دونالد ترامپ بازنمود چه چیزی است؟ فیلسوف آمریکایی، جودیت باتلر، بهتازگی کتاب کوچکی را به زبان فرانسه منتشر کرده است با عنوان «Rassemblement» یا «ملاحظاتی در جهت یک نظریه کرداری برای تجمع». طبق توضیح او، دونالد ترامپ تجسم عینی صورت جدیدی از فاشیسم است. به قول باتلر، «بسیاری از دیدن چنین آدم ناراحت و نهچندان باهوشی در پوست خود نمیگنجند، او نیز چنان قیافه میگیرد که انگار مرکز جهان است و تازه این قیافهگرفتن برایش قدرت هم میآورد». در ایالات متحده و اروپا، بسیاری از مولفان و روشنفکران به بیان دیدگاههای خود حول پدیده ترامپ پرداختهاند؛ آنها اغلب با انزجار و ناباوری افراط و تفریطهای زبانی او را نکوهش کردهاند یا در برابر اظهارنظرهای عجیب و غریب او از قبیل ساختن دیوار در مرز مکزیک یا اخراج میلیونها مهاجر غیرقانونی زنگ خطر را به صدا درآوردهاند. بااینحال اگر بخواهیم بفهمیم «ترامپ» – منظور پدیده ترامپ – در شرف چه تغییر و تحولاتی است، آنگاه باید به تحلیلهای جودیت باتلر از سالهای دهه نود به بعد رجوع کنیم، از «گفتار قابلتهییج تا ملاحظاتی در جهت یک نظریه کرداری برای تجمع».
آیا میشود گفت که دونالد ترامپ گونهای «نقش در فرش»١ موجود در تحلیلهای شما در دو دهه اخیر است؟ آیا ترامپ همان «ابژه باتلریِ» تمامعیار نیست؟
مطمئن نیستم که ترامپ ابژه خوبی برای نوع تحلیل من باشد. درعینحال، تصور نمیکنم، برای نمونه، کسی جذب شخصیت ترامپ شده باشد. بهعلاوه اگر به نحوه حرفزدن او توجه کنید، آنگاه درمییابید که باید مشخصا به تأثیر گفتههای او بر بخشی از مردم آمریکا بپردازید. یادمان نرود که او منتخب کمتر از یکچهارم جامعه آمریکاست، و تنها درنتیجه یک نظام انتخاباتی منسوخ باعنوان مجمع انتخابکنندگان (electoral college) او اکنون توانسته است این امکان را پیدا کند که بشود رئیسجمهور ایالات متحده. پس این تصور که مردم به طور گسترده از او حمایت میکنند تصوری است باطل. کلا در جامعه آمریکا نوعی سرخوردگی جمعی نسبت به سیاست مشارکتی وجود دارد، و نسبت به هر دو نامزد دو حزب اصلی در آمریکا نفرت و انزجار قابلتوجهی به چشم میخورد. بنابراین، وقتی این پرسش را مطرح میکنیم که حامیان ترامپ چه کسانی هستند، در واقع میخواهیم بپرسیم چطور شد که یک اقلیت در ایالات متحده موفق شد ترامپ را به قدرت برساند. از دیدگاه من، مجمع انتخابکنندگان باید منحل شود تا اینکه انتخابات در اینجا امکان پیدا کند به شکل آشکارتری مظهر اراده مردم باشد. درعینحال، درخصوص احزاب سیاسی نیز باید بازاندیشی صورت پذیرد تا مشارکت مردمی گستردهتری در فرایند انتخابات رقم بخورد.
درنتیجه، اقلیتی که به حمایت از ترامپ پرداخت، یعنی همان اقلیتی که قادر بود به موفقیتی الکتورال دست یابد، نهفقط قدرت خود را مدیون نارضایتیاش از عرصه سیاسی است، بلکه نارضایتی حدودا ۵٠ درصد آندسته از رأیدهندگان واجد شرایط که از رأیدادن امتناع ورزیدند نیز شرایطی را رقم زد که اقلیت مذکور بدل شد به پیروز انتخابات. شاید بد نباشد در باب فقدان دموکراسی مشارکتی در آمریکا هم سخن بگوییم.
