تسلیم در برابر شکل تعرض به اختناق حجاب به حساب آورد، که چه از سوی دوایر امنیتی و یا لایه های مختلف “اسلام مدارا” در درون خود اسلام سیاسی، براه افتاده باشد. این عقب نشینی برایشان لازم بود، چون مبارزه علنی در سطح جامعه علیه اختناق حجاب، با سناریوهای “جانشین سازی” در تناقض قرار میگیرد. جالب این است که اکنون، این خود طرفهای رژیم اسلامی در مذاکرات موعود برجام اند که اصرار دارند سپاه پاسداران از لیست “ترورریسم” خارج شود. روشن است که قصد این است بگویند که در “تغییر رفتار” هر رژیم جانشین، بخش های مهمی از ستون فقرات سپاه به حساب آورده شوند، بقایائی که همزمان “طبق موازین حقوق بشر”، حجاب را “پوشش” میداند که “اجباری” برای رعایت آن در نظر نگرفته است.

از این نظر بحث “بزرگنمائی” در باره حجاب و یا پوشش اسلامی نیست، یک جدال عظیم سیاسی و اجتماعی علیه یک رکن اساسی اختناق اسلام سیاسی است، که هم دوایر تغییر رفتار و “رژیم چینج” غرب و هم بخشهائی از دوایر امنیتی و سیاسی و نظامی رژیم، آگاهانه قصد دارند آن را به یک مساله “کوچک” تنزل بدهند. بعید نمیدانم که بخش بزرگی از اپوزیسیون بورژوائی در محکوم کردن این باصطلاح “بزرگنمائی” سهمی برعهده گرفته باشند. چه، اگر دقت کرده باشید جناح راست اپوزیسیون بورژوائی، مردم ایران را عمدتا در برگیرنده “اقوام” میدانند که از نظر آنان بهرحال برخی از آن اقوام، دستکم پس از تهاجم و تاراج ایران بدست خلفای اسلام، پیرو شاخه هائی از آن مذهب شدند.این احتیاط، در واقع بیانگر این حقیقت است که از منظر طبقه آنها، انگار حاکمیت اسلام سیاسی، عین حاکمیت مذهب اسلام آن هم بر مردمی است که بازهم به تعبیر آنان پیرو رگه های مختلف اسلام اند.

در حالی که آن پدیده ای که ما به عنوان اسلام سیاسی میشناسیم، یک رگه”جنبشی” و سیاسی است که مترصد گرفتن “سهم” برای آن لایه هائی از جوامع است که در پروسه تشکیل دولتها با نظام واحد اداری و سیاسی و در نتیجه وارد شدن آنها به پروسه تولید سرمایه داری، یا منقرض شدند و یا چون اقشاری طفیلی و لومپن به حاشیه رانده شدند. “حجاب”، بویژه در ایران که مورد نظر ماست و اسلام سیاسی قدرت دولتی را در تصرف دارد، سمبل ابقاء و تداوم رانده شدگان به حاشیه جامعه تحت بیش از یک قرن، در سلسله مراتب “دولت” است. به این معنی باید گفت که مبارزه با اختناق حجاب در حقیقت دفاع جامعه از سیر تحول و تکامل خود طی یک قرن است. بنابراین نفس خود این جدال “عظیم” و بزرگ است. کسان و دوایری که این مصاف را “جزئی” و حاشیه ای مینامند، به نظر من پایه اجتماعی اسلام سیاسی را نمیشناسند. انزواهای کمونیستی حتی به کار بردن اصطلاح “اسلام سیاسی” به این معنی که توضیح دادم را “انحراف” از کلیشه پردازی های خود میدانند.  تحولات زیر و روکننده در مناسبات تولید و روبنای سیاسی مناسب با آن تحولات را، که سرمایه داری شدن جامعه است، درقالب و کلیشه های مصنوعی و اختراعی و باورهای غیر واقعی و خرافی ذهنی، مثل فرهنگ خلق، سنت های اقوام، اساطیر و افسانه های باستانی و از این قبیل  جای میدهند.  نیازی به بزرگنمائی نیست، خود این جدال اجتماعی عظیم و بزرگ است. مبارزه علیه اختناق حجاب بزیر کشیدن همه آن لایه های مورد اشاره در قدرت را نشانه گرفته است. در یک کلام “اسلام سیاسی” جنبش بسیار وسیع آن لایه های مورد اشاره در کشورهای زیادی است، که سعی کرده است، اسلام را چون چتری برای گرفتن قدرت از ناسیونالیسم ایرانی و یا عربی و یا هر روایت دیگر پس بگیرد و به “مستضعفان” واگذار کند.  این شیفت قدرت در ایام جنگ سرد و در متن یک انقلاب واقعی علیه رژیم سلطنت در ایران، البته در پروسه ای بسیار خونین، میسر شد. مقاومت رژیم اسلامی در برابر جنبش زنان، یک میدان اصلی در مرحله ای است که سلطه اسلام سیاسی سراشیبی و سقوط و فروپاشی قرار گرفته است.

