سخنان رئیس جمهور آمریکا در اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل درباره این‌که «شعار مرگ بر آمریکا» باعث اشتغال در ایران نخواهد شد، بهانه خوبی‌است برای بررسی علل تداوم اختلاف و تنش میان تهران و واشنگتن در سه دهه اخیر.

شهروندان ایرانی از این سخن اوباما به شیوه‌های متفاوتی استقبال کردند، عده‌ای به طنز و شوخی گفتند «اگر اوباما شرایط داخلی ایران را می‌شناخت، می‌دانست این شعار در ایران برای خیلی‌ها شغل ایجاد کرده است». این نگاه طنز آمیز واقعیتی تلخ را در خود نهان کرده است. مبارزه و مخالفت با آمریکا به شکل فزاینده از محتوای ایدئولوژیک و اعتقادی خالی شده و به ابزاری برای «تامین منافع اقلیتی خاص» تبدیل شده است؛ اقلیتی که تداوم (و شاید بتوان گفت احیای) سلطه سیاسی خود را منوط به سلطه اقتصادی می‌داند. این اقلیت با تابلو ارزش‌ها و ایدئولوژی، پیگیری منافع محدود اقتصادی- امنیتی خود را بر منافع ملی ارجح می‌داند. اما باید پذیرفت که قبح رابطه با آمریکا سال‌ها پیش در ایران از بین رفته است و دیر یا زود دو طرف باید درصدد خروج از بن بست فعلی باشند، بن بستی که با توافق جامعه هسته‌ای، راه خروج هرچند کوچکی در آن نمایان شده است.

در این نوشتار نگاهی خواهیم داشت به موانع برقراری رابطه بین ایران و آمریکا در سه دهه گذشته، درادامه به این پرسش جواب خواهیم داد که چرا زمان آن رسیده است که دو طرف از دشمنی با یکدیگر دست برداشته و با درنظر گرفتن منافع مشترک به سمت بهبود روابط و کاهش تنش گام بردارند؟ پس از آن پیامدهای چنین اقدامی بر معادلات منطقه‌ای را مورد توجه قرار خواهیم داد.

موانع برقراری رابطه ایران با آمریکا

روابط تهران- واشنگتن در سه دهه گذشته به یکی از پیچیده‌ترین موضوعات در سیاست بین‌الملل تبدیل شده است. درحالی که بسیاری از دشمنان سابق آمریکا نظیر ویتنام و در این اواخر کوبا روابط خود را با آمریکا عادی کرده‌اند، تهران هم‌چنان آمریکا را «شیطان بزرگ» می‌داند و هرگونه برقراری روابط با آن را رد می‌کند. اما در این ماجرا تنها تهران مقصر نیست، واشنگتن هم چندین بار به درخواست میانه‌روهای ایران برای بهبود روابط جواب منفی داده است. ساده‌تربگوییم هرگاه یک طرف مواضع معتدل داشته، طرف دیگر تندتر شده است و برعکس. تنها پس از انتخاب «حسن روحانی» به ریاست جمهوری بود که در هر دو طرف و همزمان میانه‌روها قوه مجریه را در اختیار گرفتند که ماحصل آن تاکنون توافق جامعه هسته‌ای پس از ۱۲ سال بحران مستمر بوده است.

موانع داخلی در ایران

مخالفت با آمریکا در داخل ایران همواره یک یا چند دلیل ثابت نداشته است. نیروهای سیاسی چپ‌گرایی که در روند انقلاب اسلامی حضور داشتند، دشمنی آشکاری با آمریکا داشتند و آن را مظهر «امپریالیسم و سرمایه داری» می‌دانستند. پس از پیروزی انقلاب آن‌ها درصدد برآمدند قدرت خود را افزایش دهند و یکی از روش‌های این کارعبارت بود از «ضربه زدن به منافع آمریکا». گفته می‌شود نیروهای چپ‌گرا، اولین نیروهایی بودند که درصدد حمله به سفارت آمریکا برآمدند، اما موفق به این کار نشدند و دولت موقت مهندس بازرگان مانع این کار شد. دانشجویان اسلام‌گرای دارای گرایش‌های چپ برای این‌که مانع بهره برداری‌های «چپ سکولار» از برگ برنده مبارزه با آمریکا شوند، سفارت آمریکا را اشغال کردند و روابط رسمی تهران با واشنگتن قطع شد. حمایت سایر اسلام‌گرایان از حرکت دانشجویان مخالفت با اقدام آن‌ها را دشوارتر کرد و بحران گروگان‌گیری نزدیک به «۴۴۰ روز» ادامه پیدا کرد. تحریم جمهوری اسلامی ایران در پی این اقدام و بعد از آن حمله عراق به ایران و حمایت آمریکا از صدام، شرایط را برای حامیان بهبود روابط با آمریکا در داخل بازهم دشوارتر کرد و روابط با آمریکا تبدیل به یک «تابو» شد. رهبران جمهوری اسلامی ایران معتقد بودند سیاست واشنگتن، «تغییر رژیم» در تهران است و بهترین دلیل را برای اثبات نیت آمریکا، حمایت از صدام در مقابل ایران می‌دانستند. برخی نیروهای مارکسیست و نیز اسلام‌گراها معتقد بودند ماهیت ذاتی جمهوری اسلامی ایران، ضد سرمایه‌داری است و به همین دلیل آمریکا ذاتا با این نظام و اهداف آن مشکل دارد و به دنبال فرصت مناسبی است تا نظام سیاسی مستقر در تهران را تغییر دهد. تا پایان جنگ عراق با ایران نوعی اجماع نظر در میان مسئولان نظام درباره قطع رابطه با آمریکا وجود داشت.

