پس از کودتای مرداد ۱۳۳۲، هنر و ادبیات منتقد ( بهویژه در دههی چهل و پنجاه خورشیدی) با بهرهگیری از نمادها، استعارهها و تمثیلها به مبارزهای ظاهراً فرهنگی- اجتماعی ( و در واقع سیاسی) با نظام « غیردموکراتیک» ( اما توسعهگرای) پهلوی برخاسته بود؛ گیراییِ سرودههایی مانند زمستان ( اخوان ثالث)، وارطان ( شاملو) و آفتابکاران جنگل ( سلطانپور) یا نوشتههایی مانند ماهی سیاه کوچولو (بهرنگی)، شازده احتجاب ( گلشیری) و فصل نان ( درویشیان) به همراه هنرِ موسیقیِ اعتراضی که از ترانههای « فرهاد» به گوش میرسید، قدرت اجتماعی هنر را بهمثابه ابزاری برای ایفای رسالت سیاسی، کاملاً هویدا ساخته بود. در فضای نواندیشیِ عمدتاً چپگرای آن زمان که « گلسرخی» در دادگاه برای « جانش چانه نمیزد»، هنرمندان منتقد و ناراضی از شرایط سیاسی- اجتماعیِ موجود، بهرغم سانسور و اختناق نسبی بهدنبال تصویرسازهایِ هنری و ادبی از نابرابریهای موجود بودند تا به تعبیر «کرامتالله دانشیان» « با قلم تباهی درد را به چشم جهانیان» پدیدار کنند. انقلاب ضدسلطنتی ۱۳۵۷ اما نهتنها به سانسور شدید علیه مطبوعات، ناشران، هنرمندان و نویسندگان پایان نداد بلکه از همان آغاز، از این حربه بهعنوان راهکاری «ساده» و «کمهزینه» برای سرکوب ناهمسوییهای نویسندگان، ادیبان و هنرمندانِ منتقد رژیم بهره جست.
گروهی از سینماگران تنها سه ماه از پس از انقلاب ۵۷، در اعتراض به بیاعتنایی حکومت بنیادگرا به هنر مستقل و در محکومیت « هجوم برای نابودکردن این یا آن کتاب» ، « سانسور مطبوعات از طریق گروههای فشار » و « تعرض به برخی گروههای تئاتر » بیانیهای صادر نمودند. بعدها بیانیهی تاریخیِ ۱۳۴ نویسنده در سال ۱۳۷۳ در اعتراض به سانسور و متعاقباً قتل بیرحمانهی چند تن از نویسندگانِ امضاءکننده (محمدجعفر پوینده، محمد مختاری، احمد میرعلائی و غفار حسینی) هزینه اعتراض هنرمندان منتقد را بسیار بالاتر از آنچه پنداشته میشد، بالا برد. این بیانیه بر این « حق طبیعی و اجتماعی و مدنی» پای فشرده بود که « نوشتهها – اعم از شعر ، داستان، نمایشنامه، فیلمنامه، تحقیق، نقد و ترجمه آثار دیگر نویسندگان جهان – آزادانه و بی هیچ مانعی به دست مخاطبان برسد». نقد به تعبیر « تری ایگلتون» در واقع « اقدامی سیاسی و زادهی پیکار با دولت خودکامه » است. از اینرو در پرتوی فضای بهشدت پلیسی و اختناقآور دههی شصت و نیمهی نخست دههی هفتاد خورشیدی، پرهویدا بود حاکمیت ایران که با ماشین سرکوب به مقابلهی خشونتباری با منتقدان سیاسی و قلمهای منتقد برخاسته است، نقد را در هیچ یک از اَشکال آن بر نخواهد تافت. سرکوب گستردهی جمع مشورتی « کانون نویسندگان» که در اوایل دههی هفتاد در ابعاد دهشتناکی همچون زندان، شکنجه و حذف فیزیکی شدت گرفت و تفصیل آن در کتاب « داس و یاس» (فرج سرکوهی) رفته است نمونه غمبار و تکرارپذیری از هراس حاکمیت پلیسی و جناح ضدفرهنگیِ آن از شکلگیری هنر انتقادی در هر یک از اَشکال آن ( موسیقی، شعر، رمان، داستان، نمایش، نقاشی، گرافیک و… ) است.
