زباله‌گردی؛ آخرین راه امرار معاش برای بی‌سرمایه‌ها/ کیومرث امیری

پدیده‌ی نوظهور زباله‌گردی در بازار جهانی و به ویژه در ایران سابقه‌ی طولانی ندارد. این شغل کاذب از حدود سه دهه‌ی پیش و به دنبال فقدان توزیع عادلانه‌ی امکانات و شکاف لجام‌گسیخته‌ی طبقاتی و با افزایش فقر و بی‌کاری در جامعه‌ی ایران شکل جدی به خود گرفت؛ ممر درآمد کاذبی که این سال‌ها در ایران هزارها نفر از مرد و زن و پیر و جوان و کودک را به سوی خود جذب کرده و محل درآمد بسیاری خانوارها و افراد بی‌بضاعت است. مهاجران روستایی ساکن حاشیه‌های شهرها و فقرا و تهی‌دستان شهری و به ویژه کودکان بی‌سرپرست و فقیر از عمده‌ی گروه‌های فعال در این کسب‌وکارند؛ شغل کاذبی که نیاز به سرمایه‌ای غیر از نیروی انسانی و تلاش و دوندگی ندارد.

امروزه با گسترش این پدیده و با روی‌آوردن مافیای سود و ثروت و وجود دست‌های پنهانی در این دادوستد در جامعه‌ی ایران از آن با عنوان طلای کثیف یاد می‌شود.

هزارها کودک و زن و مرد و پیر و جوان شبانه‌روز در سراسر شهرها پرسه می‌زنند و بعضی از آن‌ها تنها نان‌آوران خانوارهایی با چند سر عائله‌اند. هزارها مغازه‌دار به صورت حرفه‌ای این ضایعات را از زباله‌گردها خریداری و به عمده‌خریداران می‌فروشند و آن‌ها نیز ضایعات را به صورت عمده و با تناژهای بالا پس از دسته‌بندی برای کارخانجات ارسال می‌کنند.

این‌جا ابتدای یکی از بزرگ‌ترین شهرک‌های اقماری شهر کرمانشاه است. این خیابان شهرک «جعفرآباد» را از بافت شهر جدا می‌کند. خیابانی است چهل‌وپنج‌متری که تا چشم کار می‌کند، مغازه‌های ضایعات‌فروشی در دو سمت آن دیده می‌شود و تمام سطح پیاده‌روی خیابان را ضایعات و آشغال‌ها انباشته‌اند و بوی بد و مشمئز‌کننده‌ای که فضا را پر کرده و جنب‌و‌جوش ضایعات‌خرهایی که با لباس‌های مندرس و چرکین دستشان برای کار باز نمی‌ایستد.

سجاد جوان سی‌هشت‌ساله‌ای است که همراه پدر پیرش که از مهاجران روستایی چند‌دهه‌ی پیش است، چند سالی است در این این محله مغازه‌ی ضایعاتی دارد.

طبق قرار قبلی‌مان ‌صبح زود پیش از طلوع خورشید خودم را به مغازه‌ی سجاد می‌رسانم. پدرش هنوز سرکار نیامده؛ دیگر دکان‌ها هنوز بسته‌اند و تنها  تک‌‌و‌توکی در حال گشوده شدنند.  اوایل زمستان است و هوا سوز سردی دارد. در این دم‌دمای صبح مشتری اول سجاد که مردی حدوداً چهل‌وپنح‌ساله است، از راه می‌رسد. کت کهنه‌ی مندرسی که به تن دارد، نتوانسته او را از نیش سرمای دی‌ماه حفظ کند و به همین خاطر دست‌هایش از سرما می‌لرزد؛ مردی که دچار پیری زودرس شده و از قیافه‌اش فقر و بدبختی می‌بارد. کیسه‌‌ی کوچک پلاستیکی در دست دارد. بی‌هیچ کلامی کیسه‌ی ضایعات پلاسیک را به دست سجاد می‌دهد. سجاد کیسه را روی ترازوی بزرگش می‌گذارد و سپس هفت‌هزار تومان کف دست مرد می‌گذارد. مرد می‌رود و من رفتن او را زیر نظر می‌گیرم. او از عرض خیابان عبور می‌کند و خودش را به نانوایی که آن‌سوی خیابان در حال کار است، می‌رساند و کنار چند مشتری دیگر که در صف نانوا ایستاده‌اند، می‌ایستد. رو که برمی‌گردانم،‌ دو زن میان‌سال در دکان سجاد ایستاده‌اند. یکی از زن‌ها مقداری کاغذ مچاله‌شده و مقوا با خود آورده و آن دیگری گونی کوچکی پر از بطری‌های خالی پلاستیکی با خود دارد. سجاد ضایعتشان را روی ترازو می‌گذارد و بعد پولشان را می‌دهد. یکی از زن‌ها اعتراض می‌کند. سجاد گوشش بدهکار نیست. زن ناله‌کنان و در حالی که چیزهایی با خودش زمزمه می‌کند، راهش را می‌گیرد و با عجله به طرف نانوایی راه میافتد.

