۱- سوار ماشین “سفر در زمان” شدم و گفتم بروم ببینم چه خبر است که اینهمه خوابم نمی برد! رسیدم به رودخانۀ خروشانی که روی تابلو اش نوشته بود: “رودخانۀ ملت مدرن و زندگی خواه ایران”. گفتم بروم ببینم این رودخانه از کجا سرچشمه می گیرد. اما قبل از رسیدن به قلۀ امید مردم که منشاء و مبداء رودخانۀ ملت ایران بود در دامنه خوردم به صدها نفری که با لهجه های تند خارجی داشتند تف می کردند به سطح خروشان رود. شاخ در آورده بودم که دیگر اینها چه جاهل هایی هستند که بجای لذت بردن از خروش ملت؛ در حال آلوده کردن ارادۀ ملت هستند. از یکی که قد بلندتر از بقیه – همه کوتوله  – بود پرسیدم ماجرا چیست؟ گفت ما تصمیم گرفته ایم با تف کردن بروی رود ملت آبش را چنان افزایش بدهیم که طغیان کند و تبدیل به سیل ویرانگری شود مثل همان سیل بنیان کن سال ۵۷ و همه را جارو کند از بد و خوب و آباد و خراب و تمام. کمی باعث تفریحم شد این همه جهالت؛ اما بیشتر غمگین شدم که یعنی انسان می تواند تا این حد عقب مانده باشد! و تصور کند با تف چند صد نفر می توان یک رودخانه را به طغیان واداشت.

۲- بی خیال تف پردازان شدم و سرخر ماشین زمان را کج کردم بسوی مصب رودخانۀ ملی. اما بازهم به اقیانوس اصلاح و عرف – مقصد نهایی رود ملی – نرسیده؛ خوردم به چند صد نفر دیگر با همان بوی عرقریزان غربتی؛ و دیدم که اینان دیگر نوبر تف کنندگان در دامنه هستند. این دسته داشتند همه با مشت هایشان آب از رودخانه برمی داشتند و می ریختند روی خاک و هوا. از همان قد بلند تر این ها هم با تعجب سؤال کردم که “اینکار یعنی چه آنوقت”! پاسخش جالب بود. او گفت: ما تصمیم گرفته ایم اینقدر با مشت و دست مان از رودخانۀ خروشان آب برداریم که رودخانه خشک شود و در نتیجه بشود مصداق ضرب المثل “دیگی که برای من نجوشد / برای هیچ هموطن دیگری هم نباید بجوشد”. بیشتر از دیدن صف تف اندازان خندیدم. اما غمم را با که می گفتم از این همه جهالت. پس ناچار خودم را از ماشین زمان خواب بیدار کردم و رفتم سراغ بچه تهرون ها که ببینم در عالم بیداری چه اتفاقی افتاده است.

۳- اما اینجا دیگر از تف بر رودخانه و آب مشت کردن رودخانه خبری نبود چون من وسط خود رودخانه پیاده شده بودم و همۀ قطره های ملی از خنده ریسه رفته بودند چه جور. یعنی می گویم اِند خنده و قهقهه و شنگولی که می توان تصور کرد. اشکی هم اگر بود که بود – مثل همیشه – از زور خندۀ تازه بود؛ و نه مرثیه ای کهنه بنام حسینی خامنه ای. خود بخود من هم می خندیدم و سخت می شد حرف زدن یک خندان با یک رودخانۀ خروشان. اما با هر زور و زحمتی که بود چندتا از خاطرات بسیار بد این سی و هفت ساله را واسطه کردم تا خنده ام بند بیاید بتوانم بپرسم: “نازنین جوانان ملت برای چه ریسه رفته اید”؟ یکی از کوتاه ترین بلند قدهای جمع دستش را بلند کرد که: “آقا اجازه”! و بدون اینکه منتظر اجازۀ کسی باشد بریده بریده از زور خنده گفت:

“آقا تاکتیک رأی سلبی چه کار که نکرده و نمی کند. امروز احمد خاتمی و تقی مصباح یزدی سخنرانی انتخاباتی کرده اند. آقا فکرش را بکن – می خندد به بزرگی اقیانوس – مثلث و مربع راه افتاده اند دنبال کون مردم برای دریوزگی رأی. اصلاً بگو ما شکست بخوریم و هیچ اتفاقی هم فردای ۷ اسفند نیفتد. آقا مگر کم شادی است اینکه حتی یک دقیقه – حالا که حداقل ده روز خواهد بود – این آدم های ضد بشر اینجوری به پل بروند در مقابل چشمان حسرتبار “جوانی تباه کرده شدۀ ما از سوی خامنه ای و این چند رأس پشتیبان تحجر زندگی سوز او”!

۴- باز می خندند و می خندند و می خندند. و خودشان را پیروز می دانند قبل از رسیدن به  استمرار روز عزای سالیان دور. و می دانند که هوای تهران هنوز کثیفتر از آنی خواهد ماند که انتظار نفوذ نور و گرمای خورشید طبیعی را انتظار بکشند. البته چشم بینا می خواهد که خشم و تصمیم و ارادۀ این جوانان در حال خنده را در شکن چروک زودرس لبهای خوشگل و دهان های شیرین شان ببیند و تغییر را مطمئن نشود. خب من درست است که بیناییم ضعیف است ولی؛ این همت را داشتم که رفتم و آن اراده و تصمیم را برای شما گزارش میدانی کردم با اطمینان و امید: “ما ایدئولژی عبوس را عقب خواهیم راند.” یا…هو

بعد از تحریر: هیچ پدیده ای درجهان در تکامل زاده نمی شود و لذا خوشبختی و بدبختی کاملی هم وجود ندارد. سرمستی لحظه های کوتاه و پایداری از زندگی ما هستند که قاعدۀ طبیعی اش رنج ناپایدار است. اما اگر بهانه های خوشبختی را خوب رصد و شکار کنیم حتماً تعداد این لحظات را بیشتر خواهیم کرد و پایداری اش را فزونتر. و انسان نیک بخت جز این راهی ندارد. رنج دادن لحظه ای انسانی که – به حماقت یا رذالت فرقی نمی کند –  جز رنج تو را نمی خواهد؛ خودش لحظه ای بزرگ از سرمستیست!

پی نوشت توضیح غیر لازم: بدیهی است که تف کنندگان فرنگی نشینان هموطن و آواره هستند و مشت کنندگان ایران نشین های متحجر و خشکه مقدس. اولی با ته لهجۀ فرنگی و دومی با زبان عربی در حال همکاری و تلاش برای ضد منفعت ملی هستند. انتخابات مجلس برای اولین بار با تحریم داخلی اصلاح طلبان مذهبی در ۱۳۹۰ بازهم میانگین جهانی ۵۰ درصد ببالا شرکت کننده را آورد. لذا تحریم در هیچ ورژنی موفق نبوده است تا کنون – حتی اگر قبول کنیم که برای خامنه ای مهم است – بنابراین فرمول این می شود: وقتی بهردلیل توده با تو نیست؛ تنها راه باقی مانده سوار شدن بر موج و راه توده با دو هدف است: اول بهره بردن از همراهی با توده؛ و دوم تصحیح مسیر توده در صورت امکان.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com