گفت‌وگوی شان ایلینگ با مارک دنر
چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۶ ۰۹:۴۷
بعد از حملات ۱۱ سپتامبر ایالات متحدۀ آمریکا جنگ علیه تروریسم را آغاز کرد. آنچه قرار بود مبارزه‌ای سریع و قاطع برای مجازات مسئولان این حمله باشد، امروز تبدیل شده است به جنگی با سایه‌ها در سراسر جهان. تعقیب و گریزی که به بیش از ۱۰۰ کشور جهان کشیده شده است و هیچ نشانه‌ای از پایان آن در دست نیست. آخرین کتاب مارک لنر، «مارپیچ»، تلاشی است برای فهم این جنگ همیشگی.

۱۵
تخمین زمان مطالعه : ۱۳ دقیقه
نمایی از حادثه ۱۱ سپتامبر. عکس از گرگ سمندینر. منبع: پینترست
نمایی از حادثه ۱۱ سپتامبر. عکس از گرگ سمندینر. منبع: پینترست

ووکس — «نمی‌توانیم هر جا که ایدئولوژی‌های رادیکال ریشه دوانده است، از زور استفاده کنیم؛ و در نبود راهبردی که سرچشمۀ افراط‌گرایی را سد کند، مبارزۀ دائمی -از طریق پهپادها یا نیروهای ویژه یا اعزام قوا- محکوم به شکست است و کشورمان را به شیوه‌هایی دردساز تغییر می‌دهد.» (رئیس‌جمهور باراک اوباما، می ۲۰۱۳)

در ۱۴ سپتامبر ۲۰۰۱، کنگره «جواز استفاده از نیروی نظامی علیه تروریست‌ها» را تصویب کرد. این لایحه به رئیس‌جمهور جورج دبلیو. بوش اختیارات وسیعی داد تا از «تمام نیروهای لازم و مناسب» علیه «مسئولان» حملات ۱۱ سپتامبر استفاده کند.

در این مورد، القاعده و حکومت طالبان در افغانستان طرف‌های مسئول بودند.

باوجوداین، با گذشت زمان، اختیاراتِ اعطاشده توسط این لایحه بیشتر شد تا تروریست‌ها یا تروریست‌های مظنونِ دیگر نقاط جهان را نیز شامل شود. رئیس‌جمهور امریکا این اختیار را داشت تا بدون اعلام از سوی کنگره در سوریه، لیبی، یمن، سومالی، پاکستان و دیگر جاها، با تروریسم جنگی علیه سایه‌ها را آغاز کند.

به گزارش ۲۰۱۴ نیشن، نیروهای «عملیات ویژۀ امریکا» هم‌اکنون در بیش از صد کشور، یعنی حدود شصت درصد از ملت‌های جهان، مستقر شده‌اند. مبارزۀ پنهان از مرزهای خاورمیانه بسیار فراتر رفته است؛ اکنون این مبارزه کاملاً جهانی است.

ما درگیر مبارزه‌ای هستم که مارک دنر، نویسندۀ مارپیچ۱، آن را «جنگِ همیشگی» می‌نامد. پس از پانزده سال «مبارزه با ترور»، ظاهراً هنوز هم قدمی به سمت پایان آن نزدیک‌تر نشده‌ایم. بدتر اینکه حتی روشن نیست که «پایان‌بخش» آن چیست. ما نه با ارتشی رسمی، بلکه با منظومه‌ای از اندیشه‌ها مبارزه می‌کنیم، و در منازعات متافیزیکی برندۀ نهایی وجود ندارد.

دنر می‌نویسد: «ما در مبارزه با تروریسم، یک ماشینِ متحرکِ دائمی خلق کرده‌ایم»، یعنی ماشینی که مدام به بازسازی تهدیدی می‌پردازد که برای نابودی آن طراحی شد. احتمالاً بازی «وکِ‌مول»۲ تمثیل بهتری است: خنثی‌کردن یک تهدید، و در عوض ایجاد تهدیدی ده برابر

آمریکا نه با ارتشی رسمی، بلکه با منظومه‌ای از اندیشه‌ها مبارزه می‌کند، و در منازعات متافیزیکی برندۀ نهایی وجود ندارد

آن.

