با شروع کارزار “من نیز” ،  من به عنوان یک زن، یک انسان، یک نادیده گرفته شده در نظام مردسالار حاکم در جهان،  تصمیم گرفتم صدای زنانی باشم که بی‌صدا در کشورم ایران زندگی ‌می‌کنند، زنانی که بی‌رحمانه‌ترین رفتارهای غیر انسانی بر آنها رفته است،  زنان کارگر و کارتن خواب که نه سواد کافی دارند و نه دسترسی به اینترنت.   امیدوارم که این کارزار تنها به شبکه‌های مجازی معطوف نگردد، و به حرکتی جهانی برای پایان دادن به ستم علیه زنان منجر شود.

روایت های زیر برگرفته از مصاحبه هایی است که در سال ۱۳۹۵ با زنان کارتن خواب در تهران انجام دادم. در طول  اکثر مصاحبه‌ها ، سفیران سلامت  خانه خورشید همراه من بودند.  قطعا اگر آنها نبودند مصاحبه‌ها انجام نمی‌شد. در موارد دیگر پس از مصاحبه با با مسئولان بهزیستی صحبت می کردم تا مطمئن شوم که روایت ها حقیقی است.

 نمی‌دانم آیا  این زنان رنج کشیده در این شرایط اسفناک کرونا زنده هستند یا نه.  

فرح

دی ماه ۱۳۹۹

عکس از آرشیو


مریم،  یک زن  ۴۰ ساله

۷  سالم بود  که پدرو مادرم از هم جدا شدند، مادرم خواهرم را برد  و من زیر دست زن بابا بزرگ شدم، خودتون میدونید زن بابا یعنی چی؟ دختر سر به زیر و آرومی بودم ، ۳ کلاس بیشتر نذاشتند درس بخونم، چهارده سالم بود که برای اولین باربابام  به من تجاوزکرد، کتک‌ام زد و گفت به کسی نباید بگی، من هم از ترسم چیزی نگفتم، و این تجاوز هرشب ادامه داشت. چند بار خودکشی کردم ، خودزنی کردم، اما کسی از من نپرسید چرا؟ فقط  می‌بردنم  بیمارستان امین آباد و روزبه و نواب صفوی بستریم می‌کردند.

 ۱۶ سالم شد، مادرم آمد و به زور من را برای پسر عموی خودش عقد کرد. سه ماه عقد کرده بودم، در این سه ماه پدرم مثل قبل تجاوزمی‌کرد(همیشه از عقب این کار را می‌کرد که بکارت‌ام از دست نره)  بعد هم لباس عروس به تنم کردند و من به خانه‌ی شوهررفتم همان شب اول فهمیدم اون هم تریاکی است.  اما من دوستش داشتم  چون از دست پدرم نجات پیدا کرده بودم. چی بگم؟! مادرشوهرم خیلی اذیت‌ام می‌کرد حتی نمیذاشت کنار شوهرم بخوابم اما من تحمل می‌کردم چون حالا خونه داشتم و برای شوهرم غذا درست می‌کردم( من هنوز معتاد نشده بودم) سه ماه بعد از ازدواجم، شوهرم یک شب انقدر منو زد که بیهوش شدم بردنم به بیمارستان، مادرشوهرم گفت این سابقه‌ی خود زنی و خودکشی داره من را در بیمارستان امین آباد دوباره بستری کردند، آنجا متوجه شدم حامله هستم  سه ماه در بیمارستان بودم بعد  مرخصم کردند.  تا موقع زایمان خونه شوهرم بودم که باز بابام آمد، با این که حامله بودم با تهدید از عقب به من تجاوز کرد. وقتی هم که بچه‌ام به دنیا آمد از من گرفتند حتی نگذاشتند ببینمش، گفتند من صلاحیت نگهداری بچه را ندارم ، من هم خودکشی کردم نجاتم دادند بعد خودزنی کردم.  طلاق‌ام دادند، مادرم  دوباره منو  برد امین آباد بستری کرد خیلی شوک برقی تو بیمارستان بهم دادند انگار تمام تنم را سوزن می‌زدند، قرص‌های زیای بهم میدادند که همش بی حرکت بودم تنها حرکت من لقوه‌ی بدنم بود.

بعد از سه ماه پدرم آمد من را ا ز بیمارستان بیرون آورد  و برد خونه خودش، بهم تریاک داد و از آن به بعد شدم معتاد، تجاوزهایش دوباره شروع شد،  برای من  دیگه عادی شده بود ” بعد از کشیدن تریاک تازه از رابطه خوشم  می‌آمد!”.