حس خود من این است که ترامپ خشمی را آزاد ساخت که چندین ابژه و علت دارد. این را نیز بگویم، باید به آنهایی شک کرد که مدعی دانستن علت حقیقی و ابژه انحصاری این خشم هستند. درک وضعیت ناشی از ویرانی اقتصادی و نومیدی نیز بسیار مهم است، نومیدی یعنی فقدان امید برای یک آینده یا دورنمای اقتصادی که یک سری جریانهای اقتصادی و مالی آن را تحمیل کردند، جریانهایی که جملگی گروههای اجتماعی را منهدم و منهزم به حال خود رها کردند. با اینحال، پیچیدگی جمعیتشناختی فزاینده ایالات متحده و اَشکال قدیم و جدید نژادپرستی نیز از اهمیت بسزایی برخوردارند. از یکسو، مواجه هستیم با میل به داشتن «قدرت» یعنی ارتقای قدرت دولتی در ضدیت با خارجیها و کارگران غیرقانونی، و از سوی دیگر این میل همراه است با میل به رهایی از بند دولت، که شعار اصلی فردگرایی و بازار است.
روشنترین نکتهای که میشود درباره مقایسه بین ترامپ و فاشیسم – اگر اصلا چنین مقایسهای موضوعیت داشته باشد – بیان کرد ربط دارد به رابطه بین رهبر و تودههایی که این رهبر را به وجود میآورند. اساسا این رهبران بزرگ فاشیست نبودند که فاشیسم را ابداع کردند، بلکه آنها ابتکار عمل یک سناریوی ویژه را به دست گرفتند، سناریویی که براساس آن خردهبورژوازی یا بورژوازی میانهحال به سختی تقلا میکرد تا بتواند بعد از شکست و بحران دهه ٢٠ میلادی منزلت طبقاتی روبهافول خود را بازیابد، پس ناکامی خود را گره زد به نفرت خود از پرولتاریا. اخیرا به طور اتفاقی به یک متن قدیمی از تروتسکی برخوردم که در آن از رهبر فاشیست سخن میگوید. با خودم گفتم این متن چقدر خوب میتواند پدیده ترامپ را توصیف کند: «اندیشههای سیاسی او میوههایی هستند از یک آکوستیک خطابهای. انتخاب شعارها نیز به همین شکل رخ میدهد. برنامه او نیز بدین صورت قوام مییابد. میشود همین حرفها را درباره ترامپ هم تکرار کرد؟
این آنجایی است که باید بین فاشیسم قدیم و جدید تمایز گذاشت. ویژگیهایی که برشمردهاید مربوط میشوند به اَشکال مختلف فاشیسم اروپایی در نیمه قرن بیستم. ترامپ ما را با وضعیت متفاوتی مواجه میکند، که البته برای من نام آن همچنان فاشیسم است. از یکسو، باید گفت که ترامپ ثروتمند است، اما عمده افرادی که به او رأی دادند دارایی قابلتوجهی ندارند. حتی با اینوجود کارگران هم با او همذاتپنداری میکنند – او از نظام موجود بهره خودش را جست و در این کار موفق بود. برای مثال، این را در نظر بگیرید که او چطور توانست با استفاده از اهرم دیون خود از پرداخت مالیات شانه خالی کند. تصور کلینتون غلط بود، او فکر میکرد مردم عادیای که خودشان مالیات پرداخت میکنند از شنیدن این خبر خشمگین میشوند، در حالیکه اینطور نشد. برعکس، آنها او را بابت یافتن راهی برای دورزدن سیستم و فرار از پرداخت مالیات تحسین کردند. چون آنها هم دوست دارند یک چنین فردی باشند! گذشته از اینها، لحظه فاشیستی زمانی فرا میرسد که او این قدرت را برای خود قائل میشود که میلیونها نفر را از کشور اخراج کند یا اینکه بعد از در اختیارگرفتن قدرت هیلاری را به زندان بیندازد (که هرچند الان آن را پس گرفته است)، موافقتنامههای اقتصادی را بنا به میلش پاره کند، به دولت چین درشت بگوید، یا از مطرحسازی دوباره شکنجه «غرق مصنوعی» و دیگر اَشکال شکنجه حمایت کند. وقتی به این سبک و سیاق حرف میزند، طوری وانمود میکند که توگویی برای تصمیمگیری درخصوص سیاست خارجی، اینکه چه کسی باید به زندان برود، چه کسی باید از کشور اخراج شود، کدام موافقتنامه اقتصادی باید تأیید شود، کدام سیاست خارجی باید ملغی و اجرا شود قدرت تام دارد.
