آیت الله قتل عام

م.سحر
*************
این شعر پس از دیدن مطلبی از اکبر گنجی که طی آن رئیسی را « آیت الله قتل عام » نامیده بود سروده شد .
در واقع توجه ایشان و همراهان و همفکرانشان را در جبهه اصلاحات نظام به مضامین این دوبیتی ها جلب می کنم.

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

***********

آیت الله قتل عام منم

که به جلاد مفتخر بودم

یار با قاضی و معاشر با

بازپرس و شکنجه گر بودم

***

آیت الله قتل عام منم

که کلید بهشت می دادم

تا حصار جنون کنم بنیاد

به کفِ جهل ، خشت می دادم

***

آیت الله قتل عام منم

که به سرچفیه و به کف خنجر

بهر خاموشی چراغ به شهر

می زدم دار و می شکستم در

***

آیت الله قتل عام منم

که شدم رهزنی سفارت گیر

کشوری را به وحشتی بردم

بسته درظلم و خسته در زنجیر

***

آیت الله قتل عام منم

که شدم قهرمان خط امام

تا کند جهل بر بساط جنون

عقل را خوار و عشق را اعدام

***

آیت الله قتل عام منم

که مسلمان شدم به خوابی خوش

ناگهان در وجود خود کردم

انقلابی در انقلابی خوش

***

آیت الله قتل عام منم

که به تأیید جهل دیربنه

چهره ام را گرفت مشتی ریش

جبهه ام پینه زد در آئینه

***

آیت الله قتل عام منم

که مسیرم ، مسیر باد آمد

دین از یاد رفتۀ ام ناگه

همره عطسه ای به یاد آمد

***

آیت الله قتل عام منم

که لباس کمیته پوشیدم

توسری را به ر وسری بستم

مست در کوچه ها خروشیدم

***

آیت الله قتل عام منم

که گرفتم به دست فندک خویش

شعله بردم کتاب سوزان را

زان سوی پامنار تا تجریش

***

آیت الله قتل عام منم

که کمر بستۀ امام شدم

صف شکن گشتم و شرار افکن

مردِ ترویج انهدام شدم

***

آیت الله قتل عام منم

که نوآئین شدم به آسانی

مشت هایم درشت و کافرکوب

آشتی کرد با مسلمانی

***

آیت الله قتل عام منم

که به خون سرخ گشت چاقویم

مرگ بر این و مرگ بر آن شد

روز و شب هی هی و هیاهویم

***

آیت الله قتل عام منم

که به نام خدا چماق زدم

تا تباهی به شهر خیمه زند

سنگ بر شور و اشتیاق زدم

***

آیت الله قتل عام منم

که صدای گلوله در گوشم

به اوین هدیه ای الهی بود

بهر وجدان کور و خاموشم

***

آیت الله قتل عام منم

که درآن جمعه های سرد و سیاه

پشت شیخ ایستاده ام به نماز

در چمنزار سبز دانشگاه

***

آیت الله قتل عام منم

که شعور از سرم به در شده بود

بی گنه کودکِ فرشته وشم

ناگهان تیغۀ تبر شده بود

***

آیت الله قتل عام منم

که ستم دیدم و نظر بستم

نه فقط سدّ راه مِهر شدم

خدمت کینه را کمر بستم

***

آیت الله قتل عام منم

که قلم را به شرّ فروختمی

که هنر را به ظلم باختمی

که شرف را به سِکــّه دوختمی

***

آیت الله قتل عام منم

طشت رسوای روی بام منم

نا به سامان و ناتمام منم

ننگ آلوده ای به نام منم

***

آیت الله قتل عامم من

رهرو مرگ و انهدامم من

ننگ من یادگار تاریخ است

تکیه زن خوش بر این مقامم من

***

نکته ای ای مانده است و شاعر نیز

سخنی دارد و بگیر به گوش

گرچه تلخ شت لیک حق با اوست

سخن حق ز شاعران بنیوش :

***

ایکه درسال ِ شصت و هفت ، سکوت ــ

کرده ای وقت قتل عام بزرگ

«آیت الله قتل عام» تویی !

خواه روباه باش ، خواهی گرگ !

……………………………………

م.سحر
۹.۴.۲۰۱۷ پاریس
………………………………………………………
یادداشت
سخن اصلی این شعر آن است که : هریک از ما که در استبداد سیاه ملایان به نوعی به ابزار ظلم بدل شده بوده ایم ، یا در برابر آن سکوت کرده ایم ، تا حدودی « آیت الله قتل عام » هستیم .
بنا بر این انگشت اشارۀ ما می باید نخست به سوی خودِ ما نشانه روَد

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com