نصرالله نیک‌فر


گرچند امروز بحث شعر با ادبیات تفاوت‌های خود را یافته استولی این‌جا مراد من کلیات منظور شده و پذیرفته شده‌ی پیشین در این باب استهم‌چنان بحث زن‌زدگی جامعه‌ی ادبی ما(شاعرانو در کل گفتمان شعر است و تاجایی‌که دست رسیده است به آن نگاهی می‌اندازیم.

با آن‌که شعر افغانستان جدی نقد نشده است و کسی هم جرات این را هنوز نکرده است؛ ولی پرداخت‌های خوبی در این زمینه داریماما چیزی که شرم آور و درد آور است زن‌زدگی جامعه‌ی ادبی ماستتا می‌شنوندکه زنی یاهم دختری ادیب است به گفت همگانی و یاهم می‌نویسد و شاعر است؛ دست از پا نمی‌شناسند و می‌دوند برای نبشته‌اش حکمت‌ها و فلسفه‌ها می‌تراشندازاین‌که بازار افغانستان بی پرسان هست و هرکس داشته‌هایش را می‌تواند بیرون دهد، شماری را از متن موضوع دور کرده استدوستان ما گاهی و بیش‌تر شعر را نمی‌بینند، شاعر را می‌بینندعاملی که عقل من در این زمینه برای سبب‌ساز شدن این کار قد می‌دهد در کل این دوتاست:

  • فقر جنسیتی

  • تشویق زنان

که تشویق هم از خودش معیار و مرزی دارد و باید بیش از اندازه در این زمینه زیاده روی نشودهنوز زنان چون مردان در این جامعه قلم و قدم نزده‌اندوقتی کسی پیدا می‌شود، شماری را ذوق زده می‌کندکه این ذوق زده‌گی شخصیت‌های دروغین بار می‌آورداین‌جاست که هرچرندی را به‌نام شعر برما تحمیل می‌کنند و حاشیه‌ها می‌نویسند برآنتقدیم کردن دوسته‌ی صفت شاعری در پای نیاز جنسی از ما چیزی ساخته است که امروز در این زمینه در جهان نامی از ما برده نمی‌شود (البته آن‌گونه که شایسته‌ی ما باشد).

شماری برای دل‌آسایی و تشویق زنان این کاررا می‌کنند اما بیش‌ترینه پی غرایز لجام گسیخته‌ی خود هستند و از هرکاهی کوه می‌سازند و گنداب نیازهای جنسی خویش را به روی سپید شعر می پاشندمی‌آیند از درِ چاپلوسی و دریوزگی، استاد می‌شوند و شانه بالا می‌اندازنداین‌است که هرکس به‌‎همین سادگی زبان مارا از ما می‌گیرد و طعنه‌ها می‌زند مارادر میان بانوان کسانی‌که با پای خود این راه را رفته‌اند پیروز هستنداما نباید فراموش کردکه رنج‌ها دیدند و دردها کشیدندروزگاری یادم هست بانویی را که دیگر برایش بهانه‌ای پیدا نکردند، از دریچه‌ی پرسمان‌های دینی به جان شعرش تاختند و مفتی‌گونه فتوای سنگ‌سار خود و شعرش را دادند.

اگر برای جدا کردن شعر خوب از بد معیاری درستی نداریم دستِ‌کم نشانه‌هایی وجود داردباید این نشانه‌ها را پیش چشم گرفته به سروده‌ای نگاه کرددرک شاعرانگی یک نبشته و یاهم متمایز بودن آن با نبشته‌های عادی چیز زیاد سختی نیستدوستی یک‌دست بودن و چینش واژه‌هارا پشت سرهم نشانه‌ی شعر بودن یک نبشته دانسته بودندیک‌دست بودن و چینش واژه‌ها اگر شعر است پس بفرمایید بگویید کیست که شاعر نیست؟ این‌گونه همه شاعر اندوقتی ما ذهن و دانش خویش را در پایی مادینه‌یی نثار می‌کنیم، نخست در حق او خیانت کردیم و سپس در حق جامعه‌ی ادبیناظم واژه‌هارا هم شاعر می‌گویندحس و نیازهای عادی و روزانه را به‌گونه‌ی ساده ولی با بندهای شکسته به نمایش می‌گذارند، آقا آب از دهنش سرازیر می‌شود و لب لیسیدن می‌گیردکه به به چه شعریبعد ما می‌آییم و می‌گویم که شعر ما مخاطب نداردخوب وقتی که ما خودمان مخاطب خوبی نباشیم، دیگران(مردم عامچه‌گونه مخاطب شعر ما باشند؟پایین آوردن سطح شعر از یک‌سو و پرورش دادن سر سری و سطحی مخاطب و مردم از سوی دیگر خود فاجعه‌ای است که نهالش همین اکنون خزان زده شده است.

