مقدمهی مترجم: پرداختن به این پرسش که «از بهار عربی چه باقی مانده است؟» چیزی کمتر از بازخوانیِ رویدادهای پنج سال پیش خاورمیانه در بستر تاریخ مدرنِ این منطقه را اقتضاد نمیکند. ژیلبر آشکار (Gilbert Achcar / جلبیر الأشقر) اندیشمند و فعال سیاسیِ مارکسیست لبنانیالاصل، در این یادداشت – که در فوریهی ۲۰۱۴ به نگارش در آمده، یعنی درست زمانیکه در کل منطقه دیگر هیچ اُمیدی نمانده بود مگر به کانتونهای شمال سوریه و تا حدی، به تجربهی نوظهور برآمد احزاب چپ نو در ترکیه – میکوشد مختصر و مفید به این پرسش پاسخ دهد.
ژیلبر آشکار از معدود مارکسیستهایی است که در تحلیل مسائل خاورمیانه، موازنهی میان نقش امپریالیسم و مناسبات درونمنطقهای در شکلگیریِ بنیادگراییِ اسلامی را رعایت میکند و برخلاف بسیاری از مارکسیستهای غربی – بارزترینشان، آلکس کالینیکوس و جان ریز از میان مارکسیستهای بریتانیایی که از سر سفاهت به حمایت از حزبالله لبنان هم درافتادهاند – به دام نوعی هراس هیستریک از «غرب» نمیافتد.
ژیلبر آشکار، همچنین، به پیروی از استاد برجستهاش، ماکسیم رودنسون، و به اتکای شناخت دستاولاش از پویاییهای درونی جوامع خاورمیانه به لزوم تأکید بر دگرگونسازیهای دموکراتیک و سکولار منطقه – با چندین رژیمِ اسلامگرا و نهادهای پُرقدرتِ دینی – به خوبی واقف است. او نیز همچون رودنسون، باز هم برخلاف بسیاری از مارکسیستهای دیگر، به این صرافت نمیافتد که به واسطهی دشمنی با امپریالیسم غربی، از جریانهای اسلامگرا پشتیبانی کند. بههمینترتیب، او در این تحلیل کوتاه نیز کوشیده موضعِ ضدامپریالیستی، ضدبنیادگرایانه، سکولار، دموکراسیخواهانه و سوسیالیستیِ خود را همزمان حفظ کند.
اما در زمانهای که از آن همه اُمید به «خاورمیانهای دیگر»، کمتر نشانی باقی مانده، طرح پرسش از بازماندههای انقلابهای عربی چه معنایی دارد؟ این پرسش چطور میتواند چیزی بیش از حسرت گذشتههای خوب باشد؟ مسئلهساختن از انقلابهای عربی و حتی شکست آن، در وهلهی اول، واکنشی است به زمانهی خالی از بدیلِ «اعتدال». در فضایی که مدام با انگشتگذاشتن بر شکست انقلابهای عربی– بهویژه بر مورد سوریه، که جنگ داخلی، و مورد مصر، که قدرتگیریِ ضدانقلاب را در پی داشت – امکان هر تغییر مثبت و معناداری، منتفی اعلام میشود، بازخوانیِ تجربهی این انقلابها، تلاشی است در راستای احیا و احضارِ امید به دگرگونیِ دموکراتیک در قلب خاورمیانهای که این روزها بیش از هر زمان دیگری به ویرانه میماند. اما بازخوانیِ انقلابهای عربی برای ما معنای دیگری نیز دارد. فریادهای تحولخواهانهی منطقه را نمیتوان به انقلابهای «عربی» تقلیل داد. این فریادها ایران و ترکیه – و حتی در دورهای، اسرائیل – را نیز درنوریدند. برای ما که در ایران زیست میکنیم، فراخوانِ بازخوانیِ انقلابهای عربی، فراخوانِ بازنگری در تجربهی جنبش سبز نیز هست، جنبش اعتراضیای که – فارغ از تمامی ضعفها و خللهایش – دستکم ایدهی امکان تغییر وضع موجود را در منطقه فراگیر کرد.
***
این روزها – در زمانهی کنونی ما که روزبهروز کوتاهمدتتر و کوتاهمنظرتر میشود – متداول شده که سوال فوق را با لحن ترانهی چارلز ترنت «از آن روزهای خوب چه مانده؟» بپرسیم. رضایت و خرسندی از سال ۲۰۱۱ به مالیخویای آن دسته از افرادی انجامیده که از شیفتگیِ انقلاب جدا شدهاند؛ این حس با خرسندیِ احمقانهی حامیان «رژیم پیشین» که از آغاز با انقلاب مخالف بودند به این بهانه که هیچ خیری از آن حاصل نمیشود، تفاوت دارد.
بگذارید با این استدلال آخر آغاز کنیم. این ایده که نظم کهنِ عمیقاً تبهکارانه و استبدادی، سنگری بود علیه «افراطگرایی اسلامی» به اندازهی این باور که الکلیبودن از سرطان کبد پیشگیری میکند، ابلهانه است! جلوههای افراطگراییِ دینی که اینجا و آنجا میبینیم، چیزی نیستند مگر دردنشانهای جریانی که دههها در کار بوده است؛ جریانی که مستقیم و غیرمستقیم، حاصل همان نظم منطقهای بود که در سال ۲۰۱۱ از داخل منفجر شد.
