عبدالملکی وزیر زیر صفر کیلومتر، از وزارت فوق اقتصادی و مالی کار ساقط شد. این اسقاط هم مایه شادی ملت شد هم عبرت های فراوانی برای حاکمان داشت. بعلاوه معلوم شد در یکدست ترین و متمرکزترین دولت و مجلس نیز فشارهای اجتماعی می تواند باعث اسقاط اشغالگران گردد. این سقوط ها نشانه ضعف مدل فعلی حکومت و نیز واقعگرا بودن حاکم بلامنازع ایران است. اگرچه امثال عبدالملکی حذف از قدرت شدند ولی در پوسته رسانه ای حکومت همچنان ارج و منزلت دارند. چرا آنها در حکومت به بازی گرفته می شوند ولی به سد محکم ملت ایران برخورد می کنند؟ چرا پوسیده ترین تفکرات حکومت داری، همچنان تریبون دارند ولو در عمل حق استمرار حیات نداشته باشند؟

حکومت هایی که بر اساس وجود رهبر وایدئولوگ اداره می شوند دیگر زمستان خویش را طی می کنند. بهار آنها در زمان نبردهای ویتنام و افول قدرت نرم آمریکا در مقابل گسترش اندیشه کمونیستی بود. کشورهایی که هویت و چیستی خود را از مفهومی جهانی انقلاب می گرفتند و با تدوین مدلی نوین از مبارزه و تقدس سلاح در مقابل حیله های ضدانقلابی امپریالیست ها به حرفه انقلابی گری اشتغال می ورزیدند و آنچه که این کاسه بند زده را به هم قالب می کرد مفهومی به نام ایدئولوژی بود که اکسیژن حیاتی آن از برگ های قامت رعنای موجودی به نام رهبر تراوش می کرد. در مقابل، ظهور رهبران بزرگی در غرب که به توسعه و صدور لیبرال دموکراسی و دولت های رفاه و سیاست گذاری بر اساس خصوصی سازی به مثابه امرمقدس می نگریستند باعث شد مقابل کمونیسم، لنینیسم، مائوئیسم و تمام فرزندان مارکسیسم نهادهای فکری جدیدی همچون تاچریزم و ریگانیزم سر برآورند که سد آهنین مقابل دیوار آهنین سرخ ها باشند. معلوم شد دیگر مفهوم رهبر محدود به مدل های شرقی نیست. آنچه که ستون فقرات اندیشه های مقدس سرخ را شکست عدول رهبر بزرگ و ایدئولوگ جهانگستری مانند مائو از آموزه های مارکس و صدبرابر افزون تر از آن، ادبیات قطور خودش بود که بر اساس فلسفه های چینی و کنفوسیوسی یک مارکسیسم نوین را به مبارزان دنیا ارائه می کرد. مائو فهمید نمی شود با سخن شکم ها را سیر کرد و با کلمات آرمانی رفاه را به بیچارگان و زحمتکشان بخشید. به قول سریال طنز زیرخاکی، وقتی فریبرز فهمید همبندهای مارکسیستش اعتصاب غذا کرده اند به اسکندر ـ نفوذی ساواک در زندان ـ گفت برای چه اعتصاب غذا می کنند؟ اسکندر گفت بخاطر آرمانها! فریبرز سراسیمه سوال کرد من الان یک نخودچی خوردم. اسکندر گفت وای الان نفخ می کنی. فریبرزپرسید پس آرمانهایم چه می شود؟ اسکندر گفت؛ آرمانهایت بر باد رفت! این اتفاق دقیقا برای مائو افتاد ولی زحمت خوردن نخودچی را به خود داد و بجای مفهوم غرب ستیزی و دشمنی با امپریالیسم به رقابت با قدرت های صنعتی پرداخت و به مثابه یک امر ملی به این رقابت نگاه کرد و ملت خودش ـ نه همه دنیا ـ را در قالب ایدئولوژی نوینی جای داد که برای اولین بار توانسته بود کشور پهناور چین را یک پارچه سازد. این تبدیل رهبری ایدئولوژیک به اداره امر ملی و سکانداری ماشین رقابت صنعتی و تکنولوژیک بزرگترین ضربه ای بود که بر کمر رهبران تمام انقلاب های دنیا وارد کرد و نهایتاً اصول غلط ایدئولوژیک در انقلاب ضدامپریالیستی شوروی باعث فروپاشی مدل انقلابی آن گردید و ملت روس تازه دست به تأسیس ریشه های خودآگاهی ملی خویش زدند. معلوم شد نه از سرود کار بر می آید نه از کتاب های قطور نه کتابچه های سرخ و سبز رهبران که جواب همه سوالهای دنیا را در خویش دارند. گاردهای انقلابی تبدیل به ارتش های ملی شدند و نهایتاً نبرد میان آزادی و انقلاب باعث رهایی کشورهای اروپای شرقی و پیوستن به برادران غربی خود گردید. چون شرقی ها توان تئوری پردازی نداشتند و ملت سازی آنها اصولا حاصل فتوحات و طراحی های انگلستانی بود نتوانستند بدون حملات آمریکایی از دست صدام برهند و بدنبال ناتوانی بوش از اجرای دموکراسی زوری در مردمی که نمی شناخت نهایتاً انقلاب های عربی برپا شد و بساط دیکتاتورهایی که اتفاقا روابط خوبی هم با اسرائیل و آمریکا داشتند ـ غیر سوریه ـ برچیده شدند ولی نهایتاً منجر به تحول در تفکر سیاسی مشرق زمین نشد و پیشرفتی هم در این کشورها به چشم نمی آید.