شاعر باید پیش‌رو باشد دستِ‌کم اگر سنت شکن‌نیستباید اصلاح‌گر باشد و نواندیشباید زمانه‌ی خویش را درک کرده باشد و فراتر از زمانه‌ی خویش نگاه کندنیما می‌گفت: «شاعر برای خود و زمان خود نمی‌سراید، شاعر برای زمان پس از خود می‌سراید» شاعر همیشه از زمان مردم عادی جلو افتاده است اگر جلو نه افتاده باشد کارش تکرار و تقلید است و ارزشی ندارداین‌گونه شاعر از زمانه‌ی خویش نیز بیرون نمی‌برآیدشاعری که فرا زمانی نمی‌تواند بسراید؛ ناکام است (شاعر نیست). پاوند می‌گویدهیچ شعر خوبی را نمی‌توان بیست سال دیرتر از زمانش سرود زیرا چنان شعری منحصراً چنین نشان می‌دهدکه سراینده‌ی شعر در کتاب‌ها سنن و حرف‌های قراردادی به اندیشه پرداخته نه زندگیپس شعر به گفت شاملو یک نوع زیستن است و زیستن برای شاعر، شعر استچیزی راکه شاعر خودش پیدا نکند ویا نیافریند آن گرمی و آن دل‌بری را ندارد.وقتی روحِ شاعر در شعرش دمیده نشده باشد، شعری وجود ندارد.

دید شاعر با دید مردم عادی فرق داردچیزهایی راکه شاعر می‌بیند مردم عادی دیدن نمی‌توانندجو زدگی جامعه‌ی ادبی ما و منحل شدن ایشان در میان دید و باورهای سنتی و عام یک چالش بزرگ جامعه‌ی ادبی ماستجامعه‌ی ادبی ما در خط معمول اجتماع حرکت کرده‌استاین‌ها یا نمی‌دانند یاهم می‌ترسند، چون چیزی تازه‌ای تحویل ما نداده‌انداز چند نفر یا هم از چند گزینه‌ی شعرِ چند شاعر که بگذریم، دیگرانش در گذشته و یاهم در سایه‌ی اخوان ثالث راه رفته‌اند و تقلیدِ تقلیدِ تقلیدِ از تقلید کرده‌اند؛ یاهم در خط شاملو و فروغ رفته‌اند و به تکرار دچار تقلید بی‌مزه و خشکی شده اندکه نمی‌توان چیزی تازه‌تر، گیراتر و ژرف‌تر را در آن دیدنوچه‌های تازه‌ترهم در سایه‌ی فاضل نظری، حسین جنتی، علی رضای آذر، علی بهمنی و… راه رفته اند و هرآن اشتباهی راکه آن‌ها می‌کنند این‌ها هم آن‌را منحیث محاسنِ کار ایشان پذیرفته و حجت می‌‌گیرندبیرون از آن‌را نمی‌بینند و برای‌شان بیرون از آن‌هم چیزی وجود ندارد.

این‌هایی که گفتم هریک در بند بازتفسیر بندها و ابزار واژه‌های آمده در شعر آن‌ها هستند که خیال انگیز است و دریچه‌ای در ذهن خیال‌پردازان ما ایجاد می‌کند؛ این‌ها هم آن‌را تفسیر و تأویل می‌کننددر گذشته‌ها شاعران در بند زلف و کاکل و رخسار و خال لب بودند، ولی امروز شاعران ما در بند باز تفسیر و تاویلِ تک‌ها و مصرع‌های زیبای شاعران یاد شده هستندبه‌گونه‌ی گرفتار آن اند و سایه‌ی دست و پا بستگی آن‌را در این‌ها می‌بینیاین‌جاست که ابتذال زبانه می‌کشد و از ما چیزی می‌سازد مصرفی و گره خورده در ذهنیت دیگران.