دبیرکل انجمن قلم آلمان (خانم رگولا ونسکه) «واژه» را « جنگ افزاری» میداند که « رژیمهای استبدادی بیش از هر اسلحهی دیگری از آن واهمه دارند. از اینرو، اولین کسانی که در این نظامها دستگیر میشوند و به زندان میافتند، نویسندگان و روزنامهنگاران هستند». در دههی هفتاد خورشیدی، نظریهی موهوم « تهاجم فرهنگی» – بهعنوان بُرندهترین ابزار و گزینهی « دم دستیِ» وزارت اطلاعاتِ رفسنجانی- هر نوع تعامل فرهنگی با ادبیات معاصر و مدرن جهان را نوعی «تقابل» و «تهاجم پنهان» از سوی « دشمنانِ» خودساخته میدانست و ازاینرو این نظریه، بهعنوان دفاع متداول سازمانی برای توجیه سرکوب، سانسور، شکنجه و حتی قتلِ دگراندیشانِ منتقد و یا مستقل بهکار گرفته شد. حاکمیت پلیسی در سایهی نگرانیهای « آیتاللهها» از « شبیخون فرهنگی ِ» دشمن ِ فرضی و به مدد ممیزان خودگماشته و البته ناآگاهی بخش وسیعی از جامعهی کتابگریز ایران؛ « خطرِ هنر مستقل» و ادبیات منتقد برای تنویر افکار عمومی را دریافته بود چرا که میدانست به تعبیر « کارلوس فوئنتس» « هنر، حیات میبخشد به آن چه تاریخ کشته است». از اینرو، سیاستِ سانسور حداکثری بهمنظور حذف چهرههای « ناهمسو» و آثار « غیر ارزشی» در پیش گرفته شد. «آیت الله خمینی» در ۸ مهر ۱۳۵۸ در انتقاد از سانسور عصر پهلوی، سخنانی بر زبان رانده بود که اینک گویای وضعیتِ سانسور در خودِ «جمهوری اسلامی» است ؛ « آزادی بهکلی مسلوب بود، قلمها را شکسته بودند، زبانها را قطع کرده بودند و … باید هر چه در مطبوعات باشد، هر چه در رادیو- تلویزیون باشد، هر چه قلمها به کار بیفتد، در مدّاحی یک نفر آدمی [ باشد] که همه چیزِ ما را به باد داد».
برخورد مزوّرانهی با « غیرخودیهای» فرهنگ و هنر در سایهی ارزشگذاریهای ایدئولوژیمدار و بر پایهی درجهی وابستگی به حاکمیت، شباهت تامی با نگرش و روشهای « استالینیستی» نسبتبه هنر دارد. هنر، ادبیات و رسانه در ایران از نوعی « مدیریت فرهنگی» مشدد رنج میبرد که کنار نهادنِ فیلمهای انتقادی از جشنوارهها، حذف ادبیات متعهدِ اجتماعی، سرکوب رسانهها، تخریب چهرههای هنری ِمستقل و حتی صدور دستور انحلال « خانهی سینمای ایران» توسط آن « معجزهی هزارهی سوم» تنها بخشی از پیامدهای آن بهشمار میروند. تشکیل « شورای سلبریتی» در وزارت ارشاد – که اخیراً نائب رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس از آن خبر داد- نیز گام دیگری در حاکمیتیکردنِ هنر در وزارتی است که تنها سوءپیشینهی فرهنگیاش، آن را از دیگر وزارتخانهها متمایز میسازد. نامهی اخیر ۲۰۰ تن از اهالی سینما در اعتراض به «ممیزی مضاعف» ، « سوءاستفاده از ارزشها به بهانه فیلم ارزشی» ، « اختناق و سانسور» «تخریب و زدن انگهای ایدئولوژیک به فیلمهای مستقل» نشان داد که تیغ سانسور برای حذف هنرِ مستقل روزبهروز تیز و عریانتر عمل میکند. تیغ سانسور به مثابه یک صافیِ ایدئولوژیکی در سخنان « مدیرگروه تألیف کتب درسی ادبیات فارسی» برای توجیه حذف مفاخر ادبی از کتابهای درسی چنین نمایان