سخنان خامنه ای در دیدار با نخبگان باعث شد مسأله فرارمغزها به عنوان یک حقیقت جاری در کشور بازخوانی شود. واکنش هایی که از زبان اساتید باسابقه و تحلیلگران روند توسعه در ایران ابراز شد، به نوعی فریاد زیرآب بود که برای بیداری ملت  دوباره بازنشر یافتند. سؤالی که مورد توجه قرار نگرفت این است که چرا خامنه ای گفت هرکس به جوانان و نخبگان القا کند که از ایران بروند خیانت کرده است؟! او معتقدست نخبگان نباید مهاجرت کنند و باید در ایران بمانند. بایدبپرسیم خامنه ای چه هدفی را در ماندن نخبگان دنبال می کند و به عبارت دیگر از نخبگان چه می خواهد؟

خامنه ای را لقب اصلی او به خوبی تعریف می کند. او «رهبر انقلاب» است. انقلابی که با عنوان اسلامی می خوانیم در واقع خوانشی مارکسیستی از اسلام بود که در جهان به نام اسلام سیاسی می شناسیم. این مدل ازاسلام واکنشی از جامعه سنتی اسلام بود که نمی توانست امواج مدرنیته را نادیده بگیرد. این مدل تا به امروز هم در میان عالمان سنتی شیعه و مراجع تقلید جای چندانی ندارد و حوزه ها نیز عمدتاً با این مکتب مخالفند. امروز مهمترین نماد این اسلام اصلاح طلبانه همین رهبرانقلاب است. اگر خاستگاه اصلاح گرایی دینی دوران مدرن را در اندیشه های سلطان عبدالحمیدعثمانی بدانیم باید اوج گیری آن را پس از تجربیات اول جنبش اخوان المسلمین و صدور انقلابیگری جهان وطنی آن به تمام ممالک اسلامی، در تقارن با اوج گیری اندیشه های مارکسیستی و ضدامپریالیستی در دنیای مدرن و مبارزات درونی آن پیدا کنیم. همان کلمات سرخ به زبان سبز اسلامی بیان شدند بدون آنکه مسلمان های عمدتاً مصری یا شاعرانی چون اقبال در لاهور به دنبال یافتن حرف مستقلی از خودشان باشند. قله این سخنان متعلق به سیدقطب و برادرش در مصر بود. آنها شوراگرایی استالینی را از درون قرآن تعریف کردند و فلسفه ستیزی مائو را با استفاده از غزالی و فخررازی توسعه دادند و دنباله های آنان در ایران ما هم همان راه را برگزیده و ادامه دادند. به عنوان مثال تئوری ضرورت تربیت مبارز حرفه ای با استفاده از نظریه لنین بود که در بیان محمدحنیف نژاد به عنوان مبنای عضوگیری سازمان مجاهدین مطرح گردید. معلمین اولیه چنین سازمانی که میخواست برای اسلامی ها نقش پیشرو در مبارزه را بازی کند البته روحانیونی بودند که به دلیل آشنایی به زبان عربی قبلاً از آثار امثال سیدقطب و حسن البناء در اختیار گرفته و برخی را برای همین جوانهای پرشور و حیران ترجمه کرده بودند.

توجیه آنها برای منتقدینی که می گفتند نویسندگان این آثار بنیانگذاران وهابیت و پدران سلفیت هستند، ضرورت تدوین نظریه مبارزه اسلامی برای رهایی جوانان برانداز از دام مارکسیسم بود. بعداً همین ها البته مجاهدین را به جرمی بدتر از مارکسیسم قتلعام کردند و التقاطی ها را خطرناکتر از کمونیست ها خواندند و شعار دادند منافقین از کفار بدترند. یکی از آن مترجمین عمامه ای، همین سیدعلی خامنه ای بود. او نه از فرط تسلط به قرآن بلکه از باب شعار مبارزاتی اخوانی ها سراغ «بازگشت به قرآن» رفته بود تا همنفس قلم زدن های امثال بازرگان باشد یا در ضرورت قرآن نگری درون حوزه های مبتنی بر روایات با شریعتی تنافس کند. مسلّم است آرمانهایی که امثال خامنه ای برای فروریختن نظم شاهنشاهی و برپایی نظام اسلامی داشتند در شعارهای انقلابی آنها رخ نمایان میکرد. شعارهایی که با ترور امثال مطهری جرأت عرض اندام بیشتری پیدا کرد. این شعارها همان چیزهایی بود که از زمان شکست عثمانی مقابل غرب و نابودی خلافت ترک در ذهن سلطان و بیان جمال الدین أفغانی جولان میدادند. مهمترین و بدیهی ترین این شعارها غرب ستیزی بود. هرگاه که نظام اسلامی با تناقضات درونی مواجه می شود و به دلیل مجال ندادن به اپوزیسیون درون ساختاری نمی تواند آنتی تزی برای خروج از انسداد درونی بیابد، مسأله دشمن خارجی و رقیب غربی به عنوان تنها راه نجات برای بازتولید خویش از درون، ناگهان اوج و غلظت بیشتری پیدا می کند.