تااکنون کدام کرکتر پیش‌رو و صاحب تیوری در بخش شعر ما نداریمکسی که صاحب دیدگاه باشد و روشی ویژه‌ای داشته باشد نداریماین نداشتن نمایان‌گر نرسیدن ما به کنه پرسمان شعر استهمان‌گونه‌ی که در دیگر بخش‌ها تحجر و جزم‌اندیشی داریم، در این بخش هم آن تحجر و جزم اندیشی را داریم و چیزی راکه آمده است جرات تغییر و یا سخن گفتن در باره‌اش را نداریمچشم به راهیم که دیگران بیایند آن‌را ورق بزنند تا ببینیم رویه‌ی بعدی آن چیست.

تکرار شعر و تکرارِ تکرار، و به حد و مرز رسیدن در آن برای افراد(شاعرایجاد مالکیت می‌کنداین افراد در یک مجموعه ساختار و واژه ها احاطه پیدا می‌کنند و مالک آن می‌شوند، سپس دایره‌ی به‌وجود می‌آید که آن‌ها پدید آورنده و مالک آن دایره هستنددر این دایره متبحرهم هستند و چیزهایی شگفت‌ناک‌تر هم بیرون می‌دهندگاهیاین دایره را می‌شود دامی تنیده شده هم گفتدامی که برای نو واردان تازگی دارد و شگفت انگیز است گاهیاگر کسی جذب این دایره شود، آن‌کس بهترین فردی است که توانسته است به مرتبه‌ی کمال تعین شده در این دایره برسد.این آدمانی که سامان‌های چیده شده در این دایره را جدی گرفته‌اند، از سوی مالک این دایره با نوشتن حاشیه‌های تشویقی بیش‌تر از خود بی‌گانه می‌شوند و از خود می‌برآیند و در او حلول می‌کننددر همین‌جاست که دیگر از شعر خبری و اثری نیست.

شاعران و ادیبانی که دست‌ِکم در کشور ما شناخته شده‌اند، توقعی سنت زدگی را از آن‌ها نداشتیمخوب حالاکه آن‌ها ناگزیر شده‌اند و از سر ناگزیری و شرایط جنگ و خشونت و ترسِ جان و نبود امکانات و خرج خانواده به این چیزها تن در داده‌اند؛ شرایط‌شان را اندکی در نظر گرفته و از سرش می‌گذریمباآن‎‌که در میان آن‌هاهم کارهای خوبی شده‌است که نقد جدی نشده و بی پرورش و نوازش دست باغ‌بان این نهال‌ها بار آمدندولی جوانان ما این ناگزیری هارا به این پیمانه ندارند و می‌باید از بندها رها شده گام بزنندجای بسیار بدبختی‌است که یک جوان شاعر، جو زده شود و زیر تاثیر آن؛ راه برودکسی را که توان شکستن زنجیرهای اجتماعِ سنگ شده‌ای خویش‌را در درون خودش ندارد، چه‌گونه در بیرون چشمی از آن داشت و چه‌گونه در سده‌ی۲۱ به‌نام پیش‌رو، صاحب دیدگاه و مرد تغییر دانست و به آن دل بست؟جامعه‌ی سنتی ما با آن‌که اجازه‌ی آمیزش و نشست و برخواست آزاد با زنان را نمی‌دهد، ولی این ویژگی‌ها را محیط اکادمیک و شاعرانه‌ی ما دارد که در آن‌جا دستِ‌کم این حساسیت ها و ندیدن‌ها اندکی زدوده می‌شود و مارا از چنگ دید‌های سنگ شده بیرون می‌کندچرا شاعر و ادیب ما هنوز در این جو زن‌سوختگی و زن ندیده‌گی خویش را و مسئولیت خویش را از یاد برده‌است؟

شاعری که هنوز ذهنیت بسته‌اش تغییر نکرده است، چیزی تازه‌ای هم نمی‌تواند بیرون دهدالبته چیزهایی مود روز و آبکی بیرون می‌دهد مانند سامان آلات یک‌بار مصرف که ارزش بیش‌تر از یک بار خواندن را نداردبا این ذهنیت‌های نر سالار مادینه پرست، تراوش فربه ذهنی یا هم اگر بپذیریم الهامی‌که در خود چیزهای تازه و اندیشیدنی داشته باشد یاهم لذت بردنی باشد، بیرون نمی‌آیداگر چیزی بیرون می‌آید در حد یک انزال زود رس است که زود فروکش می‌کند، که بیش‌تر با ذهنیت شهوت‌پسندِ شهوت‌زده پیوند دارد تا ناخودآگاه تخیل محورِ– پدید آور پیش رو.

