به تماشای خیابانِ بلندی که پُر از خاطره ی تنهایی ست
پشتِ این پنجره ، می مانم.
شهر را با منِ تنها شده ، حرفی نیست.
وان درختی که فراسوی افق های تب آلودِ نگاهم را پُر می کرد
و طنینِ تپشِ جانِ جوانم را
به ترنم های نم نمِ بارانِ بهارانش می آمیخت
از تگرگِ ناگاه
برگ وُ بارش ریخت.
آه…ای روحِ بزرگِ عشق !
ای عزیزی که ترا با من، پیوندِ کهنسالی ست !
باز، با زمزمه ی باران
پشتِ این پنجره، می مانم
از تو با این دلِ تنها شده می خوانم.
رضا مقصدی
………..
هایدلبرگ.سال ۶۵
از کتابِ: با آینه، دوباره مدارا کُن
………………………….
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.