بعد از مدتی هم شروع به خودفروشی کردم، یعنی هم با پدرم بودم هم با مردهای دیگه . ازهمین راه هم زندگی‌ام را تامین می‌کردم، تک پر بودم، خانم رییس نداشتم. بعد از دو سه سال از خونه پدرم زدم بیرون. رفتم توی یک پارک و کارتن خواب شدم، اما همان شب اول سه تا مرد آمدند بالای سرم، گفتند اگه اینجا می‌خواهی بمونی باید “بدی” گفتم “نمیدم”، یک از آنها چنان سیلی بهم زد که پرت شدم روی زمین و اونها هم کارخودشان را کردند. تا مدتی در همان پارک بودم، اما اینقدر بهم تجاوزکردند که دیگه نمی‌توانستم تحمل کنم و رفتم سمت تجریش، در یک خرابه‌ که  فقط یک طرفش دیوارداشت، زیرم نایلون می‌انداختم و روم یک پتوی کهنه که از زباله‌ها پیداش کرده بودم  سقفم هم آسمان خدا بود.

از وقتی از دست بابام خودم رو گم و گور کرده بودم، دیگه مواد نمی‌زدم، تن‌فروشی می‌کردم خرج روزم را درمی‌آوردم.  گاهی هم  به مغازه‌ی  عموم می‌رفتم.  اونجا بود که با شوهردوم‌ام آشنا شدم،  تریاکی بود، البته  می‌گفت پنج سال است  ترک کرده، برای من مهم داشتن یک سقف بود که اون سقف هم شد آشپزخانه مادرشوهرم. اونها قبیله‌ای زندگی می‌کردند، همه‌ی بچه‌هاشون با زنها و شوهراشون توی یک خانه که اجاره کرده بودند باهم بودند.  یک سال من را صیغه کرد، بعد جاریم گفت حامله شو تا عقدت کنه منم دخترم را حامله شدم اونم عقدم کرد، آخه نمی‌خواستم دوباره معتاد بشم و کارتن خواب، دیگه ۲۶ سالم شده  بود، بچه‌ دوم‌ام که پسره ،  اصلا نفهمیدم کی باردارشدم، یک بارداری ناخواسته بود، وقتی به دنیا آمد  فهمیدم  شوهرم کراک می‌کشه توی تلویزیون نشون میداد که بدن‌شان کرم میذاره، بهش که گفتم انقدر منو زد که بیهوش شدم، هر روز کتکم میزد و فحشم می‌داد، برای همین بچه‌ها را گذاشتم از خونه اومدم بیرون و بعد طلاق گرفتم، رفتم پیش یکی از دوست پسرهای قدیمی‌ام که معتاد بود،  پنج‌سال با اون زندگی کردم ، دوباره معتاد شده بودم، شیشه میزدم، هم تن فروشی می‌کردم هم با دوست پسرم بودم  یک روز یکی از دوستان دوست پسرم به من گفت بیا برو انجمن اِلی آنجا ترک کن، گفتم مگه میشه توی سن ۳۵ سالگی ترک کرد؟ اون  گفت؛ میشه، من هم رفتم آنجا خیلی درد کشیدم و سختی تا این که  ترک کردم و پاک شدم.  بعد هم آمدم خانه خورشید، مرتب از من آزمایش می‌گیرند و مشاوردارم که هر وقت احساس لغزش کنم باهاش حرف میزنم اما تن فروشی می‌کردم،  هربار که می‌رفتم ۱۵۰ می‌گرفتم و شب تا صبح را ۵۰۰ تومان،  تا این که ۱۵ میلیون پول پیش خونه تهیه کردم یک اتاق گرفتم و کمی لوازم خریدم،  الان ۵ سال و دوماه است که مواد نزدم و  پاکم و خیلی خوشحالم.

  • در این مدت پدرت را ندیدی؟

سعی می‌کردم خودم را از دستش گم و گور کنم، چندسالی نتوانست پیدایم کند، اما بعد از این که  خونه اجاره کردم پیدایش شد و باز رابطه جنسی داشتیم تا سن ۳۸ سالگیم، اما نذاشتم دوباره معتادم کنه.

  • الان چه می‌کنی؟

با شوهرسوم‌ام هستم، اون بچه بهزیستی است از ۱۱ سالگی خانواده‌اش ترکش کردند، معتاد بوده اما الان ۵ ماه است که دیگه مواد مصرف نمی‌کند.

  • کارمی‌کنید؟

نه، کار نیست من و شوهرم بیکار هستیم.

  • از کجا مخارج‌تان را تامین‌ می‌کنید؟

چندبار مجبورشدم برم دوباره تن فروشی تا بتوانیم اجاره خانه را بدهیم و خرج خوردو خوراک‌مان را در آوریم. اما بعدش خیلی پشیمان شدم ، از این که به شوهرم خیانت کردم از خودم متنفرشدم.

  • آیا پدرت به دیدنت می‌آید؟

چند روز پیش آمده بود و می‌خواست باهام بخوابه اما من نذاشتم،  موادش را کشید و دود کرد توی صورتم، برای همین آزمایش جدیدم کمی مصرف مواد نشان می‌دهد.

  • از بچه‌هات خبر داری؟

از دخترم که از شوهر اولم است اصلا خبر ندارم، فقط شنیدم شوهرکرده و بچه دارشده، بهش احساسی ندارم چون اصلا ندیدمش، اما پسرو دخترم را که از شوهر دوم‌ام است می‌بینم، پسرم را خیلی دوست دارم، البته گاهی می‌بینم‌شان.