کار شاعر از یک‌ نگاه دور کردن ذهن از عادت زدگی استاین در حالی‌ست که بیش‌ترین شاعران مارا عادت فرا گرفته‌استنه تنها عادتِ خودشان که عادت گذشته‌گان خویش را نیز به تکرار گرفته اند که این خود تکرار یک پایانی است که سال‌ها پیش رخ داده‌استکسی را که عادت فرا گرفته‌است، چه‌گونه چشم داشت که برای هم‌بودگاهِ خویش زدایش عادت کند؟شاعر زمان ما باید خطر کند و به ناشناخته‌ها و تجربه ناشده‌ها دست ببردباید عرق بریزد و بیش‌تر کار کندمغز خویش‌را باید بیش‌تر فعال کند و از آن کار جدی و نو بکشد.

بدبختانه شاعر امروز ما گروگان ذهنیت‌های گذشته است و هنوز نتوانسته است خویش را از چنگ آن ذهنیت ها رها کنداز دید جسمی در زمانه‌ی امروز (عصر نوزندگی می‌کند ولی از دید ذهنی هنوزهم در گذشته زندگی داردهنوز چیزهایی که در ذهنیت‌های گذشته درونی شده بودند و دست نایافتنی، در ذهنیت‌های امروزین هم درونی هستند و دست نایافتنیعشق همان عشق تکراری‌ست تنها کاربرد واژه‌ها و نمادها تغییر کرده استتنها نمادها فرق کرده اند و مضمون هنوز آن‌گونه که نیاز است دیگرگون نشده استجایی هم واژه ها و زبان امروزین شده اند، ولی هنوزهم شاعر در بند همان سودای چشم است و تکرار تجربه‌های گذشته‌گاننادر نادرپور می‌گفت: «نخستین شرطِ شعر نو، ادراک تازه‌ی شاعرانه است» وقتی شاعری ادراک تازه‌ی شاعرانه ندارد و به کشفی‌هم دست پیدا نکرده است و تنها از ذخیره‌ی دیگران مصرف می‌کند؛ چه‌گونه بپذیریم که او نو است و شاعر است؟!.

رولان بارت می‌گویدنمی‌توان به گونه‌ای دیگر نوشت، مگر آن‌که به گونه‌ای دیگر فکر کردزیرا نوشتن همان سازمان‌دهی جهان است همان اندیشیدن است(۱) بدون تغییر ذهنیت شاعرانه، درک امروز (زمانو تنها با دگرگونی سطحی زبان نمی‌توان به نو آوری رسیدشاعر نخست باید خودرا آزاد کند، شاعر باید از زیر بار انباشته شده‌ی گذشته‌گان بیرون بیایدشاعر باید آن گذشته را از روی شانه‌های خود به زمین بگذارد و سکویی بلندی بسازد از آن و بر بالای آن فراز آیدبا تکیه برآن به جلو گام بگذارد و در دنیای تخیل و تصویر سیر کنداین گذشته‌ای که مقدس شده است و هنوز بر دوش ماست؛ قامت مارا خم کرده است و از کار انداخته استتا زمانی که این گذشته تکیه گاه ما نشود، زمینی نشود و جرات دست به‌دست کردن آن‌را پیدا نکنیم، ما چیزی تازه و خواستنی و پذیرفتنی نمی‌توانیم بار بیاریمما هرچه بکوشیم بازهم در همین گرداب گشتانده خواهیم شد و یاهم خواهیم گشتیا به‌گفت بیدل: «تو زخود نرفته‌ای بیرون به‌کجا رسیده باشی» ما یا از خود بیرون نرفته‌ایم و یاهم از خود بی‌گانه شده‌ایم؛ یاهم در دیگری فرو رفته‌ایم و چون سنگ مانده‌ایماز همین‌رو ما در افغانستان ازاین چند دست شاعران زیاد داریم.نخستشاعرانی‌که در گذشته مانده‌اندمتحجر شده‌اند و توان اندیشه و دریافت‌های تازه و جدی از آن‌ها گرفته شده‌استدومشاعرانی‌که بدون دست و پایی و جنبشی در خود مانده‌اند و جز خود کسی را نمی‌بینند و نمی‌خواهندهم ببینندسومشاعرانی که از خود بی‌گانه شده‌اند و بین گذشته و امروز پیوندهارا گم کرده‌اند و هرچه راکه از بیرون بر او تحمیل می‌شود می‌پذیرد و بدون آن‌که خودش تجربه کند انعکاس می‌دهدتقی رفعت می‌گفت: «اگر ادیب و شاعر هستید بدانید که شاعر یا ادیب پیرو نیست پیشواست… شما برای فردا بنویسید، اگر مقتضی شد نترسید، بوستان سعدی و دیوان حافظ را در آب بی‌قدری و انتقاد بشویید و خاطرجمع باشید که معاصرین سعدی و حافظ به قدر شما سعدی و حافظ را شایسته‌ی این احترام نمی‌دانستند، معاصرین آن‌ها، آن ادبیات گران‌بهارا به پشیزی نمی‌خریدندامروز می‌بینیدکه سعدی مانع از موجودیت شماست، تابوت سعدی گهواره‌ی شمارا خفه می‌کندعصر هفتم بر عصر چهاردم مسلط استولی همان شعر کهنه به شما خواهد گفت که هرکه آمد عمارت نو ساختشما در خیال مرمت کردن عمارت دیگران هستید(۲) این سخن جای درنگ و نگرش ژرف دارد، همان‌گونه‌که گذشته‌گان برای ما تابو شده اند دوچند آن پیش‌روان ایجادگر شعر نو تابو شده‌اند و شاعران ما در پی تکرار کارهای ایشان و تقلیدها بر آمده‌اند و با پای خود راه رفتن را یا نمی‌خواهند و یاهم بلد نشده‌اند.