درعینحال، وقتی ادعا میکند میخواهد کسی را بزند یا بکشد که حرف او را در جمع قطع کرده، این ادعا بر یک میل سبعانه دلالت میکند، میلی که، بیتعارف، اشخاص بسیار زیادی را تهییج میکند. هنگامی که رابطه جنسی غیررضایتی را امری عادی جلوه میدهد یا هیلاری را یک «زن بدجنس» خطاب میکند، در واقع دارد به زنستیزیای اشاره میکند که از قضا سابقهای بس طولانی دارد، و وقتی مهاجران مکزیکی را در زمره قاتلان قرار میدهد، انگار به زبان حال نژادپرستی بدل شده است، جریانی که آن نیز سابقهای دیرین دارد. بسیاری از ما تکبر او، خودبزرگبینی مضحک او، نژادپرستی، زنستیزی و مالیاتهای پرداختنشدهاش را به غلط خصلتهایی تصور کردیم که میباید به شکست محتوم وی میانجامید، وانگهی جملگی اینها بسیاری از آنهایی را که به او رأی دادند بیتعارف هیجانزده میکرد. کسی شک ندارد که او قانون اساسی را نخوانده است یا اینکه اصلا برایش کوچکترین اهمیتی ندارد. آن بیتفاوتی متفرعنانه دقیقا همان چیزی است که مردم را به او جذب میکند. بههرحال، اگر بخواهد گفتههایش را به عمل درآورد، آن وقت ما با یک دولت فاشیست روبهرو هستیم.
دونالد ترامپ فعالیت انتخاباتی خود را – طبق آن قول قدیمی از ماریو کائومو٢ – به نظم یا نثر برگزار نکرد، بلکه مثل همه رهبران فاشیست، با زبان مردم عامی به این کار مبادرت ورزید. او موفق شد گویش اجتماعی خود را ابداع کند، که آمیزهای بود از جوکها، شکلکهای بامزه، کنایههای مستهجن، گله و شکایت، شعارها و نفرتپراکنی. رتوریک او به قسمی «انگزدن» پهلو میزند که مبتنی بر حذف است. او چندان از طریق یک گفتار ساختارمند ارتباط برقرار نمیکند، بلکه عمدتا با ایما و اشاره حرفهایش را منتقل میکند، ملغمهای از شعارها و کلمات رکیک که برای او همچون سلاحی است مرگبار تا با آن از اقلیتها مشروعیتزدایی کند. شما شعار «تو اخراجی» دونالد ترامپ در برنامه تلویزیونی «کارآموز»٣ را چگونه تحلیل میکنید؟
باز هم کنش کلامی او این تصور را به وجود میآورد که از قدرت لازم برای محرومکردن مردم از مشاغل، جایگاهها یا اختیارشان درخصوص موارد مختلف برخوردار است. بنابراین، بخشی از آنچه او موفق به انجام آن شد این بود که توانست آن حس قدرتی را که به خود تفویض میکرد به دیگران انتقال دهد. کنشهای گفتاری از قبیل آنچه شما به آن اشاره کردید دقیقا همین کار را میکنند. یادمان نرود که خشم و عصبیت علیه نخبگان فرهنگی اَشکال مختلفی به خود میگیرد، مثل دشمنی با فمینیسم، دشمنی با جنبشهای مدنی، رواداری مذهبی و تکثر فرهنگی. جملگی این گفتارها خود را در قالب بازدارندههای «فرامنیِ» (super-egoic) برای مثال احساسات نژادپرستانه و زنستیزانه نشان میدهند. نتیجتا ترامپ نفرت را از قید جنبشهای اجتماعی و گفتارهای عمومیای که نژادپرستی را محکوم میکنند رها کرد، با ترامپ شما دیگر «آزاد» هستید که نفرت بورزید. او خود را در جایگاه فردی قرار میدهد که حاضر است فشار افکار عمومی مبنی بر محکومیت نژادپرستی و زنستیزی را به جان بخرد و از آن جان سالم به در ببرد. حامیان و هواداران او نیز هیچ ابایی از نژادپرستی ندارند؛ اتفاقا همین موجب شد بلافاصله پس از اعلام نتایج انتخابات در خیابانها و وسایل نقلیه عمومی شاهد رشد جرائمی با انگیزه نژادی باشیم. مردم اکنون دیگر «آزاد» هستند تا نفرت نژادی خود را آزادانه فریاد بزنند. اما پرسش اینجاست که حال چگونه باید خودمان را از ترامپ، این «آزادکننده» رها و آزاد سازیم؟
