لکس رینولدز تجربه سفر به ایران را دوست داشته ، به جز یک بخشش.

اولش واقعا معصومانه شروع شد. پنج مرد ایرانی و دو گردشگر خارجی زیر نور لامپ مهتابی در مغازه کوچک هندوانه فروشی روی جعبه های پلاستیکی نشسته اند، چای می نوشند و هندوانه تازه می خورند. مغازه دار مودبانه گوشی اش را بالاگرفته و امیدوارانه به من نگاه می کند: ” یه عکس با هم بگیریم؟ “

 

 

***

 

 

الکس رینولدز تجربه سفر به ایران را دوست داشته ، به جز یک بخشش.
اولش واقعا معصومانه شروع شد.
پنج مرد ایرانی و دو گردشگر خارجی زیر نور لامپ مهتابی در مغازه کوچک هندوانه فروشی روی جعبه های پلاستیکی نشسته اند، چای می نوشند و هندوانه تازه می خورند. مغازه دار مودبانه گوشی اش را بالاگرفته و امیدوارانه به من نگاه می کند: ” یه عکس با هم بگیریم؟ ”
عکس گرفتن یک زن تنها با گروهی از مردها مناسب نیست، اما من همراه دوست پسرم هستم که موقتا عنوان همسرم را پیدا کرده ، پس از نظر اجتماعی قابل قبول است. بعلاوه، مغازه دار ایرانی با ما مهربان بوده :ما را به هندوانه، چای و گفتگویی عالی برای چند ساعت گذشته مهمان کرده است. من کی هستم که نگذارم با اولین آمریکایی که بعد از سالیان سال دیده، عکس بگیرد؟

مغازه دار و صمیمی ترین دوستش بلند می شوند و با لبخندی مهربان و معصومانه کنار ما گردشگرها ژست می گیرند. با این وجود دیگران آنقدرها شرافتمند به نظر نمی رسند. در حالی که یکی از مردها با گوشی مغازه دار عکس می گیرد، دو نفر دیگر همچنان چمباتمه زده باقی می مانند. یکی از آن دو، مردی شکم گنده با عینک ته استکانی، گوشی دوربین دار کوچکی در می آورد و شروع می کند به فیلم گرفتن.

معصومیت پیش از طوفان
سعی میکنم نادیده بگیرمش، و به لبخند زدن برای یک میلیون عکسی که مغازه دار می گیرد، ادامه می دهم. اما نمی توانم از گوشه چشمم نبینم شکم گنده چکار دارد می کند.

گوشی او متوجه گروه نیست- به سمت من نشانه رفته، به آرامی وتعمدا روی تنم بالا و پاین می رود و انحناهای به زحمت مرئی پنهان در لباسهای ساده ام را جستجو می کند. چشمهای دوستش بین سینه من و صفحه گوشی در تکاپوست، با رفیقش پچ پچ می کند ،زیر لبی می خندند و به فیلم گرفتن ادامه می دهند. فارسی بلد نیستم، اما نیازی به آن نیست تا مردی را که لبهایش را می لیسد و دستش روی خشتکش است را درک کنم.

این لحظه ای ست که اگر دختر جسورتری بودم باید تلفن را از دستش می قاپیدم، یا سرش جیغ می کشیدم و رسوایش می کردم. اما امروز ، من آن دختر نیستم- وحشتزده ام، شوکه تر از این که واکنشی نشان دهم، ترسیده از این که پایان بدی برای یک بعد از ظهر دلچسب رقم بزنم. تمام شجاعتم به این می رسد که اعلام کنم وقت رفتن است، و اصرار مغازه دار برای ماندن برای یک فنجان چای دیگر را رد کنم.

ایران با این وجود ، باشکوه است.
متلک گویی یک چیز است، دست مالی یک چیز دیگر؛ اما بیشتر از همه، بیشتر از هرجور مزاحمت کلامی یا فیزیکی، از ویدئوی بی پایان خودم روی گوشی آن مرد اذیت شده ام . تا جایی که میدانم، در طی روزهای آینده به یک پورن استار غیررسمی در ایران ،با حجاب و همه چیز ، تبدیل شده ام.

در حالی که از مغازه هندوانه فروشی بیرون می آمدیم سعی کردم تصویر مرد شکم گنده خودارضا کن را از ذهنم عقب برانم. در روزهای بعد از آن، تعداد فراوانی دنباله برای فیلم پورن Wet and Wild Watermelons XXX – همه ناخواسته- روی گوشی های مردان سراسر کشور ساخته شدند. ظاهرا من یک ستاره پورن نوظهورم که به سرعت در حال معروف شدن است، و مسلما شهرتم از خودم سبقت گرفته.