من در مترو دست‌فروشی کردم، در خرابه‌ها و پارک‌ها کارتن‌‌خوابی کردم، هم تن فروشی کردم،  هم بهم تجاوزشدید کردند، اما الان پاک هستم، خوشحالم که پاکم، می‌خوام دیگه بخاطر اجاره خونه و خرج زندگی نرم دنبال تن فروشی.

  • وقتی تن فروشی می‌کردی مشتری‌هایت از چه طبقه‌ای بودند؟

مشتری‌هایم بازاری و  پولداربودند، بعضی‌هاشون تحصیل کرده و کارشان را می‌کردند و می‌رفتند،  بعضی‌هاشان هم تریاکی بودند به من اصرار می‌کردند بکشم اما من قبول نمی‌کردم.  گاهی کتکم میزدند تا از عقب هم سکس کنم من نمیذاشتم چون بدم می‌آمد اما مجبورم می‌کردند، گاهی هم چند نفر می‌شدند طوری از عقب و جلو بهم تجاوز می‌کردند که تا مدتی نمی‌توانستم تن‌فروشی کنم.


رزا یک زن ۱۶ ساله

خونمون دروازه غاره، با مادرم زندگی می‌کنم.

تا سوم راهنمایی مدرسه رفتم، اما مغزم نمی‌کشید، توی مدرسه شلوغ می‌کردم آنها هم من را اخراج کردند، بعد رفتم یک مانتو فروشی کارکردم، انقدر اذیتم کردند که آمدم بیرون.

  • چند سالت بود که رفتی مانتو فروشی؟

۱۴ سالم بود.

  • چه اذیتی کردند که آمدی بیرون؟

هم صاحب فروشگاه که هردفعه من را می‌دید یک دستی به سینه‌هایم می‌زد هم پسرهای فروشنده 

صاحب فروشگاه می‌گفت اگه با من باشی بهت پول زیاد می‌دم، اما من ازش بدم می‌آمد خیلی پیر بود. برای همین از آنجا بیرون آمدم و دیگه نرفتم سرکار، مادرم معتاده و فقط خرج خودش را درمیاره، من هم  یک‌ ماه میرم در  یک مغازه‌ای کار می‌کنم حقوق که می‌گیرم دیگه سر کار نمیرم، هر وقت پولم تمام شد دوباره میرم سرکار، اما الان این پسره که باهاش دوست شدم، شش ماهه که نمیذاره برم سرکار، منو با خودش میبره پیش مردهایی که پول خوبی میدهند.

وقتی ۱۳ سالم بود روز تاسوعا امده بودم بیرون دسته‌های عزاداری را ببینم، شب دیروقت بود، یک ماشین با چهارتا از پسرهای محله‌ی خودمان جلوی پایم نگه داشتن و با زور من را سوار ماشین خودشان کردند و بردند، هر چهار نفر به من تجاوز کردند، تمام بدنم کبود شده بود، صورتم، دور دهانم، همه کبود بود، خیلی گریه کردم و التماس، اما آنها کارخودشان را کردند و نزدیک صبح من را جلوی در خانه ام پیاده کردند و رفتند. رفتم خانه مادرم خواب بود، حمام کردم و همش گریه می‌کردم،  تا سه روز از خونه بیرون نمی‌آمدم، بعد که رفتم مدرسه دوستانم پرسیدن کبودی‌هایت چیه؟ گفتم زمین خوردم، اما به دوستم صمیمی‌ام ماجرا را گفتم، اونهم گفت برو کلانتری شکایت کن.

بله رفتم، گفتم چهار تا از پسرهای محل شب تاسوعا من را به زور بردند و بهم تجاوز کردند همه شون را هم می‌شناسم،  گفتند چرا سه روز بعد آمدی، گفتم حالم خوب نبود، می‌ترسیدم، ببینید هنوز هم صورتم کبوده، سه تا پلیسی که آنجا بودند خندیدند  و با برخورد بعدی من را بیرون کردند از کلانتری. از اون روز به بعد  همش حالم خرابه،  دیگه تو مدرسه آرامش نداشتم و اخراجم کردند.

