در این شماره به چند فقره از جنایات هولناک رضاخان بطور مختصر پرداخته می شود. در شماره های قبلی در مورد شخصیتها و جنبشها اشاراتی شد.

جنایات هولناک رضاخان قزاق علیه مردم ایران بی شمار است. اگر کسی بخواهد به جزییات این جنایات که مستقیماً توسط خودش و یا غیر مستقیم توسط گماشته هایش انجام گرفت بپردازد قطعا کتابی قطور نیاز است. آنچه مشخص و قطعی است رضا شاه ماموریت داشته است تا جنبشهای آزادیبخش را قاطعانه سرکوب کند. قلم هارا بشکند و زبانهای گویا را خاموش سازد. درست آنچه خمینی چند ماه پس از انقلاب مجبور شد به زبان آورد. خمینی کف بردهان عربده کشید: «اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد‏‎ ‎‏بسیار فاسد را خراب کردیم، به طور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را‏‎ ‎‏شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم، و رؤسای‏‎ ‎‏آنها را به محاکمه کشیده بودیم و  حزب های فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم، و رؤسای‏‎ ‎‏آنها را به سزای خودشان رسانده بودیم، و چوبه های دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده‏‎ ‎‏بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمتها پیش نمی آمد. من از پیشگاه‏‎ ‎‏خدای متعال و از پیشگاه ملت عزیز، عذر می خواهم، خطای خودمان را عذر می خواهم.‏‎ ‎‏ما مردم انقلابی نبودیم، دولت ما انقلابی نیست، ارتش ما انقلابی نیست، ژاندارمری ما‏‎ ‎‏انقلابی نیست، شهربانی ما انقلابی نیست، پاسداران ما هم انقلابی نیستند؛ من هم‏‎ ‎‏انقلابی نیستم. اگر ما انقلابی بودیم، اجازه نمی دادیم اینها اظهار وجود کنند. تمام احزاب‏‎ ‎‏را ممنوع اعلام می کردیم. تمام جبهه ها را ممنوع اعلام می کردیم. یک حزب، و آن‏‎ ‎‏«حزب الله »، حزب مستضعفین.‏ ‏و من توبه می کنم از این اشتباهی که کردم.»

به نقل از کتاب امام به روایت امام جلد ۹ صفحه ۲۸۱ تا ۲۸۲

رضا شاه در دوران خودش همۀ آنچه خمینی به زبان آورد را به تمام و کمال در کشتار مجاهدین و مبارزین به نحو احسن عمل کرده بود. تاریخ نشان میدهد که رضا شاه در مناطقی که مقاومت عمق بیشتری داشت با شدت و حدت عمل بیشتری دست به کشتار زده است. کشتار در خراسان، لرستان، خوزستان، آذربایجان، شمال ایران، سیستان و بلوچستان، غرب و…

در اینجا تنها به نمونه هایی از اقصاء نقاط کشور با اتکاء به اسناد تاریخی خواهم پرداخت تا مشت نمونۀ خروار باشد. حسین مکی در تاریخ بیست ساله به نمونه هایی از جنایات رضاخان اشاره می کند. حسین مکی می نویسد رضا شاه برای ساختمان یکی از قصور سلطنتی یا هتل‌های شمال، رئیس اداره املاک از فخارها (یعنی آجر پزها) تعهد گرفته بود که تا فلان روز، فلان تعداد آجر تحویل دهند. بارندگی‌های پی در پی مانع شده بود که خشت‌ها خشک شده تا بتوان به‌کوره‌ها منتقل نمود. برخورد گماشتگان رضا قلدر با این مقوله وحشتناک است.

آدمهایی که در کوره ها سوختند!

در کتاب تاریخ ۲۰ ساله نوشته حسین مکی- جلد۶ صفحهٔ ۱۰۴ در این زمینه آمده است: « کوره‌پزها فقط توانسته بودند مقداری آجر را تحویل دهند. رئیس املاک، کوره‌پزها را احضار نموده از آنان مؤاخذه نمود که چرا به‌تعهدات خود عمل نکرده و آجر تحویل نداده‌اید؟ در جواب گفتند: بارندگی‌های پی در پی مانع شده که بتوان تعداد تعهد شده تحویل گردد. رئیس املاک در خشم شد و دستور داد که مجازات بدقولی شما این است که یک شب شما را در یکی از کوره‌هایی که آجر آن تازه خالی شده محبوس نمایند و همگی آنان را در یک کوره‌ای که دو ساعت قبل آجر آن را خالی کرده بودند، محبوس نموده، در کوره را آجر چین نمودند. صبح که رفتند در کوره را باز کردند همگی سوخته بودند.با این کیفیت، قصور سلطنتی یا هتل‌های مجلل شمال ساخته شده است.»

