سودای تو را بهانه ای بس باشد

مستان تو را ترانه ای بس باشد 

در کشتن ما چه می زنی تیغ جفا 

ما را سر تازیانه ای بس باشد

فرصتی به دست آمد و در پی یافتن معانی “سر تازیانه “در اشعار کهن بر آمدم . ابتدا باید حق “اوحدالدین

کرمانی” در گذشته به سال ۶۳۵ هجری قمری در بغداد را از دست فرو نگذاشت که نظیر همین رباعی را

به صورت زیر آورده است :

سودای تو را بهانه ای بس باشد

مدهوش تو را ترانه ای بس باشد 

در کشتن ما چه می بری دست به تیغ

ما را سر تازیانه ای بس باشد

این اوحد کرمانی همان عارف نظر بازی بوده که با شمس تبریزی محضر تدریس “شمس الدین سجاسی”

را دیدند و آن طعنه معروف شمس به وی در نهی از شاهد بازی که : “اگر دمل بر گردان نداری چرا سر بالا

نمی کنی تا ماه را در آسمان ببینی”. بعید نیست نسخه برداران این رباعی وی را با اندک تغییری به مولانا

نسبت داده باشد و یا خود مولانا جایی این رباعی را شنیده و در ضمیر نا آگاه خود داشته باشد و پس از آن

به مناسبتی و در سماعی اینطور سروده باشد . به هر حال منظوراصلی از یافتن معانی “سر تازیانه” مطلب

دیگری بوده است . معمولا امرا و جنگاوران برای شکنجۀ اسیر یا تادیب کسی از زخم تازیانۀ خود استفاده

می کردند،چنانکه مولانا هم با همین معنا و مفهوم واژۀ تازیانه زدن را به کار می برد. مثلا در حکایت شبان

و موسی، وقتی آن پیامبر مورد عتاب خداوند قرار می گیرد که چرا با زخم زبان چون تازیانه اش موجب رمیدن

چوپان شده است، و برای دلجویی در بیابان از پی او می دود و وی را می یابد، شبان می گوید :

تازیانه بر زدی اسبم بگشت 

گنبدی کرد و ز گردون بر گذشت …

اما به نظر می رسد در رباعی مولانا ایهام ظریفی به کار رفته است که توجه به ابیات خواجۀ شیراز رمزش

را می گشاید؛ آنجا که می سراید:

معاشران ز حریف شبانه یاد آرید

حقوق بندگی مخلصانه یاد ارید 

سمند دولت اگر چند سر کشیده رود

ز همرهان به سر تازیانه یاد آرید …

استاد خانلری در این باره نوشته است : ” گویا رسمی بوده است که بزرگی چون سواره از جایی بگذرد و

کسی را بر راه افتاده بیند، برای تفقد با “سر تازیانه”اشاره ای به او می کند… به معنی کمترین بخشش .

در شرح مشکلات  انوری نوشته است:” به سر تازیانه بخشد، یعنی چندان اهتمام به آن نداشته باشد که

در وقت بخشش متکلم شود بلکه به تازیانه اشاره کند که متصرف شود… ” (۱) چنانکه نظامی گوید:

شه چو دریاست بی دروغ و دریغ

جزر و مدش به تازیانه و تیغ

هر چه آرد به زخم تیغ فراز 

به سر تازیانه بخشد باز (هفت پیکر ، ص ۲۴)

افزون بر این تعبیر که استاد خانلری برای گشایش معنی سرتازیانه  آورده است ، من احتمال

دیگری را مطرح می کنم و رد یا قبولش را به ادراک باطنی خواننده وا می گذارم .

این رباعی مولانا ایهامی دارد که در آن اشاره ای به حکایت ملاقات یوسف و زلیخا در وقت فتور

و سستی وی می کند .در “قصص قر آن مجید” آمده است سالها پس از رسوایی زلیخا بر اثر

عشق و ناکامی وقتی زلیخای نابینا را بر سر راه یوسف می برند،به او می گوید :

“… به خدای ابراهیم که یک نگریستن بر روی تو ، به من دوست تر از این جهان است. گفت :

” ای عجب! آن همه جمال تو بدل شد، عشق بَدَل نشد ؟” زلیخا گفت: ” ای ملک ِ مصر!تازیانه

بر سینۀ من نه ، تا عجائب بینی ” یوسف علیه السلام از سر عماری سری تازیانه فرو گذاشت

بر سینۀ زلیخا، توش [تابش وحرارت ] دل زلیخا به دست یوسف رسید… ” (۲)

و دیگر تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ، که بقول مولانا :

آن زلیخا از سپندان تا به عود

نام جمله چیز یوسف کرده بود

چون بگفتی موم ز آتش نرم شد

این بدی کان یار با ما گرم شد

ور بگفتی که به درد آمد سرم

ور بگفتی درد سر شد خوشترم

صد هزاران نام گر بر هم زدی

قصد او و خواه او یوسف بدی

  پایان 

زیر نویس :

۱ : نک، خرمشا هی بها ءالدین ، حافظ نامه ، ج.۲ ص ۸۱۴

۲ : قصص قرآن مجید ، به کوشش یحیی مهدوی ، ص ۱۶۴ ، به نقل از 

   “داستان پیامبران در کلیات شمس ” دکتر تقی پورنامداریان، ص ۷۴۹

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)