حالا تنها ایران است با کوبا و ونزوئلا که در مدل انقلابی خود با شعار غرب ستیزی و مرگ بر آمریکا باقی مانده اند. فرق اینها با حکومت های بن علی و حسنی مبارک در این است که آنها کاملاً آشکار با غرب همکاری می کردند و اسرائیل را به رسمیت شناخته بودند ولی اینها مثلا برای کمک به نفت و بنزین آمریکا به اجرای تئاتر ربایش نفتکش خود در آبهای یونان و تحویل آن به آمریکا می پردازند و پولش را از طریق قطر یا دیکتاتوری های تاجیکستان و ترکمنستان دریافت می کنند. آنچه که مردم را مقابل انقلابی ها قرار میدهد چرایی ارتباط یا عدم ارتباط آنها با غرب نیست. مردم هرکاری را که اینها انجام دهند محکوم می کنند ولو درست ترین مدل سیاست ورزی هم باشد. چرا؟ یکی از دلایلش این است که مردم می پرسند چه کسی به حاکمان اجازه داده برای اداره کشور تصمیم سازی کنند و بی اجازه از ملت برای آنها دست به اقدام بزنند. به همین دلیل است که انرژی اتمی توسط شاه یک امر خائنانه و در جمهوری اسلامی یک امر خادمانه است. دوباره همان شاه در بدترین تصمیماتش ستوده و جمهوری اسلامی حتی در اداره جنگ ۸ساله مقابل صدام و تقابل با عرب هایی که شاه را میخواستند ببلعند مورد طعن و انتقاد ملت واقع می شود. اتفاقا اینجا باید گفت هرچه خسرو می کند تلخ و بدمزه بوَد. دعوای عبدالملکی ها و همه گونه های مختلف جانوری از دانشگاه مهدوی کنی از همین جا آغاز می شود. اینها درست در موازات همین خط به حرکت در می آیند و سیبل حملات ملت می گردند. عبدالملکی ها ساخته و به قول خودشان «تربیت» می شوند تا بر خلاف مسیر انتقادی ملت، مانند یک حیوان تربیت شده در سیرک آماده واکنش از پیش تعلیم شده توسط مربی خود باشند. به عبارت دیگر هر تصمیمی که گرفته می شود اینها با مراجعه به همان مدل ایدئولوژیک رهبر، سعی در توجیه آن تصمیم می کنند و مزخرف ترین استدلال ها را برای توجیه تمام کاستی ها ردیف کرده و مجوز دارند تا در صف اول رسانه بنشینند و از خطبه های نمازجمعه گرفته تا شبکه های اختصاصی و رسانه های خصوصی مرتب بر تکرار اصولی پافشاری کنند که هیچ جایی در علم و دین ندارند. به سوال رهبری انقلاب در دیدار با مسئولان حج و زیارت نگاه کنید. او پرسید نمیدانم چرا مرتب بر مسائل اختلافی شیعه و سنی پافشاری می کنند؟ جوابش واضح است زیرا «تو» میخواهی که وحدت باشد. این اختلاف ها بیان می شود زیرا عالمان و فقیهان و مردم کف زیارتگاه ها میخواهند تو متولی دین نباشی چون می دانند اصل وحدت نه بعنوان یک فتوای منکشف دینی بلکه بعنوان یک اصل ایدئولوژیک مطرح می شود که برای حفظ سلطان درحال شکست عثمانی توسط اسدآبادی ساخته شد و اخوانی ها بر آن افزودند و درحالی از زبان شریعتی و امثال وی ترشح می کرد که اساساً آنها عامل بزرگترین اختلاف میان ملت ایران و جامعه سنتی شیعه بودند و تاکنون هم هستند و بزرگترین هزینه ها بخاطر کشتارها و خیانت های کسانی از ایران گرفته شد که پیروان سینه چاک همان اندیشه ها بودند. حالا که نه فرقانی هست نه مجاهدین خلق جایگاهی ملی دارد یا نهضت آزادی دیگر نفسی نمی کشد، دقیقا فدائیان یکی از فدائیان شریعتی یعنی شخص رهبر انقلاب فعلی، بساط تقابل با سرپیچی و مقاومت ملت را پهن کرده اند. تقابل جبهه فرهنگی انقلاب با مقاومت ملت در برابر حرف های زمان لنین و مائو یا مدلهای غرب ستیزی شریعتی و آل احمد یا انقلابیگری های مسلحانه محمدمنتظری و سیدمهدی هاشمی و شیعه ستیزی های جواد غروی اصفهانی است. چیزی که ثابت شده