شده است: برای « حفظ کیان نظام ارزشی» موظفیم که « بین دو متن ، آن متنی را انتخاب کنیم که به اعتقادات و باورهای نظام، نزدیک باشد»!. در ایران سخن از مطبوعات آزاد و یا حتی اصلاح قانون مطبوعات، تابوی ترسناکی است چراکه پیشتر در جنجال اصلاح قانون مطبوعات، خامنهای در مردادماه ۱۳۷۹ با ارسال حکمی حکومتی به رئیس وقت مجلس، این اصلاح را زمینهساز « نفوذ دشمن» و « خطر بزرگی برای ایمان مردم» دانسته بود. امروزه کنترل محتوا و مضامین تا بدانجا پیش رفته است که عملاً رژیم برای مطبوعات آزاد بهعنوان « رکن چهارم دموکراسی» تنها زمانی نقش قائل است که «بلندگوی حکومت» باشند. با این اوصاف، چندان غریب نیست که « کمیته حمایت از روزنامهنگاران»( Committee to Protect Journalists) در آخرین گزارش خود، ایران را در رتبه هفتم «سانسور» ردهبندی میکند و یا بارها در نشستهای دورهای « شورای حقوق بشر سازمان ملل» ( United Nations Human Rights Council ) از وجود « سانسور» در ایران انتقاد میشود. باید اشاره داشت به همان اندازه که گماشتگان حاکمیت برای پالودن اندیشههای « ناخودی» در قامت یک « غِلاظ شِداد» عمل نمودهاند برای ترزیق اندیشههای «خودی» با گشادهدستیِ تمام وارد صحنه شدهاند؛ برای نمونه در سال ۱۳۸۹ طرحی در مجلس برای پشتیبانی « نامحدود» از آثار « مرتضی مطهّری» ( فراتر از مدتِ محدودِ مقرر در قانون حمایت از مولفان و مصنفان) ارائه شد ( پیشتر« آیتالله خمینی» در فتوایی و « آیتالله صافی» در پاسخ به استفتایی « حق طبع» را اساساً فاقد اثر شرعی دانسته بودند). افشای قراردادی هفتماهه برای سانسور ۱۳ میلیون صفحه ( در قبال مبلغ ۴۰ میلیارد ریال) میان وزارت ارشاد و «مؤسسه کارآفرینان فرهنگ و هنر» (۱۳ مرداد ۱۳۹۷ ) معرف بخشی از گشادهدستی و جزمیت دستگاه سانسور است.
بینیاز از توضیح است که سانسور در نقطهی مقابل « حق آزادی بیان» قرار دارد؛ حقی که بارها در اسناد حقوق بشریِ فراملی موکداً یادآوری شده است؛ ماده ۱۹ « اعلامیه جهانی حقوق بشر» ( مصوب مجمع عمومی سازمان ملل در دسامبر ۱۹۴۸) با تأکید بر « حق آزادی عقیده و بیان» به « حق انتشار اطلاعات و افکار با تمام وسایل ممکن و بدون ملاحظات مرزی» اشاره دارد. بند ۲ ماده ۱۹ میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی ۱۹۶۶ (مصوب مجمع عمومی سازمان ملل که ایران نیز بدان پیوسته است) با نص مشابهی حق آزادی را شامل حق دریافت و اشاعه همه انواع اطلاعات و ایدهها ( از جمله در قالب هنری) و بدون توجه به مرزهای سرزمینی میداند. بااین حال، مراجع « سانسور» در ایران گاه حتی از دایرهی دخالت نهادهای رسمیِ ممیزی و تولیت « سانسورچیان» نیز فراتر رفته است؛ توقیف اکران فیلم سینمایی «خانه پدری» با دستور دادستان و صدور فتوای دو مرجع حکومتی (مکارم شیرازی و نوری همدانی) در حرام اعلام نمودنِ ساخت فیلم «مست عشق» ( با مضمون زندگی مولانا و شمس) تنها دو نمونه اخیر از دخالتهای ناروا برای محدودسازی دایرهی هنر غیرحکومتی است.