اما اگر بخواهیم بیش از حد بر رتوریک متمرکز شویم، ممکن است پرداختن به سویه دوم پدیده ترامپ را به فراموشی بسپاریم: یعنی «جسمانیت» غیرقابل انکار اجراهای او در میتینگها یا شوهای تلویزیونی. فکر نمیکنم بیش از این صحبتکردن درخصوص مدل و رنگ «نارنجی» موهای او ارزش چندانی داشته باشد، اما سوای این موارد نباید چگونگی حرکت دستها و دهان او را فراموش کرد، شیوه رفتاریای که در شکلکهای مضحک، ایما و اشارههای غلوشده و قسمی نمایش بیش از حد بدنش متجلی است، که خاص جهان مربوط به واقعیتنمای تلویزیونی است. یقینا مجسمههای عریان ترامپ که در گوشه و کنار میادین عمومی شهرهای آمریکا به چشم میخوردند گونهای تقدس کیچ را اشاعه میداد، که هدف از آن نوعی شیوع نفرت و تحریک جسمانی بود. با دیدن همه اینها به یاد جملهای از کافکا میافتم که میگفت «یکی از موثرترین ابزارهایی که شیطان برای وسوسه در اختیار دارد چالش مقابله با آن وسوسه است». تحلیل شما از ظهور این کاراکتر برنامههای تلویزیون واقعنما بر صحنه سیاست چیست؟
در این شکی نیست که ریاست جمهوری بیش از پیش به یک پدیده رسانهای بدل شده است. اما سوال اینجاست که آیا برخورد مردم در قبال رأیدادن مشابه برخوردشان با گزینههای «لایک» و «دیسلایک» در فیسبوک است؟ ترامپ موفق شد فضایی را بر روی صفحه تلویزیون به خود اختصاص دهد و به یک چهره در حال ظهور بدل شود، و این چیزی بود که از دل برنامه زنده و طنز « Saturday Night » بیرون آمد، برنامهای که در آن الک بالدوین روی صحنه اینطرف و آنطرف میرفت و پشت سر هیلاری حرف میزد و به او حمله میکرد. درعینحال، این قسم قدرت تهدیدآمیز و در حال ظهور بهواسطه رفتار و کردار آزاردهنده جنسی او تشدید و تقویت میشد. او هرجا میخواست میرفت، هر حرفی میخواست میزد و هر آنچه را اراده میکرد به چنگ میآورد. بنابراین، اگرچه او به معنای سنتی کلمه کاریزماتیک نبود، اما از طریق اشغال صفحه تلویزیون به روش خودش روزبهروز مورد توجه بیشتری قرار میگرفت و قدرت شخصیاش نیز فزونتر میشد. بدین اعتبار، او به ما اجازه میدهد با کسی همذاتپنداری کنیم که قانون را زیر پا میگذارد، هر کاری دلش بخواهد میکند، پول درمیآورد و قادر است در هر زمان و مکانی که بطلبد رابطه جنسی داشته باشد. صفحه تلویزیون آکنده میشود از وقاحت و ابتذالی که میخواهد جهان را از خود سیراب کند. وانگهی بسیاری از دیدن چنین آدم ناراحت و نه چندان باهوشی در پوست خود نمیگنجند، او نیز چنان قیافه میگیرد که انگار مرکز جهان است و تازه این قیافهگرفتن برایش قدرت هم میآورد.