با پایان جنگ و رحلت رهبر انقلاب، دوران «پس از رهبر کاریزما» پدیدار شد. دورانی که رقابت‌های داخلی برای کسب حفظ قدرت آغاز گردید. جناح‌ها وگروه‌های رقیب از هر ابزاری برای تضعیف هم استفاده می‌کردند و در این میان مساله آمریکا اهمیت ویژه‌ای داشت. تندروها رابطه با آمریکا را «عقب نشینی از مواضع انقلابی» و آغاز «استحاله نظام» تبلیغ می‌کردند و لذا آن‌هایی را که طرفدار رفع تنش با آمریکا بودند، متهم به سازش‌کاری، ترس، ضد انقلابی بودن و نظیر این‌ها می‌کردند. از همین زمان بود که عده‌ای به این باور رسیدند که می‌توانند در پرتو مخالفت با آمریکا امتیازهای اقتصادی و حتی سیاسی قابل توجهی نصیب خود کنند. این‌گونه بود که مخالفت مصلحتی با بهبود روابط ایران و آمریکا رفته رفته بیشتر شد. عده‌ای برای کسب منافع اقتصادی و رانت‌های ویژه، شعار «مرگ بر آمریکا» سر دادند و به کسانی پیوستند که به لحاظ ایدئولوژیک و اعتقادی با این امر مشکل داشتند. نتیجه آن‌که در فضای سیاسی امروز ایران، تعیین مرز میان این دو گروه بسیار دشوار است. گروه‌های بهره‌مند از رانت‌های ویژه اقتصادی، بهبود رابطه با آمریکا و ورود سرمایه و فن‌آوری غربی و آمریکا را تهدیدی برای انحصارهای اقتصادی خود می‌دانند.

در نوشته‌های پیشین خود به گروه‌هایی اشاره کرده‌ام که از محل تحریم‌ها، پول‌های کلانی به جیب زده‌اند و برای حفظ این رانت‌های اقتصادی، از اتهام زدن‌های سیاسی و امنیتی هم صرف‌نظر نکرده‌اند.

مخالفان مصلحتی بهبود روابط با آمریکا به تدریج تبدیل به باندهای قدرتمند اقتصادی و سیاسی شده و حتی برخی نیروهای امنیتی را در خدمت گرفتند تا برای رقبای اقتصادی خود پرونده امنیتی و سیاسی درست کنند و آن‌ها را از سر راه بردارند. امروزه این گروه‌های ذی‌نفوذ قدرتمند با تابلوهای مختلف و متفاوت در نهادهای متعدد نفوذ کرده و به راحتی برای رقبای خود پرونده سازی می‌کنند. درمورد موضع این گروه‌ها نسبت به رابطه با آمریکا دودیدگاه وجود دارد:
– عده‌ای معتقدند آن‌ها بالذات مخالف بهبود رابطه با آمریکا نیستند بلکه می‌خواهند حتی در صورت بهبود این رابطه، امتیازات اقتصادی آن‌ها حفظ شده و آسیب نبینند. پذیرش مذاکره با آمریکا پیش از روی کار آمدن دولت روحانی و انجام مذاکرات محرمانه در برخی کشورها شاهدی براین ادعاست.
– عده‌ای دیگر معتقدند این عقب نشینی و تغییر موضع موقتی و مصلحتی بوده و هدف از آن جلوگیری از تهدید هرچه بیشتر منافع اقتصادی آن‌ها به واسطه تحریم‌ها بود. از این زاویه بهبود رابطه با آمریکا در بلند مدت به ضرر این گروه‌هاست. به همین دلیل آن‌ها تا اطلاع ثانوی مخالف از سرگیری رابطه سیاسی بین ایران و آمریکا خواهند بود.

