فیلمی در مورد «شوخطبعی» و همین به تنهایی یعنی قدم گذاشتن در راهی پر خیر و برکت! و «تونی اردمن» این مسیر را خوب طی میکند. فیلم با این که در خط اصلی پلات و گاهی حتا در کلیت نیز، شبیه فیلمهای آموزشی میشود اما با توجه به زمان طولانیاش، کمتر جایی خستهکننده است چون یکی از دو شخصیت اصلیاش پدریست شوخطبع و دیگری، دختر عبوسش که در تقابل با یکدیگر رقمزنندهی لحظاتی دوستداشتنی هستند. لحظاتی که بیش از هر شعار، نکتهی آموزش و یا سادهسازیای، تولید حس میکنند و فیلم از همینجاست که اوج میگیرد و این اوج ناشی از شوخطبعیست. بعد از مدتها فیلمی میبینیم با چندین و چند شخصیت خوب و مهربان که در گوشه و کنار شهر و گاه حتا در خود آدمها وجود داشتهاند و ازشان بیخبر بودهایم و بودهاند.
آقای تونی اردمن نشان میدهد شوخطبعی چهطور میتواند انسانی غرق در مناسبات سرمایهداری را متوجه غرق شدنش بکند. او در نهایت با همان شوخطبعیهای خاصش موفق میشود دخترش را از منجلآب روابط بورژوایی احمقانه بیرون بکشد. نگاه کنید که لباس سادهاش در انبوه کتوشلوارها و لباسهای مجلسی موجود در مراسم سخنرانی رییس شرکت، چهگونه برهمزنندهی نظم مضحک موجود است. تنهاییاش در بزرگترین مرکز خرید اروپا برای مردمی که پولی برای خرید از آن ندارند، کاملن برسازندهی وضعیتش در جهان قلابی هست و البته مواجههی فیلمساز با همین جهان نیز. ادامهی همین خط است که او را در مواجهه با کارگران شرکت نفت قرار میدهد. همینها به اضافهی حس شوخطبعی، لهجهی انگلیسی صحبت کردن، ظاهر و فیزیک تونی اردمن، کاملن اسلاوی ژیژک را به یاد میآورند. (البته ژیژکی که به ترامپ رای نمیدهد!) گویی اوست که در واکنش به اخراج یکی از کارگرها از طرف سرکارگر، میرود پای درختی ایستاده بشاشد تا از آنجا به وسیلهی یکی از همآن کارگرها راهنمایی بشود به سمت محل درستتری برای شاشیدن. انگار اوست که موقع خداحافظی از کارگرها سیب میگیرد و در ازای آن میخواهد پول بدهد… کارگر پدر این پول را قبول نمیکند اما پسرش چرا.
تونی اردمن با یک دندان و کلاهگیس تونی اردمن نمیشود. او از همان ابتدا و حتا قبل از مرگ سگش نیز تونی اردمن است. تمامی کسانی که باید او را بشناسند نیز، او را میشناسند حتا اگر زیر ماسک ذرهای از هیچکجای بدنش پیدا نباشد! چه کسانی او را به جا نمیآورند؟ تونی اردمن بر خلاف ظاهرش، در درون، هیچ دوگانهای ندارد. با ماسک و تعلقات و بی آنها، همان انسان قبلیست با همان شوخطبعیهایش. کسانی که او را به جا نمیآورند اما درست بر خلاف او، ظاهری دارند ثابت و باطنی دوگانه. رییس شرکت در ظاهر قرار است فرد موجهای به نظر برسد اما در باطن میخواهد فشار ناشی از برونسپاریهای شرکت را گردن مشاورش بیندازد. مشابه او، زنِ همکارِ دختر نیز با این که یک بار کوتاه و گذری تونی اردمن را دیده اما در بار دوم، کلاهگیس باعث میشود او را به جا نهآورد. او نیز برای رسیدن به هدف باطنیاش، در ظاهر باید چندین ساعت چینی حرف زدن مشتریهای مستش را تحمل کرده و در همان حال، آن را به روی خودش نهآورد. از آن طرف مقایسه کنید اینها را با زن سادهزیست و خوشبرخورد و مهربانی که تونی اردمن بار اول او را در یک پارتی و بار دوم در خانهاش ملاقات میکند و با این که هر دو بار کلاهگیس دارد و زن هم چهرهی متفاوت واقعی او را ندیده اما میداند که سفیر آلمان نیست و با این حال این را دروغ محسوب نمیکند. در خانهی اوست که دختر آن آواز را میخواند و همانجاست که تونی اردمن ماسک بلغاری برای فراری دادن اشباح را پیدا میکند و عجب ماسکی و عجب آیینی. او واقعن هم با آن، اشباح را فراری میدهد.
