تز یازدهم: کشتار در قلب پاریس، دوباره بحث خطر بنیادگرایی، تروریسم و معضل مهاجرین خاورمیانهای را بالاخص در جهان غرب داغ کرد. غربیان ( بهویژه دولتمردان و بنگاههای خبری) از تهاجم به «روح اروپا» و به لرزه در آمدنِ پایههای «جهان آزاد» سخن گفتند؛ سخنی که در هیأت نیرویی نظامی و ایدئولوژیکی مجموعه قواعدی را بعد از حوادث یازدهم سپتامبر، بر جهان تحمیل کرده است. و توگویی جهان به این زودیها قرار نیست از زیر بار این قواعد خلاصی یابد. تفکر انتقادی که با رخدادن این دست از حوادث، بیشتر و بیشتر، توسط امواج سهمگین تاریخ به حاشیه سوق داده میشود، دستکم باید در برابر تحلیلهای هیجانانگیز خبرگزاریها و بهراه افتادن نمایشهای سوزناک در شبکههای اجتماعی، از خود مقاومت نشان دهد. تفکر که اینک حتی توان بازاندیشی در وقایع را از دست داده و همچون ناظری مفلوک فقط نظارهگر جعبه جادویی شده قبل از هر چیزی باید شرایط امکان خود را مهیا سازد؛ شرایطی که تمامقد در مقابل آن چیزی قرار دارد که مایه ی هژمونی رسانههای بزرگ شده است. رسانهها میخواهد در غلیان هیجان مشتریهایشان وقایع را بیرون از شرایط مادی عرضه کنند تا بتوانند براساس نوموس حاکم، دوست و دشمن را تعیین نمایند. اما بهخوبی پیداست که وقایع اخیر و کل جریان بعد از یازدهم سپتامبر، در زمینهای قابل تحلیل است که حاکمیت مدرن در حال بازسازی و قویتر کردن خود است. حاکمیت بهواسطهی پرزور کردن دشمناش میخواهد موانع پیشروی خود را از میان بردارد و با پرچم دفاع از آزادی بیان، فضایی تماماً امنیتی بر همگان (فارغ از دین و رنگ پوست و ملیت) حاکم کند. همه در حال بازگشت به بنیادها هستند، از جنبشهای راستگرا که خواهان احیای «روح مسیحی اروپا» هستند تا اسلامگرایان هدایت شده با پول شیوخ عرب. در این اثنا، آنچه قربانی شده است روح روشنگری و مدرنیتهی حقیقیایست که تمامقد بر جهانشمولگرایی و سیاست رهاییبخش تأکید میوزد. در این وضعیت غبارآلود، هر شکلی از مقاومتِ بالقوه و بالفعل، زیر فشارِ پارادایم حاکم، خُرد میشود و سرانجام تفکر رهاییبخش مجبور میشود به نفع یکی از متخاصمین موضع گیرد. تفکر رهاییبخش و رادیکال نباید تن به این نسخه دهد تا بتواند بهمثابه پرچمدارِ تفکر روشنگریْ از تمدن و برابری دفاع نماید.
علیرغم اینکه، دو یادداشت ذیل تفاوت دیدگاهها را نشان میدهند، ولی توجه به فاکتهای هر دوی آنها، برای ترسیم نقشهی وضعیت سیاسی فعلی، به ما کمک میکند. از اینرو، ترجمه این دو یادداشت، تلاش برای دخالت در وضعیتی است که بسیاری از قواعد و سازوکار آن بدون وساطت نظری، غیر قابل فهم است.
من شارلی هستم؛ نگهبان خانه ارباب
چگونه «من شارلی هستم» پیکار علیه سرکوب را ناکار میکند.
نادین الانانی، سارا کینن [۱]ترجمه: مهدی امیرخانلو
ما کشتار شارلی ابدو را محکوم میکنیم. ما صراحتاً و از صمیم قلب این کشتار را محکوم میکنیم و باور داریم که این کار هیچ توجیهی ندارد و نخواهد داشت. ضروری میدانیم محکومیت خود را روشن سازیم چون دریافتهایم گرایشی وجود دارد مبنی بر اینکه هر بحثی از محکومکردن صرف این واقعه فراتر رود، تلاشی است برای محکومنکردن آن. اگر معتقدید در این یادداشت محکومکردن کشتارها غایب است، از خود بپرسید نکند در میانهی شعارهای «من شارلی هستم» و دفاع سرسختانه و بیامانتان از آزادی بیان، آنچه حقیقتاً از ما میخواهید سکوت در قبال این موضوع و فقط محکومکردن این عمل بیرحمانه و عاملان آن است.
