خوشه ای که خواست شراب باشد
از پنج طبقه زیرِ زمین،
من، با اندیشه ی خوابها و سرابها
میان آن همه رویا و غرق در عذابها
با ریخته پرهایی که شکنجه گر ِ فقیر ِ قیچی بدست
نازبالشی می سازد ازآنها ، جهاز دخترکش را !!
یکسر سپید می بینم و سیاه ،
سپید ِ کمرنگ ِ کفنی را ،همین تن پوش،
و سیاه ِ چادر شهری که زمین و هوایش سرب باران است،
آری سرب،
آشنای در کمین سینه های چند نسل این آب و خاک ،
مثل تیغ،مثل فحش،
مثل مشت و سیلی و حکمهای آماده
بغض و بطری و وهم های در سلول
مثل همه آشنایان قدیم و جدید، به سالهای حذف و زنجیر،
کاین روزها غریبه می نمایند شمایان را.
همین روزها و سالها،
که ((سین ِ کلوب ))، مفهوم مطلق عریانی ست زیر پستان بندی سُست !!
و ماییم که اینگونه حیرت را زندگی می کنیم و زندگی را حیرت ،
من ، تو ، آوازخوانی در سکانس واپسین یک درام، یکه سوارِ پرغبار ِ غروب ِ پرده ای نقره ای
وگوشه ای دگر
تن فروشانی نحیف، انگشت به دهانِ ِ این همه فحشای مغزی…!
بگذار اعتراف کنم ،
شیر گاز آشپزخانه را ،
که با عینک هدایت، اندیشناک مرا می نگریست !
رنگارنگ قوطی های قرص را ،
که چند روزی از آنها سان میدیدم،
روح به دار کشیده ام را
که حلقه ای دگر را نمی آورد تاب ،
همه شان فهمیدند
که چگونه دلتنگم و دلتنگم و دلتنگ ،
چند دم فریاد را و نفسی آزادی را از برای سرودی بلند چو روزهای آخر بهار،
بیخیال این همه خزانی خش خش ِ استهزا و یأس ،
و این اغمای دردآورِ پُر خشم و خاموشی .
من ، مشتی گره کرده از برای هرچه جمود،
خاموش، اما سخت وساده و ستوار،
من ، خوشه ای که می خواهد شراب باشد
گرچه تیز
گرچه تلخ،
از پسِ ِ چند ثانیه پرواز
شراب خواهم شد، هفت که نه ،هفتاد ساله
و از آن جوهر سرخ ، یکی شعر به گستره ای پر درد درخواهم نوشت ،
جاودانه، شو مست
ای کتیبه ی یادهای فراموش ،
ای خیابان ،ای آغوش باز،
آمدم،
نوش.
هفدهم آذر ۱۳۹۱ خورشیدی
ه- پرستو
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.