مدت زمان زیادی نگذشته که سجاد رو به من می‌کند و می‌گوید: «این‌چهاردهمین مشتری بود که آمد و رفت.» پشت سرم را که نگاه می‌کنم، همان مشتری اولی را می‌بینیم که چند قرص نان در بغل نانوایی را ترک می‌کند.

سجاد می‌گوید: «این کار هر روزمان است. روزی ده‌ها نفر اول صبح و دم غروب‌ها مقداری ضایعات می‌آورند تا با پولش نانی برای خانواده‌هایشان تهیه کنند. راستش من هم یک‌جورهایی دلم به حالشان می‌سوزد و سعی می‌کنم صبح‌ها زودتر بیایم دکان که کار این‌ بیچاره‌ها را راه بیاندازم. یک روز ساعتی دیر آمده بودم دکان، وقتی رسیدم شاید بیشتر از پنجاه نفر با کیسه‌هایشان منتظر در دکان ایستاده بودند.» سجاد می‌گوید روزی سی‌ــ‌چهل تا از این مشتری‌ها دارم. نانشان را این‌جوری تهیه می‌کنند. برای دیگر اموراتشان چه کار می‌کنند، انسان حیران‌می‌ماند. سجاد ادامه می‌دهد: «دکاندارهای این‌جا همه‌شان صبح‌های زود نمی‌آیند دکان و همه‌شان‌ هم این جور ضایعات سبک و کم‌بها را از دست مشتری نمی‌خرند. می‌گویند به زحمت و خستگی‌اش نمی‌ارزه، ولی من دلم نمی‌آید ناامیدشان کنم هرچه بیاورند، ازشان می‌خرم، چون می‌دانم هر کدام چند سر عائله در خانه انتظارشان را می‌کشد تا شکم خود را با نان خالی سیر کنند؛ البته عده‌ای دیگر دکان‌دار هم هستند که جنس‌های این‌ها را می‌خرند.»

سجاد رویش را از من برمی‌گرداند و با ناراحتی و نارضایتی می‌گوید: «خدایا! اگر این ضایعات کهنه‌پاره هم نبود، تکلیف این‌همه بدبخت و گرسنه چه می‌شد؟»

شهر کرمانشاه در محاصره‌ی ده‌ها شهرک فقیرنشین

این حکایت تلخ و عذاب‌آور داستان رنج‌آلود و دردناک سرنوشت گنگ و مبهم هزارها‌هزار انسان مفلوک و بی‌کار و  بی‌درآمدی است که در ده‌ها شهرک بزرگ  پیرامون شهر زندگی فلاکت‌باری را می‌گذارنند و با ده‌ها مشکل و معضل جوراجور دست به گریبانند.

 شهرک‌های بزرگ «جعفرآباد»، «دولت‌آباد»، «زورآباد»، «شاطرآباد»، «کچل‌آباد» و غیره هر کدام با هزارها نفر جمعیت فقیر ساکن که بر‌خلاف واژه‌ی آبادی ‌‌که ناچسب به دنبال اسمشان آمده، همگی ویران با جمعیت‌های فراوان و مشکلات عدیده سالیان سال است که روزبه‌روز بر فقر و بیچارگی‌هایشان افزوده می‌شود، بی‌آنکه راه چاره‌ای برایشان اندیشیده شده باشد. این شهرک‌ها که از حدود نیم‌قرن پیش در شهرهای کشور کمابیش به وجود آمدند، روستاییانی‌اند که زندگی در روستا برایشان غیرممکن بوده و از سر ناچاری بی‌هیچ برنامه‌ای راه شهرها را پیش گرفته و در حاشیه‌های شهرها بیتوته کرده‌اند، بی‌آنکه اندک آشنایی با روابط اجتماعی و اقتصادی شهرنشینی داشته باشند. این در حالی است که جمعیت فقیر شهری نیز که در این سال‌ها روز‌به‌روز بر تعدادشان افزوده می‌شود هم راهی جز پیوستن به جمعیت ساکن در شهرک‌ها یعنی محل سکونت فقیر و بیچاره‌ها نداشته‌اند و باز هم هرساله جمعیت اضافی روستاهاست که بر این جمعیت اضافه می‌شود و در آلونک‌های کوچک و محقر شهرک‌ها زندگی رنج‌آوری را می‌گذرانند، بی‌آنکه کم‌ترین امیدی به آینده‌ی خود داشته باشند. این جمعیت کثیر اگرچه برای به‌دست‌آوردن لقمه‌نانی زن و مرد و کودک شب و روز تمامی ضایعات را که دور ریخته شده، به پروسه‌ی بازیافت انتقال می‌دهند، در عین حال صادرکننده‌ی انواع و اقسام مشاغل کاذب در جامعه‌اند. جوانانی که به هر دلیل زندگی ذلت‌بار در آلونک‌ها را تاب نمی‌آورند، به دیگر مشاغل کاذب روی می‌آورند و همین‌ها هم مهمانان کثیر و همیشگی زندان‌ها و بازداشتگاه‌های سراسر کشورند و به این شکل معضلات جامعه روز‌به‌روز گسترش می‌یابد.

