ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز از روی حقیقتی نه از روی مجاز(خیام نیشابوری)
خطوط تلگراف در ایران اگرچه توسط استعمارگران برای کمک به اداره بوروکراسی عریض و طویل آنان و به قصد تمشیت امور نیمه مستعمره ایران به راه افتاده بود اما همین خطوط در سالهای آغازین مشروطه خواهی به عنوان تنها راه دسترسی رعیت به سلطان قوی شوکت و قبله عالم به کار گرفته شد تا شاه را از ظلم و جوری که حکام مأجور بر رعیت روا میداشتند خبردار کنند. برای نخستین بار پس از اختراع چرخ این دومین اختراعی بود که مسافت و فاصله فیزیکی را برای پاهای سنگی ایرانیان کاهش میداد. تلگرافخانه همان گونه که مالجأ و پناهگاه رعیت در سالهای آغازین جنبش مشروطه خواهی شده بود، به تدریج از یک عامل ارتباطی به وسیلهای برای اطلاع رسانی و آگاهی بخشی به تودهها از سرمنشاء جور و ستم حکام که همان قبله عالم بود و تا آن زمان در پس دیوار شرع و دین از چشمها پنهان و به عیش و عشرت و فسق و فجور مشغول بود و مملکت را به حراج گذاشته بود تبدیل میشد. به عبارتی همان طور که در این دوره (سالهای آغازین مشروطه خواهی ) نقش گروههای واسط دولت و رعیت را تجار، بازاریان، ملاها، سفرا و کارداران دولتهای استعماری بازی میکردند، تلگرافخانه در کنار منبر نقش آگاهی بخشی بر عهده گرفت و تقریبا به تنها رابط مستقیم رعیت با شاه و قبله عالم بدل شد و بلکه نقش عنصر آگاهی دهنده و الهام بخش رعیت را نیز بازی میکرد. تلگراف توانست برای مدتی دست کم در ذهن رعیت دره ژرف میان رعیت و شاه را پرکند و رعیت از طریق آن صدای تظلم خواهی خود را از پس دیوارهای بلند کاخهای سرسبز و بهشت آسای شاه به گوش سنگین او برساند.
انقلاب مشروطه اگر چه در بسیاری از هدفهای خود شکست خورد اما دست کم کاهش فاصله حکومت و رعیت یکی از دستاوردهای فرعی آن بود. به تدریج با فروریختن دیوارهای شرع و دین و فره ایزدی که حکومت در پشت آن سنگر ساخته بود چیزی به نام ملت و رابطه ملت با حکومت در ذهن و واقعیت جامعه شکل گرفت. سالها پیش از آن جامعه سرمایهداری غرب ساختارهای ویژه خود را ایجاد کرده و توانسته بود اعضاء خود را برای ماشین دولتی و بوروکراسی گسترده سرمایه داری جذب و به کار گیرد، در این جامعه گروههای میانجی در سپهر اجتماعی حد فاصل دولت و ملت پدید آمده بود تا نقش آگاهی دهنده و الهام بخش جامعه را بازی کنند. جامعه ایران نیز با فاصلهای گران از جامعههای اروپایی به طور بطئی پوست میانداخت و گروههای مرجع سنتی و عناصر هیئت حاکمه جای خود را به عناصر بوروکراسی جدید میدادند و به مانند جامعه سرمایهداری صنعتی غرب به تدریج گروههای میانجی و آگاهی دهنده مدرن واسط دستگاه بوروکراسی طبقاتی در پی رشد شهرنشینی و سوادآموزی پدیدار میشدند. آثار ادبی و هنری به واسطه امکان تولید انبوه به ابزار اثر گذار در جامعه تبدیل میشدند و نویسندگان، هنرمندان، کنشگران اجتماعی و سیاسی در زمره گروههای فشار و آگاهی بخش جامعه برای ایجاد زندگی بهتر و بالنده رخ مینمودند. در این دوره در کنار تولید انبوه آثار سینمایی و موسیقی و سایر اشکال هنری، پیشرفت و رشد و گسترش صنعت چاپ، کتابهای جیبی با تیراژهای بالا به عنوان یک عنصر آگاهی بخش و الهام بخش تودهها نقش بارزی را بر عهده گرفت. با پدید آمدن بازیگران اجتماعی و الهام بخش، حکومت به همان نسبت بر تلاش خود برای پر کردن سپهر اجتماعی آن گونه که خود میخواست و با ملاتی که خود برگزیده بود به تکاپو افتاده بود، از این رو نوعی از هنر اجتماعی رو در روی هنر استعماری و ارتجاعی قرار گرفت و هنرمندان به شاخههایی چند با اعتقادها و گرایشهای متنوع و گاه متضاد تقسیم شدند. سرمایهداری سازمانهای عریض و طویلی با بودجههای کلان آشکار و پنهان در مرکزهای