گرمابه های شهر قتلگاه قربانیان رضاشاه!

نمونۀ دیگر از دریای جنایات رضا شاه به خاک سیاه نشاندن کشاورزان و زمین داران خورد و کلان کشور و سرنوشت رقت انگیز آنها بود.

حسین مکی

 در کتاب تاریخ بیست‌ساله – جلد ششم – صفحه ۱۰۱ درمورد کشتار بخشی از این بخت برگشتگان، واقعه ای را نقل می کند که مو بر تن هر انسان آزاده ای سیخ می کند : «در یکی از زمستانها که رضاشاه به مازندران مسافرت کرده بود، قرار بود یک روز در بابل توقف نموده سپس به مسافرت ادامه دهد. بسیاری از مردم که املاک آنها به‌وسیله اداره املاک تصرف شده بود، دیگر ممر معاشی نداشتند ناچار به‌تکدی در شهر ویلان و سرگردان می‌گشتند. به‌طوری که در هر نقطه از شهر تعدادی زیاد گدا با لباس مندرس مشغول تکدی بودند. شهردار و حاکم شهر از نظر این که هنگام ورود رضاشاه به شهر مواجه با این همه سائل نشود دستور دادند که تمام آن‌ها را جمع‌آوری و در حمام‌های عمومی نگاهداری نمایند تا رضاشاه از شهر خارج شود. شهرداری به‌کمک شهربانی تمام متکدیان را جمع‌آوری و در حمام‌های عمومی محبوس نمودند و در حمام‌ها را از بیرون قفل نمودند.

طبق برنامه تنظیمی قرار بود که رضاشاه بیش از یک روز و یک شب در شهر توقف نکند. اتفاقاً بارندگی شدید شد و شاه تصمیم گرفت تا بارندگی ادامه دارد در آنجا بماند. شاه سه روز و سه شب در قصر سلطنتی توقف نمود. پس از رفتن شاه در هر حمامی را که باز کردند تعدادی به‌وسیله نرسیدن غذا و نبودن هوا از گرسنگی مرده یا خفه شده بودند که مجموعاً تلفات به شصت هفتاد نفر رسیده بود».

قتل عام در مسجد گوهر دشت مشهد به دستور رضاشاه

در مورد کشتار در مسجد گوهردشت مشهد روایتهای زیادی دهان به دهان نقل شده است. درمورد تعداد نفرات به قتل رسیده از چند صد نفر تا هزاران نفر نقل می شود.

در فضای مجازی هم روایت ها متنوع است. برای تهیه این مجموعه تلاش کرده ام از دانشنامۀ آزاد اپوزیسیون- ایران پدیا- که قطعًا مستند تر و مسئولانه تر از دیگر روایات و نقل قولهاست، بیشترین استفاده را در این سلسله مقالات نموده ام. دراین بخش هم ترجیع میدهم عین  نوشته را به نقل از این مجموعۀ وزین و قابل اتکا بیاورم:

«یکی از قیامهای خونین مردم مسلمان ایران قیام مردم مسلمان در مسجد گوهر شاد در کنار مرقد حضرت امام رضا علیه السلام علیه مأموران دیکتاتوری رضا خان و کشف حجاب است.

هنگامی که رضا خان کشف حجاب اجباری را به اجرا گذاشت علمای وقت از هر سوی کشور اعتراض شدید خود را اعلام داشتند. از جمله مراجع آن زمان اعتراض شدید خود را طی تلگرافی به رضا خان ابلاغ نمودند. این تلگراف با امضای ۳۱ نفر از علمای برجسته مشهد مزین شده بود.

جمعیت بسیاری به عنوان اعتراض به رژیم، در مشهد در کنار حرم حضرت رضا در مسجد گوهر شاد متحصن شدند؛ و محمد تقی بهلول روحانی آگاه با سخنرانی‌های خود به اقدامات رضا خان اعتراض نمود. شیخ محمد تقی بهلول با قاطعیت و صراحت مردم را به قیام دعوت می‌نمود. حدود چهار ساعت از شب گذشته، به دستور رضا خان، دژخیمان او با حمله به مسجد گوهر شاد مردم را به گلوله بستند که در این کشتار جمعی، حمام خون به راه افتاد و چند صد نفر کشته شدند.