وقتی دیگران او را به دروغگویی متهم کردند، ترامپ با دفاع از خود میگفت که کاری نکرده جز «مبالغه صادقانه»، یا به قول خودش «شکل معصومانه اغراقکردن – که اتفاقا شیوه موثری است برای تبلیغات». حال شاهدیم رسانههای اروپایی به طرز چشمگیری روی آوردهاند به استفاده از اصطلاح «سیاست پساحقیقت» تا بر تمایز کمرنگ و محوشدنی صدق و کذب یا واقعیت و تخیل نام بگذارند، چیزی که هانا آرنت آن را بهمثابه خصیصه توتالیتاریسم تبیین میکند. در این دیدگاه، رسانههای اجتماعی زمینه جدیدی را به وجود آوردهاند که ویژگیاش ظهور سرابهای خبری مستقل است، چگونه؟ با تأسیس گونهای اتاق پخش خبر شایعات داغ، تئوریهای توطئه و دروغها امکان مییابند که رواج بیشتری پیدا کنند. مسلم است که راستیآزمایی وقایع و اخبار برای رسانهها امری است دشوار. ترامپ اما در حین فعالیت انتخاباتیاش موفق شد گروههای کوچکی از افراد کینهتوز را از طریق توییتر و فیسبوک مورد خطاب قرار دهد و آنها را در قالب یک «موج» سخت هیجانزده متفق سازد. نظر شما راجع به این مفهوم «سیاست پساحقیقت» چیست؟
یک جورهایی باورم نمیشود که این کلمات از دهان ترامپ خارج شده باشد، برعکس به نظر میرسد کسی اینها را میگوید که سعی میکند رابطه آزاد و بیتکلف خود با حقیقت را عادیسازی کند و چهبسا زبان به تحسین خود بگشاید. نمیتوانم با اطمینان بگویم که ما در دل پساحقیقت هستیم. به نظر میرسد که ترامپ تهدیدی برای حقیقت است و برای صدق ادعاهای خود حاضر نیست حتی دلیل و مدرک رو کند یا توضیحی منطقی درباره گفتههایش ارائه دهد. گزارههای او سراپا دیکتاتوری نیستند، او حاضر است خودخواسته، بسته به موقعیت، میل و منفعت شخصیاش از بعضی مواضع خود دست بکشد. مثل زمانیکه گفت به محض رئیسجمهورشدن هیلاری را «میاندازد پشت میلههای زندان» و آنهایی که از هیلاری بیزار بودند برای او کف زدند. معلوم است که او قدرت لازم برای زندانیکردن هیلاری را در اختیار ندارد، و حتی بهعنوان رئیسجمهور نیز اجازه ندارد بدون حکم دادگاه و یک دعوای نسبتا مفصل کیفری دست به چنین کاری بزند. اما در حال حاضر او ورای همه اقدامات قضائی در حال اعمال خواستههای خودش است، و بدینترتیب آن صورتی از خودکامگی را نمایش میدهد که برایش مهم نیست واقعا آیا از هیلاری خلافی سر زده است یا خیر. همچنین ادعای او مبنی بر اینکه اگر میلیونها مهاجر غیرقانونی به کلینتون رأی نمیدادند او امکان نداشت آرای بیشتری کسب کند قابلاثبات نیست. در حال حاضر، البته او جلوی چشم همگان روی زخمی نمک میپاشد که بر خودشیفتگیاش وارد کردهاند، و تمام تلاش خود را میکند تا آرای مردم را تکذیب کند. در مقابل، حتی امکان اینکه آرای ریختهشده به نفع او غیرقانونی باشد اصلا به حساب نمیآید. از یک سو، انگار چه او حرفهای خودش را نقض بکند چه نه اصلا مهم نیست؛ از سوی دیگر، کاملا مشهود است که او تنها آن دسته از گفتههایش را رد میکند که موجب کاهش قدرت یا محبوبیت او میشود. دو چیز به او محبوبیت بیشتری میبخشد: یکی خودشیفتگی وقیح و زخمخورده او و دیگری امتناع او از ارائه سند و مدرک و یک توضیح منطقی. اکنون او بر فراز قانون جا خوش کرده است، یعنی همان جایی که بسیاری از هواداران او دلشان میخواهد که باشند.