امپریالیستی مانند هالیوود و اسکار و غیره با حمایتها و تاثیرگذاری مستقیم و غیر مستقیم سازمانهای نظامی و جاسوسی چون سیا و ناتو ایجاد کرد. جایزههای رنگارنگ برای جا انداختن انواع هنرها و رویکردهای هنری و سبکهای جدید با ظاهری نو اما دورنمایهای کهنه با رویهای جذاب، زیبا و در دسترس پدید آورده شد. نویسندگان و هنرمندان در سبکهای گوناگون به مدد جایزههای رنگارنگ و حمایت برخی جشنوارهها و رسانههای ارتباط جمعی جای گروههای مرجع مترقی را نزد تودهها پر میکردند. از سارتر، اوژن یونسکو و کامو گرفته تا نجیب محفوظ، عمر شریف، الیزابت تایلور، فرانک سیناترا و موریس ژار و غیره انواع جایزههای ادبی اسکار و نوبل را از هالیود گرفته تا جشن هنر شیراز درو کردند و آثار این هنرمندان چون انجیل مقدس در دسترس عموم قرار گرفت تا این آثار در برابر آثار هنری متعال قرار بگیرد. کار اما به همین جا ختم نشد بلکه با سوار شدن بر موجهای روشنفکری و سبکهایی چون اگزیستاسیالیسم و ابزورد از طریق نویسندگان طراز اولی چون کافکا، سارتر (تهوع)، کامو (بیگانه) تلاش شد مشکل افراد را در سازش آنها با جامعه جسته یا در اثری چون “گل همیشه بهار” الن روب گریه مسئله اصلی گزینش دنیای خیال و جهان واقع جا زده شود تا تودهها در اوهام و خیالات دست نیافتنی غوطهور گشته و حاکمان جهان سرمایه سالاری چون شاهان دوران قاجار در کاخهای رویایی خود در جهان واقع به دور از دسترس رعیت به عیش و عشرت مشغول باشند.
این پایان کار نبود. سرمایه با مدیریت بحرانهای نظام سرمایهداری در پرتو آگاهی از سازمان کلی جامعه و روند اقتصادی آن با اتکا به رشد فناوری توانست تصمیم گیری و رهبری کل جامعه بشری را در مشت گروه کوچکی از افرادی نخبه قرار دهد و از طریق گروه کوچکی از فن سالاران و کارگزاران آنها را در جامعه تعمیم دهد. “به همین جهت در این جوامع که صلاحیت اعضا هیئت اجتماع به طرز چشمگیری افزایش مییابد، مساله تمرکز تصمیمگیری در دستان عده معدودی بسیار حائز اهمیت میشود.[۱]” افرادی نیز به عنوان کارگزاران و فن سالاران در هیئت گروههای میانجی درآمدند. اما این بار اینها هستند که به پیروی از گروه نخبهگان تصمیمگیر، وسایل ارتباط جمعی توده مردم را با حکومت ایجاد کرده و آن را کاملا در اختیار خود میگیرند. در حکومت فنسالاران توده مردم حتی کارگزاران نیاز به آگاهی همه جانبه ندارند. در واقع مساله جامعه سرمایهداری دیگر نه بالا بردن سطح رفاه و یا آزادی فردی بلکه محدودیت سطح آگاهی از یک سو و از سوی دیگر جامعه پذیری فرد است. در این جامعه علم و دانش به سطح دانستنیهای فنی فروکاسته میشود و جامعه ای تشکیل میشود از کاربرانی با دانشی حداقلی برای انجام اموری که از سوی گروه مدیران برای آنها تعریف شده است. هنرمندان به تکنسینهایی عاری از هرگونه خلاقیت و نوآوری و حس عصیان فروکاسته میشوند؛ شهر (که محلی برای کسب و زندگی و ارتباط زنده آحاد جامعه بود) به محلی برای ایجاد ارزش افزوده و تصاحب آن توسط سرمایهداران بدل میشود، فضاهای عمومی پولی و محدود میشود، مکانهای فرهنگی (سالنهای سینما و تئاتر، تماشاخانهها و نگارخانهها) با قرار گرفتن در چرخه اقتصاد سرمایهداری و روابط کالایی عملا از دسترس عامه مردم خارج میشود، آموزش به امری سیاسی، حاکمیتی و اقتصادی بدل میشود، علوم انسانی چون جامعهشناسی به دانشی برای تبیین روابط جامعه و نه چرایی آن بدل گشته، انسانها منزوی و خانواده نقش خود را وامینهد و هیچ وسیله ارتباطی بین تودهها خارج از سیطره قدرت و حاکمیت باقی نمیماند. ارتباط در دنیای مجازی به جای ارتباط در دنیای واقعی مینشیند. اینترنت به یگانه وسیله تنفس تودهها و هنرمندان بدل میشود. فضایی که تماما تحت کنترل و هدایت و زعامت نخبگان هیئت حاکم است.