در تحلیل سیاسی اگر بخواهیم علمی بیندیشیم و مستند حرف بزنیم باید شواهد تاریخی را مبنا قرار دهیم. تاریخ می گوید غرب ستیزی تا زمانی که در هر دولت انقلابی و هر حکومت برآمده از انقلاب جریان داشته باعث عقب ماندگی و ضربه پذیری آن دولت و حکومت شده و به دلیل ساختارهایی که غرب جهت نوسازی خویش از عصر استعمار یا برده داری آمریکا تا اکنون ایجاد کرده و پله پله توانسته توسعه تکنولوژی و ازدیاد ثروت و افزایش رفاه را بیشتر کند، این موهبت ها و علوم وتکنولوژی ها را از ملت های تحت حاکمیت انقلابیون غرب ستیز دریغ ورزیده فلذا چهره پیشرفت و رفاه را در این سرزمین های انقلابی بسیار تکیده و چروکیده ساخته است. پیشرفت تکنولوژی و فرهنگ رفاه هرچه در غرب بیشتر می شود، درجازدن انقلابی ها نیز به عقب تر ماندن بیشتر آنها می انجامد. فساد هم به خاطر درآمدهای بادآورده نفتی و انحصار الزامی قدرت در دست انقلابی های نسل اول و سیستم در خدمت آنان به فاصله های طبقاتی عمیق تر و اتلاف بیشتر منابع و لاجرم حذف نخبگان در وسعت بیشتری دامن می زند. هرچه بنز پیشرفته تر می شود مدلهای عقب مانده تری از ماشین های فرانسوی به ایران فروخته می شود و ضمن آن فسادهای وسیع تری هم اتفاق می افتد. این تحقیر ملی باعث می شود نخبگان احساس کنند گرفتار یک سبک مدیریتی تحقیرآمیز شده اند که تنها به آنها دروغ گفته و به جای آنکه در مرزهای دانش به مشاهده پروازشان بنشیند در یک اتاقک نمور قدری آب و دانه به آنها می بخشد. غرب ستیزها یا مجبورند مثل کوبا مدام دکتر و پرستار تربیت کنند و در منتها الیه پیشرفت خود فرمولهای پایه واکسن برکت را به ایران بفروشند یا میتوانند مثل چین اگر شانس بیاورند و رهبری بزرگ و توانمند داشته باشند، یک شبه شعار مبارزه با غرب را از ریشه برچینند و آغوش خود را به انتقال آسان تکنولوژی بگشایند. بله مائو هم تا وقتی می گفت ما در جنگ رقابتی با غرب هستیم فقط طی یک فقره رقابت در تولید فولاد باعث شد اجرای «نهضت جهش بزرگ به جلو» باعث چنان قحطی بزرگی  شود که طبق آمار رسمی خودشان ۱۵ میلیون نفر را به کام مرگ بکشاند. البته این رقم را تا ۳۵ و بعضاً ۴۰ میلیون نفر هم  تخمین زده اند.