بند ۲۵ « اعلامیهی هزاره» ( سپتامبر ۲۰۰۰) در حالی بر ضرورت تضمین « آزادی رسانهها» و «حق همگان برای دسترسی به اطلاعات» تأکید ورزید که چندماه پیشتر از آن، توقیف بیسابقهی مطبوعات ایرانی در اردیبهشت ۱۳۷۹ به بهانه هراس خامنهای از آنچه « شارلاتانیزم مطبوعاتی» خوانده بود رقم خورد. مجمع پارلمانی شورای اروپا در قطعنامهی ۱۵۵۷ ( اکتبر ۲۰۰۴) به نیکی اعلام داشته است زندانی نمودن یک «روزنامهنگار» نهتنها مانعِ غیرقابلقبولی برای «آزادی بیان» بلکه بهمثابه یک « شمشیر داموکلِس» (the Sword of Damocles ) است که بر سر روزنامهنگاران سنگینی میکند. بااینحال « سازمان گزارشگران بدون مرز» در بهمن ۱۳۹۷ طی بیانیهای اعلام کرد که تنها در یک بازهی زمانی سی ساله ( ۱۳۵۸ تا ۱۳۸۸) دستکم ۸۶۰ روزنامهنگار و شهروند- خبرنگار در ایران بازداشت، زندانی و حتی اعدام شدهاند. این فشار فزاینده تا به امروز نیز ادامه دارد؛ بهگونهای که ایران در سالجاری از منظر رتبهبندی آزادی رسانهها برابر گزارش صادره از « سازمان گزارشگران بدون مرز» تحت عنوان «شاخص آزادی رسانهها در جهان» در جایگاه ۱۷۰ ( در میان ۱۸۰ کشور) قرار دارد. ایران در حالی به زندان بزرگی برای فعالان مطبوعاتی تبدیل شده است که بسیاری از کشورهای جهان سوم مانند کویت (۲۰۰۶) یا « توگو» در امور مطبوعاتی، مجازات «حبس» را با «جریمهی نقدی» جایگزین ساختهاند.
در عصر رسانههای جمعی و با بالارفتن ضریب نفوذ اینترنت در زندگیِ انسان مدرن، سلبریتی ( چهرهها) در قامت گروههای مرجع ( Reference Groups ) و شهرتمحور بر گرایشهای فکریِ مخاطبان اثر مینهند. دستگاه سانسور با چیره ساختنِ مصلحتبافیهای گذرا بر حقیقتیابیهای پایدار، درصدد است هنری عاریتی و حاکمیتی را جایگزین هنر محذوف سازد و در این راهبرد میکوشد تا با همکاری برخی مستضعفانِ فکریِ موسوم به « سلبریتی» ضمن قبحزدایی از ابتذال ِهنر حاکمیتی، زمینهی تخریبِ هرچهبیشتر هنر مستقل ( آزاد) را فراهم سازد. حاکمیت با خوانشی دقیق از اصل کالاییشدن شهرت و تجاریسازیِ معیارهای منزلت، از قدرت اجتماعیِ این چهرهها بهره میگیرد تا هنری گزینشی، تکسونگارانه و تحریفگرایانه را به مخاطب عرضه نماید.