دلیل سوم را باید در برداشت‌های نادرست و ناقص برخی از مسئولان از ماهیت نظام سیاسی و جامعه آمریکا دانست که آن‌ها شناخت چندانی از نظام نظارت و توازن (یا چک و بالانس) در آمریکا ندارند و لذا تصور می‌کنند دست «کاخ سفید و کنگره» در یک کاسه است و تفاوتی در موضع‌گیری آن‌ها نسبت به ایران و سیاست تغییر رژیم وجود ندارد. این برداشت نادرست باعث می‌شود و باعث شده است مقامات ایرانی از اظهارات سازنده و مثبت کاخ سفید استقبال نکنند، که نمونه آن عدم استقبال ایران از معذرت خواهی «مادلین آلبرایت» وزیر خارجه آمریکا در دوران ریست جمهوری «بیل کلینتون» بابت مداخله آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود. عدم شناخت دقیق نظام سیاسی آمریکا، باعث از دست دادن فرصت‌هایی می‌شود که چند سال یک‌بار به وجود می آید. قطع رابطه رسمی ایران و آمریکا هم به این وضعیت دامن زده است. اغلب مسئولان رده بالای نظام سیاسی در ایران نسبت به اهداف و نیات آمریکا بدبین هستند و آمریکا را دارای خوی استعماری و استکباری تغییر ناپذیر می‌دانند. شناخت از جامعه آمریکا و قدرت جامعه مدنی و گروه‌های لابی نیز اندک است و به همین دلیل تلاش جمهوری اسلامی ایران برای نزدیک شدن به جامعه آمریکا هم قرین موفقیت نبوده است.

دلیل چهارم نفوذ و عملکرد لابی طرفدار اسرائیل در کنگره آمریکاست. این لابی بخشی از نهادهای قدرتمند طرفدار اسرائیل است که علاوه بر کنگره در رسانه‌های جمعی، دولت، جامعه مدنی و مراکز تحقیقاتی هم نفوذ دارند و افکار و تصمیم‌گیری‌ها را تحت تاثیر قرار می‌دهند. مخالفت جمهوری اسلامی با اسرائیل و به رسمیت نشناختن آن در طی سه دهه گذشته باعث شده لابی طرفدار اسرائیل با هرگونه مصالحه و تنش زدایی در رابطه ایران و آمریکا مخالف بوده و آن را تهدید برای امنیت ملی خود تلقی کند. شدت و دامنه مخالفت مقامات اسرائیل با توافق هسته‌ای ایران و گروه ۱+۵ به خوبی موید این امر است. تل آویو سال‌هاست ادعا می‌کند ایران درصدد ساخت بمب اتمی‌است و می‌کوشد ایران را عامل ناامنی در خاورمیانه و حامی تروریسم معرفی کند. شاید بتوان ادعا کرد روابط تهران- واشنگتن قربانی رقابت و خصومت تهران و تل آویو است و هر نوع بهبود رابطه میان ایران و آمریکا بدون چراغ سبز یا حداقل عدم مخالفت تل آویو ممکن نیست. جمهوری اسلامی ایران، اسرائیل را نظامی فاقد مشروعیت سیاسی لازم می‌داند و این امر در حالی‌است که اسرائیل دارای روابط استراتژیک ویژه با آمریکاست. اظهارات محمود احمدی نژاد درباره هولوکاست و جنجال ایجاد شده بر سر آن و تصویب قطعنامه‌ای در این مورد نشان می‌دهد موضع ایران نسبت به اسرائیل یکی از موانع اصلی بهبود روابط تهران- واشنگتن است. سیاست‌های تهاجمی اسرائیل در برابر فلسطینی‌ها و عدم تمایل آن به صلح برابر، مهم‌ترین دلیل مخالفت جمهوری اسلامی ایران با اسرائیل است. برخلاف مورد آمریکا، درباره اسرائیل اجماع نظر گسترده‌ای در میان مسئولان ایرانی وجود دارد و در حال حاضر نشانه‌های متقنی درباره احتمال موضع جدی جمهوری اسلامی ایران در قبال اسرائیل وجود ندارد. با این حال ایستادگی کاخ سفید در برابر محالفت‌های اسرائیل و لابی طرفدار اسرائیل در توافق هسته‌ای نشان داد که امکان دارد بدون چراغ سبز تل آویو هم برخی تحولات مثبت در روابط تهران و واشنگتن رخ دهد.