اگر شعر آذین بستن واژه‌هاست که در نثر بهتر و بیش‌تر از‌این می‌توان واژه‌ها را کنار هم چید و بر سر دیوار واژه‌های آراسته شده فراز شد و داد زدکه هاییییی «اینه» هنر!

اگر شعر، قافیه است که این‌هم ساده استهرآدمی بخواهد می‌تواند قافیه پردازی بکندمنتها مهارت هرکس در قافیه پردازی متفاوت استیکی پایین و یکی بالااگر شعر، دادن وزن به کلمات است، پس این هنرهم آموختنی است و هرکس باکمی ریاضت به کلمات می‌تواند وزن ‌دهد.تصویر پردازی‌هم به‌تنهایی چیزی راکه مارا بر بیاشوبد نمی‌تواند بیافریندخوب از همه‌ی این ابزار کار شاعر که بگذریم می‌رسیم به درون شعردرون شعر چه داردکه ما باید آن‌را جدی بگیریم؟در درون شعر از اندیشه‌های شاعر گرفته تا زیبابینی‌ها و زیباپسندی و کشف و شهود و چیزهای غیر ملموس موج می‌زندچیزهایی تازه‌ که در زبان تازه و به‌گونه‌ی تازه بیان شده‌اندشیوه‌های بیان شاعر، برداشت‌های شاعر، دردهای شاعر، شادی‌های شاعر و در کل جهان شاعر و جهان ما در او وجود دارد، ولی به گونه‌ی تازه، زیبا و آشنایی زدایی شدهجادوی سخن و رستاخیز واژه‌ها که نمای بیرونی آن‌ می‌تواند باشد هم ریشه‌های درونی دارد در جای خوددر درون شعر چیزی به‌نام گوهر شعر وجود داردکه همه نمی‌توانند به آن دست پیداکننداین گوهر شعری مانند روح در بدنِ ساختاری به‌نام شعر استاگر پیکیره‌ی شعر، این روح را در خودش نداشته باشد خشک و خنک است و گیرایی نداردمانند جسم بی‌جانی است که پس از اندک زمانی متعفن می‌شوددر کل اگر سروده‌ای این گوهر را در خود نداشته باشد، آن‌را نمی‌توان شعر گفتاین گزاره زیاد دراز دامن است و آن‌را به نبشته‌ی پژوهشی که در این زمینه زیر دست دارم؛ می‌گذارم.

به‌جای آن به این نکته باید اشاره کنمبرای یک انسان تنها در دست داشتن ابزار کار شاعری کافی نیستباید منطق شاعرانه داشتباید نازک‌خیال بود و زیبانگرچیزی که مهم‌تر از همه کارِ یک آدم را به عنوان شاعر سنگین‌تر و خواندنی‌تر می‌کند، آگاهی شاعر و حساسیت شاعرانه‌ی اوستورنه گردآوری الفاظ کار ساده است و به گفت همگانی مردمِ ما«پیچو سوختم» هم کار آسانشعر آه و افسوس و زلف و رخسار و… نیستاگر شعر را کسی در خدمت این‌ها استخدام می‌کند باز او کار خودش استیعنی به بهانه‌ی این ابزار می‌خواهد خودش را نمایش دهدکه این نمایش یک نمایش ابر آلوده است و نمی‌تواند نیازهای امروزین را در این بخش برآورده سازد و معرف آن باشد.

