♦ توضیح تریبون زمانه: این مطلب توسط البرز زاهدی با تیتر «نام های شادی یا بندهای اسطوره و هویت» در تاریخ ۱۹ دسامبر ۲۰۲۱/ ۲۸ آذر ۱۴۰۰ در کانال تلگرام دفتر حافظه منتشر شده است و در تاریخ ۵ اوت ۲۰۲۲ / ۱۴ مرداد ۱۴۰۱با تیتر «بحثی درباره هویت» برای انتشار در تریبون زمانه به ایمیل تریبون ارسال شد. این توضیح از سوی ادمین تریبون زمانه ۱۷ ژانویه ۲۰۲۴ به ابتدای مطلب افزوده شد. نام نویسنده و عکس داخل مطلب در همین تاریخ تغییر کرد.
کمتر از دو سال پیش، شادی صدر در برنامهای تصویری گفت به اعراب ایرانی ظلم میشود چرا که مجبورند عیدی را که عید آنها نیست یعنی نوروز جشن بگیرند. من عربهای ایرانی را میشناسم که سالهاست نوروز را جشن میگیرند. عربهایی را نمیشناسم اما حتما مطمئن هستم وجود دارند که نوروز را جشن نمیگیرند. من کریمهایی را میشناسم که باقری هستند و کریمهای دیگری را که باوی هستندـ باقری و باوی بخشی از هویت آنهاست. هویت چه آن را تحمیلی بدانیم از جانب غیر و چه سلاحی بدانیم برابر دیگری و چه فرایندی دوجانبه که چون شناسههای زبانی، «من» را از «دیگری» جدا میکنند، قطعا چندلایه و سیال است و در هر موقعیت و بستری، بنا به ماهیت و حضور آن «دیگری»، ماهیت «ما» یی را تعیین میکند. هویت چیزیست که برای به رسمیت پذیرفته شدن، ساخته میشود. نام من یک واسطه است تا با آن مرا بشناسید. مو، موی سر، پشم زیربغل، نوع راه رفتن، نحوه حرف زدن تا زبان، پوست و جنسیت همه میتوانند کارکردی هویت پیدا کنند. جالب آنکه جریانی آکادمیک که تمام ویژگیهای انکارناشدنی و بیولوژیک را مصنوع و زبانی میداند، هویت را به مثابه امری سیال و زبانی، محور سیاست کرده است.
آیا میتوانیم چنین بگوییم که «به رسمیت شناخته شدن» چنانچه فوکویاما در کتاب اخیر به آن پرداخته یا در روایت افلاطونی «تیموس»، به عنوان نماد کرامت آدمیان بخشی از حقوق بنیادین آدمیست؟ اگر چنین باشد، به رسمیت شناختن هویت در وضعیتی غیرآنومیک و تحت تابعیت دولت، میتواند نافی سطح دیگری از هویت دیگر انسانها باشد. به رسمیت شناختن احساس تعلق انسانها به هویتی ملی یا قومی اگر به شهروندی دیگر، حس نادیده گرفته شدن هویتی بدهد تکلیف چیست؟ اگر ارومیهایها را ترکهای عزیز بخوانیم، کردهای آنجا را نادیده نگرفتهایم؟ اگر کریم را به جای نامش، باقری خطاب کنیم و او احساس کند ما خواستهایم «کریم» بودنش را نادیده بگیریم چه خاکی بر سر کنیم؟ پاسخ احتمالا رجوع به «کامنسنس» به مثابه «عقل سلیم عمومی» است. به این ترتیب، مثال دوم مغلطه است و مثال اول، مساله.
موضوع اینجاست که هویتها چنان سیال و نسبی و فضامحور هستند که هرگز نمیتوانیم در موقعیتهای پیشینی مانند «قانون» در قالب توافقی جمعی و هنجاری قرارشان دهیم. یک انسان، زمانی از نادیده گرفته شدن مشهدی یا اصفهانی بودنش، احساس تبعیض و رنج از عدم شناسایی ماهیت حضورش میکند که آن «دیگری» از سنخ خودش باشد. اگر در بستر جامعه غربی، در موقعیتی متکی به عقل سلیم که زاینده انتظاری هنجاریست، هویتی برای خود قائل شود، هویتش نه به شهر و محله و نه حتا گاهی به سطح ملی بازمیگردد. آن «دیگری» شکلگرفته در آمریکای شمالی یا اروپای غربی را همسان نبودن در رنگ مو و پوست و تعلقات تمدنی تعریف میکند. بماند که در همین موقعیت هم ما با تعدد و تفاوت زیستجهانها مواجهیم. چیزی که اینک دست شهروند غربی را بسته و در بستهبندی هتجاری «نژادپرستی» تجسم مییابد، همینجا ممکن است بدل به سو تفاهمی گریرناپذیر شود. چرا که تقی، نقی، خالد و علی که چهار «دیگری» فرضی آن جامعه هستند، هویت کلان خود را در «شیعه» بودن، «مسلمان» بودن، «عرب» بودن و «ایرانی» بودن میدانند. بماند که اگر افغانستانی هستی ممکن است بنا به تجربه زیسته و درک زیستجهانی، یکی شدن با «هزاره»ها، «ایران» یها، «پشتون»ها و… همان حس «بیگانه» و در حاشیه ماندن یا به روایت دیگر، به رسمیت شناخته نشدن را با خود حمل کنی. من چه میدانم شکافهای بهرسمیتشناختهشده هویتی در ذهن آن انسان دیگر که روبروی من نشسته چیست؟ از کجا بفهمم؟ اطلاعات عمومی؟ رسانه؟ آموزش عمومی؟
هیچ راهی برای حل این مساله وجود ندارد چرا که اساسا ذات زبان، بر بیگانهسازی استوار شده و رویکردهای زبانمحور از اساس نه برای وصل بلکه برای فصل به میدان آمدهاند. مجال عقب رفتن و رسیدن به گره تاریخ معرفتشناسانه و… در این مقال نیست اما اساس سنت پسامدرن انهدام مرکزیت است و در عمل، نفی مرکز نفی ماده است و مسیری بیانتها. هر حاشیه خود مرکزی دارد و لاجرم حاشیهای دیگر. آنها این را میدانند اما گره همینجاست. اگر خود رهیافتهای شناختی هم میدان هویتسازی شده باشند غایت و معنا و کارکرد هیچ اهمیتی دیگر نخواهد داشت.