شارلی ابدو بر اساس حق استفاده از آزادی مطلق بیان، از انتشار کارتونهای نژادپرستانهاش دفاع میکرد و خود را هوادار تصور آرمانی سکولار و لیبرال از آزادی بیحدوحصر بیان میخواند، البته بهجز حدوحصرهای دولت فرانسه و حساسیتهای خاص دوستان و متحدان آن. زیرا در همانحال که با اتکا به آزادی بیان از کارتونهای اسلامهراسانه شارلی ابدو دفاع میشد، خود شارلی ابدو یکی از نویسندگانش را اخراج کرد چون حاضر نشد از ساختن جوکی ضدیهودی درباره پسر رئیسجمهور سارکوزی عذرخواهی کند، فرانسه سال گذشته تبدیل به اولین کشور جهان شد که برگزاری تظاهرات حمایت از فلسطین را ممنوع اعلام کرد، و در هر گوشه از این جهان بهظاهر آزاد میتوان شاهد محکومیتهای قضایی و احکام زندان برای توییتکردن یا استاتوسنوشتن در فیسبوک بود. چنین تصور غالباً متناقضی از آزادی بیان که تعریف ناقصی هم از آن وجود دارد، حق استفاده از آن و باهمخندیدن در سایه آن را برای کسانی سهلالوصولتر میکند که بنا به هویتشان بدل به موجوداتی بیدفاع نشدهاند؛ موجوداتی در معرض بیان نفرت، آزار پلیس و سایر اشکال خشونت ساختاری.
پس از خیزش ناشی از کشتار شارلی ابدو، هشتگ #منشارلیهستم بدل به محبوبترین و فراگیرترین ابزار دفاع از «بیان آزاد» شده است، ابزاری برای اعلام همبستگی با نهفقط قربانیان که همچنین با شارلی ابدو و چیزی که مجله نماد و نماینده آن بود؛ بهعبارت دیگر، چنانکه یکهفته نقل قول بیوقفه از ولتر خود گویاست، مسأله نه محتوای واقعی شارلی ابدو بلکه حقاش برای انتشار آن محتواست. پیام این نمایش همبستگی، یا دقیقتر، یگانگی با مجله در زمانی که نویسندگانش قربانی خشونتی مرگبار شدهاند، مبارزطلبی راسخ و آشکار است – همه انگشت میانی خود را بهسمت تروریسمی گرفتهاند که گمان میرود به تهدید همهی آزادیهای لیبرالی برخاسته است، آزادیهایی که بهسختی بهدست آمده و با قدرت محافظت میشوند، همه یکصدا میگویند «ما نمیترسیم»، «بهکوری چشمتان و بهرغم تلاشتان برای نابودکردن آزادیهای ما، ما از حق استفاده آنها کوتاه نمیآییم».
هشتگ #منشارلیهستم و استراتژی رسانهای آن در سطح جامعه برای ایجاد همبستگی از راه یگانگی با قربانی، خود مصادره آن چیزی است که زمانی ابزاری خلاق و برانداز برای مبارزه با خشونت ساختاری و سرکوب نژادی بود و مشهورترین استفاده از آن را شاید در کارزار «من ترایوون مارتین هستم» دیدیم [۲]. وقتی جوانان سیاهپوست بهپا خاستند و گفتند «من ترایوون مارتین هستم»، علیه دشمنسازی بیوقفه و عمیقاً ریشهدار از سیاهپوستان شعار میدادند، سیاهپوستانی که نهفقط در راه رفتن به فروشگاه محل کشتهشدنشان را بهچشم میبینند، بلکه شک ندارند قاتلان آنها هم از هر گناهی مبرا خواهند شد. جمعیت عمدتاً سفیدپوست فرانسه و دیگر نقاط جهان که اعلام میکند «من شارلی هستم»، متعلق به جامعهای نیست که بهطور ساختاری سرکوب و بهحاشیه رانده شده و منظم در معرض خشونت، فقر، آزار و انزجار است. نه، آنها بهعنوان اعضای اکثریت دور هم جمع شدهاند، بهعنوان افرادی که اعلام یگانگیشان با شارلی ابدو، هراندازه هم از سر حسننیت باشد، به بازتولید همان ساختارهای سرکوب، حاشیهرانی و دشمنسازی کمک میکند که در درجهی اول مصرف و حمایت از توهینآمیزترین تصاویر مجله را روا میدارند. اینها همان ساختارهایی هستند که در سال ۱۹۶۱ وقتی هزاران الجزایری اجتماع اعتراضی مستقلی ترتیب داده بودند کشتار آنها را به دست پلیس پاریس بهخود دیدند (دقیق نمیشود گفت چند نفر در آن کشتار کشته شدند چون پلیس بعداً با مباهات اعلام کرد جنازه بسیاری از کشتهها را در رود سن ریخته است)؛ همان ساختارهایی که بذر فقر نژادی و اذیتوآزار پلیس را کاشتند و منجر به شورشهای حومهنشینان کلیشی-سو-بوا در سال ۲۰۰۵ شدند؛ همان ساختارهایی که منع استفاده از برقع را روا داشتند و دستآخر بهچیزی جز ممنوعیت حجاب نینجامیدند.