  •  
  • {پسری حدود ۲۰ تا ۲۲ سال با موتور به سمت ما آمد، رُزا گفت: تو را خدا شما زود برو اون چاقو داره میزنه بهتون، پسر جوان از موتور پایین آمد موهای بلند و زیبای رُزا را دور دستش پیچید و با زور سوار موتور کردش، بعد رو به من کرد و چندتا فحش داد و گفت؛ برگردم اینجا باشی می‌کشمت، تو گه خوردی میای با اینها حرف میزنی ج… خانم.}

زهره  یک زن ۴۳ ساله

۱۵ سال است که تن فروشی می کنم و معتادم.  من از اهواز آمدم، وقتی که جنگ شروع شد من ازدواج کرده بودم و سه تا بچه‌ی کوچک داشتم

خانواده من در جنگ کشته شدند و شوهرم هم اسیر عراقی‌ها شد، ۴سال با کمک هزینه بنیادشهید زندگی می‌کردم و خانواده شوهرم هم به ما کمک می‌کردند، تا این که اسرا آزاد شدند و شوهرم به خانه برگشت، خیلی خوشحال شده بودم، اما این خوشحالی خیلی طول نکشید، شوهرم بخاطر فشارهای روحی که در جنگ و دوره اسارت کشیده بود تعادل روحی‌اش را از دست داده بود و من و بچه‌ها را کتک میزد، اما من تحمل می‌کردم، تا این که یک شب ازخواب پریدم دیدم با چاقو بالای سر دخترم ایستاده، می‌خواست اون را بکشد، به سمتش رفتم با داد و بیداد چاقو را از دستش گرفتم ، بعد خودش رفت یک گوشه شروع به گریه کرد، فردا رفتم پیش دکتر روانپزشکی که از وقتی از اسارت آمده بود و تحت نظرش بود، ماجرا را گفتم ، گفت باهاش مهربان باش اون هم موجی شده و هم دوره‌ی اسارت بهش سخت گذشته، برگشتم خانه و سعی کردم مهربانتر باشم، دوشب بعد با چاقو آمد بالای سرمن که اگر بیدار نشده بودم کشته بودتم، اون شب تا صبح نخوابیدم، فردا رفتم دوباره پیش دکتر، گفتش من یک نامه میدم ببر دادگاه، دیگه  باید از شوهرت جدا بشی چون ممکنه تو یا بچه‌ها را بکشد، از ترس جان خودم و بچه‌ها رفتم خونه همسایه بعدش هم دادگاه رفتم و طلاق گرفتم، اما دادگاه سرپرستی بچه‌هایم را به پدرشوهرم دادند و هرکاری کردم نگذاشتند که آنها را ببینم، توی اهواز کسی را نداشتم. آمدم تهران.  نه جایی داشتم و نه کسی را می‌شناختم، رفتم بنیاد شهید ازشان کمک خواستم، کمی پول بهم دادند من یک اتاق اجاره کردم ، اما کارنداشتم، خیاطی بلد بودم، رفتم یک تولیدی شروع به کار کردم، اما مردهای آنجا خیلی اذیتم می‌کردند، تا این که یک شب سه تا از همان مردها من را دزدیدند و بهم تجاوز کردند، من هم دیگه نرفتم سرکار، توی خیابانها سرگردان بودم که دیدم بعضی ماشینها یا موتوری‌ها پیشنهاد می‌دهند، اولین باری بود که با پای خودم رفتم تن فروشی. بعد هم همین مردها معتادم کردند، حالا هم ۱۵ ساله که معتاد شدم و زن معتاد زود از سکه می‌افتد.


مینا یک زن ۱۶ ساله

مادر و پدرم از هم جدا شدند، دایی‌ام همیشه خونه ما بود و به هر دلیلی من را میزد، از  دایی و دادشم چیزهای خیلی بدی دیده بودم، نمی‌تونم بگم. انگار دایی‌ام از من کینه داشت، یک روز من را با کتک برد پیش یک مردی که ۳۰ سالش بود و خیلی پولدار، من را داد به اون و خودش رفت و گفت سه روز دیگه میام میبرمت، اون مرد من را بازور برد در زیرزمین خانه‌اش زندانی کرد و خودش رفت. شب اومد من را با خودش برد خانه‌ای که بالای شهرداشت اون  با خواهرش و بچه‌ی خواهرش زندگی می‌کرد. بعد به من گفت اگر بخواهی برگردی دایی‌ات تو را می‌کشد. هم خودش و هم خواهرش هردو جلوی من مواد مصرف می‌کردند. بخاطر بیقراری‌ام بهم قرص ترامادول می‌دادند می گفتند این را بخوری راحت می‌خوابی، بعد هم مشروب میداد بهم. هرروز می‌رفت بیرون برایم لباس‌های خیلی قشنگی می‌خرید، اما من نمی‌پوشیدم، بدم میامد.  از ترس‌ام شب‌ها بچه‌ی خواهرش را می‌آوردم پیش خودم می‌خوابندم که اون شب نیاد بالاسرم، اما صبح که از خواب بیدار می‌شدم میدیدم بچه نیست و اون کنارم خوابیده. یک ماه گذشت ومن متوجه شدم خواهرش با مردهای زیادی رابطه دارد و فقط همین خواهر و برادر هستند و پدرو مادر ندارند، خواهرش می‌گفت یک بار برای خوردن قرص‌های روانگردان توی بیمارستان بستری شده بوده، حالا بجای قرص مواد استفاده می‌کند. یک سال آنجا بودم و در این مدت فقط دوبار گذاشت با خواهرش از خانه بیرون بروم. تا این که یک روز از آنجا فرار کردم و خودم را به خانه‌مان رساندم، دیدم مادرم صیغه مرد جوانی شده است که همان دوست پسر تلفنی من بود، حالم خیلی بد شد، با مادرم کتک کاری کردم و او را با چاقو زدم، مادرم هم معتاد است و خیلی بددهن، همش حرف‌های خیلی زشت بهم می‌زد. من وقتی که از آنجا فرار کردم فکر می‌کردم که دختر هستم، اما مادرم متوجه شد حامله هستم، من را برد پیش یک قابله و بچه را انداختم، خیلی درد کشیدم و خیلی غصه خوردم. برای همین قرص ترامادول می‌خوردم.  مادرم هروقت شوهرش می‌آمد خانه من را بیرون می‌کرد.

