با نگاه به آنچه درصحنه اجتماعی و سیاسی اروپا بهویژه در سال ۲۰۱۵ گذشت و نقطه اوج کنونی روند خود را در خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا و در انتخابات ریاست جمهوری ایالت متحده آمریکا در سال ۲۰۱۶ تجربه کرد، تنش بین پدیده تنوع فرهنگی (Diversity) و مکتب ملّی گرایی (Nationalism) شدّت گرفته است. این تنش که خود را در دهه نود میلادی در به آتش کشیدن خانههای خارجیان و خدشهدار نمودن حرمت آنان بهگونهای گسسته در اینجاوآنجا نشان داد، از تابستان ۲۰۱۵ به اینسو خود را در همایشهای گروهی به صحنه اجتماعی رساند و به پشتوانه ادبیات عوامگرایانه (Populism) که اصول اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و علمی را کاملاً نادیده میگیرد، امّا همزمان از ابزار مدنی جوامع لیبرال برای موفقیت در راستای کسب قدرت استفاده میجوید، در فرم حزبی شکل گرفت و موفق به ورود به پارلمانهای ایالتی کشورهایی چون آلمان شد.
پرسش در چرایی غلبه نارضایتیهای برآمده از سیستم اجتماعی و سیاسی لیبرال است، با توجّه به اینکه این سیستم در هفتادسال گذشته آزادی، صلح و رفاه اجتماعی را برای شهروندان به همراه داشته است. چرا تعداد قابلملاحظهای از شهروندان کشورهای لیبرال و پیشرفته غربی دستاوردهای بزرگ خود را اندک میشمارند و جایگاه خویش را در تمدن جهانگرایی ازدستدادهاند؟
روشنفکران دوره مدرن که با پشت سرنهادن جنگ سرد و درهم فروریختن پرده آهنین اندیشه خود را صرف توسعه بخشیدن به پدیده جهانگرایی کرده بودند و آینده اروپا را در همین راستا پیشبینی میکردند، غافلگیرانه با آنچه روبرو شدند که تصوّر غلبه بر آن را داشتند. گمان بر آن میرفت که ملّی گرایی پس از شکوفایی خود در اندیشههای قرن هجدهم میلادی و با پشت سرنهادن موفقیت عملی خود در دوران تشکیل دولت کشور (State Building) در قرن نوزدهم که ایدئولوژی دو جنگ جهانی را پرداخت، اکنون با آغاز روند جهانگرایی پدیدهایست رنگباخته و بیمعنا. دیگر پنداشت بر آن بود که دستیابی به تنوع فرهنگی، چه در گفتمان فرهنگ و چه در پدیدههایی چون مهاجرت، برخورد زبانها، ادیان و جهانبینیهای گوناگون و حتّی در تضاد با یکدیگر و همچنین در پذیرفتن و به رسمیت شناختن روابط و ازدواج همجنسگرایانه و ضد نژادپرستی، امریست پربار و پذیرفتهشده در جهان امروز. امّا بازگشت گروههای تندروی راست به صحنه اجتماعی و تبدیل این گروهها به احزابی که نهتنها در پارلمانهای ایالتی کشوری چون آلمان تعداد قابل توجّهای از کرسیها از آن خودکردهاند، بلکه در کشورهایی چون لهستان، هلند و فرانسه خود را برای دستیابی به والاترین مقامات سیاسی آماده میکنند، به نظر بار دیگر ملّی گرایی را در برابر جهانگرایی قرار میدهند. شعار اصلی این گروهها در برخورد شدید با مهاجرت و بر ضد تنوع فرهنگی خلاصه میشود، چون بر این باورند که تنوع فرهنگی به نابودی فرهنگ ملّی میانجامد. در این مورد که فرهنگ ملّی به چه معناست، عوامگرایی به یاری باورمندان میشتابد. در حال حاضر این دو مهره، یعنی تنوع فرهنگی و ملّی گرایی در صفحه شطرنج سیاست جهانی روبروی یکدیگر قرارگرفتهاند.