از سوی دیگر هستند عده‌ای از میان این جمعیت که با استفاده از بی‌در و پیکری جامعه و اقتصاد بیمار و دلالی آن ناگهان و یک‌شبه صاحب پول و ثروت‌های باد‌آورده می‌شوند و راه خودشان را از این قشر جدا می‌کنند.

گذری بر پدیده‌ی مهاجرت

حال که سخن از مهاجرت و پی‌آمدهای آن در جامعه به میان آمد، برای روشن‌ترشدن موضوع بد نیست نگاه گذرایی به این مشکل جوامع امروزی بیاندازیم. پدیده‌ی مهاجرت در جهان و به ویژه در میان‌ کشورهای عقب‌نگه‌داشته‍شده و در حال توسعه پدیده‌ی تازه و ناآشنایی نیست. قدمت آن قرن‌هاست و به ویژه پس از ظهور غولی به نام ماشین در زندگی بشر این پدید شکل گرفت و روز‌به‌روز افزایش یافت.

در جوامعی که دارای اقتصادهای قابل‌قبول و قوانین درست و برنامه‌ریزی شده‌اند، پدیده‌ی مهاجرت کمابیش به نسبت حل شده و به شکل معضل خود را نشان نمی‌دهد؛ هرچند مهاجرت همیشه پدیده‌ای بوده و است که کلیت نظم و نظام اجتماعی را دچار چالش می‌کند، اما این پدیده در جوامع پیشرفته‌ی صنعتی با پروسه‌ی خاص خود چه‌بسا به روند پشیرفت آن جوامع کمک کنند، ولی متأسفانه در جوامع فاقد اقتصاد پویا و بلبشو که قوانین اصولی و حقوق انسان‌ها در آن‌ها نادیده گرفته می‌شود و حقوق اولیه‌ی انسان‌ها در آن‌ها تأمین نمی‌شود، مهاجرت به شکل سمی مهلک خود را نشان داده و سرنوشت میلیون‌ها انسانی را که با فرار از فقر زادگاه خود را ترک کرده‌اند و به امید زندگی بهتر به حواشی شهرها هجوم آورده‌اند، با مشکل عدیده روبه‌رو ساخته. این قشر بزرگ از مردمان در چرخه‌ای ناموزون و ناعادلانه در یک سرگردانی محض گرفتارند و روز‌به‌روز بر مشکلاتشان افزوده شده.

این مهاجران در جوامعی که مانند جامعه‌ی ایران اقتصاد بیماری دارد، با هزار مصیبت دست به گریبان شده و محروم از حقوق اولیه‌ی انسانی سال‌ها و بلکه قرن‌ها در میان مشکلات و معضلات جوراجور سرگردانند و دست به گریبان و روزگار تلخی می‌گذرانند. جهان سرمایه‌داری معتقد است: جوامع جهان سومی چون انگل زاد‌ و ولد می‌کنند و چون انگل در هم می‌لولند و زندگی انگلی را ادامه می‌دهند و در آخر هم مانند انگل می‌میرند

نگاهی اجمالی از درون به زندگی حاشیه‌نشینان کلان‌شهر کرمانشاه

بیش از نیمی از کل جمعیت شهر کرمانشاه در شهرک‌های حاشیه‌ی شهر ساکنند و این شهرک‌ها دورتادور شهر را دیواری از فقر و محرومیت کشیده‌اند. در این شهرک‌ها خانه‌های محقر با کم‌تر از پنجاه متر مساحت و فاقد هرگونه اصول معماری و شهرسازی بنا شده و در هر خانه جمعیت قابل‌توجهی زندگی می‌کنند که اکثراً جای خواب ندارند. در این خانه‌ها خبری از پذیرایی و اتاق‌خواب و آشپزخانه و غیره نیست و همگی جمعیت اهل خانه، از سال‌خوردگان تا کودکان شیر‌خوار و جوانان و تازه‌عروس و دامادها هم شب و روز را در کنار هم به سر می‌برند و بیتوته می‌کنند و گاه جای خواب برای همه‌ی افراد خانوار وجود ندارد و تعدادی از افراد خانه مجبورند فصول گرم سال را روی پشت‌بام خانه‌ها یا داخل اتاقک وانت‌بارهایشان که در کوچه پارک شده، شب‌ها را به روز برسانند.