 

۲. آیا بحث حجاب به مطالبات کارگری که اساسا جنبه صنفی و اقتصادی دارند، مربوط است؟

پاسخ: راستش را بخواهید، ضمن احترام به شما و تلاشهائی که دارید، این از آن نوع سوالات کلیشه ای است که بیشتر در میان سکتهای “چپ”، آنهم برای فرموله کردن خود در برابر محفل بغلی مطرح است. در پاسخ به سول قبلی گفتم که چرا مبارزه علیه اختناق حجاب بخش غیر قابل تفکیک از مبارزه برای ساقط کردن حاکمیت اسلام سیاسی است.  شاید مبارزه برای ساقط کردن رژیم آپارتاید نژادی در آفریقای جنوبی یک نمونه مشابه باشد. اگر اختناق حجاب یعنی نوشتن قانون کار در “باب اجاره”، یعنی کارگر لازم نیست متشکل شود و برای حقوق اقتصادی خویش مبارزه کند، چون همان حاکمیت اختناق، “یارانه”ها، یعنی همان صدقه اسلامی، را به همه اقشار “مستضعف” پرداخت میکند، خیلی واضح است که مبارزه برای برچیدن اختناق حجاب گام مهمی در تغییر تصویر سازی “حکومتی” از کارگر و مردم زحمتکش به عنوان مشتی “فقیر و فقرا و مستمند” است. این مبارزه در واقع در جوهر خویش مبارزه ای است در دفاع از حرمت و کرامت انسان کارگر و زحمتکش. اما سوال شما را میتوان از زاویه دیگری قابل توجه فهمید.

چرا در مبارزه علیه اختناق حجاب عمدتا فقط زنان اند که در جلو صف اند؟ چرا نباید هنگام گشت ارشاد، همه مردم حاضر در صحنه، زن و مرد، وارد ماجرا بشوند؟ قطعا موارد زیادی را شاهد بوده ایم که مردم و جوانان بویژه، گماشتگان رژیم را فراری داده اند. تصور میکنم دوایر مهندسی افکار و نیز گرایشات موجود میان اپوزیسیون بورژوائی و اینجا حتی جریانات چپ و سرنگونی طلب و گاها مدعی سوسیالیسم در تنزل اختناق حجاب به یک مساله فرعی، به موضوعی در باب “فمینیسم”، کاهش دادن تا حد یک مشکل فرهنگی و سلیقه ای و شخصی، نقش داشته اند. متاسفانه برای بخش زیادی از چپ خلقی و سوسیالیستهای ملی، حجاب حتی تا یک سطح اخلاقی تنزل داده شده است. برای دوایر رژیم چینج، حجاب بخشی از “فرهنگ مردم مسلمان” و حتی همه “کشورهای مسلمان” است، برای برخی اپوزیسیون بورژوائی میراث هائی از سنت “اقوام ساکن ایران”. اما، متاسفانه چپ خلقی هشدار میدهد که مبارزه علیه اختناق حجاب نباید افق “غربزدگی” را گم کند، “بی بند و باری” و مینی ژوپ و داشتن روابط جنسی ازاد را ببار بیاورد. اینها به نظر من در تثبیت باورهای خرافی مردم که توسط حکومتها ساخته و پرداخته شده اند، نقش دارند. از این نظر و به این اعتبار مبارزه علیه اختناق حجاب علاوه بر هدف مستقیم سیاسی، اهداف مهم دیگری را نیز در سطح “جدال گرایشات” و مصاف نظری بازی میکند. براین باورم که بنیانهای نظری چنین جدال و مصاف اجتماعی اکنون مدون و ثبت شده در  دسترس اند. یک راه روشن برون رفت از این سردرگمی برافراشتن آن ایده ها و نظرات بر فراز مبارزه علیه اختناق حجاب است. به نظر من سیاستها و “مواضع” محافل حاشیه ای که دستشان به جائی بند نیست و هنوز که هنوز است به “فرموله” کردن خود مشغول اند، نباید مشغله فعالان واقعی در نبردهای اجتماعی باشد.