حالا به بحثی سادهتر برسیم. به ادامه داستان هویت. جنگی بیانتها برای سند زدن، مرز کشیدن به واسطه تصاحب مرکز و بیرون آمدن از حاشیه و چرخه آغاز میشود. مرکز حاشیه میزاید و هر «ما» یک «دیگری» دارد و هر من، هزاران «ما». دیالکتیک بیانتهای هویت چه کارکرد مثبتی میتواند خلق کند که در گفتمان مدرن، دموکراسیخواهی و تلاش دائمی برای فراهم کردن تریبون و اتحادیه و تشکل برای هر «ما»ی بالفعل (و نه بالقوه) فراهم نیست؟
همه آنچه گفته شد را حال به استخدام بگیریم تا این موج تفرقهساز و هویتمحور را که از اسطوره و تاریخ باستان، از سطوح مختلف قومی و زبانی مدد میجوید تا یک ما و یک دیگری تازه خلق کند بررسی کنیم.
با الگوی دموکراتیک، افرادی که به هر علت خود را از سه ساعت پیش، طرفداران «هویج» میدانند و مناسکی تازه را حول رقصیدن با هویج جشن میگیرند همانقدر حق و مسوولیت دارند که من به عنوان کسی که از جشن گرفتن نوروز و یلدا با دلایل و تعلقات خود، لذت میبرم حق و مسوولیت دارم. به محض تعلق حقی ویژه برای من، پذیرفتنیست که اصحاب هویج هم چنانچه احساس رنج و تبعیض کنند، آن حق ویژه را طلب کنند. البته که هر دو حق داریم یکدیگر را احمق بدانیم و بپذیریم حق حماقت مهمترین حق در جامعهای دموکراتیک است. اگر خدای متعال جهان اسطورهای برای تک تک انسانها حی و حاضر بود، میشد از حقیقتی واحد سخن راند. اگر حقیقت از لولههای آزمایشگاه و الگوهای پوزیتیویستی بیرون میآمد طبعا نیازی به هویت نیز باقی نمیماند. اگر ما همه ما باشیم، دیگری هرگز وجود نخواهد داشت.
در آخر، کامنسنس یک جامعه خود به خود، سطوح مختلفی از احساس تعلق را میان انسانها ایجاد میکند. برخلاف پارادایمهای فوکویی و نئومارکسیستی، احساسات مشترک میان انسانها گرهخورده به تجربه و نیازهای زیستی خود به خود تعلقات و منافع جمعی را شکل میدهد و تفکیک میان این هویتها تنها در قالب الگویی دموکراتیک ممکن است. اینجاست که دموکراسی بدترین نوع حکومت است که بهتر از آن هنوز پیدا نشده است.
بگذاریم آنان که کریسمس را جشن میگیرند جشن بگیرند. غدیر و قربان و قطر و یلدا و نوروز و جشن شکرگذاری تفاوتشان در روایات و تعلقات زیستجهانی آدمهاست. حقوقی برابر دارند و در عرصه عمومی، داوری در میانشان دارای حجیتی معرفتشناسانه نیست.
اگر کسی هویت و تعریفش از خویش را براساس تعلقات و احساسات شخصی مهمتر از سایرین (به عنوان افراد تحت قانون و حکومتی خاص و در شرایط فعلی جهان) میداند طبیعیست که این حق را باید برای او نیز قائل باشد.
پ. ن: طبعا بحث درباره پیچیدگیهای حکمرانی ملی، سیاستگذاری، لزوم تعریف و کارکردهای یک مای ملی در سطحی بالاتر از هویتهای خردتر، موضوع دیگریست و مجالی دیگر میطلبد و با این حال، نافی این بحث و مواجهه نمیتواند باشد.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.