نمایشگاه انفرادی مجتبی امینی با عنوانِ «خبط». خرداد ماه ۱۳۹۵/گالری محسن
باربد گلشیری: نام نمایشگاه را گذاشتهای «خبط» و چند دلالت «خبط» شده است مدخل نمایشگاه: «سخت زدن کسیرا. سخت زیر پا لگدمال کردن. زدن شتر دست خود را بر زمین. به شمشیر زدن قوم را. بر گزاف و بیراه رفتن به شب.» از سوی دیگر، گمان میکنم مثل بویس، کیفر و فیضجو ادراک آثار چند سال اخیر تو و خصوصا همینها که در «خبط» آمده در گرو ماده هم هست. تفسیر کار از سویی به دلالتهای مطلق زبانی بسته است و از سوی دیگر به مادهی اثرهنری که با وسواسی مثالزدنی انتخاب شده: صابون، پیه، چرم، زغال، پوست متعفن گوسفند و گریس. کلمات چطور تنِ کار را لمس میکنند، یعنی دلالتهای مطلق زبانی چطور بر مادهی اثر هنری مینشینند؟
مجتبی امینی: به گمانم مدخل نمایشگاه ردی از همه کارهای چند سال اخیرم دارد و هر سه نمایشگاه، «برنامهکودک»، «تلقین» و این آخری، «خبط»، را به هم میدوزد. نام نمایشگاه از عنوان یکی از کارهای نمایشگاه «تلقین» گرفتهشده: خبط عشواء، به معنی شتری که جلوی پای خود را نمیبیند و هنگام راه رفتن دست بر هر چیزی میگذارد. بیبصیرت کاری کردن هم هست. ظلمت و تاریکی هم معنی میدهد. انبوهی پشم شتر را درون قابی تزیین شده با دانههای کریستال گذاشتهام. «عشواء» به کاری پوچ پرداختن هم معنی میدهد.
به هر سه هنرمند تعلقی دارم. به کارهای شهره فیض جو در این چند سال اخیر برخوردم و شیفتهاش شدم. به گمانمدر کارهای فیضجو و بویس حضور ماده متفاوت است با کارهای کیفر؛ ماده در کارهای بویس و فیضجو غیر فرمالیستیاست و ظاهرا پلاستیک مسئلهی آنها نیست. در کارهای کیفر ماده فرمی دارد. ماده در کار من هم فرم دارد. صابونذوب میشود و در قالب شکل میگیرد .
استفاده از سریشم، پوست گوسفند، پیه شتر و صابون به نوعی استفاده از اضافات خشونت است، از خشونتی به جایماندهاند؛ پوست حیوانی خیک شده است، چربیاش صابون شده و استخوانش سریشم. اینها به کار پرداختن به مرگو حذف میآیند. و همهی اینها بار خود را از کلمات و زبان میگیرند، زبان عربی. با همان وسواس که ماده انتخابمیشود، سراغ کلمات میروم که یا بر پیشانی کار با سرب کوبیده میشوند و یا بر پوست حک میشوند. چند معنایی وگستردگی کلمات در زبان عربی وقتی در کار مینشیند، به کار لایه میدهد. زبان بخش جدا نشدنی است در کار وهمسنگ ماده است. جالب است وقتی پی بسیاری کلمات را در زبان عربی میگیری مثل همین «خبط» که منظور از به کاربردنش زدن است و خشونت، به شتر میرسی، ربطی به شتر دارد، رابطهایست بین زبان عربی و شتر که در کار منهم اصل است.