در کنار تگ من شارلی هستم تگ دیگری با عنوان «من احمد هستم» ایجاد شده است. احمد مِرابِت همان مأمور پلیس مسلمانی است که بهدست مهاجمان شارلی ابدو کشته شد. تگ مذکور برای ستایش از عمل قهرمانانهی او ایجاد شده که جان خود را در راه دفاع از حق شارلی ابدو برای تمسخر ایمان و فرهنگاش داد. چنین عملی در راستای همان گفتار ادغامکنندهای است که جایگاه مسلمانان را در دولت فرانسه احاطه کرده و به آن خوراک میدهد. مسلمانهای خوب میتوانند بمانند. مسلمان خوب کسی است که ادغام میشود، کسی که عذرخواهی میکند، سرش را بهعلامت تأسف تکان میدهد، هموطن جهادیاش را محکوم میکند و روز به روز تا جاییکه میتواند از هویت مسلمانیاش فاصله میگیرد. بهترین مسلمان، مسلمان کامل، البته، مسلمان شهید است – شهید راه دولت فرانسه – شهیدی که اونیفورم پلیس بهتن میکند و در راه حمایت از ارزشهای والای لیبرال کشور میمیرد.
گفتار غالب را میتوان اینگونه خلاصه کرد: مسلمانهای خوب اینطور رفتار میکنند و مسلمانهای بد آنطور. علمای مسلمان در سراسر جهان تصریح کردهاند که حملات پاریس کار «نامسلمانها» است. پس چرا قاتلان شارلی ابدو بدواً بهعنوان قاتلان مسلمان معرفی شدند و نه افرادی که دل در گرو یک ایدئولوژی سیاسیِ خطرناک و مرگبار دارند و مبلغ آنند؟ چرا طرفداران برتری نژادی سفیدپوستان، مثلاً آندرس بریویک که در مانیفستاش خود را «صددرصد مسیحی» خوانده، بهعنوان «مسیحیهای بد» ترسیم نمیشوند؟
با اختصاص یک میلیون یورو برای کمک به حفظ و ادامه انتشار شارلی ابدو، دیگر ظاهر سست و لرزان این باور فرو میریزد که جمهوری فرانسه بر پایههای اصلی مهم ساخته شده است: «برابری». این اصل فقط در صوریترین معنای کلمه صادق است. حالا دیگر با دولتی مواجهیم که صراحتاً و علناً به حمایت مالی از تصوری از آزادی بیان میپردازد که چشم خود را بر سرکوب ساختاری بسته است، دست قدرت را نمیبیند، سوءاستفاده از آن را نمیبیند، اقلیتهای ساکتشده و بهحاشیهرانده را نمیبیند، و نیز قربانیان جنگهای جهانگشایانه را، از آن جمله که فرانسه در الجزایر و افغانستان و مالی و عراق بهراه انداخته است.
برای دولت فرانسه چه چیزی از این بهتر که کشتار شارلی ابدو را به یک قصهی پریان تبدیل و خود در آن نقش شوالیهای را بازی کند که سوار بر اسب بهصحنه میآید تا تمدن غرب را از بربریت نجات دهد. یکشنبه گذشته و در اتفاقی بیسابقه، تعداد زیادی از رهبران جهان و رؤسای دولتها به فرانسه پیوستند تا با برگزاری رژه همبستگی در خیابانهای پاریس، حمایت خود را از ارزشهای لیبرال غربی اعلام کنند. در میانشان نمایندگان کشورهایی بودند که آزادی مطبوعات در آنها دستنیافتنی است. چنین عمل بیرحمانهای چه خوب بهکار دولت آمده است. جایزه مجیزگویی و التفاتش به «من شارلی هستم» مشروعیت و وسعت قدرتش است، و برای شخص فرانسوا اولان، افزایش نجومی محبوبیت. در غوغای «من شارلی هستم» تظاهرات روز یکشنبه، یک چیز گم شد: آنچه حقیقتاً درخطر است آزادیهای ادعایی ما نیست، درک روشهای ریاکارانه دولت لیبرالی است برای محبوسنگاهداشتن ما درون سیستمی که ساختارهای سرکوب خشونتآمیز را نوبهنو میکند.
پینوشت:
[۱]. نادین الانانی و سارا کینن هر دو مدرس حقوق در مدرسه حقوق بیرکبک در دانشگاه لندناند.
[۲]. ترایوون مارتین، نوجوان سیاهپوست ۱۷ ساله امریکایی در ۲۶ فوریه ۲۰۱۲ میلادی، به ضرب گلوله جرج زیمرمن، نگهبان محله در اورلاندو، حومه شهر سنفورد فلوریدا کشته شد. دادگاه ابتدا زیمرمن سفیدپوست را به «قتل درجه دو» متهم و در نهایت بعد از چند ماه محاکمه او را تبرئه کرد. همین امر به تظاهرات گستردهای در آمریکا علیه تبعیض نژادی دامن زد و حتی باراک اوباما را مجبور به واکنش کرد.
منبع:Critical Legal Thinking
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.