با گذار از هنر انتقادی و ادبیات خلاق ِ دهههای چهل، پنجاه و حتی هفتاد خورشیدی، امروزه سوگمندانه برخی « سلبریتیهای» شهرتزده ( بهعنوان ستون پنهان) درصددند اموری را در اذهان عمومی مشروعی بخشند که ماشین سرکوب اربابان ضدفرهنگیشان در توجیه اجتماعی و ایدئولوژیک آنها درمانده است. رژیمِ عاجز از استدلال و درمانده در مشکلات داخلی اینک برای پیشبرد مقاصد ایدئولوژیک، دست به دامان شهرتزدگانی شده است که در ازای دریافت اندکی « حطام» حاضرند دست به دلیلتراشیهای موجهانگارانه برای منع حضور بانوان در ورزشگاهها و سپاس از حضور نظامی ایران در منطقه زنند؛ برای قهرمانان برآمده از داستانهای حکومتی کف بزنند و برای جانباختگان حکومت اشک فراق بریزند. ممیزیهای ناروا در عرصهی فرهنگ با عبور دادن هنر از لولههای سانسور میکوشد تا با تطمیع، تشویق و هویتزدایی از ماهیت هنر، هنرمندان را مسیر مهندسیِ افکار عمومی قرار دهد تا در تبلیغ « ارزشهای شکستخوردهی» نظام «ولایی» بکوشند و به پاداش این کوشش نیز حاکمیت به تکرار حضورپذیری آنان در رسانههای حاکمیتی تداوم بخشد. ازاینرو، شبههنرمندان حاکمیتی، بهمثابه یک « نیروی اجتماعی» مدیریت نمیکنند آنان مدیریت میشوند تا اذهان عمومی را برای سوءمدیریتها بیتفاوت سازند. به تعبیر « هالی گروت» آنان گاه در نقش « دلال فرهنگی» ظاهر میگردند.
همکاری « هنری» و « رسانهای» با مجموعهی حاکمیت، اگرچه نه انتخابی آگاهانه بلکه اجباری از سر استیصال است وانگهی این واقعیت بحرانزده را به نمایش میگذارد که امروزه حاکمیت با درک اثرگذاریِ اَشکال متنوع ِهنر بر افکار عمومی، با اهرم سانسور درصدد مصادرهی سیستماتیک هنر برای توجیه مبانی ایدئولوژیک خویش و تحکیم پدیدههای خودساختهای مانند «ادبیات آیینی» و « سینمای ارزشی است. اما پروژهی رخنه، الزاماً به سرمنزل مقصود نمیرسد؛ با رشد آگاهیهای مردمی از این پروژهی نرم، هم «سفارش هنری» برای قوام دادن به «هنری سفارشی» و هم سانسور قلمهای « منتقد» زودتر از آنچه انتظار میرفت با شکست روبهرو شده است؛ حملهی کاربران فضای مجازی به صفحات توئیتر، فیسبوک و اینستاگرام چهرههایی که تنها عطش دیدهشدن را دارند شاهدی بر این مدعا است؛ حمایت یک « سلبریتی » از حکومت پیش از آنکه دستمایهی تبلیغات حکومتی قرار گیرد ممکن است با هشتگهای تندی مانند « سلبریتی حکومتی» یا « خائن» در فضای مجازی « ترند» گردد. اما بهمحض حملهی یک مقام حکومتی به رفتار، پوشش یا عقیدهی یک هنرمند منتقد، آن هنرمند به چهرهای پرطرفدار مبدل میگردد. به زبان فنیتر، «تز» فرهنگ حکومتی « سنتز» هنرمند مردمی را پدید آورده است. دستهبندی هنرمندان به هنرمندان مستقل / آیینی و حمایت بی حدوحصر از هنر « سفارشی» در برابر هنر خلاق و ادبیات متعهد اجتماعی، تجربهی ناکام دیگری از میان دهها تجربهی حاکمیتی است که اگرچه هزینهی حضور هنرمندان مستقل را بالا برده است ولی معیار عرفی مناسبی را برای داوری همگان دربارهی «ابتذال ِ» هنر عاریتی و « اعتلای ِ» هنر مستقل، پیشِ رو مینهد چرا که به تعبیر « حافظ» «قلندران طریقت به نیم جو نخرند / قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست».
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.