موانع داخلی درآمریکا

هرچند برخی‌ها در ایران گمان می‌کنند ایران اصلی‌ترین مساله و معضل سیاست خارجی ایالات متحده آمریکاست، اما واقعیت این است که ایران یکی از چند مساله مهم در سیاست خارجی این کشور است که گاهی بر اثر شرایط در حاشیه قرار می‌گیرد و اهمیت خود را تا حدی از دست می‌دهد. تنها در یک دهه گذشته و به خاطر تهدید بحران هسته‌ای بود که آمریکا موضوع هسته‌ای ایران را در دستور کار مستمر خود قرار داد و کوشید با پیگیری سیاست «چماق و هویج» راه حلی برای آن‌ها پیدا کند. اما پیش از این بحران به ندرت اتفاق می افتاد که ایران برای چندین سال پی درپی یکی از دغدغه‌های اصلی سیاست خارجی آمریکا باشد. نتیجه آن‌که برخلاف تصور مرسوم، آمریکا حاضر نیست برای رابطه با ایران هر هزینه‌ای را بپردازد. گو این‌که در سال‌های گذشته سیاست آمریکا در قبال ایران بیشتر از آن‌که احیای روابط باشد، مهار بوده است تا بتواند ایران را وادار به تغییر رفتار خود کند یا در صورت فراهم بودن شرایط سیاست تغییر رژیم را عملی کند.

اولین و شاید اساسی‌ترین مانع بهبود روابط واشنگتن و تهران، ساختار نظام سیاسی این کشوراست. ساختاری که در آن کنگره و دادگاه‌ها می‌توانند در صورت لزوم، تلاش‌های قوه مجریه را خنثی و تعدیل کنند. نفوذ انواع لابی‌ها در نظام تصمیم‌گیری هم از دیگر ویژگی‌های این نظام سیاسی است که به لابی طرفدار اسرائیل امکان می‌دهد با نفوذ گسترده در تصمیم‌گیری‌ها، مانع بهبودی روابط تهران- واشنگتن شود. به قول برخی‌ها در نظام سیاسی آمریکا هر کاری ممکن است. به شرط آن‌که یک گروه لابی قدرتمند پشت قضیه باشد. تصادفی نیست که در سال‌های اخیرعلاوه بر اسرائیل و برخی کشورهای محدود، خیلی از کشورها مانند یونان، هند، ارمنستان و ترکیه هم درصدد تقویت لابی طرفدار خود در واشنگتن بر آمده‌اند. همه این‌ها در حالی‌است که نه تنها جمهوری اسلامی ایران لابی قدرتمندی در واشنگتن ندارد، بلکه اپوزسیون قدرتمند آن هم طرفدار براندازی نظام سیاسی است و مخصوصا سلطنت‌طلب‌ها با خرج پول‌های زیاد از این سیاست حمایت می‌کنند. در این ساختار حتی اگر دولت بخواهد به تنهایی رابطه با تهران را عادی کند، نهادهای موازنه کننده دیگر و در راس آن‌ها مجلس سنا و مجلس نمایندگان می‌توانند مانع این کار شوند. کما این‌که در سال‌های گذشته کنگره بیشترین تحریم‌های یک‌جانبه را علیه ایران اعمال کرده است.

دومین مانع شناختی است؛ متاسفانه مسئولان آمریکایی از شرایط داخلی ایران شناخت دقیق و به روزی ندارند و عمده شناخت آن‌ها از طریق رسانه‌های جمعی صورت می‌گیرد، که برداشتی کلیشه‌ای، غیر دقیق و ناقص از ایران و تحولات داخلی آن ارائه می‌دهند.
به عنوان مثال تا چند سال گذشته اغلب مقامات آمریکایی معتقد بودند رقابت سیاسی در ایران جدی نبوده و ظاهری‌است و لذا می‌کوشیدند شاخه زیتون‌های ارسالی از تهران را، تلاشی برای فریب دادن آمریکا بدانند. کما این‌که دولت بوش و کلینتون هیچ‌کدام به پیشنهادهای ایران برای رفع تنش پاسخ مثبت ندادند و حتی میانجی‌گری دوستان نزدیک خود مثل آلمان را رد کردند. نفوذ اپوزسیون ایرانی در مراکز تحقیقاتی دانشگاهی و رسانه‌ای هم باعث می‌شود این مشکل عدم شناخت تداوم پیدا کند، زیرا اپوزیسیون ایرانی تمایلی ندارد با ارائه تصویری واقعی از ایران انگیزه برخی مقامات آمریکایی برای تغییر رژیم را تضعیف کند.