یگانه مشکلی که ما داریم در شناخت شعر استبدبختانه ما در هرچیزکه چندتا واژه‌ و اصطلاح کلیشه‌ای را دیدیم، می‌دویم سراغش و آن‌را شعر گفته به سر و چشم خویش می‌مالیمشاعر شدن در جهان امروز بدون آگاهی و بدون دانش و بدون شناخت آسان نیستشماری پنداشته اندکه شعر و به ویژه شعر آزاد و سپید بسیار ساده است و به همین‌رو سخنان ساده و پیاده‌ی خویش راکه یک متن ساده‌است، پاره پاره کرده– نیمه خط ساخته و در بازار بی پرسان ما به‌نام شعر بی‌شرمانه به چشم مردم می‌زنند و مردم هم می‌گویند این چه باشد؟!

از دید فارابی شاعران سه دسته اند: ۱- کسانی‌که طبع شاعرانه دارند اما شعر گفتن را فنی نیاموخته‌اند. ۲- آنانی‌ اندکه هم طبع شاعرانه دارند و هم به فنون شاعری دانایند. ۳- شاعرانی که نه طبع شاعرانه دارند و نه فن شعری می‌دانند کار اینان صرفاً تقلید از دو گروه نخستین استکه این دو گروه به خطا رفته اند.(۳) ساده گیری و ساده انگاری و حتا نداشتن آگاهی و شناخت درست از شعر ازآن دو گروهِ یاد شده در میان ما زیاد پرورده است.

از یک نگاه شعر و شاعری در میان ما چیز پیش پا افتاده شده و هرکس می‌پنداردکه شاعر است و می‌تواند شعر بگویدبرای همین هر آدمی را که احساسات و یاهم غرور فرا گرفت، چند واژه و مفهوم را پشت سر هم می‌کند و مدعی می‌شودکه شاعر است و شعر سروده‌استفروغ می‌گوید:نیما شاعری بود که من در شعرش برای اولین بار یک فضای فکری دیدم و یک‌جور کمال انسانی مثل حافظ – من که خواننده بودم حس کردم که با یک آدم طرف هستم نه یک مشت احساسات سطحی و حرف‌های مبتذل روزانه.

شعر زدگی هم‌بودگاهِ ما، مارا از شعر ناب و شعر اصیل دور کرده‌است و حتا سرخوردههنوزهم شماری می‌پندارند که شعر مطلق الهامی‌ست الهی و بر هرکه خواست آن‌را ارزانی می‌کند و نیازی به درک، دانش، خرد، بینش، زحمت و عرق‌ریزی و ژرف‌نگری ندارداز سویی‌هم درک نا درست شماری از مدعیان شاعری از شعر آزاد زمینه را برای ابتذال شعر آزاد فراهم کرده‌استچون شمار زیادی چسپیده اند به شعر آزاد و گمان برده اند که آسان‌ترین راه برای شاعر شدن است و به همین زودی با انتشار چند گزینه نامش در رواق بلند شاعران گذاشته می‌شودبرداشت سر سری از شعر آزاد حتا مخاطب را گُم‌راه کرده‌استآزاد سرایان ما شعر آزاد را دستِ‌کم گرفته‌انداز زیر بار عروض فرار کرده‌اند و شعر آزاد را چهار چنگال گرفته‌اند که به گمان ایشان این گونه‌ی شعری آسان استدر حالی‌که مشکل‌ترین گونه‌ی شعری است که نمی‌توان آن‌را با رویانت‌اش نمایش دادنبود وزن و قافیه را باید در این گونه‌ی شعری پر کرد و جای خالی همه قیود عروض را باید با تکنیک‌های نو و درونی پر کرد که این بی‌چاره‌ها از این امر مهم سخت ناآگاه اند و دیگران را نیز به گُم‌راهی کشانده‌اند.