بیایید سوریه را مثال بزنیم. روشن است که دگرگونیِ نیروهای مسلح از سوی حافظ اسد به گارد پاسدار رژیم و مبتنی بر فرقهگراییِ مذهبیِ اقلیت، میتوانست به کینههای فرقهای درون اکثریت منجر شود. بگذارید تصور کنیم که رئیسجمهور مصر یک مسیحی قبطی بود، خانوادهاش بر اقتصاد کشور سلطه داشت، سهچهارم افسران ارتش مصر و نیز حدود صددرصد افسران ارشد ارتش نیز قبطی بودند. آیا باید از ظهورِ «افراطگراییِ اسلامی» در مصر تعجب میکردیم؟ بااینحال، نسبتِ علویها در سوریه قابلقیاس است با قبطیها در مصر، یعنی حدود یک دهم جمعیت.
علاوهبراین، تنها افراد کماطلاع این واقعیت را نمیدانند که رژیم بشار اسد، با تسهیل مداخلهی جهادگرایی سُنّیِ سوریه در عراق در زمان مداخلهی نظامی آمریکا، و نیز با آزادسازیِ شبهنظامیان اسلامگرا از زندانهای سوریه در سال ۲۰۱۱ – آن هم در زمانی که بیرحمانه در حال سرکوب و دستگیری هزاران دموکراسیخواه در قیام سوریه بود – عامدانه به جهادگراییِ سُنّی در سوریه خوراک داد.
تکثیر بنیادگرایان افراطی در خاورمیانه، عملاً محصول مستقیم میراث فاجعهبار دیکتاتوریهای بعثیِ رقیب در سوریه و عراق است، البته در ترکیب با تأثیر نهکمترفاجعهبارِ اشغال عراق توسط آمریکا و رقابت درندهخویانه میان دو سنگر رقیبِ بنیادگراییِ اسلامی در منطقه.: پادشاهیِ وهابیِ سعودی و جمهوریِ خمینیستیِ ایران. همانطورکه میتوان انتظار داشت، این تکثیر اکنون با توجه به بیثباتیِ عمیقی که طبیعتاً و ناگزیر با هر قیام سیاسیای همراه است، در کاملترین سطح فعالیت خود است. هنگامی که جوش چرکی سوراخ شود، چرک از آن بیرون میجهد. احمقانه است باور داشته باشیم که باید جوش را دستنخورده نگه میداشتیم.
حال، بیایید به پرسشی که با آن آغازیدیم بازگردیم: از بهار عربی چه باقی مانده؟ پاسخ، روشن است: فرایند انقلابیِ منطقه هنوز در مرحلهی آغازین خود قرار دارد. سالها، چهبسا دههها، طول میکشد تا موج شوکی که از اعماق نظم منطقهایِ فاسد و درمانناپذیر بیرون جهیده، به ثباتی تازه برای جوامع عربی منجر شود. به همین دلیل است که عبارتِ «بهار عربی» از آغاز اشتباه فهمیده شده بود: الهامبخش آن، این توهم شیرین بود که قیام منطقهای را تنها عطشِ دموکراسی به پیش میراند، عطشی که میتوان با انتخابات آزاد رفعاش کرد.
باور به این توهم، نیازمند غفلت از این واقعیت است که سبب عمدهی خیزش ۲۰۱۱، اجتماعی-اقتصادی است: سبب عمده، دههها انسداد در توسعهی منطقهای است که نرخهای بیسابقهی بیکاری را – بهویژه در میان جوانان و فارغالتحصیلان – در پی داشته است. نتیجهی فرعی این مشاهده، آن است که فرایند انقلابیای که در سال ۲۰۱۱ آغاز شد، تنها هنگامی پایان مییابد که راهحلی تعبیه شود تا خروج از بنبست اجتماعی-اقتصادی را ممکن کند – راهحلی که میتواند هم پیشرو باشد، هم واپسگرا، زیرا متأسفانه «بهترین» هیچگاه قطعیت ندارد، بلکه هیچچیز بیشتر از «بدترین» قطعی نیست!
دقیقاً به همین دلیل است که «زمستان اسلامگرایانه» در تونس و مصر، که تقدیربینها در تشخیص آن بهعنوان نتیجهی نهاییِ فرایند این دو قرن شتابزده عمل کردند، چنین کوتاه از کار درآمد. در شکست دولتهای النهضه و اخوانالمسلمین، پیشازهرچیز، ناتوانیشان در یافتنِ کوچکترین راهحلی برای مسائل اجتماعی-اقتصادی در زمینهی بیکاریِ روبهوخامت، نقش تعیینکننده داشت. این شکست پیشبینیپذیر بود، و پیشبینی نیز شده بود. همچنین، امروز میتوان پیشبینی کرد که بازگشت رژیم پیشین در قاهره، تحت هدایتِ ژنرال سیسی، به همین دلیل شکست میخورَد. علل مشابه معلولهای مشابهی را ایجاد میکنند و سیاستهای اقتصادیِ مشابه به نتایج مشابهی میانجامند.
برای اینکه قیام عربی، مدرنسازیِ راستینِ جوامع عربی را در پی داشته باشد، ظهور و نفوذِ رهبریهای جدیدی که تجسمِ آرزوهای مترقیِ میلیونها جوان بهپاخاسته در سال ۲۰۱۱ هستند، ضروری خواهد بود. تنها در این شرایط است که فرایند انقلابی راه اصیل خود را صاف میکند، راهی که به یک اندازه از رژیم پیشین و اپوزیسیونهای ارتجاعیِ مولود خودِ رژیم پیشین بهدور است.
این متن ترجمهای است از:
http://internationalviewpoint.org/spip.php?article3279
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.