مانع سوم مخالفت مستمر ایران با برخی سیاست‌های آمریکا مخصوصا در منطقه خاورمیانه است. ایران همواره با حضور نظامی آمریکا در خلیج فارس مخالفت کرده و آن را عامل بی ثباتی و ناامنی منطقه دانسته است. افزایش حضور نظامی امریکا در منطقه پس از حوادث یازده سپتامبر هم باعث تشدید اختلافات ایران و آمریکا شده است. تهران این امر را تلاشی برای محاصره جمهوری اسلامی ایران به قصد تغییر رژِیم می‌داند. جمهوری اسلامی ایران با متحدان عرب محافظه‌کار آمریکا در منطقه روابط چندان نزدیکی ندارد و آن‌ها را عامل و ابزار دست آمریکا برای فشار بر جمهوری اسلامی ایران می‌داند و آمریکا سیاست ایران در راستای صدور ارزش‌های انقلاب و حمایت از حقوق دموکراتیک مردم فلسطین را حمایت از تروریسم. حال آن‌که جمهوری اسلامی ایران اقدامات آمریکا در عراق، افغانستان و اقدامات اسرائیل در غزه را مصداق تروریسم تعریف می‌کند. نه تنها در این مورد که در موارد متعدد دیگر هم ایران و هم آمریکا اختلاف نظر دارند. از عراق گرفته تا سوریه، بحرین و یمن دو طرف مواضع و البته ادراک‌های مختلفی دارند.

مانع چهارم این‌است که جمهوری اسلامی فاقد حامیان سازماندهی شده در قالب گروه لابی در آمریکاست. نفوذ قابل توجه اپوزیسیون سلطنت‌طلب و لابی یهودی در آمریکا مانع از آن می‌شود گروه‌های طرفدار جمهوری اسلامی ایران در آمریکا قدرتمند شوند. این امر نفوذ در تصمیم گیری‌های نظام سیاسی آمریکا درباره ایران را دشوار می‌کند. شاید بتوان گفت نظام تصمیم‌گیری آمریکا به خاطر نفوذ اپوزیسیون ایرانی درباره سیاستی که باید در قبال جمهوری اسلامی ایران اتخاذ شود کند، دو دسته شده است. عده‌ای به تاسی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی ایران خواستار سیاست تغییر رژیم هستند و گروه دوم می‌خواهند براساس واقعیت‌های در حال تغییر در ایران تصمیم‌گیری کنند. تا همین اواخر گروه نخست دست برتر را داشت اما با توافق هسته‌ای جامع، معلوم شد تعداد حامیان گروه دوم نیز درون نظام تصمیم‌گیری آمریکا بیشتر از گذشته شده است. از همین رو برجام را شاید بتوان نقطه عطفی در روابط ایران و آمریکا و تقویت تدریجی گروه دوم مورد اشاره در بالا دانست.

چرا تلاش‌های گذشته شکست خورد؟

سابقه تلاش برای بهبود روابط ایران و آمریکا در حیات جمهوری اسلامی ایران به «حادثه مک فارلین» بر می‌گردد که اسناد آن اخیرا افشا شده است. از آن زمان گروه‌هایی در داخل ایران وآمریکا کوشیده‌اند در راستای احیای روابط گام بردارند ولی عجیب است که هر یک از این تلاش‌ها با اقدامات افراطیون در داخل ایران و آمریکا ناکام مانده است.

اولین تلاش رسمی برای بهبود روابط تهران- واشنگتن در دوران ریاست جمهوری آقای هاشمی آغاز شد. وی با کمک به آزادی گروگان‌های آمریکایی در لبنان انتظار داشت جرج بوش پدر متقابلا حسن نیت نشان دهد و ضمن آزاد کردن بخشی از دارایی‌های مسدود شده ایران اقدامات ضد ایرانی را کاهش دهد. اما جرج بوش پدر به ابتکار عمل ایران واکنش مثبت نشان نداد و در نتیجه مخالفان رابطه با آمریکا در داخل ایران هاشمی رفسنجانی را متهم به خوش بینی بیش از حد در برابر آمریکا کردند. چند سال بعد و در دوره بیل کلینتون قانون تحریم ایران و لیبی در کنگره تصویب شد که ضمن اعمال تحریم‌های مختلف سرمایه‌گذاری بیشتر از ۲۰ میلیون دلار در صنایع نفتی ایران را ممنوع می‌کرد. این قانون حدود یک‌سال قبل از پیروزی سیدمحمد خاتمی در ایران تصویب شد. هاشمی رفسنجانی میانه‌رو در حالی که آمریکا به شاخه زیتون او بی تفارت شد، کرسی ریاست جمهوری را ترک کرد. با پیروزی غیر منتظره آقای خاتمی در دوم خرداد ۱۳۷۶ و با رای قابل توجه انتظار می‌رفت روابط دو طرف بهتر شود. اما در یک‌سال گذشته آقای خاتمی افشا کرد که در آن زمان اجازه مذاکره با آمریکا را نداشت. با این وجود دولت خاتمی برخی اقدامات مثبت را انجام داد: «مصاحبه با شبکه خبری CNN»، «تقدیر از فرهنگ و تمدن و انقلاب آمریکا»، «کمک به آمریکا در براندازی طالبان» و «پیشنهاد شروع مذاکرات همه جانبه». در پی مصاحبه CNN، مادلین آلبرایت در حرکتی تاریخی بابت مداخله آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ عذرخواهی کرد؛ اتفاقی که می‌توانست مقدمه‌ای برای مجموعه‌ای از اقدامات اعتماد ساز باشد. این بار نوبت ایران بود تا نسبت به این پیشنهاد بی تفاوت باشد. مخالفان اصلاحات تصور می‌کردند در پس این پیشنهاد، توطئه‌ای نهفته است و آمریکا می‌خواهد از این طریق در داخل ایران نفوذ کرده و از طریق اصلاح‌طلبان، اقداماتی را برای تضعیف اصول‌گرایان انجام دهد. در واقع پیشنهاد آمریکا قربانی دعواهای سیاسی- جناحی در داخل ایران شد.