اگر این همه گزینه‌ی شعری(آزادراکه در این سال‌ها و سال‌های پیش از آن چاپ شده است تنها با معیارهای متوسط شعر آزاد مقایسه کنیم ۹۰ درصد این مجموعه ها خالی از ارزش و لطف شعری هستند و رهی به درون شعر و گوهر آن(به چمِ امروزیننبرده‌انددر بسیاری این گونه شعرها یک محتوای از پیش سنجیده شده و تعین شده واژه‌ها را به تار کشیده‌است و هریک را به‌کشتارگاه احساسات سراینده‌اش(سازنده‌اشکشانده‌استشعر گذشته برای به نمایش گذاشتنش از قافیه و وزن عروضی و… کار می‌گرفت، ولی شعر سپید و پس از آن دیگر به آن ابزار نمایش نیاز ندارد و خودش سر راست با ما رو به‌رواستخودش را از راهِ خودش به نمایش می‌گذارد و نیازی به آن ابزارهای گذشته نداردما در شعر سپید (و گونه‌های پس از آنبایک گونه شعر بی‌پرده و لخت(لغُکروبه‌رو هستیمچیزهایی که امروز به‌نام شعر آزاد و سپید به رخ ما کشیده می‌شود، بیش‌ترشان مشتی واژه‌ها، تصاویر و خیال‌های هستندکه با بارِ احساسات در تار مفاهیمِ برساخته و آهنجیده‌ی پیش سنجیده شده کشیده شده اند و همه چیز دارند جز شعربه گفت مولانا: «نه بندی‌است، نه زنجیر، همه بسته چراییم؟» اندکی اگر دست و پایی کنیم و نترسیم، می‌توانیم راه‌های نرفته را برویممارا نبسته‌اند ولی این تنبلی و ترس ماست که مارا میخ‌کوب کرده استمی‌شود گونه‌ی دیگر نوشت به شرطی که گونه‌ی دیگر اندیشید و یخ‌های تاریخ را شکست.

واژه ها زیاد اند، تصاویر و جهان خیالات هم گوناگون و هردم پیش چشم خوردنیولی این‌ها به همین سادگی به شعر تبدیل نمی‌شونداین کشور سراسر سوژه است و شعراز انتحار، ترور، بی‌دادی، گرسنگی گرفته تا ستم و خودسوزی و افراطیت و سنگسار همه ذهنیت مارا متاثر می‌سازد و مارا وادار به واکنش می‌کنداما به گفت داریوش آشوری نفسِ آتشدمِ شاعرانه به‌کار است که این همه عناصر را به‌هم جوش دهد و باهم به ساحت زبانه شاعرانه برکشد.

ما همه کم و بیش این مشکل را داریمبیش‌تر یک مجموعه تصاویر «برآهنجیده» را در شعرهای خود داریم که به درستی آن‌را نتوانسته‌ایم باهم جوش دهیمحتا میان آن‌ها گاهی و بیش‌تر نتوانسته‌ایم آشتی کنیمشمار دیگر شاعران ما آن‌قدر با دنیای شعر بی‌گانه هستندکه در نگاه نخست می‌دانی که واژه‌ها در او نزیسته‌اند و هریک را خام (پریمچوربه دنیا آورده است یا به گفت آشوری «زبان شعر را وام گرفته‌است، اما با عالم شعر در نیامیخته است(۴) و آن‌را در نیافته‌استگفته‌اند شعر زایمان مردانه استولی من می‌گویمشعر زایمان ذهن است یاهم زایمان همگانی برای یک شاعر استدرد و دنیای خودش را دارد، زجر و ضجه‌ی خودش را داردزمان زایمان و زمینی شدنش را داردهمان‌گونه که به «زور کردن» نمی‌توان فرزندی به دنیا آورد؛ همان‌گونه هم نمی‌توان شعری را به زور زایید و زمینی کردآدم باید ظرفیت این باروری را داشته باشد.گوشه‌ی ذهن او بتواند نهال شعر را درست آبیاری کند تا برای بهره وری آماده بشود.

نمی‌شود به همین سادگی و بدون کدام عرق‌ریزی‌ای چیزی را بیرون بدهی و بگویی من‌هم شاعرم و شعر گفته‌اماگر چنین باشد، تا امروزهزارها مولانا و حافظ و بیدل باید می‌داشتیم.