از نحوه طرح پرسش های شما، به یک نتیجه رسیده ام که امیدوارم  اشتباه برداشت کرده باشم. تصور میکنم، اگر حمل بر جسارت به شما نباشد، که جذب محافل روشنفکری وزنه سنگینی بر افکار شماست. از من که نزدیک به نیم قرن است مشغول مبارزه ام، بشنوید:

روشنفکر خورده بورژوا، همیشه کمونیسم و تئوری  سوسیالیستی را  چون یک اداره و شهرداری میشناسد که مدام باید به آنان “خدمات” بدهد. همیشه از اینکه آن خدمات خوب انجام نشده است، گله و شکوه دارند و در پیوستن به مبارزه پیش شرط آنان این است که هنوز آن خدمات تئوریک و سیاسی، جائی کج است، ناتمام است، هنوز”ابهام” حل نشده و خدمات کماکان ناقص است. بقول معروف تا قانع میشوند که بالاخره به یک کار متشکل تن بدهند و قواعد و مقررات فعالیت را رعایت کنند، “قیر سفید میشود”. هنگام ترک یک تشکیلات و یا یک تشکل و حتی انجمن فرهنگی، هزار و یک عیب از آن “خدمات انجام نشده” را ردیف میکنند و طلبکار و “گنده دماغ”، استعفا مینویسند و در کناره گیری هم  خود را با فیلسوفان بزرگ دنیا مقایسه میکنند. کمونیسم بخشی از “غریزه” زندگی کارگر در جامعه سرمایه داری است و لاجرم تئوری کمونیستی برای آنان آن بار غامض و روشنفکرانه و جنبه خدماتی و کارمندی را ندارد. کارگر در سرمایه داری به حکم جایگاهش در تولید، متشکل است و بسیار راحت تر به تشکل در شکل حزبی آن تن میدهد.  از من بشنوید، به جای وقت تلف کردن با چنان محافل همیشه “اپوزیسیون” و ناراضی و تا ابدالدهر “قانع” نشده که به مبارزه ای زمینی روی بیآورد، با همان مردم کارگر و زحمتکش و زنانی که فی الحال در صحنه نبردها هستند، کار کنید  و هدف خود را جذب آنها به سیاستهای کمونیستی تعریف کنید. در میان زحمتکشان هم از “فه لا”(دهقان دارای تکه ای زمین)، برحذر باشید. چون ذهنیت دهقان چنین است که فکر میکند هر کس اگر حتی به او خدمت میکند، “کَلَکی” در سر دارد . صاحب این ذهنیت همیشه به آن تکه زمین اش فکر میکند و “حساب” میکند که چه چیزی به نفع و یا ضرر او در همان مقیاس خرد است. توجهتان را به سخنان “ایوب نبوی” در “کنگره دوم کومه له” در این رابطه جلب میکنم. لینک به آن بحث شیرین و زمینی و واقعی او، اینجا است.