تصور اینکه یک نفر هم در کشوری از گرسنگی بمیرد خود فاجعه ای غیرقابل تصور است. داستان در شوروی هم میتوانست چنین باشد ولی انقلابی ها اجازه ندادند و از زمانی که رهبر بزرگی مثل استالین مرد، دیگر هیچ نوید اصلاحاتی از خروشچف تا گلاسنوست گورباچف به بلندای قله های توفیق دست نیافت. اگرچه زبان روسی چندان توان حمل وزن شعر را ندارد در عوض مدام دیدار با رمان نویسان، کارگردانان، موسیقی دانان و نقاشان صورت میگرفت تا بار انقلاب را به نسل های بعد برسانند و مرتب بر توسعه آکادمی های علمی انقلابی با تکیه برعلوم طبیعی و آموزه های سنتی روسی تأکید می شد و درحالیکه اروپای غربی مرتب بر توسعه کشاورزی خویش می افزود، روسها دنبال کشت انقلابی با ژنتیک لیسنکویی بودند تا باانکار علوم غربی، بتوانند مثلا در سیبری اخلاق گندم و جو را عوض کرده و آنها را با خیس کردن در آب یخ به رویش در سرما عادت دهند. استالین و فرهنگ برجای مانده از او این چنین برای حکومت انقلابی باقی ماند تا زمان غایت بدبختی ملتی که مدعی سفر به کره ماه بود، قفسه فروشگاه ها از یک تکه نان یا تکه ای پنیر خالی شده باشد. نقش نخبگان علوم طبیعی در این خیانت شصت ساله به ملت روسیه تا ابد بعنوان لکه ننگی بر فرق آکادمی های انقلابی باقی ماند.

امروز تأکید خامنه ای بر نخبگان و لزوم نگه داشتن آنها در قالب طرح های مسخره ای چون شرکت های دانش بنیان یا بنیاد نخبگان دقیقاً و بدون اغراق بر همان مبناست. طرح هایی که وقتی از ساختمان های به ضرب و زور ساخته شده یا مدیران بی پرستیژ و ولایتمدار آنها بازدید می کنیم به عمق فاجعه تکرار استالینیزم های پوچ و شعارگونه در آنها وقوف می یابیم. وقتی هدف همان غرب ستیزی خرد کننده شد، تنها نخبگان به مثابه یک سلاح خواهند بود. آنها، هم برای تحمیق داخل و هم برای بازی با ایندکس های خارج به بازی گرفته می شوند. تیزترین سلاح هم، آن کسی است که بیشتر برای غرب ستیزی و غیریّت سازی به اسم بومی سازی تلاش کرده باشد. از همین رهگذرست که هیچ جای دنیا مثل ایران نیست که استاد دانشگاه به بیماری استسقاء مقاله دچار باشد و برای حفظ شغل خویش و پیمودن مراتب استادی به گدایی مقاله بپردازد و حتی از نظافت چی دانشگاه هم دنبال کسب مقاله باشد و به زور مقالات و پایان نامه ها را بگیرد و دزدانه به اسم خویش چاپ کند. همین نگارنده سطرهای حاضر، مقاله ای علمی دارد که استادش از وی دزدید و بدون کم کردن حتی یک کلمه یا زیادکردن یک واو به دست انتشار در یک مجله علمی پژوهشی پرداخت. در حالی که همان مقاله بیش از ۳۰ رفرنس انگلیسی داشت و حتی از یک مقاله علمی فارسی نمیشد برای تکمیل آن بهره برد. آیا این به معنای گسترش علم و نتیجه تولیدات نخبگان مأجور و مکرّم است؟ اصولاً دانشگاه در ایران به خاطر اساتید بزرگ یا دانشجویان مبتکر و خلاق نمی تواند سدهای جهل را بشکند زیرا ساختار «انقلاب فرهنگی» فرآیندهای توسعه دانش را شعاری ساخته و از استاد و دانشجو یک لشگر پیاده نظام حقیر برای جنگی ساخته که هیچ کدامشان رغبتی به سربازی در میدان های آن ندارند. قطعاً اگر ملت ایران روزی به قدرت بازگردد و مردم بخواهند به مسأله انتقام از ظالمان فکر کنند ممکن است شکارچیان انسان در آبان ها را ببخشند ولی قطعاً برای کسانی که در شوراهای فرهنگی به عقل و اندیشه یک ملت باسابقه خیانت کردند استعمال کلمه عفو ستمگاری بر گوسپندان خواهد بود. 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)