ب. گ: نوشته هم دال زبانی است هم دال بصری. هم در هنر مدرن ایران و هم در هنر معاصرمان انبوه آثاریدیدهایم که هیچ با زبانی بودن نوشته کار نداشتهاند، یعنی در بهترین حالت از کلمات فُرم ساختهاند و در بدترینحالت زلم زیمبو. در کار تو نوشته همان است که باید باشد. صورت آن هم به تاویل شکل میدهد. مثلا در ﺻﺒﺮ ﺟﻤﻴﻞ خط همان خط دیوانی است که من در تونس دیدم. من هم مثل تو بعد از انقلابِ تونس به آنجا رفتم و صبر جمیل را همدر خیابانها دیدم. صبر جمیل کامل است، هم در صورت هم در دلالت زبانی و هم در دلالت بصری و هم در ماده. دریک کار «صبر جمیل» را با سرب نوشتهای. اگر اشتباه نکنم در مصر هنگامی که شیماء الصباغ شاعر را در تظاهراتیآرام با گلولهی سربی کشتند مردم همین شعار را در دست داشتند…
م. ا: در کارم دلالت زبانی نوشته ارجح است به دلالت بصری، مثلا «صبر الجمیل» رابه اندازهی کف دست بر پوست حککردم، شبیه همان چیزی که مردم مصر و تونس در تظاهراتها بر کف دست مینوشتند. و شعارهای برابریخواهانهاینظیر «عداله الاجتماعیه». صبر الجمیل به معنی نیروی مقاومت و صبر است و در تظاهرات آرام معنی میدهد، نه آنصبری که خدا از بندهاش میخواهد و در کتاب آمده است به معنی صبرِ نیکو و زیبا. این کار را دقیقا چندی پس از مرگشیماء الصباغ در تظاهرات آرام مصر ساختم که در آغوش شوهرش در خیابان جان داد.
پوستی شرحه شرحه را بر تیرکی سیاه کشیدم شبیه همان تیرهایی که در خیابان بر بالای آنها چراغی روشن است وبه خط دیوانی بر سینهاش نوشتم «صبر الجمیل». مرگی اینچنین که در گذری اتفاق میافتد در شهر، خاطرهی ما را ازمکان تحت تاثیر قرار میدهد.
ب. گ: من گمان میکنم آن دست به اخوان المسلمین هم ارجاع میدهد، مقصودم همان چهار انگشت باز دست است. و بر خلاف حرف تو، ارجاعی قرآنی هم در این صبر الجمیل آخری هست: شکیبایی یعقوب در فراق یوسف. برای همین آنپوست متعفن گوسفند را با پیراهن یوسف مرتبط میدانم. به هر حال برادران یوسف پیراهنش را به خون گوسفندآلوده بودند. اما صبر تو نه جمیل که بسیار هم کریه است. قدرت کار در همین بویناکی و نامطبوع بودنش هم هستکه من گمان میکنم نتیجهی بردباری کردن و تاب آوردن کسانیست مثل مبارک و مرسی و سی سی، آن هم یکی بعد ازدیگری!
م. ا: خیلی نمیدانم که به چهار انگشت رابعه که نماد پایداری طرفداران مرسی است ارجاعی دارد یا نه! چهل و هشتروز طرفداران اخوان المسلمین در میدان رابعه العدویه برای مرسی صبر کردند، بی نتیجه. تشبیه پوست متعفنگوسفند به پیراهن یوسف تشبیه جالبی ست، بردباری یعقوب در غیاب یوسف امید به وصال است، شکلی از وصل کهدر ادبیات هم به آن پرداختهاند. «صبرالجمیل» وقتی کف دست میآید خویشتنداری است در تظاهرات سکوت. از بارمذهبی خالی شده. ما هم نمونههایی در هشتاد وهشت داشتیم.