حادثه ۱۱ سپتامبر فرصت مناسبی پدید آورد تا ایران و آمریکا علیه دشمنان مشترک خود یعنی طالبان، القاعده و صدام همکاری کنند. علی‌رغم همکاری ایران با آمریکا در براندازی طالبان، جرج بوش پسر در اقدامی عجیب و غریب که ناشی از اعمال نفوذ گروه‌های تندرو بود، ایران را «محور شرارت» قرار داد و امید میانه‌روها را برای بهبود روابط بر باد داد. این اتفاق هم‌زمان شده بود با برآمدن گفتمان اصول‌گرایی و اختلافات داخلی اصلاح‌طلبان. در نتیجه اصول‌گرایان در حملاتی هماهنگ، اصلاح‌طلبان را متهم کردند که درصدد باز کردن پای آمریکایی‌ها به ایران هستند، آن‌هم در حالی‌که جرج بوش پسر پاسخ همکاری آن‌ها در افغانستان را با قرار دادن نام ایران در محور شرارت داده است. این اتفاقات بعد از آنی رخ داد که در اعتراضات دانشجویی کوی دانشگاه تهران و علامه طباطبایی، اختلافات اصلاح‌طلبان و تندروها به اوج خود رسیده و آمریکا از معترضان حمایت کرده بود. درچنین شرایطی و در حالی که نئوکان‌های محافظه‌کار در آمریکا در اوج قدرت بودند، امکان بهبود در روابط خیلی اندک بود. «پاول ولفویتزو» و برخی نئوکان‌های دیگر معتقد بودند، بعد از افغانستان، آمریکا باید به ایران حمله کند، زیرا این کشور عامل اصلی تهدید منافع غرب در منطقه است.

با حمله آمریکا به عراق و سقوط صدام، روابط تهران با واشنگتن وارد فاز جدیدی شد. آمریکا که در ابتدا نسبت به ظهور دموکراسی درعراق خوش‌بین بود به سرعت متوجه شد که ایران می‌تواند طرح‌های آمریکا درعراق را ناکام کند. تندروهای داخل ایران به این باور رسیده بودند که حضور گسترده نظامی آمریکا در افغانستان و عراق، فرصت بی‌نظیری است برای ضربه زدن به آمریکا و وادار کردن آن به پذیرش اصل نظام جمهوری اسلامی و کنار گذاشتن سیاست تغییر رژیم. در حالی که آمریکا در عراق و افغانستان به تدریج دچار مشکل می شد، بحران بر سر پرونده ایران از اواخر سال ۱۳۸۱ شدت گرفت وموضوع هسته‌ای هم به دعواهای از قبل موجود ایران و آمریکا اضافه شد. شدت اختلافات و تنش به حدی بود که برخی اختلافات دیرین و آمریکا بر سر موجودیت اسرائیل روند صلح و حقوق بشر موقتا در حاشیه قرار گرفت. در حالی که میانه‌روهای ایران می‌خواستند از طریق مذاکره و دیپلماسی تنش ایران و آمریکا بر سر موضوع هسته‌ای و حتی افغانستان و عراق را حل کنند. تندروها معتقد بودند دفاع تهاجمی بهترین گزینه است و آمریکا را وادار خواهد کرد در مقابل ایران کودتاه بیاید و نه تنها حق آن را برای غنی سازی بپذیرد، بلکه در عراق هم منافع و نفوذ ایران را به رسمیت بشناسد.