این همان «مارپیچی» است که دنر در کتاب خود توصیف می‌کند: چرخۀ بی‌پایانی از خشونت و تلافی، تحریک و پاسخ، بدون هیچ حاصلی. به اعتقاد دنر، پاسخ ما به ترور علت آن نیست، اما باید در خصوص نتایج آن صادق بود.

حتی اساسی‌تر از این، باید بپرسیم که آیا در این مسیر، ارزش‌هایمان را زیر پا گذاشته‌ایم یا نه. به اسم حفظ امنیت، زندانیان را شکنجه داده‌ایم، شهروندان امریکایی را ترور کرده‌ایم، و حقوق و آزادی‌های اولیه را محدود ساخته‌ایم. آیا این اقدامات مؤثر بود؟ آیا بدیل‌های سنجیده‌تری وجود نداشت؟ آیا می‌توان پایانی نزدیک را برای ماجرا متصور شد؟ اینها تنها چند مورد از پرسش‌های دشوار بسیاری است که دنر مطرح می‌سازد.

هفتۀ پیش با دنر دربارۀ کتابش و اشتباهات امریکا در مبارزه با تروریسم گفت‌وگو کردم. از او پرسیدم که یک راهبرد ضدترورِ خردمندانه چگونه چیزی است؟ پرسیدم آیا فکر می‌کند که خیلی مفتون امنیت خود شده‌ایم؟ و اینکه نهایتاً هزینه‌های بلندمدت مبارزه با ترور چیست؟

گفت‌وگوی ما، که به منظور روشنی و خلاصه‌سازی ویراست شده، به قرار زیر است:
شان ایلینگ: «جنگ همیشگی» چیست؟ و چگونه در آن گرفتار شدیم؟

مارک دنر: جنگ همیشگی نزاعی بدون مرزهای زمانی و جغرافیایی است که اندکی پس از ۱۱ سپتامبر با «جواز استفاده از نیروی نظامی» و اسنادی سرّی که جورج دبیلو. بوش در ۱۷ سپتامبر ۲۰۰۱۱ امضا کرد، درگرفت. هم‌اکنون، این جنگ علیه چند کشور آغاز شده است، و چند بار تغییر شکل داده است. این مبارزه در قالب نزاع اطلاعاتی مخفیانه و نیز در شکلِ جنگی با چند عملیات وسیع، به‌ویژه در عراق و افغانستان، آغاز شد.

ماجرا در زمان ریاست‌جمهوری جورج بوش آغاز شد؛ در دوران باراک اوباما تغییر شکل یافت. اوباما عملیات‌های وسیع را کم کرد، اما در عین حال با استفاده از نیروهای «عملیات ویژه»، نیروهای شبه‌نظامیِ سیا و البته برنامۀ پهپادی به تقویت به‌اصطلاح «ردّپای کم‌رنگ»۳ پرداخت.

آن را جنگ همیشگی نامیدم، زیرا عملاً هیچ نشانی نیست که این نزاع در شُرُف اتمام است. در واقع، ظاهراً این مبارزه ذاتاً جنگی همیشگی است. ما وارد نزاعی دور و بی‌سرانجام در چند کشور شده‌ایم که نشانی از پایان ندارد. در واقع، این مبارزه بویژه در عراق و سوریه خصلت حیاتی‌تری به خود گرفته است.