۳. سوال دیگر در این رابطه، که برای ما پیش آمده است، یافتن علت مسکوت ماندن مبارزه علیه حجاب در کردستان است. شاید بشود به این شکل سوال را طرح کنیم، آیا این “بی تفاوتی” در کردستان، به این دلیل نیست که “کردستان” یک محور مهم مقاومت در برابر جمهوری اسلامی بوده است؟ که همه مردم، چه زن و یا مرد، در این مقاومت و مبارزه نقش داشته اند؟

پاسخ: این سوال پیچیدگیهای خاص خود را دارد. از این نظر برای بیان کردن منظور خود خود سوال را “دسته بندی” میکنم تا به پاسخ مشترکی برسیم.

“کردستان محور مقاومت”، از نظر من البته، نباید یک “داده” برخوردار از شمولیت عام، تلقی شود. به دلیل اینکه بخش جغرافیای “کردستان”، محل اسکان “کرد”ها است و لاجرم این بخش سوال باصطلاح “مُتعّین” تر میشود و سوال به این ترتیب ظاهر میشود: “کردها، یک محور مهم مقاومت”.

اغتشاش در سوال همینجا  آغاز میشود. چون “کردها” میتواند “نژاد”، طایفه، قوم و یا عشیره تعبیر شود. ما در “کردستان” سالهای پس از انقلاب ۵۷، با مردم “کرد زبان” روبروئیم که آن “محور مقاومت” را در قلب شهرها سازمان دادند. مردمی که کارگر، محصل و دانشجو، کسبه و زحمتکش و البته “سرمایه دار” و زمیندار حاشیه شهرها را نیز شامل میشد. ما از مردمی حرف میزنیم که نزدیک به بیست سال شاهد پروسه اصلاحات ارضی بودند و طی آن سالها هزاران هزار کارگر مزد بگیر، که بعضا برای کار عازم شهرهای بزرگ تر ایران میشدند به “جمعیت” اضافه شده بود و تصویر دموگرافیک شهر و روستاها به نفع پر وزن تر شدن شهرنشینی و یا حاشیه شهر نشینی، زیر و رو شده بود. مثل هر جامعه طبقاتی دیگر، کردستان هم طبقات مشابه و گرایشات سیاسی متفاوت و احزاب متناظر با آنها را داشت. آن “مقاومت” لاجرم از منظر آن طبقات و گرایشات اجتماعی و احزاب مربوطه، معانی متفاوتی داشت. تا جائی که به بورژوازی کُرد و گرایش سیاسی این طبقه و حزب و یا احزاب آن مربوط است، و مشخصا تا جائی که به حزب سنت دار تر ناسیونالیسم کرد، حزب دمکرات کردستان، مربوط است، موضع آنها از همان بدو به قدرت خزیدن اسلامیون، اصلا “مقاومت” نبود، بلکه “مذاکره” و “سازش” بود برای تقسیم قدرت در محل، یعنی در کردستان ایران. در طرح اولیه تقسیم قدرت، حزب دمکرات، عقب ماندگی ناسیوناتلیسم کرد را بروشنی بروز داد. “رئیس پاسگاه”های “مرزی” و “بی سیم چی” آن ها، دو پست کلیدی، برای حکومت مرکزی و پرسنل که حتی از نام بردن” پیشمرگ” خودداری و “جوانمرد”( رایج در دوره شاه برای مزدوران محلی در پاسگاههای ژاندارمری) برای حزب دمکرات. لابد میدانید که حزب دمکرات “وقایع نوروز خونین” سنندج در سال ۵۸، و تصرف و خلع سلاح پادگان ژاندارمری را در سنندج، “محکوم” کرده بود؟

بار اصلی و مسئولیت سازماندهی مقاومت بر دوش “کومه له” وقت بود که همه به عنوان سازمانی چپ و سوسیالیست میشناختند. به این فکت ها این را هم اضافه کنم که مهمترین رهبر حزب دمکرات، در جریان شرکت غیر علنی در “مذاکره” با نمایندگان جمهوری اسلامی، وحشیانه ترور شد. بنی صدر بعد از برکناری از مقام، علنا گفت که حزب دمکرات در جریان مقاومت دور دوم که از اواخر سال ۵۸ و اوائل سال ۵۹ آغاز شده بود، درست در بحبوحه آغاز تعرض و اینکه ایشان وعده داده بود تا “غائله” کردستان را خاتمه ندهد، “پوتین هایش” را در نخواهد آورد، “هیات مذاکره” حزب دمکرات در قم نزد مقامات سعایت وخودشیرینی کرده و “فتنه گر” را کومه له دست نشان کرده بودند.