در هیچ جای دنیا به کار نمی آید و عقل بشری آنها را از دهان خود تف کرده است. عبدالملکیها گونه هایی هستند که برخلاف امثال ازغدی فقط حرف نمی زنند بلکه میخواهند آنچه را که از رهبر خویش گرفته اند یا از منابع اولیه انقلابیگری خصوصا انواع تعمید و ختنه شده آن همچون آثار محمدرضاحکیمی می آموزند به مرحله عمل و اداره کشور وارد کنند. خاطرم هست امام صادقی ها در زمان بعد از انتخابات ۸۸ می گفتند اینها که دم از توسعه اقتصادی می زنند اصلا نمی فهمند که مفهوم برکت میتواند اساس اقتصاد را تغییر دهد. آیا اداره اقتصاد براساس برکت مال، یک اقتصاددینی است؟ ابداً چنین نیست. اینها مانند سیدقطب و شریعتی و طالقانی و بازرگانند. آنها مارکسیسم را نمی توانستند صریح بر زبان بیاورند بجایش از قرآن و سنت مثال می آوردند و بشدت با فقه و روحانیت اجتهادمحور مخالف بودند و مثل طالقانی برای شورایی کردن کشور و الحاق آن به مدل شوروی کافر مرتب از ضرورت شوراها در اسلام حرف میزدند به نحوی که وی در خطبه های آخر عمر خود می گفت شورایی که در سنندج شکل گرفت باعث کاهش تنش ها و آدمکشی های آن منطقه شد یعنی به ابلهانه ترین وضعی فکر می کرد راه حل تجزیه طلبی وابسته به صدام و شوروی، تشکیل شوراست و به همین خاطر هم بود که آنقدر فشار به نخست وزیرآورد که قره نی را از ریاست ستاد ارتش عزل کرد. امثال عبدالملکی میخواهند بلکه نطفه آنها اصلاً شکل گرفته تا مرتب خاکستر غرب ستیزی را هم بزنند و برای این تنفس مصنوعی حتی از مفهومی خودمانی مثل برکت در مال هم برای تقابل با غرب و علوم بشری دریغ نمی کنند و نتیجه طمع کردن آنها برای ورود به مناصب قدرت همین می شود که دانه ریزش استعفای عبدالملکی قبل از استیضاح توسط مجلس است. مجلسی که تازه آزادهم نیست بلکه افسارش دست صاحب و فرمانده است.

عبدالملکی بدون آنکه کارآفرینی خوانده باشد میخواست یک مدل کارآفرینی اسلامی آن هم از نوع انقلابی آن تدوین کند و بی آنکه یک واحد روابط صنعتی پاس کرده باشد در پی تصحیح روابط کار در گستره شغلهای ملت ایران بود و اصل همین مدلها هم مورد تشویق رهبر و دستگاهش واقع می گشت. مسلم است که اگر مدلی تشویق می شود چرا نباید اجرایی شود؟ نتیجه اجرا آنقدر خراب است که میتواند در صورت تداوم به خیزش موسای امت منجر شود و سرنوشت محتوم فرعون را زودتر از موعد به وقوع برساند. وقتی ایران در فکر این دسته تعریفی راستین ندارد بلکه ساخته ذهن ایدئولوگ های ماقبل همین رهبر موجودست مسلم است که حتی اگر یک درصد احتمال دهیم نظریات غربی را خوب بفهمند بازهم نخواهند توانست چیزی مناسب با فضای ایران اجرا کنند. عبدالملکی ها منفور ملت اند چون اولا مثل همه انقلابیها حرفهایی می زنند که منطق نظری و تجربه عملی انسان از صدفرسخی آنها را مردود اعلام می کند و ثانیا مثل حمله خلیفه غاصب عرب نمیدانند ملت ایران دارای هویتی مستقل است که هر مدل حکومت داری در آن باید منطبق باآن هویت باشد نه آنکه مثل مائو یا گاندی تازه بخواهند ملت را از ابتدا تعریف کنند. تلاش برای تغییر این هویت مایه تمسخر خویش و بیشتر شدن مقاومت ملت می گردد. این دسته حتی در سطوح بالای دانشی خود مثل دکترحسن کچویان وقتی مناظره درباره هویت ایرانی می کنند معلوم می شود چقدر ایران را نمی شناسند و از درک حقیقت نظریات محکم برای تعریف ایران عاجزند. عبدالملکی ها ایرانی نیستند، توقع دارید منفور ایرانیان نباشند؟

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)