من سابقه‌ی خودزنی دارم .از وقتی که کورتاژ کردم، با مردهای زیادی رابطه‌ی جنسی داشتم،  خرج خودم را از این راه به دستم می‌آوردم تا این که با یک پسر خوبی آشنا شدم و خیلی هم دوستش داشتم، بخاطر اون رفتم مرکز ترک اعتیاد و قرص و مشروب را ترک کردم، قرار بود باهاش ازدواج کنم، اما خانواده‌اش نگذاشتند، گفتند که من فاحشه هستم و خانواده خوبی ندارم، اونهم بالاخره تسلیم خانواده‌اش شد و رفت ازدواج کرد. توی یکسالی که باهاش دوست بودم من با تن فروشی خرج‌اش را میدادم، اونهم قبلا  معتاد بود، اما  ترک کرده بود. ازدواج  اون ضربه‌ی سختی بهم زد. دوباره به سمت قرص می‌خواستم بروم که این مرکزی که بودم و ترک کرده بودم و مشاورش مرتب با من در ارتباط بود نگذاشت که سراغ مواد بروم.

الان شش ماه است که روزها میام اینجا کارخیاطی می‌کنم، اما تعادل روحی ندارم، یک لحظه می‌خندم، بعد گریه می‌کنم یک دفعه وسط خیابان می‌رقصم، برای خودم خیلی آرزوها دارم، دوست ندارم دیگه قرص و مشروب بخورم، می‌خواهم به چیزهای مورد علاقه ام برسم، تا اول راهنمایی درس خواندم، اما حوصله‌ی مدرسه رفتن را ندارم، دلم می‌خواد کتاب بخوانم، عکاسی حرفه‌ای یاد بگیرم. من خیلی کتاب داستان خواندم، عاشق کتاب خواندن هستم، من الان ۱۶ سال دارم و می‌تونم به آرزوهایم برسم.دوست ندارم دیگه تن فروشی کنم و یا قرص و مشروب بخورم، اما مادرم خیلی اذیتم می‌کند، خواهر و برادم دیگر مادرم را ول کردند و رفتند از پیش ما، شوهر صیغه‌ای مادرم هم رفت. برای همین تنهاست و دلم براش می‌سوزه که من هم برم، اما  خوب جایی هم ندارم برم.

با پدرم در ارتباطم ، اون هم معتاد بود بعد با خانمی آشنا شد و ترک کرد حالا هم با اون زندگی می کند. انجا هم جایی برای من ندارند.

اینجا کار می کنم و یک دستمزدی بهم میدهند و گاهی هم پدرم کمکی می‌کند، خرج زیادی ندارم، از خانه تا اینجا پیاده میام و پیاده برمی‌گردم.

دوست دارم عکاس حرفه‌ای بشم، حالم خوب بشه، یک زندگی برای خودم داشته باشم. نمی‌خواهم دیگه تجربه گذشته را داشته باشم.


مژگان،  یک زن ۲۵ ساله

 

شوهرم همش منو میزد و فحش میداد، از من پول می‌خواست، می‌گفتم از کجا بیارم؟ می‌گفت برو تن فروشی کن اما نه تو محله‌ی خودمان، من هم نمی‌خواستم، برای همین آمدم از خونه بیرون، یک مدت توی پارکها خوابیدم ولی دوباره برگشتم خونه، خیلی کتک‌ام زد دوباره اومدم بیرون، گفتم اگر قراره تن فروشی کنم برای خودم می‌کنم، چرا پولش را بدهم به اون.

 اما دلم برای بچه‌هام تنگ شده، شوهرم طلاق‌ام نمیده، نه اینکه نخواد، حس رفتن به دادگاه را نداره من هم اگر برم برای طلاق میدونم فایده نداره، زن که نمی‌تونه خودش بره طلاقش رو بگیره تا شوهرش موافق نباشه. الان هم خرج‌ام را با تن فروشی در میارم، اما خوب میدونی توی پارک خوابیدن خیلی دردسر داره، یک دفعه می‌بینی نصف شب چند نفر میان بالای سرت هم موادت را برمی‌دارند و هم تجاوز می‌کنند، اینجا خفت گیری خیلی زیاده.