به بخش دوم سوال برگردم، “همه مردم، چه زن و چه مرد” در آن مقاومت “نقش” داشتند. در بخش اول سوال روشن کردم که مقاومت چگونه و از جانب کدام طبقه و حزب نماینده آنها عملا سازمان یافت. اینجا بخش “چه زن و یا مرد” را قدری باز میکنم که به آن “ابهام” در مورد “بی تفاوتی” “جنبش کردستان” نسبت به بحث حجاب بپردازم.

حقیقت مساله این است که زنان در کردستان و عمدتا در شهرها، در “چپ” جامعه و به شکل متشکل و حزبیت یافته در صفوف کومه له بودند. یکی از موارد اختلاف با حزب دمکرات و علت دست بردن به اسلحه علیه کومه له، همین مساله بود. بگذارید توضیح بدهم: حزب دمکرات علنا نمی گفت چون کومه له زنان را، بویژه زنان در “دهات” را، به صفوف پیشمرگان خود دعوت میکرد، به آن سازمان اعلام جنگ دادم. بحث آنها این بود که حزب دمکرات، حزب اول و اصلی همه مردم کردستان است و کومه له نباید نه در شهر و نه در روستا “با تبلیغات کمونیستی” کاری کند که مردم با سیاستهای کومه له “روشن” شوند، و ظرف واقعی زندگی و مبارزه خود را پیدا کنند. یک پیش فرض ناسیونالیسم کرد، اتفاقا در رابطه با زنان این بود که “زن کرد”، خانه داری میکند و کمک او به “پیشمرگ حزب دمکرات” این است که برای آنها “پوزه وانه”(جوراب) و دستار ببافد. روی آوری زنان به کومه له “کمونیست” آنهم از روستا، و ادامه آن “کندن” نیرو از میدان ظاهرا سنتی و پایگاه دیرین ناسیونالیسم کرد، فقط یک جابجائی و انتقال افراد نبود، شروع یک روند رو به اعتلا بود که یکه تازی ناسیونالیسم کرد را در عرصه سیاست و جدال بر سر قدرت، به مخاطره جدی انداخته بود.

من که خود از “بنیانگذاران” کومه له هستم، میدانم که رادیکالیسم موجود در کردستانِ شهری بود که کومه له وقت را مجبور ساخت، دَرِ تشکیلات خود را به روی زنان مبارز و کمونیست باز کند. در حقیقت، به عنوان یک سازمان مدعی کمونیسم، کومه له متاسفانه در عرصه مبارزه زنان و برابری طلبی، “محافظه کار” بود و رسوبات سوسیالیسم دیرین خلقی، ترس از “افکار توده ها”، “اهرم فشار ناسیونالیسم کرد” که “پیشمرگایه تی امر مردان کرد” است و… جرات پیشتازی و حرکت به پیش را از رهبری آن گرفته بود. زنان حتی در صفوف کومه له، هنوز به آن احساس “خودی” بودن نرسیده بودند و “آموزه های” سنت پیشمرگایه تی و کیش اسلحه هنوز اعتبار خود را از دست نداده بودند. نمونه مجسم این محافظه کاری در رعایت سنت های کردایه تی را میتوانم در تشکیل “دسته زنان پیشمرگ کومه له” یادآوری کنم. دسته جداگانه و مختص به زنان پیشمرگ که همگی میبایست “جامانه” برای پوشاندن مو بر سر داشته باشند. جنبش چریکی در آمریکای لاتین چنین نبود، زن و مرد در واحدها شرکت داشتند و گاها زنان موقعیت فرماندهی را هم بر عهده داشتند. ظاهرا تشکیل دسته زنان مسلح کومه له، نشانه اهمیت دادن  کومه له وقت به مساله زنان بود. اما آن شکل جداگانه سازماندهی و شکل و قواره زنان مسلح، حاکی از این بود که کومه له وقت، به زنان به عنوان نیروئی در “جنبش کردستان” نگاه میکرد.