شما در کتابتان «گفتار قابلتهییج» به تحلیل خشونت گفتاری گفتار هوموفوبیک، زنستیزانه یا نژادپرستانه میپردازید، گفتاری که قصد آن حذف و درهمشکستن آنانی است که مورد خطاب قرار میگیرند. همچنین نشان میدهید که هدف از این خشونت گفتاری چیزی نیست جز ترسیم دوباره مرزهای مردم. این به معنای عملی است گفتاری نه فقط برای جداسازی، ترسیم و کرانمند ساختن، بلکه برای پیکربندی یک مفهوم – که ظهور هیبتی همگن، تکرنگ و ناهمجنسخواه از مردمی خیالین را رقم میزند. علیرغم آنچه گفته شد، شاید شما بگویید این عملکرد ممکن است به ضد خودش بدل شود، و فضای بیشتری را برای یک مبارزه سیاسی و نیز براندازی هویتها بگشاید. به زعم شما چه اهرمهایی ممکن است موجب شکلگیری چنین فضایی بشود؟
شاید باید ناسیونالیسم بیگانههراس را بهمنزله یکی از شیوههای دفاع و تعریف «مردم» در نظر گرفت. بخشی از طرفداران ترامپ را افرادی تشکیل میدهند که از حیث اقتصادی محروم هستند، عدهای نیز در زمره آنانی قرار دارند که فکر میکنند از مزایای پوست سفیدشان محروم گشتهاند، البته بسیاری از ثروتمندان هم با این باور به ترامپ رأی دادند که بازارهای بیشتری به رویشان گشوده میشود و ثروتی فزونتر نصیبشان خواهد شد. اینکه بخواهیم تمرکزمان را بگذاریم بر گفتار او کاری ندارد، تازه خیلی هم مهم است، اما نباید از یاد ببریم که آنچه مردم را به او جذب میکند تنها گفتار او نیست. به تصور من پاسخ الیزابت وارن، سناتور ایالت ماساچوست، به توهین ترامپ، وقتی هیلاری را «زنی بدجنس» نامید، کار درستی بود، او به ترامپ گفت: «حالا این رو داشته باش دونالد. زنان بدجنس جانسختاند. زنان بدجنس باهوشاند. تازه زنان بدجنس رأی هم میدهند. و ما زنان بدجنس در هشتم نوامبر به راه میافتیم تا با جنس خرابمان رأی دهیم و تو را برای همیشه از زندگیمان بیرون کنیم». تردیدی نیست که اظهارنظر الیزابت وارن لحظه مسرتبخشی از فمینیسم اجتماعی است، اما مشخصا کفایت نمیکرد.