بازی بد انتخاباتی اصلاح‌طلبان، اختلافات درونی آن‌ها و انسجام نسبی اصول‌گرایان باعث شد در انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۴ اصول‌گرایان پیروز شوند و هر سه قوه مجریه، قضائیه و مقننه را در اختیار بگیرند. برخی افراد معتقد به طرز تفکر دفاع تهاجمی که در تیم اولیه محمود احمدی‌نژاد حضور داشتند، او را متقاعد کردند تشدید دامنه بحران در روابط ایران و آمریکا در نهایت باعث عقب نشینی آمریکا خواهد شد. این‌گونه بود که وزارت خارجه در دوران منوچهر متکی با صدور بیانیه‌ای رسما اعلام کرد دوره سیاست‌های مماشات تمام شده و از این پس در سیاست‌های خارجی خود طلب‌کارانه برخورد خواهد کرد. اقداماتی نظیر حمایت از بومی‌های کانادا و افشای نقض حقوق بشر در آمریکا و اروپا. اتخاذ مواضع تند و نامتعارف درباره هولوکاست و بی توجهی به درخواست‌های سازمان ملل بخشی از این سیاست خارجی تهاجمی بود، آن‌هم در شرایطی که هنوز تندروها درآمریکا در مصدر قدرت بودند. در دوران ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژآد، تندروهای هر دوطرف امکان بهبود روابط را به حداقل رسانیده و در چنین فضایی بود که آمریکا به تلاش‌های کم و بیش مخفیانه برای بهبود روابط پاسخ مثبت نداده و روسای جمهور آمریکا هم به نامه‌های محمود احمدی‌نژاد جواب ندادند. در این دوران، وقوع تحولات سال ۱۳۸۸ چهره دولت احمدی نژاد در رسانه‌های غربی را باز هم بدتر کرد و اپوزیسیون ایرانی داخل آمریکا قوی‌ترشدند و دوباره سیاست تغییر رژیم تقویت شد. انعکاس رسانه‌ای آن‌چه در خیابان‌های تهران می‌گذشت و واکنش برخی تندروها، امیدها را برای هر نوع مصالحه و مذاکره میان ایران و آمریکا را به حداقل رسانید.
دوره دوم ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد، بدون شک پر تنش‌ترین دوران در روابط ایران و آمریکا در چند دهه گذشته و شاید تاریخ معاصر بود. در این دوران شورای امنیت چندین قطعنامه تحریمی علیه ایران تصویب و جمهوری اسلامی ایران را بر اساس فصل ۷ منشور سازمان ملل، تهدیدی برای صلح و امنیت بین‌الملل تعریف کرد. میزان و شدت تحریم‌هایی که علیه ایران اعمال شد حتی از کره شمالی بیشتر بود. کار به جایی رسید که روسیه و چین هم از حمایت ایران تا حد زیادی دست کشیده و در اعمال تحریم‌ها به غرب پیوستند. از تیر ۱۳۹۰ تحریم‌های یک‌جانبه آمریکا و اتحادیه اروپا دامنه تحریم‌ها را به شکل بی سابقه‌ای افزایش داد و حتی شامل فروش نفت هم شد. پیامدهای اقتصادی این امر در اواسط سال ۱۳۹۰ با سقوط ارزش ریال و افزایش بی سابقه نرخ تورم خود را نشان داد. در حالی‌که برخی گروه‌های ظاهرا تندرو از تحریم‌ها منفعت اقتصادی می‌بردند و بر طبل مبارزه با آمریکا می‌کوبیدند تداوم بحران اقتصادی و نارضایتی سیاسی ناشی از آن عقلای اصول‌گرا را به این نتیجه رساند که چاره‌ای جز مذاکره با آمریکا و کاهش تنش هسته‌ای ندارند و این‌گونه بود که ارسال پیام‌های محرمانه به واشنگتن آغاز شد.

با انتخاب حسن روحانی در سال ۱۳۹۲ شرایط برای کاهش تنش هسته‌ای و علنی کردن مذاکرات فراهم شد. اصول‌گرایان این مذاکرات را به نفع خود می‌دانستند، زیرا اگر منجر به کاهش تحریم‌ها می شد به نفع آن‌ها بود و اگر شکست می‌خورد می‌توانستند میانه‌روها و روحانی را متهم کنند که شناخت درستی از آمریکا ندارند. انتقال مدیریت پرونده از شورای‌عالی امنیت ملی به وزارت خارجه باعث تسریع مذاکرات و فنی‌تر شدن و پیامدهای این توافق جامع هسته‌ای بود که در تیر ۱۳۹۴ و بعد از حدود ۲۰ ماه مذاکره ایران و گروه ۱+۵ نهایی شد. عملکرد ضعیف شورای‌عالی امنیت ملی در دوران آقای احمدی‌نژاد و عدم موفقیت مذاکرات هسته‌ای باعث شد این اجماع نظر به وجود آید که انتقال پرونده هسته‌ای به یک نهاد تخصصی ضرورتی اجتناب ناپذیر است. شاید برای اولین بار بعد از پایان جنگ عراق با ایران بود که مدیریت پرونده‌ای در این حد به وزارت خارجه سپرده شد و معلوم شد که برخلاف نظر تندروها اگر مجموعه وزارت خارجه اختیارات و استقلال لازم را داشته باشد قادر به حل پیچیده‌ترین بحران‌های امنیت ملی است.