بگذارید اینجا به دو نکته قابل تامل اشاره کنم:

– در روزهای اول پس از  انقلاب، که در سنندج با حضور فعال مبارزانی چون صدیق کمانگر، کردستان سنگر “ادامه انقلاب” لقب گرفته بود، این زنان مبارز در سنندج بودند که در برابر “اسلامی” نامیدن انقلاب، تظاهرات پرشور: “نه روسری، نه تو سری” را همزمان با اعتراضات گسترده زنان در تهران با همان شعار راه انداختند. در ادامه، اما، وقتی آن سیر ادامه انقلاب که با فرمان تصرف پادگان ژاندارمری سنندج توسط صدیق کمانگر، حضور پرقدرت خود را به رخ “شورای انقلاب اسلامی” کشید، به “جنب مقاومت خلق کرد” و مذاکره و چانه زنی پیرامون خودمختاری تغییر مسیر داد، متاسفانه حضور زنان در صحنه جدال سیاسی و اجتماعی، از جانب سازمانهای سیاسی فعال در کردستان، به عنوان ضمیمه و اهرم فشار “خواستهای”خلق کرد به آن مذاکرات اضافه شد. اینجا هم بدون اشاره مستقیم به زنان و حقوق آنها حتی در همان طرح خودمختاری برای کردها! آنوقتها بازهم متاسفانه، کمونیسم کومه له نقطه قدرتهای خود را در گذشته، در وحدت و هم خطی با اتحادیه میهنی جلال طالبانی و ادامه دهنده “چپ” حرکت مسلحانه کمیته حزب دمکرات در سال ۴۷-۱۳۴۶ می دید و بر ادامه آنها اصرار داشت. چه، آن روند از “مصوبات” کنگره اول و چله “۳۷ روزه”، یک ماه مانده به روزهای انقلاب، بود.

– لابد برخی کتاب  ها و یا “اطلاعات گردآوری شده” را که این روزها با عنوان [ناگفته های مبارزات “زنان کرد”] منتشر شده است، دیده اید یا دستکم در باره آنها شنیده اید.  برخی “مورخ” در ستایش آن ضد حقیقت ها و از زبان راوی کتابها نوشته اند:

کتابها شرح زندگی کسانی چون نویسنده است که در دستی اسلحه برای دفاع از “ملت” دارد، همزمان نقش مادر را  در قبال فرزندش به خوبی ایفاء کرده است. راوی که من بخوبی میشناسم، هیچگاه در صفوف “پیشمرگ” کومه له نبوده است، و در اوج مبارزات شهر ها علیه رژیم سلطنت، طبق رهنمودهای تشکیلات وقت کومه له، در یکی از روستاهای بوکان، دوره آزمایش زندگی “حرفه ای زحمتکشی” را طی میکرد. در هیچ دوره “آموزش نظامی” شرکت نداشت و جدا تردید دارم که حتی “مشقی” هم با “کُلت” اش تیراندازی کرده باشد. آن کلت را هم از “جلال طالبانی” دریافت کرده بود، به عنوان هدیه به همسر کسی که رهبری کومه له وقت به او ماموریت داده بود که در احیاء شورش کرد در کردستان عراق، چون مشاور انجام وظیفه کند. درست مثل سنجاق سینه ای که زنان اشراف در مجالس مجلل برای جلب توجه به سینه میزنند. راوی مجاز است برای خودنمائی و پنهان کردن هیچکاره بودن خودش هراندازه میخواهد بلوف بزند و مُد عوض کند. اما نه او و نه آن مورخان نازنین، حق ندارند زندگی زنان کمونیست را تحت عنوان “زن کرد” در جنبش کردایه تی مصادره و هضم کنند. این ضد حقیقت، این ناروا، این دروغ و رّندی و رفتار زشت، غیر قابل بخشش است. با اینحال مورخین و محققان مذکور بدون هیچ تحقیق، بدون اینکه بروی خود بیاورند در تحریف تاریخ و  ناسیونالیستی کردن “ناگفته”های صدها زن مبارز و کمونیست، و در تصویر سازی جعلی از سیر حرکت تاریخ، سهیم و مقصراند و باید پاسخگو باشند. آزاردهنده تر این است که در دوران پس از “بازسازی ناسیونالیستی کومه له”، کمترین خشم و نارضایتی را از سوی زنان کمونیستی که در کردستان یا در تشکیلات مخفی و یا در صفوف پارتیزانها فعال بودند، و خوشبختانه جان بدر برده اند، در برابر این تصویر سازی های تماما من درآوردی و “کردی” از جنبش برابری طلبی شاهد بوده ایم. این جعلیات چنانچه با یک تعرض در دفاع از حقیقتهای تاریخی، بویژه در باره مبارزه زنان در کردستان، مواجه نباشند، تاثیرات مسموم کننده ای بر اذهان مردم خواهند داشت.