در این مورد ارتشبد سابق حسین فردوست در خاطرات خود در کتاب ظهور و سقوط پهلوی می‌نویسد: در مشهد یک روحانی به نام بهلول به شدت با اقدامات رضاخان مخالفت می‌کرد و در سخنرانی‌هایش به شدت به او حمله می‌نمود. عده زیادی از مردم در حرم حضرت رضا (ع) متحصن شدند و اعلام کردند تا مسألهٔ کشف حجاب حل نشود ما از اینجا خارج نمی‌شویم. فرمانده لشکر مشهد به نام سرتیپ ایرج مطبوعی در این باره به رضا خان گزارش داد. رضا خان دستور داد سربازان به صحن حرم وارد شوند و مردم را تهدید کنند و اگر مردم خارج نشدند تیراندازی کنند…

سرتیپ مطبوعی در دادگاه در این خصوص می‌گوید: به من دستور داده شده بود که فوراً عده ای نظامی را در اختیار استاندار مشهد قرار دهم من در حدود ۲۵۰ سرباز در اختیار او گذاشتم در این جریان حدود ۲۵ نفر از مردم کشته و چهل نفر مجروح شدند.

صبح جمعه ۲۰ تیر سال ۱۳۱۴ قزاقان رضاخان برای متفرق ساختن مردم وارد عمل شدند و بی محابا به روی مردم تیراندازی کردند و در این ماجرا، حدود یکصد نفر کشته و زخمی شدند. اما مردم متفرق نگشتند و مقاومت کردند. پس از این هجوم مردم از اطراف با ابزاری از قبیل داس، بیل و چوب به طرف مسجد سرازیر شدند. روز بعد مجددا مردم در مسجد گوهرشاد به رگبار بسته شدند که اینبار به گفته ی تاریخ‌نویسان نزدیک به ۱۶۰۰ نفر کشته شدند.

انتشار خبر قیام گوهر شاد مقدمات اعتراض اجتماعی وسیعی فراهم شد اما فقدان رهبری منسجم و خشونت شدید حکومت از جمله عواملی به‌شمار می‌آید که نه تنها این اعتراضات را ناکام گذاشت بلکه رضاشاه را نیز مصمم به اجرای خشونت بار کشف حجاب نمود.

خمینی در مورد واقعه گوهرشاد هیچگونه اعتراضی نکرد او تنها بعد ها جملاتی در این رابطه در کتاب کشف الاسرار نوشت. اما در همین کتاب نیز می‌نویسند[۶۰]

«[آخوندها] هیچ‌وقت نخواستند اساس حکومت را به‌هم بزنند و اگر گاهی هم با شخص سلطانی مخالفت کردند، مخالفت با همان شخص بوده از باب آن‌که بودن او را مخالف صلاح کشور تشخیص داده‌اند و گرنه با اصل و اساس سلطنت تاکنون از این طبقه مخالفتی ابراز نشده است» [۶۱]

سرنوشت رقت انگیز کاظم کوزه‌کنانی، کارخانه دار در مشهد

در شماره های پیشین این رشته گزارش، اشاراتی به غارت و چپاول مال و منال مردم بی گناه توسط رضا قزاق کرده ام. در کتاب شتران باید بروند نیز راویان انگلیسی در این مورد بارها گواهی داده بودند که حرص وولع رضاخان در بدست آورد پول و ثروت تمامی نداشت. مورخان و رسانه های آن عصر از ملاقات رضاخان با صاحب کارخانه ای در مشهد می نویسند. این حادثه باعث می شود که رضاشاه پس از برگشت از این سفر، امتیاز تولید و برداشت کارخانه های تولید تنباکو را نیز از آن خود کند. در مجله خواندنی های همان دوران آمده است:

«چند سال قبل از وقایع شهریور، رضاشاه به مشهد رفت. شاه در منزل حاج کاظم کوزه‌کنانی، که از تجار درجه یک و ثروتش زبانزد عام و خاص بود، وارد شد و او هم ناچار از پذیرایی بود… یک روز با همراهان خود که کوزه‌کنانی هم در ردیف آنها بود، در باغ منزل شروع به گردش کردند و رضاشاه که از طرز ساختمان آنجا خوشش آمده بود گفت: “حاجی عمارت قشنگی داری، واقعا خوشم آمد”. البته غرض از این تمجید این بود که کوزه‌کنانی فورا بگوید: اعلیحضرتا قابلی ندارد پیشکش می‌کنم! ولی حاج کاظم از رندان دهر بود در پاسخ شاه می‌گوید: قربان، جان‌نثار خیلی زحمت کشیده تا مورد نظر همایونی واقع شده است. ادای این جمله مثل آبی بود که روی آتش احساسات شاه ریختند و فهمید که تیرش به سنگ خورده است! چند دقیقه بعد کوزه‌کنانی درصدد برآمد تا کدورتی را که شاه در دل گرفته بود رفع کند؛ برای این کار بهتر از کارخانه سیگار چیزی به خاطرش نرسید. بدین جهت گفت: “اعلیحضرتا، جان‌نثار اقدام به وارد کردن کارخانجات سیگار کرده و اکنون روزی هزار نفر در آن کار می کنند”. حاج کاظم طوری این موضوع را گفت و وانمود کرد که از این کارخانه غرضش خدمت به میهن است و می‌خواست از این راه مورد لطف شاه واقع شود. رضاشاه که از کوزه‌کنانی سر قضیه منزل دل خوشی نداشت گفت: چرا هزار نفر را بدون جهت به کار بیهوده واداشته‌ای؟! تو را به کارخانه وارد کردن چه! حاج کاظم را ترس زیادی فرا گرفت و تا آخرین لحظه توقف شاه خویشتن را پنهان کرد. دو روز بعد رضاشاه به تهران آمد و دستور تهیه کارخانه دخانیات را صادر کرد و سیگار و توتون منحصر به دولت شد و در اولین وهله دستور بستن کارخانه کوزه‌کنانی را می‌دهد تا انتقام خود را از مردی که از خواهش او سرپیچی کرده است بگیرد.» [۶۲] 

نقل مختصر چند خاطره از کتاب خاندان پهلوی به رویت اسناد در این زمینه:

«یک روز در مسافرت رضاشاه به مازندران در یکی از پیچ‌های گردنه جاجرود پیرمردی دهاتی ناگهان جلوی اتومبیل او پیدا شد و دستش را از شیشه اتومبیل داخل کرد. او از جا پریده و با هفت تیری که همیشه کنار اتومبیلش بود به وی شلیک کرد و پیرمرد افتاد.

سپس پیاده شد و به آجودانش گفت او را کاوش کنید. همانطور که پیرمرد مشغول جان کندن بود او را تفتیش کردند و جز مکتوبی که به زمین افتاده بود چیزی نیافتند که در آن دادخواهی از رفتار امنیه کرده بود اما رضاشاه بدون اینکه متأثر شود سوار شد و به راه افتاد.

رضاخان سه چیز را خیلی دوست می‌داشت، تریاک، پول، کبکبه و عظمت و قدرت. برای این سه چیز بی‌اختیار بود و خودداری در راه آنها برایش غیر ممکن بود. یک روز موقعی که برای افتتاح راه شوسه اهواز را می‌پیمائید دو ساعت از موقع تریاک غروبش دیر شده بود. او بر کشتی کوچک کمپانی نفت سوار شد تا او و همراهانش را به آن طرف رود کارون عبور دهد، کشتی در آن طرف رودخانه مانور می‌کرد که در کنار جایگاه مخصوص توقف کند. او دیگر تحمل این دقایق ناچیز را نداشت و بی‌اختیار فحش می داد که چرا معطل می‌کنند. بالاخره نتوانست بیش از این صبر و خودداری کند ناگهان عقب رفته و از بالای عرشه کشتی خیزی گرفته و بر روی ساحل پرید.

وزیر دربار نیز پشت سر او به ساحل جست و هر دو با هم سوار اتومبیل شده و به وصال تریاک رفتند.[۶۳]

از همین مجموعه:

رضا شاه، از آغاز تا پایان! ( قسمت هشتم)

  1. https://event.mojahedin.org/i/%DA%A9%D8%B3%DB%8C-%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%DA%A9%D8%B1%D8%AF
  2. پاراگرافی از کتاب نهضت اما خمینی!
  3. مجله خواندنی‌ها، سال ۵، ش ۵۱، ۱۳۲۴، ص ۶.
  4. خاطراتی از رضا خان پهلوی به نقل از کتاب خاندان پهلوی به روایت اسناد جلد اول: رضاشاه

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)