در چنین روزگاری کسی هم به داد کسی نمی‌رسد. قدیم‌ترها بین مردم رحم و مروت و دوستی و تعاون خاصی وجود داشت که با بالا‌رفتن روز‌به‌روز گرانی و تورم امروزه همه‌ی آن روابط از میان رفته‌اند و اکنون دیگر خبری از آن دوستی و مراوده‌ها نیست. آثار سوءتغذیه را می‌توان در چهره‌ی تک‌تک مردمی که در این شهرک‌ها ساکنند، مشاهده کرد.

خیل عظیمی از این مردمان زباله‌گردی و جمع‌آوری ضایعات را به عنوان تنها ممر درآمدشان پذیرفته‌اند و روی‌آوردن به مشاغل کاذب در میان آن‌ها امری اجتناب‌ناپذیر است. آن‌ها در طول شبانه‌روز و شب‌ها تا دیرهنگام و صبح‌های قبل از طلوع افتاب به کوچه و خیابان‌های مرکز شهر و گوشه و کنار هجوم می‌برند و سطل‌های آشغال‌دانی و کف خیابان و کوچه‌ها را برای یافتن چیزی که بتوانند پولش کنند، جست‌وجو می‌کنند.

 بسیار پیش آمده که بر سر سطل‌های آشغال به خاطر تکه‌ای مقوا یا چیزی شبیه آن چند نفر به جان هم افتاده و یکدیگر را خونین و مالین کرده‌اند.

معتادان که جمعیت کثیری‌اند و اعتیادشان از پی‌آمدهای زندگی فلاکت‌بار حاشیه‌نشینی است نیز بخشی از این مردمان را تشکیل می‌دهند که برای کسب روزی خود شب و روز در تلاشند. آن‌ها گاه و بی‌گاه پای همین سطل‌های آشغال سه‌ــ‌چهار نفری دور هم جمع می‌شوند و بی‌توجه به نگاه رهگذران مواد مخدر مورد نیاز خود را مصرف می‌کنند و کسی هم کاری به کارشان ندارد؛ نه پلیس و نه کس دیگری، چراکه این امر بعد از مدت‌ها شکل عادی به خودش گرفته و قباحت آن در جامعه‌ی امروز ایران از میان رفته.

متأسفانه جنگ و درگیری‌های خونین و گاه مسلحانه بخش دیگری از رفتار و کردار روزمره‌ی ساکنان این شهرک‌هاست؛ گویی این جمعیت کثیر و فقیر که سالیان دراز در هاله‌ای از فقر و ناامیدی زندگی فلاکت‌باری را از سر می‌گذراند، جان به لبشان رسیده و گاه و بی‌گاه خسته و عصبانی تاب تحمل‌شان را از دست می‌دهند و می‌خواهند خشم و نفرت درونیشان را به این شکل بروز بدهند. اختلالات روحی و روانی در میان این قشر فقیر و کثیر جامعه امری اجتناب‌ناپذیر است که به جز درگیری‌ها منجر به خودسوزی‌ها و خودکشی‌های متعدد و غیرمتعارف نیز شده و می‌شود و همه‌ی این‌ها در حالی است که روزبه‌روز بر تعداد خانوارهای ساقط شده از زندگی اندکشان بر جمعیت حاشیه‌نشین‌ها اضافه می‌شود. کارهای روزمزدی ساختمانی با تمامی اشکال‌ها و سختی‌هایش و کارگری برای کشاورزان در فصول برداشت محصول نیز از دیگر مشاغلی است که نصیب برخی از ساکنان این شهرک‌ها شده. کارهای سخت و طاقت‌فرسای فصلی با دست‌مزدهای بسیار پایین و بدون هیچ‌گونه بیمه و مزایای دیگر هر ساله تعدادی از زنان و مردان و جوانان این شهرک‌ها را به خود مشغول داشته.

در سراسر همه‌ی این شهرک‌ها مقوله‌ای تحت عنوان سلامت بهداشتی و روانی وجود ندارد. آلودگی‌های صوتی و بهداشتی و غیره بخشی جداناپذیر از زندگی حاشیه‌نشینان را تشکیل می‌دهد که به طور شبانه‌روز در این شهرک‌ها در حال وقوع است. آینده‌ی گنگ و نگران‌کننده‌ای در انتار این مردمان فقیر و تهی‌دست است. آیا می‌توان زندگی آنان با درد و رنج را نظاره‌گر بود؟

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)