حالا که شما این یادداشت را می‌خوانید، زهرای قصه ما تنها و دورافتاده در کپرش نشسته و رنج‌هایش را یک به یک به حصیرها می‌بافد. حتما تعداد زخم‌های انگشتانش بیشتر شده و سایش حصیر دستانش را زمخت‌تر کرده‌ است.

img_41762
اگر از هرمزگان به سمت شرق بروی به شهرستان «بشاگرد» می‌رسی؛ نامی آشنا که سال‌هاست با عنوان «محرومیت» گره خورده است. در روستاهای بشاگرد کم‌ نیست تعداد کپرنشینانی که خیلی خوب یاد گرفته‌اند با فقر و نداری بسازند. فقر را هم کنار بگذاری، سایه خشکسالی و دورافتادگی دست از سر کپرنشینان «بشاگرد» برنمی‌دارد. کپرنشینان بشاگرد آب آشامیدنی ندارند و از کلیه‌درد می‌نالند. آن‌ها فقط باید از درد به خود بپیچند؛ چون نه چیزی برای فروش دارند و نه پولی برای درمان. هرچه هست، فقر، رنج و نداری است.

زهرا یکی از زنان کپرنشین بشاگرد است که مثل خیلی دیگر از زن‌های روستا در سن پایین ازدواج کرده و حالا شوهرش را از دست داده است. او با دست خالی مادر سه بچه است. شوهرش چهار سال پیش بر اثر مصرف بالای تریاک فوت کرد. او سواد خواندن و نوشتن ندارد و دچار کم‌خونی شدید و ضعف جسمی شده است.

                        زهرا ساعت‌های طولانی به کوه می‌رود تا برگ حصیربافی جمع کند

زهرا ساعت‌های طولانی به کوه می‌رود تا برگ حصیربافی جمع کند

هرا مثل خیلی دیگر از زنان کپرنشین با حصیربافی خرج زندگی‌اش را درمی‌آورد. فقر و نداری‌اش را به حصیرها می‌بافد و هر روز پینه‌های بیشتری ظرافت زنانه را از دست‌هایش می‌ربایند. هرچند که درآمد ناچیزی دارد و برای دو روز کار، تنها ٣ هزارتومان عایدش می‌شود! او و خیلی دیگر از زنان روستا برای کسب همین درآمد ناچیز، مجبورند ساعات زیادی را ازصبح تا غروب در کوه‌ها برای جمع‌آوری برگ‌های حصیربافی بگذرانند.

کپرنشینان از داشتن حمام، دستشویی و هر امکانات دیگری که فکرش را بکنید، محروم‌اند. ماهی ریز خشک‌شده و کنسرو لوبیا غذای اصلی‌شان است. بیشتر زن‌ها، شوهرانشان را از دست داده‌اند و تنهای تنها بار زندگی را به دوش می‌کشند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com