گفتوگو با فردریک لوردون درباره خیزش شبانه
فردریک لوردون، اقتصاددان فرانسوی و نویسنده کتاب «بردههای راضی سرمایه: اسپینوزا و مارکس درباره میل» از مشهورترین روشنفکران فعال در جنبش «شبخیزان» است. سخنرانیهای مکرر و گفتوگوهای او درباره این جنبش در حکم متونی نظری-سیاسی است که یک جنبش تولید میکند. او از ابتدای جنبش منتقد سرسخت مطالبهمحوری بوده و اصل اساسی «شبخیزان» را دستشستن از مطالبات خاص میداند. گرچه این عقیده منافی داشتن مطالباتی مشخص، همچون لغو لایحه الخمری، نیست. بدیهی است که طرح مطالبات در فرایند مبارزه نه یک انتخاب بلکه ضرورت است ولی بهزعم او نباید از محدودیتهای مطالبهمحوری غافل شد و پیکار سیاسی را در آن خلاصه کرد.
-
سرچشمههای جنبش «خیزش شبانه» چیست، ریشههای سیاسی آن کدام است؟
این جنبش با فیلم مرسی پاترون (دمتگرم رئیس) اثر فرانسوا روفن شروع شد. داستان کارگری که از شرکت لویی ویتان اخراج میشود. روفن و تیمش تلاش میکنند برای این کارگر ۴۰ هزار یورو از برنار آرنو، یکی از مدیران ثروتمند فرانسه، بگیرند و شرکت لویی ویتان را مجبور کنند او را دوباره با یک قرارداد کاری نامحدود استخدام کند. این فیلم آنقدر دلگرمکننده بود و منبع انرژی فراوان که برخی از ما گفتیم نباید بگذاریم این انرژی هدر برود – باید چیزی از دل آن در بیاوریم. مهمتر از همه اینکه معتقد بودیم این فیلم میتواند یکجور جرقه باشد. به گمان ما وضع عمومی بسیار دوگانه بود؛ از خیلی جهات تیرهوتار ولی در عینحال نویدبخش – انباشته از نارضایتی و در انتظار چیزی که جرقه را بزند. این فیلم احتمالا کاتالیزور چنین جرقهای بود. بنابراین غروب یک روز اواخر فوریه جلسهای گذاشتیم و بحث کردیم که با استفاده از این فیلم چه کاری از دستمان بر میآید و اصلا چه کاری میتوان کرد. نظرمان این بود که چون بازی حزبی-نهادی به نحوی جبراننکردنی فسیل شده نیازمند جنبشی هستیم که از نوع دیگری باشد، یکجور جنبش اشغال که در آن آدمها بدون هیچ واسطهای دور هم جمع میشوند، مثل جنبش اشغال والاستریت و خشمگینان در اسپانیا. ایدهمان این بود که در میدان رپوبلیک پاریس برای فیلم مرسی پاترون نمایش عمومی بگذاریم و بعد هر جور کاری میتوانیم حولوحوش آن بکنیم. سپس ماجرای لایحه الخمری پیش آمد که هیجان و در واقع ضرورت فوقالعادهای به ابتکارعمل ما داد. پس شعار ما این شد که «بعد از تظاهرات خانه نمیرویم». و در میدان رپوبلیک ماندیم.