ب. گ: در چند زین و رحلی هم که ساختهای باز دلالتهای زبانی در کار است. یعنی اگر زین شتری که ساختهای بهرحل شبیه است به این دلیل هم هست که یکی از معانی «رحل» اصلا پالان شتر است. بعد معنای رفتن و ترک بلدکردن هم میدهد. همینطور مردن. با این دلالتهاست که میشود گفت کجاوهای که ساختهای قرار است جنازهای راحمل کند. با نقش کردن کلماتی روی کجاوه یا اصلا رحل – که روی آن چیزی میخوانند – نشان دادهای که هیچ کدام ازمردگان آثارت به مرگ طبیعی نمردهاند. یعنی مثلا نوشتهای «الْمَوْتُ الاحمر» یا مرگ سرخ که کشته شدن با شمشیر یامانند آن است و حتی به خون غرقه شدن. یا الْمَوْتُ الأَسْوَد که یا خفه شدن است، یا سوختن یا مرگ سیاه و طاعون. اماچرا الْمَوْتُ الأَبْیَض نداری، یعنی مرگ سفید که در جایی مردن به مرگ طبیعیست؟ و چرا اکثر این آثار گرد کلمات مربوطبه شتر میگردند؟
م. ا: فقط در یکی از کارها که عنوانش راحل است ترک کردن بلد و مردن با هم آمده است، آن هم کاریست برایمهاجران سوری که ترک بلد میکنند و در آب خفه میشوند و میمیرند. بر بالای تابوت سوخته با سرب حک شده است«الاسود». و جنازه داخل گریس در حال جان کندن است. در مابقی رحلها منظور همان مردن است، بر روی آنها آمدهاست «الموت الاحمر»؛ مرگ سخت، کسی را شکنجه دادن و کشتن. منظور همین مرگ است که در مدخل نمایشگاه بهآن اشاره شده است و اینکه پالانها کدام جنازهها را در خود جای دادهاند. حذفی صورت گرفته.
«الموت الابیض» اصطلاحیست عرفانی میان اهل حق که سالک باید چهار مرگ را به خود روا دارد. مرگ سفید گرسنگیاست. مرگ سیاه صبر است و مرگ سرخ مخالفت با نفس و مرگ سبز ژندهپوشی است. با اینکه یکی از کارها ربطی بهمرگ بر اثر گرسنگی دارد برای اینکه خلط نشود با این اصطلاع عرفانی، از این عنوان گذشتم.
همه این کلمات به گرد شتر میگردند، شتر میزانی است برای تن . نفس. دیه را به شتر میپردازند و شتر را هم مثلآدم به نفر میشمارند. شتر مرگ است. در هر خانهای که بخواهند مینشیند .
ب. گ: البته مرگ سفید جایی مرگ طبیعی هم هست، هر چند نمیفهمم که مثلا مردن از سرطان را مرگ طبیعیمیدانیم یا نه، آن هم امروز که آلودگی هوا و پارازیت سونامی سرطان در کشور راه انداخته. به هر حال معتقدم بهمرگهایی پرداختهای که همه نتیجهی خشونت سیاسیاند. برای همین نه مرگ سفید داری و نه الْمَوْتُ الزُّؤَام که مرگسریع است، مثلا سکته کردن. پس به اینها پرداختهای: راحل شدن از کشوری که در آن جنگ است و بعد راحل شدندر دریا، مثل مهاجران سوری یا حتی افغانهایی که از ایران به امید زندگی انسانی به اروپا میروند. به نظرم برایهمین است که این موجود متعفن در گریس حرکت رفت و برگشتی دارد، یعنی اصلا پیش نمیرود. یعنی کوچ کرده ومرده، یعنی به مقصد نرسیده و در میان راه باید تا ابد جان بدهد. همینطور به قتل رسیدن یا مردن زیر شکنجه. فرقی هم نمیکند که قانون زدن را تادیب بداند یا اعدام را قتل نخواند. هر دوی اینها در انواع مرگ آثار تو مستتراست. و همینطور مردن از گرسنگی یا اعتصاب غذا که اولی نتیجهی بیعدالتی اجتماعیست و دومی راه مطرح کردنمطالبهای، مثل ساندز یا صابر. به هر حال مسئله بر سر میراندن است نه مرگ طبیعی که همان شتریست که درخانهی هر کس میخوابد. تو درواقع از شترهایی گفتهای که در خانهی کسانی میخوابانند. اما تفاوت این جنس مرگ باجنازهی خودت در تلقین که با صابون ریخته بودی چیست؟ آن قبلی الآن یک سوم اندازهی اصلیاش است. کوچک ونحیف شده. ونیتاسی (vanitas) است که خودش هم تحلیل میرود، مرگیست که میزید. اینها چه؟
م. ا: ساختن جنازه خودم ازصابون در تلقین، پرداختن به مفهوم کلی مرگ بود، ترس از آن و مواجهه با آن. به غیر ازجنازهی خودم چند تا صورتک از خودم و سه تا سر هم با صابون ساختم. اینکه چه بر سر بدن میآید بعد از مرگ و بهتماشای این تحلیل رفتن جسم نشستم که اگر به خاطر داشته باشی، همزمان درگیر بیماری حملهی وحشت هم بودم. در این بیماری گویی مدام مرگ تلقین میشود. تا حدودی توانستم با ساختن اینها از آن بیماری بگذرم.