دوست پسرم پشتش به ماست که پسری به من می گوید به خانه اش بروم و با او سکس داشته باشم. دوست پسرم و من با مردی عکس می گیریم و بعدا عکس مرد را در اینستاگرام پیدا می کنم ، طوری بریده شده که به نظر برسد من همراه او هستم.

در سی و سه پل اصفهان
پسرهای ایرانی تقاضا می کنند با من عکس بگیرند، و بعد تلاش می کنند به باسنم دست بزنند یا مرا ببوسند. من قبلا با مردهایی خیلی مهاجم تر از این روبرو شده ام، اما از نظر تعدد مزاحمت های جنسی ایران رتبه اول را دارد.
گفتن علت دقیقش سخت است. شاید مردها از سرکوب جامعه اسلامی محافظه کارشان فروخورده شده اند ؟ شاید من هدف راحت تری هستم چون ایرانی به نظر می رسم؟ بهترین حدسم: من خارجی م، و مردها معتقدند همه دخترهای خارجی آدمهای خوشگذران دیوانه سکس هستند. (می توانیدبرای این خاطر از هالیوود و صنعت پورن تشکر کنید). با این وجود جانور سکس خور باشید یا نه، این مزاحمت ناراحت کننده، آزار دهنده و عذاب آور است.
من در تلاشم از معماری بی نظیر اسلامی و از عالی ترین مهمان نوازی دنیا لذت ببرم، اما مردانی که درگیر فانتزی های جنسی شان هستند دائما ذهنم را از این کشور شگفت انگیز منحرف می کنند.

مزاحمت جنسی همه جا پیدا می شود- شگفتی های ایران، نه.
عاقبت می فهمم چه باید کرد: باید یاد بگیرم چطور این مردها را کنترل کنم، نه این که اجازه بدهم من را کنترل کنند. این پورن استار نمی خواهد جلوی دوربین برود. دفعه بعد که مردی خواست با من عکس بگیرد، قبول نمی کنم. نمی توانم ریسک ساخته شدن قسمت های بعدی پورن را قبول کنم ، هنوز منتظر حق امتیاز فیلم آخری هستم.

عادت آمریکایی لبخند زدن و سلام کردن به مردهای توی خیابان را ترک خواهم کرد، و در عوض به شیرینی های توی ویترین مغازه ها زل می زنم. خیلی خوشمزه ترند. درحالی که برای عکس دسته جمعی ژست می گیریم دست مردی روی باسنم می گردد ، با سیلی و چشم غره با او روبرو می شوم. به این هندوانه ها کسی دست نمی زند!

در نهایت، دیگر سفر صرفا تقلایی برای دوری از دست های ولگرد و برخوردهای معذب کننده، نیست.طرفدارانم از رد شدن دائم ناامیدند، اما از طرف دیگر از فشار زندگی پورن استاری آزادم.

پرسه زدن کنار خیابان و چشم غره رفتن گاه و بیگاه ، یا قدم زدن میان بازارها و مساجد و زدن روی دست های مزاحم اشکالی ندارد.
این رام کننده ها با درخواست ازدواج و تقاضای بوسه بمبارانم کردند و دائما من را وادار می کردند با آنها عکس بگیرم. با دویدن در جهت مخالف فرار کردم و فریاد زنان از روی شانه درخواستشان را رد کردم.هیچ هم دور از وقار نبود.
این که مجبورم برای جلوگیری از مردهای ناخواسته دیواری دائمی بکشم ، ناراحت کننده است؟ مسلما….اما از آن یکی گزینه بهتر است. هیچ امکان ندارد تنها به خاطر اجتناب از جمع کردن طرفدارن پورن بیخیال تاریخ هزار ساله ، معماری و طراحی اعجاب آور ، غذاهای عالی و مفصل و یکی از مهمان نوازترین ملت دنیا شوم.
مزاحمت جنسی همه جا پیدا می شود- شگفتی های ایران، نه.

الکس رینولدز همراه دوست پسرش جهانگردی می کند. ماجراهای سفرهایشان را در وبلاگشان ،Lost With Purpose ، و در اینستاگرام، فیس بوک و توئیتر دنبال کنید

 

ترجمه: فرناز خوشبخت

فمینیسم روز مره ـ ۱۳ مهر ۱۳۹۵

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com