-
در ایتالیا نبرد با قانون اشتغال [اصلاحات نخستوزیر ماتیو رنزی در بازار کار] خیلی ضعیف و پراکنده بود. اوایل، کارگران موقتی و کارگران «مستقل» اعتراضهای کوچکی سامان دادند ولی بیش از هرچیز تفرقه حکمفرما بود. ممکن است سادهترین معنای «تلاقی مبارزات» را توضیح دهید و بگویید چرا این تلاقی ضروری است؟
خودتان جواب سوال خودتان را دادید. وقتی مبارزات در سطح محلی، متفرق و پراکنده اینور و آنور میمانند محکوم به شکستند، یا مجبورند مدام از نو شروع کنند. تنها کاری که میتوانیم بکنیم جستجوی مدام مخرج مشترکی است برای پیوندزدن مبارزات مختلف به یکدیگر تا شمار آنها را بیشتر کنیم. آنوقت خیلی راحت میتوانیم همه دستمزدبگیران – با هر میزان دستمزد و شرایطی، حتی مدیران – بیکاران، و کسانی را که وضع شغلی متزلزلی دارند دور هم جمع کنیم، همینطور دانشجویان و نوجوانان را، کسانی که آینده متزلزلی پیش رویشان است. ولی در ضمن میتوانیم محض نمونه کشاورزان را هم با خود همراه کنیم، یعنی آنها که حتی اگر مزدبگیر نباشند مثل بقیه درگیر منطق عام سرمایهاند. یا از همینرو، افرادی مثل زادیستها [فعالان موسوم به زادیستها اخیراً در اعتراض به ساخت فرودگاهی در منطقه نوتره دام د لاند محل احداث آن را به اشغال خود در آوردند] مخالفان پروژههای محلی مزخرفی که منطق کور اقتصادی به ایشان دیکته میکند. حالا بیش از همیشه ضرورت وحدت و گفتوگو بین جناحهای مختلف چپ را احساس میکنیم، جناحهایی که معمولا از هم جدا میمانند و به چشم بیاعتمادی به هم مینگرند. پس از یکسو مبارزان مراکز شهرها را داریم، جوانانی که سرمایه فرهنگی و تحصیلات نسبتا بالایی دارند و اغلب روشنفکرهایی هستند با زندگیهای بیثبات و متزلزل؛ و از سوی دیگر طبقه کارگری که در قالب اتحادیهها سنتهای کاملا متفاوتی برای مبارزه دارند. اگر یک جنبش اجتماعی میخواهد قدرتمند باشد خیلی مهم است که این گروهها به هم بپیوندند. حتی حیاتیتر آنست که این گروهها به جوانان تکافتاده بانلوها (banlieues) بپیوندند، حومههایی با اقلیتهای قومی عمدتا فقیر که نارضایتیهای خود و مبارزات خاص خود را دارند ولی هم اتحادیهها و هم مبارزان شهری کاملا آنها را نادیده میگیرند. معتقدم این حیاتیترین پیوند است چون وقتی چنین پیوندی برقرار شود لرزه بر اندام حکومت خواهد افتاد: در چنین لحظهای کسی را یارای مقاومت در برابر جنبش نیست.
-
شما میگویید «ما هیچ مطالبهای نداریم» چون هدف همه مطالبات اخیر خواستههای خردهریز و بیاهمیت بوده. بنابراین اوضاع زیرورو میشود و از مطالبهمحوری به آریگویی تغییر میکند… ولی دقیقا آریگویی به چه؟
تمام هموغمّ ما تغییر منطق مبارزه است. شکی نیست که هر وقت بتوانیم باید مطالبات خود را مطرح کنیم! ولی باید آگاه باشیم که مطالبهمحوری موضعی دفاعی است و بهطور ضمنی پیشفرضهای چارچوب نظامی را میپذیرد که در آن گیر افتادهایم، بدون هیچ امکانی برای زیرسوالبردن خود این چارچوب. ضرورت فوریوفوتی دارد که این چارچوب را زیرسوال ببریم! نه با مطالبهمحوری بلکه با «آریگویی» به چارچوبی که میخواهیم طرح آن را بریزیم. چه چاره، کسی نیست که بتوانیم از او «مطالبه» چارچوب متفاوتی داشته باشیم. بر عهده خودمان است که این پرسش را دنبال کنیم و خود دست به کار شویم. پس باید مطالبهمحوری و آریگویی را به این شیوه صورتبندی کنیم: «نه به لایحه الخمری، نه به جهان الخمری». مطالبه خود را بیان میکنیم – خلاصی از این لایحه – ولی به ضرس قاطع میگوییم جهان متفاوتی میخواهیم از جهانی که یکریز لوایحی از این دست تولید میکند. اگر در چارچوب تنگ مطالبهمحوری بمانیم، در دام موضعی صرفا دفاعی که طی سه دهه اخیر نولیبرالیسم بر ما تحمیل کرده، هرگز از ترکشهای بیامان آنان در امان نخواهیم بود. باید موضعی تهاجمی اتخاذ کنیم؛ و برای این کار باید دست برداریم از گفتن آنچه نمیخواهیم و شروع کنیم به گفتن آنچه میخواهیم.