آنچه کمتر در مرکز توجّه کشورهای دمکرات و کثرتگرا در عصر جهانگرایی بوده است، چگونگی شکل گرفتن هویّت فردی و فرهنگی در راستای استواری و گسترش اجتماع ست. سیاست هویتی کشورهایی چون آمریکا، آلمان، فرانسه، هلند و کشورهای اسکاندیناوی بر محور انتقالِ هموار هویّت فردی به هویّت اجتماعی بوده است. بسیاری از این کشورها که پس از جنگ جهانی دوّم تعداد قابل توجّهای از کارگران مهاجر را بدون ارائه امکانات بههمپیوستگی اجتماعی (Integration) وارد سیستم اجتماعی و اقتصادی خود کردند، انتقال هموار هویّت فردی به هویّت فرهنگی را مستلزم اطاعت یکطرفه از فرهنگ هدایتکننده (Leitkultur) در اجتماع اکثریت میدانستند و به این نکته که در جامعهای که در آن مهاجرت رو به افزایش است عملاً چنین فرهنگ هدایتکنندهای نمیتواند جایگاهی مطلوب داشته باشد، کمتر توجّه نمودند. چنین توجّهی تهیگاهی را پدید آورد که خود را از یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ به اینسو به فجیعترین نحو نشان داد و با در نظر گرفتن اوضاع نابسامان خاور میانه و افزایش مهاجرت به دلایل جنگی، اقتصادی و محیط زیستی هرروز از روز پیش عمیقتر میشود. این تهی گاه از یکسو، از دست دادن آیدآلهای احزاب جوامع پارلمانی چندحزبی و نزدیک شدن سیاستهای آنها به هم از سوی دیگر، راه را برای فعّالیات گروههای تندروی راست هموار کرد. این گروهها به تئوریهای فرهنگی قرن هجدهم بازگشتند، در نظر طرفداران خود تصویری خیالی از دوران طلایی پدید آوردند و تنها سد دستیابی به چنین ایده آلی را در وجود مهاجران، قدرت لیبرالیسم اقتصادی، سرمایهگذاری در کشورهای خارجی و مهمتر از همه در قدرت اقتصادی اتحادیه اروپا معرفی کردند. جنبش خروج انگلیس از اتحادیه اروپا نقطه اوج این ایدئولوژی را که در برخی از کشورهای اروپای شرقی چون لهستان و مجارستان نیز پا گرفته است، نشان میدهد. نکته قابل توجّه در این است که برخورد ایدئولوژیک گروههای راست تندرو در مخالفت با پارامترهای دوره جهانگرایی چون اقتصاد لیبرال، حضور ناتو و کارآفرینی برای قشر متوسط جامعه، از برخورد گروههای چپ تندرو چون حزب چپها (Die Linke) در آلمان چندان متمایز نیست. تنها نکته تمایز این دو برخورد با ملّی گرایی است.