ایلینگ: بیشتر مردم معتقدند که اوباما به‌هنگام رسیدن به منصب ریاست‌جمهوری می‌خواست امریکا را از وضعیت مبارزۀ دائمی خارج سازد. روشن است که او موفق به چنین کاری نشد. آیا به نظر شما معنایش آن است که به‌راستی این مشکل لاینحل است؟

دنر: این پرسشِ بسیار خوبی است. به نظرم بی‌تردید اگر

تصمیم گرفته‌ایم با مختل‌کردنِ اوضاع تروریست‌ها از خودمان محافظت کنیم، اما تاکتیک‌های معمول ما در کل، باعث تقویت جنبش جهادی شده‌است

در ژانویۀ ۲۰۰۹ از اوباما می‌پرسیدید که آیا انتظارش را دارد که پس از هشت سال ریاست‌جمهوریِ او، جنگ همیشگی کاملاً تثبیت شود، می‌گفت یقیناً نه. از سوی دیگر، واقعیت این است که ناتوانی ما در طرح پاسخ‌هایی راهبردی برای مسألۀ ترور ما را با مجموعه‌ای از پاسخ‌های تاکتیکیِ مخرب رو به رو ساخته است.

ایلینگ: می‌توانید در این باره دقیق‌تر صحبت کنید؟ منظورتان کدام پاسخ‌های تاکتیکی است؟

دنر: به عنوان مثال، استفاده از جنگ پهپادی تاکتیکی است برای نابودی سازمان‌های جهادی و حمله به مراکز عملیاتی‌شان با هدف اخلال در نقشه‌های کنونی. در قبال منافع کوتاه‌مدت این حملات تاکتیکی، راه‌حل‌های بلندمدت اندکی را به دست آورده‌ایم. به علاوه، ما از وظیفۀ راهبردی، که هدف از آن کاهش شمار این سازمان‌ها و کشتارِ آن‌هاست، دست برداشته‌ایم.

در واقع، تصمیم گرفته‌ایم با مختل‌کردنِ اوضاع تروریست‌ها از خودمان محافظت کنیم، اما تاکتیک‌های معمول ما در کل، باعث تقویت جنبش جهادی شده‌است.

به بیان دیگر، نحوۀ پاسخ‌دهیِ ما به این مشکلات، به یک معنا، این مشکل را لاینحل کرده‌است.

ایلینگ: آیا اصلاً پاسخی، به‌ویژه پاسخی نظامی، به تروریسم وجود دارد که به نوبۀ خود به تروریسمِ بیشتر نیانجامد؟ گویا ما در این دور منطقی گرفتار شده‌ایم که مطابق آن پاسخ‌مان به تروریسم علت تروریسم است.

دنر: به پرسشی مهم اشاره کردید. به نظرم، راه‌هایی برای این انجام این کار هست که لااقل ارزش امتحان‌کردن را دارند. یقیناً تاریخ را نمی‌شود دوباره تکرار کرد، اما جای تردید نیست که جنگ عراق پاسخی نامعقول به تروریسم بود که به بسط و تعمیق مبارزه با ترور انجامیده است. همچنین، این جنگ به آرمان جهاد ارزش تبلیغاتی فراوانی بخشید و باعث بی‌ثباتی فراوانی در خاورمیانه شد.

گروه‌های جهادی ذاتاً فرصت‌طلب هستند. آنها بر چیزی متکی‌اند که اکنون نظامیان آن را شاعرانه «فضاهای بی‌حکومت» می‌نامند. و ما چند فضای بی‌حکومت ساختیم، به‌ویژه در منطقۀ مهم خاورمیانه بین دو جهان شیعه و سنی.