گروههای فشار و مرجع آگاهیبخش به تکنیسینهای دنیای مجازی تبدیل میشوند. آثار هنرمندان و نویسندگان در لابه لای دیوارها و سدهای حقوق مصنف و مولف از دیوارهای خیابانها و قفسههای کتابخانهها و مترو و مدارس به پشت دیوار موزهها و پستوهای بانکها و کلسیونرها منتقل میشود. هنرمندان مرجع به سلبریتیهای جامعه مجازی مبدل میشوند. فیس بوک و اینستاگرام و تلگرام جای دید و بازدیدها و گپ و جدلهای روزمره و سازمان های انقلابی و اجتماعی را اشغال می کند و انقلابیها و چریکها در گوشههای خلوت خود درکنج خانه و کافه به ویت کنگهای تلگرامی و فیس بوکی بدل میشوند[۲] و تلگرام به جای تلگراف مینشیند.
پ.ن۱: این روزها بسیار بیش از همیشه از نقش و جایگاه رسانه در اطلاع رسانی سخن گفته و می شود. بخش بزرگی از جایگاه و رسالت رسانه انتشار و ترویج هنر مورد نظر امپریالیسم و سرمایه داری جهانی است که متاسفانه پس از جنگ سرد سهم اندکی از توجه جناح چپ جهانی و ایضا کشور ما را به خود اختصاص داده است. در دوران جنگ سرد تقسیم کار مشخص و موشکافانه ای میان بخش های گوناگون انحصارهای سرمایه داری وجود داشت. یعنی همان گونه که ناتو مسئولیت در بخش فرهنگی و هنری بر دوش نهادهایی چون آکادمی اسکار یا هالیوود و ده ها نهاد ریز و درشت هنری دیگر گذاشته بود، ترویج نوعی از موسیقی جاز و راک اندرول و یا فیلم های هالیوودی و نقاشی و غیره بر نسل دهه ۳۰ و ۴۰ که آگاهانه به این نفوذ فرهنگی و هنری امپریالیستی را درک می کردند پوشیده نیست که متاسفانه این حساسیت در نسل کنونی رنگ باخته و کم تر به موضوع القاء فرهنگی پرداخته می شود و اساسا این گونه حساسیت ها به دلیل کارکرد ضد جهانی سازی و همگنی با سازمان های واپسگرا نادیده گرفته می شود. اما به همان نسبت که پس از جنگ سرد سوگیری هنر از سوی نیروهای رادیکال و مترقی به حاشیه رفته از سوی محافل ارتجاعی و امپریالیستی این موضوع شدت و حدت خود را حفظ کرده است. اگرچه در این نوشتار کوتاه مستقیما به مبحث هنر به پرداخته نشده و از هنر به عنوان بخشی از وظیفه گروه های مرجع اشاره شده اما با توجه به این که از برخی هنرمندان و نویسندگان مطرح جهانی نام برده شده است اعلامیه ساف که در سال ۱۳۶۰ در مجله شورای هنرمندان منتشر شده است به عنوان یک شاهد نقل می شود:
[۱] نقل قول از لوسین گلدمن، نقد تکوینی
[۲] این تعبیر را از زنده یاد خسرو گلسرخی گرفته ام که روشنفکران کافه نشین را ویت کنگ های کافه نشین نامید.
در ترجمه این اطلاعیه به نقل از مجله الثوره ارگان ساف آمده است: …این گروه از نویسندگان و هنرمندان خیانت کار شرافت قلم و هنر خویش را پایمال دریوزگی های سیاسی خویش نموده در عرصه های فرهنگی، تبلیغاتی و آموزش با دشمن صهیونستی همکاری کرده اند. در این اطلاعیه از افرادی چون نجیب محفوظ، محمد شعلان، انیس منصور و عمر شریف نام برده شده است.
پ ن۲: همان گونه که در متن نیز به کوتاهی اشاره شده همه اثرهای سارتر یا کامو و رب گریه را نمی توان در زمره آثار ارتجاعی یا منحط گذاشت و منظور من همان اثرهایی بوده که از آن ها دقیق نام برده ام تا با سایر اثرهای این نویسندگان مخلوط نشود.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.