مژگان،  یک زن ۳۰ ساله

 

۱۴ سالم بود که عقدم کردند، ۱۵ سالگی فرستادنم خونه شوهر، حامله شدم، ۱۶ سالگی زایمان کردم و بعد طلاق گرفتم. زندگی من با شوهرم به یک‌سال هم نکشید. بعد بخاطر سنگ کلیه که خیلی درد داشت، شروع کردم از هروئین به عنوان مسکن استفاده کردم از آن موقع تا حالا معتاد هستم.

هیچ تمایل جنسی ندارم، اصلا از خوابیدن با مرد بدم می‌آید.

بعدا دیگه کارتن خواب شدم. زمستان‌ها شب  میرم به گرمخانه‌های شهرداری هرچند امکاناتی نداره، شبها یک سوپی میدن و صبح هم یک نصف نان، یک لیوان چای و دوتا خرما میدهند بعد ساعت ۹ صبح باید بیاییم بیرون. من هم میام همینجا.  ۱۰-۲۰ بار ترک کردم اما دوباره کشیدم.

 دخترم را شوهر دادم  و زندگی موفقی دارد.

 


مصاحبه‌ی زیر با مدیر خانه خورشید  با اجازه خودشان برای انتشار صورت گرفت

  • ممنون از شما، برای این که امکانات لازم را برای مصاحبه‌ها فراهم کردید. خواهش می‌کنم از تجربیات خودتان صحبت بفرمایید.

 

زنانی که اعتیاد دارند بی شک  تن فروش نیز هستند. اکثریت زنانی که به اینجا مراجعه می‌کنند توسط پدر، همسر، برادر، دوست پسر ویا توسط یکی از اعضای خانواده‌ معتاد شده و مورد تجاوز قرار گرفته اند.  در واقع اینجا برای خیلی‌ها آخرین انتخاب است، وقتی که دیگر نمی‌توانند مواد گیر‌آورند به اینجا می‌آیند و متادون دریافت می‌کنند.

 از همان آغاز فعالیت‌مان هدف ما ترک دادن با زور نبوده و نیست، ما با کمک مشاورانی که داوطلبانه به این مرکز می‌آیند با این زنان صحبت می‌کنیم.  اگر راضی شدند ما امکانات لازم را برای ترک اعتیاد آنها فراهم می‌کنیم.

 بسیاری از زنانی که متادون دریافت می‌کردند به مرور تشویق می‌شدند به ترک اعتیاد. اما متاسفانه با سیاست گذاری‌های اشتباه، و اجرای ماده ۱۶ قانون مبارزه با مواد مخدرکه صراحتا اعلام می‌کند که معتاد متجاهر باید دستگیر شود، شرایط برای آنان سخت و برای ما سخت‌تر می‌شود.

درعمل با دستگیری این زنان با شرایط بسیار بحرانی روبرو شده‌‌ایم،  چالشی سخت و درد آور . این زنان پس از بازگشت از زندان‌ها که گاهی یک روز یا یک هفته یا یک ماه بوده‌است ، با اوردوز ( overdose)شدید بر‌گشتند به این مرکز، که نه مثل روز قبل از دستگیری، بلکه خیلی شدیدتر و خیلی بدتر از قبل بودند.

 

  • منظورتان این است که بعد از دستگیری آسیب‌شان بیشتر می‌شود؟

بله دقیقا. یعنی از زمانی که دستگیر می‌شوند آسیب‌های بسیاری می‌بینند، قطع تمام ارتباطاتاتشان، تحقیر شخصیتی و تجاوز توسط کسانی که دستگیرشان می‌کنند.

 

  • منظورتان دقیقا” این است که توسط پلیس‌هایی که دستگیرشان می‌کنند مورد تجاوز قرارمی‌گیرند؟

 

بله متاسفانه. دستگیر که می‌کنند و می‌برند، هیچ اقدام مفید و کارشناسانه‌ای برای آنها صورت نمی‌گیرد.فقط   تحقیر، تجاوز و محرومیت از مواد را این زنان تجربه می‌کنند. سپس  رهایشان می‌کنند در خیابان‌های شهر و این چرخه‌ی معیوب  دوباره برای آنها تکرار می‌شود. تن‌فروشی برای تهیه مواد .  در این شرایط آنها به هرکاری تن می‌دهند. و تا دوباره به اینجا بخواهند بازگردند،  مصرف مواد مخدرشان  بالاتراز قبل رفته است. در بعضی مواقع وقتی به  اینجا می‌رسند  اوردوز کرده‌اند. در این گونه مواقع  ما با اورژانس پزشکی تماس می‌گیریم که بیایند، و مشکل دیگر ما  قانع کردن اورژانس پزشکی برای آمدن‌شان است که یکی از سخت‌ترین کارهای ما می‌باشد.

 

  • چرا؟ مگر اورژانس پزشکی وظیفه‌اش کمک به بیمار نیست؟

از نگاه آنها یک معتاد، یک انسان نیست، و وقتی هم که اوردوز ‌کند باید بمیرد. آنها  نمی‌خواهند که از آمپول‌های گران قیمت برگشت به زندگی به آنها تزریق شود. هرچند که با پافشاری‌های ما گاهی مجبورمی‌شوند که آمپول را تزریق نمایند تا آنها نمیرند.