ایلینگ: به نظرم این کاملاً درست است، اما بر حسب پاسخی به تروریسم که نتیجۀ آن ترور بیشتر نباشد، این حرف ما را به کجا می‌رساند؟ آیا حکومت بوش معتقد بود که، هرچند ناشیانه، راه‌حلی بلندمدت دارد؟

دنر: به نظرم، اگر می‌شد نظر صادقانۀ مسئولان دولت بوش را جویا شد، شاید ادعا می‌کردند که اگر امور مطابق خواستشان پیش می‌رفت، به تروریسم پاسخی سیاسی می‌دادند نه نظامی. کاندولیزا رایس واقعاً گفت به ایجاد الگویی امیدوار بودند که جوانان را از هدایت هواپیماها به سوی ساختمان‌ها باز دارد. او به عراق جدید، به‌مثابه نوعی از الگوی سیاسی می‌اندیشید

کاندولیزا رایس به عراق جدید، به‌مثابه نوعی از الگوی سیاسی می‌اندیشید که پاسخی به تروریسم جهادی باشد

که پاسخی به تروریسم جهادی باشد.

خب، روشن است که این فکرها واقع‌گرایانه نبود، ولی شایان ذکر است که چنین باورهایی داشتند.

ایلینگ: نباید این‌جا توقف کرد، اما اشتباه‌مان را به‌روشنی بیان کردید. هنوز مایلم بدانم که به نظر شما پاسخی نظامی به تروریسم وجود دارد که به تروریسم بیشتر نیانجامد؟ اگر وجود دارد، چگونه پاسخی است؟

دنر: بله، هست. مثلاً اگر امریکا با اعلام جنگ، که به جهان‌بینی القاعده نوعی مشروعیت بخشید، پاسخ نمی‌داد، بلکه وضع اضطراری اعلام می‌کرد و بر اقدامات نظامی سرّی علیه تهدیدهایی خاص تکیه می‌نمود، خردمندانه‌تر بود.

اما با اعلام یک مبارزه وسیع، دشمنانمان را زیر یک پرچم گرد آوردیم و بدین طریق نزاعی بی‌سرانجام بدون دشمنی خاص یا هدفی معین را درست کردیم. در واقع، ما یک نبردِ پیروزی‌ناپذیر را اعلام کردیم و سپس به آغاز آن مبادرت ورزیدیم. نیروی نظامی یک ابزار مفید است، اما باید در مواقع ضرورت و در دفاع از اهداف روشن از آن بهره برد.

ایلینگ: به نظر شما آیا سطحِ دل‌مشغولی ما به امر ترور با سطح تهدید برابر است؟

دنر: نه، گرچه این پرسش بسیار جالب است، بیشتر بدین‌سبب که باید منظور دقیقتان را از «سطح تهدید» روشن سازید. اگر در مورد شمار افرادی صحبت می‌کنیم که تروریست‌ها به قتل رساندند، پاسخ آن آشکارا منفی است. اما اگر دربارۀ نتایج سیاسی صحبت می‌کنیم، این بحث دیگری است.

وقتی رسانه یک اقدام تروریستی را بزرگ جلوه می‌دهد و در نظام سیاسی ما طنین‌انداز می‌شود، نظیر آنچه اخیراً در اروپا و امریکا رخ داد، احساس تهدید بسیار شدید است. بدان معنا، انرژی سیاسی اختصاص‌یافته به تروریسم با تهدید احساس‌شده برابر است، ولی نه با تهدید واقعی.

ایلینگ: نکتۀ جالبی دربارۀ جنبۀ سیاسی این مسأله مطرح ساختید. آیا تروریسم برای گفتمان و روان‌شناسی ملی ما آنقدر محوری شده است که دیگر نتوان در خصوص نحوۀ مبارزه با آن بحثی عقلانی کرد؟

دنر: خب، تجربۀ جان کری در انتخابات ۲۰۰۴ حاکی از آن است که باید به این سوال پاسخ مثبت داد. به یاد بیاورید که کری اعتقاد داشت تروریسم هرگز از بین نمی‌رود و صرفاً باید آن را به سطح یک آزار تقلیل داد. البته حق با او بود، اما به خاطر این گفته او را به باد انتقاد گرفتند و برایش گران تمام شد. به علاوه، می‌توان گفت که سخن فاش‌شده‌ای از اسامه بن لادن در دست بود که حدود یک هفته پیش از انتخابات منتشر گشت و نهایتاً به قیمت از دست رفتن ریاست‌جمهوریِ او تمام شد. به هر روی، آن حرف برایش هزینه داشت.