دختر تونی اردمن غرق در روابط کاری، بی هیچ لذتی از زندهگی به سر میبرد. سعی در کنترل کردن ملاقاتهای خودش و حتا پدرش دارد. نه فقط متن سخنرانی خودش را، بلکه جواب احتمالی طرف مقابلش را هم تقلید میکند تا با پیشبینی همهچیز، از بروز اتفاقات ناگهانی جلوگیری کند. برای نشان دادن حسن نیتش به مهمانها مجبور است با بازی در زمین رییس، سِمَتش را طور دیگری معرفی کند و وقتی با واکنش رییس روبهرو شد، وانمود کند که از این معرفی قصد خاصی نداشته است. سه ساعت خرید همراه با زن رییس (به قول تونی اردمن: دختر رییس) را تحمل کند و اینها همه ادامهی همان دوگانههای درونی و تقابلش با ظاهر یگانه است. همان فریبی که نقطهی مقابلش تونی اردمن است. او برهمزنندهی این نظم مکانیکیست. اصراری در بیدار کردن دخترش برای کار یا جواب دادن گوشیاش ندارد و همین است که موجب عصبانیت دختر و در ادامهی آن، زخم پایش شده و همین زخم پا، دلیل عوض کردن لباس خونآلود. این عوض کردن لباس در نیمهی یکم فیلم را مقایسه کنید با سکانسی در نیمهی دوم آن. جایی که دختر موقع پوشیدن کفشهای پاشنهبلندی که برای برجسته شدن هر چه بیشتر باسن زنان طراحی شده، ناگهان قصد عوض کردن کل لباسش را دارد و ببینید به چه سختیای این کار را میکند. کیفیت شوخ این در آوردن لباس، یادآور لحظهی پوشیدن آن با چنگال است. انسانها گاهی شوخطبعاند بی آن که خودشان خبر داشته باشند. هر چند دختر چند لحظه بعد در نتیجهی خروشِ خونِ شوخطبعِ پدر در رگهایش، به آن آگاه شده و به کمکش با غلبه بر نظم ساختهگی پیشینی، لحظاتی را رقم میزند که بیشتر و درستتر از هر جای دیگری از فیلم، فمنیستیاند و از همین نظر در تقابل با سکانس خلوت دختر با همکار ادارهاش قرار میگیرند که تندیاش، یادآورِ خشمِ آسیبرسانِ مرسومِ فمنیستیست و تا حدی برهمزنندهی لحن کلی فیلم در شوخطبعیاش.
دوربین «مارن اِدِه» نه به شخصیتهایش زیاد نزدیک میشود و نه از آنها زیاد دور. بسیاری از توضیحات معمول یک کادر ساده را یا به طور کامل به بیرون از آن موکول کرده و یا قسمت کوچکی از آن را بی هیچگونه تاکیدی نشان میدهد. (به طور مثال واکر پیرزن) به طور کلی کمتر سعی در قاب گرفتن چیزی دارد. در کنار شوخطبعی شخصیت تونی اردمن، این استراتژی دوربین کلیدیترین نقش در دور کردن فیلم از سقوط به درهی شعاری شدن را دارد. مرور کنیم که در جریان تغییر شخصیت دختر، آواز خواندن او با آن محتوا را هم داشتهایم اما آن سکانس نه تنها پسزننده نیست، که تاثیرگذار نیز هست، هر چند نه اندازهی جاهای دیگری از فیلم. (برای روشنتر شدن منظورم از قاب گرفتن، نگاه کنید به نمای نقطهنظر دختر از پنجرهی شرکت که بعد از تمام شدن جلسه، موقع صحبت کردن با تلفن، مشغول تماشایش است و تقابل زاغهی خاکیی سمت راست کادر با سازهی بتونیی سمت چپ در آن.)
اوایل فیلم با مرگ یکی از نزدیکان تونی اردمن روبهرو هستیم و اواخر آن با مرگ یکی دیگر از همین نزدیکان، هر دو هم به یک دلیل که میتواند شامل خود پدر هم بشود. (در سکانسی که تونی اردمن سگش را به پیرزن همسایه میسپارد، به این شباهت اشاره شده است.) فیلم هم با در آوردن دندانها و نگاه نگران دختر نسبت به وضع پدر تمام میشود. با تمام اینها وقتی این پایانبندی را کنار پایانبندی کمدیی سیاه «عشق دیوانه» (۲۰۱۴) ساختهی «جسیکا هاسنِر» به عنوان فیلمی شوخ از زن فیلمسازی دیگر با دغدغههای فمنیستی از سینمای این اواخر آلمانها (که عمومن معروفند به شوخ نبودن) قرار میدهیم، بی آن که قصد انتقاد از شوخطبعی در دنیای متفاوت فیلم عالی «عشق دیوانه» داشته باشیم، باید بار دیگر شوخطبعی مارن اده را تحسین کنیم که هر چند کماکان پایانی تلخ دارد اما فیلمی ساخته با موضوع «شوخطبعی». شاید به این فکر کنیم که کاش فیلم دقیقن با پلان نگاه نگران دختر و در آوردن دندانها تمام نهمیشد و این پلان دست کم به چند پلان پیش از پایان موکول شده بود اما از طرفی دیگر اده با این کار علاوه بر حفظ و تقویت نگاه انتقادی، گوشزد میکند که شوخطبعی نه نقطهی پایان مشکلات و معضلات یا سرپوشی بر آنها، که موهبتیست برای درک بهتر آنها و عیان کردنشان. اصلن شاید توقع اشارهشده در نتیجهی شیرینی و دوستداشتنی بودن خود فیلم ایجاد شده باشد. شاید بشود آن را با فکر کردن به دیدار دوبارهی تونی اردمن با زن رومانیایی که در خانهاش تخم مرغ رنگ میکرد، جبران کرد. به نظر میرسد او بتواند رابطهی بهتری از پیرزن همسایه با شوخطبعیهای تونی اردمن برقرار کند… آیا دختر آن قدر شوخطبع شده که ترتیب ملاقات دوبارهی آنها را بدهد؟
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.