کارهای نمایشگاه «خبط» برآمده از وضعیت حال هم هست که در همین منطقهی ناآرام ما دست و پا میبرند، میکشندو یا در قفس آدم میسوزانند و در حوضچهی اسید اعدام میکنند. همه مصداق مرگ سختاند.
ب. گ: کندوها چه؟ کندو خم بزرگ گلی غله است. اینها روزی پر از غله بودهاند و امروز خالیاند. روزی حیاتخانوادههایی یا روستایی در گرو اینها بوده و امروز نه به حیات که به ممات اشاره میکنند، شاید به قحطی. در عین حال گرسنگی همان موت ابیض هم هست، نیست؟
م . ا: امسال بعد از ۱۳ سال به روستای پدر و مادرم رفتم، جایی که کودکیام را در آن گذراندم و مادهی کارم از آنجامیآید. چیزی که بعد از این همه سال آنجا محسوس بود حضور مرگ بود. کسی نمانده بود. خانههایی که بخشی ازکودکی من بودند ویران شده بودند. و این کندوها را پیدا کردم که هر کدام در گوشه و کنار پستوهای خرابههاایستاده بودند. خالی. زمانی پدربزرگم میگفت «اگر سال و ماه بد شود و زمین خشک شود و کندوها خالی بمانند، ماخواهیم مرد.» سال و ماه را بد دیدم، دریاچه ارومیه خشکیده، جنگل ها را میسوزانند و وضعیت محیط زیستماناسفبار است و مرگی گریبانمان را خواهد گرفت. این بود که نام کندوها را مرگ بر اثر خشکسالی گذاشتم.
ب. گ: کلماتی که بر هر اثر حک شده تاویل را کاملا جهت میدهند، یعنی یکی از ستونهای درک آثار تو زبان است ودلالتهای صریح و ضمنی. پس این آثار به زبان – و در این مجموعه، زبان عربی – بستهاند و همانطور که گفتم هیچحاضر نشدهای زبان را در حد تزئین فروبکاهی. تازه با خواندن و فهمیدن معنای انواع مرگ است که این زینها ورحلها به ابزار یا محمل شکنجه تبدیل میشوند یا مثلا به کجاوهای که با آن نعش قربانی خشونت را میبرند. پسنمیشود این آثار را به کسی داد که نمیتواند بخواندشان. فرق نمیکند که موزهدار باشد یا خریدار.
م . ا: وسواس درستیست که تو درگیرش هستی. یادم هست میگفتی کسی چهارتوی تو را میخواهد و چون فارسینمیتواند بخواند از دادنش سر باز زدی. کاملا درست است. اگر غیر از این باشد به نظرم اثر کاسته میشود به چیزیشبیه صندلی ــ اگرمحتوای زبانیاش فهمیده نشود.
*
این گفت و گو در اساس برای کاتالوگ نمایشگاه انجام شده است، انتخاب تیتر توسط تحریریه انگار انتخاب و در انگار بازنشر می شود.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.