همان‌گونه که در آغاز گفتم چیزی که هنوز در جامعه‌ی ادبی ما ره باز نکرده‌است، نقد جدی شعر استو این نقد نکردن خودش گونه‌ی سنت پذیرفته شده و پسندیده شده‌است که خود جای ترس از آینده‌ی شعر در این گستره‌استولی چیزی که امید وار کننده است، کارهای جدی‌ای شمار از سرایندگان جوان ماست که می‌خواهد با پای خود راه برود و چیزهای بیافریندکه آب مهر و نماز اندیشه و عاطفه‌ی اورا در خودش داشته باشد؛ نه که آلوده به پندارهای دیگران و ره پیموده با پای دیگران

***

و فرجامین سخن این‌که:

گرچند جوانان و بانوان این جامعه به تشویق و دست به سری سخت نیاز دارنددر هم‌بودگاهی که سرودن شعر امر نه چندان پسندیده‌ایست در همین حدی هم که بدان وقت گذاشته اند غنیمتی‌ست بزرگ اما این چالش‌ها و این کاستی‌ها دلیل نمی‌شوندکه ما بی‌توجه باشیم و سرسری بگذریم از کنار این امر مهم.

از سویی‌هم بند کردن زنان در قفس تشویق‌های بی‌هوده، آن‌هارا از اصل مطلب دور می‌کند و یک اعتماد به نفس کاذب را در آن‌ها پرورش می‌دهدکه پسان ها ما به جای شعر مشت چرندی را می‌داشته باشیم که دیگر احتمال جاافتاده شدنش به‌نام شعر زیاد می‌شودو این‌که مردم آن‌را به جای شعر بگیرند و ابتذال زبانه بکشد آن‌روز دیگر کار از کار گذشته است.

در شعر به دنبال مفهوم و چینش واژه‌ها رفتن مارا به همان پرت‌گاه‌های می‌رساندکه گذشته‌گان را کشانده بودمفاهیم تا درونی نشوند شعر هویتش را با مفاهیم انتزاعی از دست می‌دهدبا تصاویر یک‌دست و معانی پشت سرهم نمی‌توان ادعاکردکه یک نبشته شعر استبرای خود شیرینی راه‌های زیادی است که می‌شود از آن راه‌‌ها پیش رفتنیاز نیست شعر و شاعری را ابزار چیزهای عادی کرد. «تویی» که در این زمینه چیزی می‌گویی مسئولیت بزرگی داری که اندک‌ترین اشتباه‌ات روزی جبران ناپذیر خواهد شد.

خیر است اگر در این زمینه رشد زنان به دلیل محدودیت‌های اجتماعی و سنتی کم استکوشش نکنید که قارچ‌وار سبز بشوند و جهشی بلند شوندبگذارید راهِ طبیعی خودشان را بروندچیزی که طبیعی بار می‌آید و می‌روید بلندتر و ژرف‌تر از چیزی است که شما می‌خواهید یک‌شبه معراج خویش را بپیمایدکار شعر و شاعری با تشویق و هیاهو سُر نمی‌گیرد و پخته نمی‌شودداشته‌های درونی و ذهن حساس و زودگیر با داشته‌های علمی و تجربه‌های شاعر یک‌جا شده و شعر را با آن عناصر دیگر به‌پا ایستاد می‌کندذهن شاعر باید کوره باشد و آن‌همه برداشت‌ها، پرداخت‌ها، دریافت‌ها و چشم‌انداز‌ها و مکاشفه‌ها باید در آن‌ پخته شود و سپس بیرون بیاید که آن‌وقت چیزی بیرون آمده درخور این است که برایش بگوییم شعرتا این نهاد و این کوره و این ذهن آن ظرفیت را پیدا نکند؛ تشویق و به‌به‌های ما بی‌هوده و بی‌جای‌ است.

 

سرچشمه‌ها

  1. فوکو، میشل؛ نقد و حقیقت؛ برگردان شیرین دخت دقیقیان، چاپ نخست، تهراننشر مرکز،۱۳۷۷ رویه‌ی۴۴

  2. یحی آرین‌پور، مقاله تجدد ادبی، مجله جهان نو شماره ۴و۵ سال۱۳۴۵ رویه‌ی۴۲-۴۳

  3. کتاب الشعر در (المنطقیات للفارابی)، تحقیق محمد تقی دانش‌پژوه قم مکتبۀ آیت الله مرعشی نجفی۱۴۰۸ رویه‌ی۴۹۷.

  4. شعر و اندیشه، داریوش آشوری، نشر مرکز، تهران۱۳۷۳ رویه‌ی۳۰

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com