 در واقع از همینجا بود که تلاش کردم به زنانی که  تمایل به ترک دارند و توانایی این را دارند که به خودش کمک کنند در کنارشان قرار بگیرم. این زنان انسان‌هایی هستند که اگر در شرایطی مثل من یا شما قرار می‌گرفتند هرگز معتاد یا تن‌فروش نمی‌شدند.

بنابراین با کمک همکاران تصمیم گرفتیم که ترک اعتیاد را در اولویت کارمان قرار دهیم، در این مدت توانستیم زنانی را ترک دهیم و برای تعدادی هم شرایط کارکردن را فراهم کردیم و با کمک مالی که از مردم گرفتیم پول پیش خانه نیز برای‌شان فراهم نمودیم.

تعداد زیادی از زنان و دخترانی که اینجا ترک اعتیاد کردند، در همین جا یا کارهای خدماتی انجام می‌دهند و یا به عنوان سفیران سلامت ما( همانهایی که شما را در طول مصاحبه ها همراهی کردند) به دیگر زنان برای ترک اعتیاد کمک می‌کنند و یا برای زنانی که در پارک زندگی می‌کنند شورت، نواربهداشتی، پتو یا لباس که توسط مردم به این مرکزچه به صورت کمک‌های  نقدی و غیر نقدی برای مان ارسال می‌کنند، طبق یک برنامه‌ی منظم  هر هفته برایشان می‌برند.

 

یکی از مشکلات مهم ما در رابطه با زنانی که مراجعه می‌کنند و می‌خواهند ترک اعتیاد کنند، نداشتن هیچ‌گونه مدرک شناسایی است، اینها نه شناسنامه دارند نه کارت ملی نه دفترچه خدمات درمانی ، در واقع کاملا بی‌هویت هستند و متاسفانه در این رابطه هیچ سازمان دولتی یا ارگان مسئول در این رابطه حاضر به کمک برای تهیه مدرک شناسایی نیستند. چون تن‌فروشی و اعتیاد زنان یک تابو بزرگ است، چه از لحاظ اخلاقی، مذهبی و سیاسی .  ما هرچه تلاش کردیم تا این پرده‌ها را کنار بزنیم و به آن حیاط خلوت دولتمردان برسیم  و بگوییم که این زنان همچون مردان حقوق دارند اما متاسفانه حتی اجازه صحبت کردن هم نمی‌دهند.  حال تصور کنید که این زنان پس از ترک اعتیاد چطور باید وارد جامعه شوند؟ گاهی خودشان می‌آیند و می‌گویند کاش مثل گذشته‌مان بودیم، مواد مصرف می‌کردیم و شاهد این همه بی عدالتی و نابرابری نبودیم، الان که ترک کردیم بیشتر رنج می‌بریم چون الان پای پاکی‌مان ایستاده‌ایم هرچند که با ما مثل یک انسان برخورد نمی‌کنند.

 در حال حاضر ۲۷۵ نفر قطع سوء مصرف داریم، اما محدودیت‌ها و محرومیت‌های بسیاری این زنان پس از ترک اعتیاد و تن‌فروشی نکردن دارند.

 

  • چه محدودیت‌ها و چه محرومیت‌هایی دارند؟

اولین مورد این که این زنان هیچ‌گونه اوراق شناسایی همانطور که قبلا اشاره کردم ندارند، جامعه به آنها اعتماد نمی‌کند و به آنها شغلی نمی‌دهند، به واسطه‌‌ی  دوران سختی که گذراندند مهارت ارتباط بین فردی را ندارند، یعنی یک ارتباط نرمال ومعمول جامعه را بلد نیستند، توانایی تصمیم‌گیری مناسبی ندارند، اینها از سنین بسیار پایین شروع کرده‌اند.

 

 

  • لطفا” بفرمایید از چه سنی؟

۱۰سالگی ، ۱۲ سالگی یا فروخته شدند به قاچاقی پدر با بیست یا سی سال اختلاف سن، یا به دلیل فشارهای خانواده فرار کردند و مورد تجاوز قرارگرفتند. این زنان سالهاست که خانه را ترک کرده و هرگز آموزش‌ها و مهارتهای زندگی را فرا نگرفته‌اند،  اکثر خانواده‌ی این زنان یا ازهم  گسسته شده‌اند یا درگیرجهل بود‌ه‌اند.