جز آن، چندان بحثی دربارۀ بدیل‌های عقلانی نمی‌بینیم. دربارۀ

کری اعتقاد داشت تروریسم هرگز از بین نمی‌رود و صرفاً باید آن را به سطح یک آزار تقلیل داد

نحوۀ مبارزه با ترور مباحث مختلفی وجود دارد، اما در اکثر موارد فرضیات ضمنی‌شان به‌ندرت زیر سؤال می‌رود.

ایلینگ: شما کتابتان را با نقل‌قولی از اوباما آغاز می‌کنید، بدین قرار: «ما باید ماهیت و حدود این مبارزه را تعریف کنیم و در غیر این صورت، مبارزه ما را تعریف می‌کند.» این جمله پرسشی را مطرح می‌سازد: ما آن را تعریف کرده‌ایم یا آن ما را تعریف کرده‌است؟

دنر: به نظرم این مبارزه است که ما را تعریف می‌کند. به نظرم، جنگ دائمی جدیدی هم‌تراز با جنگ سرد ایجاد کرده‌ایم. نهادهای مشابهی ساخته‌ایم، فقط بیشترشان سرّی‌اند. بودجۀ اطلاعات را دوبرابر کرده‌ایم، بودجۀ نظامی را تقریباً دوبرابر کرده‌ایم، و به نظر می‌رسد که تمام این موارد با واقعیت تهدید هم‌خوانی ندارند.

مهم‌تر از همه، تهدید را افزایش داده‌ایم. به نظرم، یقیناً شمار جهادی‌ها و شمار حملات افزایش یافته است. همان‌گونه که در ابتدا گفتم، می‌توان مدعی شد که از کشور محافظت کرده‌ایم، اما این نگاه بسیار کوته‌نظرانه است.

سرانجام اگر شمار جهادی‌ها را افزایش داده‌ایم، آیا در این مسیر واقعاً وضع امنیت‌مان را بهبود بخشیده‌ایم؟

ایلینگ: شایان ذکر است که توانایی امریکا در ممانعت از رشد جهادگرایی در جهان کاملاً محدود است، و ازین‌رو دفاع از وطن باید هدف اول باشد.

دنر: یقیناً. امریکا بر این مشکل تسلط کامل ندارد. جهان جهادی تماماً واکنشی علیه سیاست خارجی امریکا نیست. بسیار عوامل دیگر نیز در این امر دخیل‌اند، یعنی افول نظم سیاسی‌ای که از پایان جنگ جهانی اول بدین سو بر خاورمیانه مسلط بود.

ایلینگ: آیا شاهدی هست که ما پیروز مبارزه با ترور باشیم، یا دست‌کم تلاش‌هایمان ارزش این هزینه‌ها را داشته‌است؟

دنر: به نظرم، شواهد بسیار اندکی دالّ بر این هست که پیروز می‌شویم. همان‌گونه که گفتم، تنها شاهدی که می‌توان آورد ماهیت تدافعی دارد: از ۱۱۱ سپتامبر بدین سو، شمار حملات موفق به امریکا اندک بوده است و حملات موفق نیز تقریباً کوچک بودند. اما این پاسخ چندان قانع‌کننده نیست، وقتی به قلت حملات پیش از ۱۱ سپتامبر توجه کنیم.

حالا آیا تلاش‌هایمان ارزش هزینه‌ها را داشت؟ برآوردش دشوار است. هزینه‌های گوانتانامو چگونه برآورد می‌شود؟ هزینه‌هایی که ابوغریب برای شهرت‌مان به بار آورد، چگونه برآورد می‌شود؟ در مورد حقوق بشر و نظم جهان آزاد، امریکا وجهۀ بسیاری از دست داده است.