از سال ٢٠١١ تاکنون شاهد ظهور بینالمللی تجمعاتی از قبیل جنبش اشغال، جنبش ضد سیاستهای ریاضتی ایندیگنادوز در اسپانیا، جنبش «شبخیزان» علیه قانون کار در فرانسه، بهار عربی و غیره بودهایم. در آخرین کتابتان «ملاحظاتی در جهت یک نظریه کرداری برای تجمع شرایط ظهور» این جنبشها و پیامدهای سیاسی آنها را بررسی کردهاید، و بهاینوسیله تحلیلهایتان را از کردار سیاسی بسط دادهاید. در این کتاب نوشتهاید وقتی افراد گرد هم جمع میشوند نمودی سیاسی مییابند، که تنها به مطالبات بازیگران یا گفتاری که آن را پیش میبرند تقلیل پیدا نمیکند. چه نیروهایی این نوع از کنش جمعی را ممکن یا ناممکن میسازند؟ و دارای چه خصلت مردمیای هستند؟
شاید «apparition» معادل درستی برای «appearance» به معنای ظهور یا پدیداری در زبان انگلیسی نباشد، اما در زبان ما باید با ارواح سروکله بزنیم. اگرچه اعتراضات و تجمعات برای ایجاد تغییرات ریشهای اغلب تکافو نمیکنند، اما ادراکات ما را از اینکه «مردم» چه کسانی هستند تغییر میدهند، و بر آزادیهای بنیادینی صحه میگذارند که تکثری از افراد را در برمیگیرد. بدون آزادی برای تجمع هیچ دموکراسیای محلی از اعراب ندارد، همچنین بدون آزادی برای حرکتکردن و جمعشدن نیز هیچ تجمعی میسر نمیشود. بنابراین، تحرک و قابلیت بدنی در این آزادی مندرج است. به همین خاطر، بسیاری از اعتراضات علیه سیاستهای ریاضتی و بیثباتی نهفقط بدنها را در خیابان به نمایش میگذارند، بلکه آنها را پیش روی افکار عمومیای قرار میدهند که از محرومیت و آوارگی در رنج و عذاب است. آنها همچنین با جمعشدن مشترکا بر عاملیت سیاسی تأکید میورزند. از اینرو، اگرچه میشود مجامع پارلمانی را بهمثابه بخشی از دموکراسی در نظر گرفت، اما باید بتوانیم قدرت فراپارلمانی تجمعات را برای ایجاد تغییر در فهم عمومی از کیستی مردم درک کنیم. علیالخصوص وقتی آنانی ظهور میکنند که قرار نیست ظهور کنند، ما نیز درخواهیم یافت چگونه سپهر ظهور بهعلاوه قدرتهایی که بر حواشی و مرزهای آن نظارت دارند در هر بحثی درخصوص کیستی مردم از پیش مفروض است. در این مورد، با ژاک رانسیر موافقم.
تحلیل میشل فوکو از دموکراسی آتنی قرن پنجم تا چهارم پیش از میلاد مسیح ناظر به این است که این دموکراسی همزمان هم مسئلهای گفتاری است، به این معنا که مبین پارادوکس «از حقیقت سخنگفتن» در یک دموکراسی (به انحراف کشیدهشدن پاریسیا (parrhesia) یا از حقیقت سخنگفتن) است، هم نشان میدهد چطور «صحنه» سیاست از «آگورا» به «اِکلِسیا۴»- یعنی از شهر متعلق به شهروندان به دربار حاکم – تغییر مکان داده است. به نظر شما میشود تحول رخداده در صحنههای سیاسی جدید ظهوریافته از ٢٠١١ به اینطرف را که مردم به آنها قدم گذاردهاند بهمنزله خونخواهی آگورا از اکلسیا لحاظ کرد؟