 

  • آیا مراکزبازپروری برای آموزش مهارت‌های زندگی و ایجاد امکانات سواد آموزی برای این زنان وجود دارد؟

اصلا”. ما  بعضی از این زنان را که شرایط لازم  برای گذراندن دوره‌های کمک مددکاری را داشتند  به سازمان بهزیستی معرفی کردیم، آنها نه تنها نپذیرفتند، بلکه اعلام کردند اینجا اکثرا” مرد هستند و ممکن است بین‌شان رابطه‌ی عاطفی ایجاد گردد، و این نیاز عاطفی که یک حق طبیعی انسانی است را برای زنان منع کرده‌اند، و مثل همیشه ما زنان مقصر هستیم.  بنابراین خودمان تصمیم گرفتیم گروه  معتادان گمنام  را تشکیل دهیم با این هدف که در جلسات هفتگی بی آن که خودشان را معرفی نمایند از رنج‌هایی که بر آنها رفته صحبت کنند و این که پس از ترک اعتیاد چه احساسی دارند. مهمترین هدف این گروه این است که باور‌کنند معتاد هستند، تن‌فروش هستند، چون یک معتاد آخرین نفری است که به اعتیاد خودش اعتراف‌ می‌کند، در نتیجه  در این جلسات داوطلبانه  دستشان را بالا می‌برند و اعلام می‌کنند که به تنهایی قادر به ترک نیستند و کمک می‌خواهند. در نهایت به این نقطه می‌رسند تا زمانی می‌توانی پاک باشی که بتوانی دست معتاد یا تن‌فروش دیگری را بگیری و به  او  کمک کنی تا مثل تو به زندگی سالم بازگردد.

ما در این گروه مبتلایان به HIV و هپاتیت زیاد داریم و نهایت سعی‌مان را می‌کنیم تا داروهای لازم را برایشان تهیه کنیم. اما متاسفانه همیشه با مشکل عدم همکاری مسئولان روبرو می‌شویم.

 

  • سفیران سلامت شما در همراهی با من خیلی محترمانه با خانم‌های کارتن خواب صحبت می‌کردند و آنها هم خیلی به این سفیران احترام می‌گذاشتند، چطور این رابطه‌یِ دوطرفه با توجه به این که خود این سفیران قبلا سوء مصرف داشتند، برقرار شده است؟
  •  

همانطور که در اول مصاحبه گفتم، ما هرگز به زور معتادی را ترک نمی‌دهیم تا زمانی که خودش داوطلبانه بیاید و درخواست کمک کند. اینجا نه قضاوت می‌شوند و نه تحقیر، آموزش‌های اخلاقی ما  غیر مستقیم صورت می‌گیرد. از واژه‌های محترمانه در گفتگو با آنها استفاده می‌کنیم، خانم خطاب‌شان می‌کنیم، مثلا” مریم خانم، هرگز از الغابی که قبلا” داشتند، مثل، “مریم سیاه، زاغی، اکرم دراز”،  استفاده نمی‌کنیم، اگر درخواستی داریم، مثل آوردن چای  حتما” با لطفا درخواست‌مان را بیان می‌کنیم.

البته در این سالها اگر کمک داوطلبانه نیروهای جوان نبود بی‌شک این راه برایمان دشوار‌تر می‌شد.

درحال حاضر اینجا ما پزشکان جوان داوطلب داریم، دندانپزشک، ماما،متخصص داخلی  که هفته‌ای یک بار به این مرکز جهت معاینه می‌آیند.

این زنان از بدترین طبقات جامعه هستند که همیشه مورد تحقیر قرارگرفته‌اند. اما با تشکیل  گروه NA  با حقوق اولیه‌شان، یعنی داشتن یک زندگی سالم به عنوان یک انسان آگاه شدند.

 

  • در واقع شما هویت اصلی‌شان را نه در حرف و اندرز، بلکه در عمل و به طور غیر مستقیم  آموزش دادید. که این جبرزمانه بوده است و تو نه به اختیار که  به هزاران دلیل،  معتاد یا تن‌‌فروش شدی، تو به عنوان یک انسان جایگاه داری و همه‌ی انسانها برابر هستند و آن چیزی که تفکیک می‌کند نابرابری‌های نظام حاکم بر جامعه است که این نابرابری حتی درروابط  خانواده‌گی  نمود پیدا کرده است.  این نکته جالبی است که این  افراد خودشان را، اهمیت، ارزش و جایگاه خودشان را احساس کرده‌اند و حالا در مواجهه با مسائل بیرونی فراتر از این می‌روند، مثل پافشاری کردن برای گرفتن شناسنامه و غیره.  فکر می کنم هدف اصلی شما هم همین بوده است.

دقیقا”. لیاقت این زنان بیش از این است. اگر به واسطه‌ی اعتیاد و تن‌فروشی هویت و حقوق‌شان را به عنوان یک انسان  از دست داده‌اند حالا باید تلاش نمایند که آنها را به دست آورند. به همین دلیل  هم آنها ما را باور کرده‌اند و هم ما آنها را باور داریم. 

مرسی از شما برای وقت و انرژی که گذاشتید تا صدای این زنان را ضبط  و منتشر کنید، به نظرم باید ما زنان صدای هم باشیم. امیدوارم که بتوانیم زنان بیشتری را به زندگی برگردانیم.

 

  • سپاس از وقتی که به من دادید.

 

 

 

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)