اینها هزینه‌های واقعی هستند، اما به‌سختی می‌توان

عصر نزاع دائمی، که پس از حملات ۱۱ سپتامبر آغاز شد، به نوعی سرخوردگی از قدرت امریکا انجامید

ارزیابی‌شان کرد.

ایلینگ: بزرگ‌ترین اشتباه ما، تاکتیکی یا راهبردی، در این مبارزه کدام است؟

دنر: اگر مجبور به ذکر یک اشتباه باشیم، باید به جنگ عراق اشاره کنم. به جنگی پرداختیم که مجبور به آن نبودیم، جنگی که مستلزم پیاده‌کردن ۱۵۰ هزار سرباز امریکایی در دل خاورمیانه بود. عملیات گسترده و مرگ‌باری را صورت دادیم که جریان بی‌پایانی از تصاویر تلویزیونی آزار مردان و زنان مسلمان توسط سربازان آمریکایی را به بار آورد.

اگر تأمل کنیم بر آن چیزی که [در حکومت بوش] فکر می‌کردند در حال انجامش هستند، می‌بینیم که آشکارا یک خیال بود. اینکه طی چند ماه وارد و خارج می‌شوند، ایدۀ پوچی بود. این ایده نه‌تنها خیالی، بلکه بسیار مخرب بود. در پایان، نتیجۀ جنگ عراقْ ظهور داعش و شماری از دیگر بحران‌های ژئواستراتژیک بود.

بنابراین، تردیدی نیست که این جنگ بزرگ‌ترین اشتباه بود.

ایلینگ: وقتی تاریخ امریکا نوشته شود، آیا می‌توان حملات ۱۱ سپتامبر را نقطه‌عطفی برای امریکا دانست؟ اگر چنین است، اندیشه‌های پایانی این فصل چه خواهد بود؟

دنر: عصر نزاع دائمی، که پس از حملات ۱۱ سپتامبر آغاز شد، به نوعی سرخوردگی از قدرت امریکا انجامید. این سرخوردگی به انتخاب اوباما، که کارزار انتخاباتی‌اش نمایندۀ نفی نظامی‌گرایی امریکا بود، انجامید. سرانجام این وضعیت به انتخاب دونالد ترامپ انجامید که کارزار انتخاباتی‌اش از این فرسودگی بهره می‌گرفت و انزواگرایی به سبک «اولویت دادن به آمریکا» را ترویج می‌کرد. ترامپ صریحاً اعلام کرد که امریکا نبایست هزینه‌های نظام جهانی تجارت آزاد و گمرک آزاد را متقبل شود، هزینه‌ای که از جنگ جهانی دوم تاکنون یعنی از زمان تثبیت نظام برتون وودز بدین سو بر عهده داشته‌ایم.

بنابراین، ترامپ نمایندۀ تغییری در تصورمان از خود است. اکنون بسیاری از امریکایی‌ها معتقدند که امریکا باید مانند یک قدرت سنتی عمل کند، یعنی بیشتر متوجه خود باشد و کمتر نگران سرنوشت دیگر مناطق و ملت‌ها.

این یک تغییر سرنوشت‌ساز است، و به نظرم ۱۱ سپتامبر آغاز آن بود.


پی‌نوشت‌ها:
* این گفت‌وگو در تاریخ ۶ ژانویه ۲۰۱۷ با عنوان How America’s “war on terror” was (unwittingly) designed to last forever در وب‌سایت ووکس منتشر شده است و وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۶ این مطلب را با عنوان این جهان دیگر روی صلح را نخواهد دید ترجمه و منتشر کرده است.
[۱] Spiral
[۲] whack-a-moleبازی‌ای که در آن با چکش به سر عروسک‌هایی می‌کوبید که از حفره‌های متعدد صفحۀ بازی بیرون می‌پرند.
[۳] light footprint

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com