-
در اسپانیا پودموس تاکنون بارها و بارها گفته دیگر نباید از چپ و راست گفت، بلکه باید از بالا و پایین، یکدرصدیها علیه نودونهدرصدیها، سخن گفت. این حرف را قبول دارید؟
صددرصد با این موضع پودموس مخالفم. در فرانسه اعتقاد به نه چپ-نه راست پژواک بدی داشته. این را هم از دهان راست افراطی میشنویم و هم از دهان جناحی که من آن را «راست همهجایی» مینامم – یعنی ترکیب راست سنتی و راست جدیدی که حزب سوسیالیست فرانسه را تشکیل داده – جناح بههمپیوستهای که جهانیشدن نولیبرالی را به پیش میبرد. کسی که در فرانسه میگوید «نه چپ نه راست» همیشه، یا در نهایت، دستراستی است. به همینترتیب، فکر نمیکنم نابرابری پولی – که بر مبنای آن پودموس تقابل چپ و راست را به تقابل بین ۹۹ درصدیها و یک درصدیها بر میگرداند – مضمون سیاسی چندان گزندهای باشد. به هرحال، موضوع نابرابریها محل یکجور اجماع گلوگشاد است، حتی میبینیم سازمان همکاری اقتصادی و توسعه یا مجله لیبرالی مثل اکونومیست هم حرف از نابرابری میزنند…
مسأله اصلی نه نابرابری درآمد یا ثروت بلکه نابرابری سیاسی بنیادینی است که خود سرمایهداری برقرار میکند: اینکه دستمزدبگیران تحت روابط انقیاد و اطاعت بسر میبرند. روابط دستمزدی بیشتر به رابطه سلطه برمیگردد نه اصل نابرابری پولی، و این اصل یک نابرابری بنیادین است – یک نابرابری سیاسی. و همانطور که مردم خوب دریافتهاند این همان کاری است که لایحه الخمری انجام میدهد: لایحه الخمری حاکمیت اراده رئیسرؤسا را به شکلی بیسابقه تعمیق میکند و بعد میتوانند هر کاری دلشان خواست با نیروی کار بکنند. این مسأله اصلی است: امپراتوری سرمایه بر تکتک افراد و بر کل جامعه. خلاصی از ایده چپ، درست در لحظهای که باید مبارزه رادیکال شود و آماج حقیقی حملات خود را بنامد – یعنی کار دستمزدی که به شکل رابطهای تهدیدآمیز درآمده و سرمایه که قدرت جبارانه یافته – به نظر من دورزدن تاموتمام همان چیزی است که امروز بعد از دههها شلتاق نولیبرالیسم زاده شده، آنهم درست در لحظهای که دوباره مردم به صحنه آمدهاند. میترسم این هم یک خطای راهبردی مهم دیگر باشد.
-
حتی اگر طرح نوعی «بسیج دائمی» در سر داشته باشیم، براندازی رابطه میان سرمایه و کار دستمزدی مستلزم میزان مشخصی از دسترسی به منابع و پروژهای حکومتی است که افراد زیادی را با خود همراه کند. آیا «خیزش شبانه» باید سودای وضع قانونهای جدید در سر داشته باشد؟
قویا به این قضیه اعتقاد دارم. به دو دلیل نیازمند فرایند قانونگذاری هستیم. اولا، این فرایند راهحلی پیش میکشد برای آنچه من تناقض اشغال والاستریت/ پودموس مینامم. اشغال والاستریت جنبش خیلی خوبی بود… ولی بینهایت عقیم و سترون بود. جنبش محکوم به زوال و بیحاصلی بود، چون خود را به اهداف و ساختارهای سیاسی مجهز نکرده بود. درست در قطب مقابل آن، پودموس نمایانگر ماحصل سیاسی جنبش خشمگینان ۱۵ می است ولی به شیوهای زیادهازحد سنتی – در واقع به بهای پشتپازدن به خاستگاههایش. کار پودموس به یک حزب سنتی کشید با یک رهبر سنتی که بازی سنتی نهادهای انتخاباتی را در آش شلهقلمکار ائتلافهای پارلمانی پیش میبرد، مثل سنتیترین احزاب سنتی…
چطور میتوانیم از تناقض بنیادین بین سترونی یا نامولدبودن و بازگشت به ثبات پارلمانی بگریزیم؟ به نظر من تنها پاسخ این است: باید ساماندادن به خودمان نه معطوف به بازگشت به نهادها بلکه معطوف به بازسازی نهادها باشد. بازسازی نهادها یعنی نوشتن یک قانون اساسی جدید. و اینجاست که به دلیل دومِ نیاز مبرم ما به وضع قانونهای جدید میرسیم: مبارزه با سرمایه. برای خلاصی از کار دستمزدی که به شکل رابطهای تهدیدآمیز درآمده نباید بگذاریم مالکیت ابزار تولید در خدمت سود باشد. این مالکیت در قوانین اساسی شأن قدسی دارند. برای خاتمهدادن به امپراتوری سرمایه که نوعی امپراتوری متصف به قانون اساسی است باید یک قانون اساسی جدید بسازیم. یک قانون اساسی که مالکیت خصوصی بر ابزارهای تولید را ملغا و مالکیت استفادهکنندگان را برقرار میکند: ابزارهای تولید متعلق به هر آن کسی است که از آنها استفاده کند، هر آن کسی که از آنها در راه چیزی غیر از فرایند ارزشزایی برای سرمایه استفاده کند.
منبع: ورسو
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.