حسن سبیل آمد دم کلاس مان . در زد وگفت : حسن بن نوروزعلی بیاید دفتر آقای مدیر! . دلم هری ریخت پایین . تنم شروع کرد لرزیدن . رنگ از رویم پرید . بقول بیهقی از دست و پای بمردم . یعنی آقای مدیر با من چیکار دارد ؟
آقای کنارسری مدیر مدرسه مان بود . چنان هیبت و جبروتی داشت که اسمش را گذاشته بودیم حضرت محمد !
رفتم دفتر آقای کنارسری. حسن سبیل هم همپای من آمد .
آقای کنار سری نگاهی بمن کرد و چشمش به یقه پاره پیراهنم افتاد . شال گردنش را بازکردو گردنم را پوشاند و دستم را داد دست حسن سبیل و گفت : بروید!
با حسن سبیل از مدرسه بیرون آمدیم . از خیابان پهلوی رفتیم طرف پرده سر . من نمیدانستم کجا میرویم . جرات نداشتم از حسن سبیل هم بپرسم . رفتیم رسیدیم عکاسخانه جمشید. از پله های چوبی بالا رفتیم .
آقا جمشید ترق و توروق چند تا عکس از من گرفت و گفت : به امان خدا !
بر گشتیم مدرسه . من هنوز نمیدانستم داستان چیست ! نمیدانستم چرا آقای کنار سری یقه پاره پیراهنم را با شال گردن خودش پوشانده است.
یکی دو هفته بعد دیدم عکس بزرگ من آن بالا روی روزنامه دیواری چسبیده است
شاگرد اول شده بودم !
یقه پاره
پنجشنبه, 29ام اردیبهشت, 1401
اضافه شده توسط Gilemard نویسنده مطلب: حسن رجب نژاد «گیله مرد»مطالب منتشر شده در این صفحه نمایانگر سیاست رسمی رادیو زمانه نیستند و توسط کاربران تهیه شده اند. شما نیز میتوانید به راحتی در تریبون زمانه عضو شوید و مطالب خود را منتشر کنید.

هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.