حقیقتگویی به قدرت اساسا یک عمل فردی نیست. حقیقتگویی به قدرت بدین معناست که فرد در سخنگفتنش قدرت را مصادره به مطلوب میکند و این امکان به وجود میآید که ساختارهای قدرت به تصرف درآیند یا در جای دیگری در خدمت به «پاسخگفتن به حرف زور» به کار گرفته شوند. بنابراین، شاید تصور ما از سوژه سخنگو فردی باشد که سخن میگوید، اما سوژه سخنگو یک جایگاه بینام و درحال گذار است که به طور بالقوه هر تعدادی از مردم را شامل میشود. پیش از آنکه بپرسیم معنای حقیقتگویی به قدرت چیست، باید بپرسیم چه کسی میتواند سخن بگوید. بعضی اوقات صرف حضور آنانی که قرار است در گفتار عمومی خاموش باشند در آن ساختار ترک میاندازد. هنگامی که یک جمع غیرقانونی شناخته شود، یا اشخاصی با اخراج از یک کشور آسیب ببینند، یا مثلا عدهای از کار بیکار شوند یا مستمری بازنشستگیشان کاهش داده شود و مرارتهای بسیار زیادی به خود ببینند، خود را در قالب تصویر یا گفتاری عرضه میکنند که به ما درکی از اینکه مردم چه کسانی هستند یا باید باشند ارائه میکند. البته، اینها مطالبات خاصی دارند، اما درعینحال تجمع همچنین شیوهای است برای طلبکردن چیزی از کسی، طرح قسمی داعیه مادی درباره فضای عمومی و مطالبهای عمومی از قدرتهای سیاسی. پس به یک اعتبار پیش از حقیقتگویی به قدرت نخست باید به زور در گفتار جایی برای خود باز کنیم. باید خودمان را به قیدوبندهای بازنمایی سیاسی تحمیل کنیم تا خشونت آن را رو آورده و مخالفت خود را نسبت به حذفهایش ابراز کنیم. مادامیکه «امنیت» توجیهی است برای ممنوعیت و متفرقسازی اعتراضات و تجمعات، کارش چیزی نیست جز بهفنادادن حقوق مردم و نفس دموکراسی. تنها تجمعی آنهم از نوع گستردهاش، بهعنوان شکلی از شجاعت تجسمیافته و فراملی است که میتواند بهگونهای موفقیتآمیز ناسیونالیسم بیگانههراس و دیگر موارد کنونی مخل دموکراسی را شکست دهد.
منبع: ورسو
١- «نقش در فرش» داستان بلندی است نوشته نویسنده آمریکایی هنری جیمز. راوی داستان منتقد ادبی ناشناسی است که در یک روزنامه قلمفرسایی میکند. او نقدی بر آخرین کتاب نویسنده مورد علاقهاش مینویسد، اما نویسنده نقد او را بیارزش میداند و خودمانی به او میگوید که او راز خود را «همچون نقشی پر پیچ و خم بر یک فرش ایرانی» در اثر پنهان کرده است تا منتقدان آن را بیابند. بدین ترتیب، منتقد ادبی به صرافت این میافتد که آن معنای پنهان را در جملگی آثار نویسنده جستوجو کند. م.
٢- ماریو کائومو (٢٠١۵-١٩٣٢) سیاستمدار نیویورکی عضو حزب دموکرات که سه دوره فرماندار نیویورک شد (١٩٩۴-١٩٨٣)، او همچنین یکی از منتقدان صریحاللهجه سیاستهای ریگان بود. م.
٣- کارآموز (The Apprentice) سریال بسیار پرطرفدار شبکه NBC است که در قالب نوعی واقعنمایی تلویزیونی (Reality TV) ضبط و پخش میشود. در این سریال، در هر فصل شانزده الی هجده تاجر در قالب دو گروه یا شرکت به رقابت میپردازند که در پایان یک نفر به خاطر عملکرد تجاری ضعیفش حذف میشود. دو گروه باید کارهایی از قبیل فروش محصولات، تأمین بودجه برای امور خیریه یا راهاندازی یک برنامه تبلیغاتی موفق مبادرت ورزند. دونالد ترامپ در چهارده فصل اول این سریال یکی از میهمانان مهم آن به حساب میآمد و وقتی کسی حذف میشد او را با جمله «تو اخراجی» مورد خطاب قرار میداد. جالب است بدانید که این برنامه بر شهرت و محبوبیت او افزود؛ او با شرکت در انتخابات ریاست جمهوری از حضور در این برنامه کناره گرفت. م.
۴- اِکلِسیا (ecclesia) در دولتشهرهای یونان باستان مجمعی بود سیاسی متشکل از برخی شهروندان که متناوبا درخصوص اداره امور عمومی تشکیل جلسه میداد. م.
منبع:شرق
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.