اندک شمردن قدرت هویّت فردی در روبرو شدن، به چالش کشیدن و یا حتی در مبارزه با هویّت فرهنگی اجتماع اکثریت، فرهنگهای کثرتگرا و مدرن را امروز بر سرراهی قرار داده است که نیاز مبرم در بازنگری در سیاستهای هویتی این جوامع را آشکار میسازد. جورج پاکر، نویسنده و روزنامهنگار آمریکایی، در تحلیل خود از کمپین اقتصادی خانم کلینتون در روزنامه نیویورکتایمز به تاریخ ۳۱ اکتبر ۲۰۱۶ این نکته مشکل برانداز سیاست هویتی را در مرکز بینش خود قرار میدهد که هرگاه پارامترهایی چون نژاد جایگاه اصلی خود را در گفتمان فرهنگی ترک کنند و به یک عنصر حیاتی در سیاست هویتی و انتخاباتی بدل شوند، مورد سوءاستفاده هر گروه و دستهای قرار میگیرد. سفیدپوستان قشر متوسط جامعه که تعدادشان روبه کاهش است و به همین سبب خود را چه بهحق و چه بهناحق مورد تبعیض و هویّت خود را در معرض نابودی حس میکنند، مهمترین این گروهها را تشکیل میدهند. «حرکت هویّت گرا» (Identitarian Movement) در اروپا که بسیاری از جوانانی را که خود در دوره جهانگرایی زاده شدهاند جذب کرده است، از نگرانی درازدست دادن هویّت فرهنگی سرچشمه میگیرد. ادبیات سیاسی اینگونه حرکتها خود را بهویژه در دوباره زنده کردن تصورات قومگرایی (tribe) نشان میدهد و دستهبندیهای نژادی و جنسی دوران پیش از روشنگری را جانشین ایدههای مدرن و جهانگیر فردیت انسان در رهایی از قیدوبندهای قومی و محدود فرهنگی در راستای دستیابی به آزادمنشی انسان اجتماعی در گفتمان سیاسی نموده است. ادامه چنین روندی، هرگونه گفتمان دیگری را عملاً غیرممکن میسازد.
مارک لی لا، استاد سیاست و علوم انسانی دانشگاه کلمبیا در نیویورک، بر این عقیده است که گفتمان سیاسی باید کل جامعه را در برگیرد؛ در غیر این صورت در آنان که خود را مخاطب آن گفتمان نپندارند، احساس تبعیض و دوری از اجتماع عمومی زنده میشود. این نظریه از بررسی فقدان تعادل میان اکثریتها و اقلیتها در بافتار اجتماعی سرچشمه میگیرد و به این معنی است که با اجبار بر فرهنگ هدایتکننده در جامعه اکثریت، اقلیت آن جامعه مورد تبعیض قرار میگیرد و با زیادهروی در طرح و پیروی از ارزشهای جامعه اقلیت، اجتماع اکثریت خود را باخته میپندارد. نتیجه فقدان تعادل و تناسب فرهنگی بین فرد و اجتماع زمینه مساعدی را برای تندروی فرهنگی گروههای سیاسی پدید میآورد که نتیجه آن به تبعیض نژادی و پیدایش حس برتری میانجامد. در نظریه مارک لی لا گام مؤثر در برخورد با تبعیض نژادی و بروز حس برتری تنها بر اساس گفتمان پساهویّتی در مکتب لیبرالیسم است که در گفتمان سیاسی نشاط گرفته از اصل آزادی در قانون اساسی آمریکاست. تکرار چنین اصلی همه افراد جامعه را مشمول میشود.
از بررسی دیدگاههای جورج پاکر و مارک لی لا این نتیجه به دست میآید که تنظیم سیاست هویتی در یک جامعه هم باید هویّت فرهنگی را شامل شود و هم تنوع فرهنگی را. تناسب و توازن این دو در بافتار عمل یک جامعه فقط بر اساس اصل آزادی در مکتب لیبرال امکانپذیر خواهد بود و نه در راستای شعارهایی که تنها دربرگیرنده نژاد، گروه، قبیله یا قومی ویژه است. چنین تناسب و توازنی، ملّی گرایی و تنوع فرهنگی را نهتنها در حکم دو بُعد مخالف قرار نمیدهد، بلکه هر دو را مکمل یکدیگر میداند. هویّت و فرهنگ با تولد انسان زاده نمیشوند، بلکه حاصل شکلپذیری درروند اندرکنشی (Interaction) فرد و جامعه است. چنین حاصلی راهگشای گفتمان روشنگری و لیبرال مبتنی بر اصول آزادی فردی و اجتماعی یادشده در حقوق جهانی بشر است.
دکتر حمید تفضلی
حزب مشروطه ایران
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.