 این ها را در اوضاعی مجسم کنید که از کومه له کمونیست آن دوره ها، که تشکیل حزب کمونیست ناچارش کرد قدری جدی تر رسوبات ناسیونالیسم کرد را از خود بتکاند، دیگر اثری بجا نمانده است. اکنون دیگر همه آشکارا می بینند، که تن دادن رهبری کومه له به تشکیل حزب کمونیست ایران، از سر “پراگماتیسم” و مصلحت روز بود و؛ در اوضاعی که ناسیونالیسم کرد “دولت اقلیم” را هم دارد، ارزش مصرف کمونیسم دیگر هیچ  سازش پراگماتیکی را توجیه نمیکند. همه خرده بقایای کومه له، حتی آن بخش که هنوز کلمه “کمونیست” را گاها به عنوان پسوند بکار میبرند، اکنون میگویند کومه له در اساس محصول “جنبش کردستان” و سازمانی دیگر، قدری چپ و بعضا “سوسیالیست”، از یک جنبش واحد در هر “چهار پارچه” کردستان “بوده” است و کماکان خواهد بود.

در غیاب یک جریان خلاف جریان، کمونیست بی تخفیف و در عین حال اجتماعی و حاضر در صحنه، جنبشهای اجتماعی به جریانات و احزابی که وجود “فیزیکی” دارند، متمایل میشوند. احزاب ناسیونالیست و خرده بقایای چپ “کردی”، در رابطه با بحث “حجاب” نمیتوانند چیزی را که ندارند، عرضه کنند. دلیل اصلی برای اینکه جنبش علیه اختناق حجاب در کردستان ظاهرا ساکت است، در این نیست که فعال انقلابی ندارد، علت این بی تفاوتی در “پائین”، گرایش قوی “انکار” و “بایکوت” امر برابری طلبی، در میان احزاب بهرحال موجود چپ و راست در کردستان است. آنهم “چپ”ی که بخاطر اینکه بر سر این مساله حیاتی کارش به جنگ با حزب دمکرات کشید، اکنون به “توبه و استغفار” در محضر “جنبش کردستان” روی آورده است. علاج این مصیبت با سرکوفت زدن به مردم و زنان بویژه میسر نیست. راه واقعی بالا زدن آستین ها برای تشکیل فوری؛ و در دسترس گذاشتن یک حزب متکی به ادبیات و مبانی کمونیسم کارگری است. “آروزست”؟ باشد! ناممکن است؟ در دوره ای که کردستان نیم برابر اکنون شهری بود، با کمونیسمی آلوده به انواع خرافات، که رژیم اسلامی در اوج افسارگیسختگی و متکی به انقلاب بود، ممکن شد، چرا اکنون و در اوضاع سرازیری رژیم، و در کردستانی به مراتب شهری تر شده و مالامال از تحصیلکرده و مردان و زنانی فهیم، متوقع و انقلابی، و با وجود ادبیات سلیس و شفاف و عمیق و در دسترس سوسیالیستی، نا ممکن است؟ راه میانبُری وجود ندارد.

 

ایرج فرزاد

اوت ۲۰۲۲

iraj.farzad@gmail.com

www.iraj-farzad.com

 

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)