آیا ایران و آمریکا منافع مشترک دارند؟

علی‌رغم آن‌که وجه بارز روابط تهران- واشنگتن در سه دهه گذشته اختلاف و منازعه بوده، لکن این دو منافع مشترک هم دارند. از سوریه گرفته تا عراق، لبنان، افغانستان و مبارزه با گروه‌های افراطی، قاچاق مواد مخدر، حفظ امنیت انتقال نفت و موارد دیگر، ایران و آمریکا منافع کم و بیش مشترکی دارند که می‌تواند آن‌ها را به هم نزدیک کند.

موقعیت ژئوپولوتیکی ایران را شاید بتوان مهم‌ترین عاملی دانست که بین دو طرف منافع مشترک ایجاد می‌کند. ایران در جوار مناطق حساس و ناامنی چون خاورمیانه، آسیای مرکزی، قفقاز، غرب اسیا و خلیج فارس قرار دارد. درست است که آمریکا اعلام کرده در جهت‌گیری استراتژیک خود متوجه آسیاست، ولی این به معنای خروج آمریکا از خاورمیانه نمی‌تواند باشد. آمریکا هم‌چنان در مناطق پیرامون ایران منافع استراتژیک دارد. ثبات و امنیت درعراق و افغانستان، امنیت متحدان عرب آمریکا در خاورمیانه، امنیت انتقال نفت ارزان در خلیج فارس، امنیت اسرائیل، تضعیف داعش و طالبان همه وهمه برای اعتبار ایالات متحده آمریکا در نظام بین‌الملل اهمیت زیادی دارد. این در حالی‌است که ایران در اغلب موارد ذکر شده نقش و نفوذ مستقیم یا غیر مستقیم دارد.
آمریکایی‌ها امیدوارند ایران با تغییر رفتار خود با منافع آمریکا و متحدانش هم‌سو شود. اما با توجه به آن‌چه گفتیم این انتظار واقع‌بینانه نیست. ایران بارها گفته است نقش و نفوذ آن در منطقه باید به رسمیت شناخته شود تا زمینه برای همکاری‌های احتمالی ایران و آمریکا در برخی موارد فراهم شود. واقعیت این است که بازگشت به شرایط دهه ۱۹۷۰ ناممکن است و آمریکا باید از این خیال بیرون بیاید. برخی و حتی مقامات ارشد ایرانی معتقدند اگر آمریکا سیاست تغییر رژیم را در عمل کنار بگذارد و موجودیت و نقش منطقه‌ای جمهوری اسلامی ایران را به رسمیت بشناسد مانعی جدی بر سر راه بهبود روابط دوطرف وجود نخواهد داشت. در این چشم انداز منافع مشترک دو طرف می‌تواند مبنایی برای نزدیکی آن‌ها باشد. حتی برخی‌ها معتقدند منافع استراژیک حاصل از همکاری آمریکا با ایران به مراتب بیشتر از همکاری آن با رژِیم شاه است. جمهوری اسلامی ایران یک نظام انقلابی و اسلامی است و برای اکثر شیعیان جهان و حتی برخی سنی‌ها مظهر مقاومت در برابر دشمنان جهان اسلام تلقی می‌شود و این در حالی‌است که روند آمریکاستیزی در جهان اسلام در سال‌های گذشته تشدید شده است. از این زاویه بهبود روابط آمریکا با ایران می‌تواند تصویر و از نظر برخی‌ها واقعیت آمریکا را در جهان اسلام و مخصوصا جهان شیعه تقویت کند.

منافع اقتصادی و تکنولوژیک، دومین حوزه مهمی است که ایران و آمریکا در آن‌ها منافع مشترک دارند. ایران یک بازار بزرگ و از جهاتی بکر برای بسیاری از شرکت‌های آمریکایی و مخصوصا شرکت‌های نفتی است. با این‌که حجم اقتصاد ایران در مقیاس با برخی کشورها خیلی قابل توجه و زیاد نیست، لکن پتانسیل‌های اقتصادی حداقل در خاورمیانه قابل توجه است. هم آمریکا اکنون سهم چندانی از بازار نسبت بزرگ ایران ندارد. وجود چند میلیون ایرانی مهاجر بعضا ثروتمند در آمریکا امتیاز بزرگی در برقراری مراودات تجاری اقتصادی محسوب می‌شود. با لغو تحریم‌های مالی و اقتصادی ایرانیان مهاجر می‌توانند پل ارتباطی اقتصادی و تجاری میان ایران و آمریکا باشند. علاوه بر همکاری‌های اقتصادی و تجاری جذب و انتقال فناوری از آمریکا به ایران اهمیت ویژه‌ای دارد. تکنولوژی برتر آمریکا بدون شک در بازار ایران مشتریان زیادی دارد. مشتریانی که سال‌هاست به خرید اجناس کم کیفیت عادت کرده‌اند. هنوز بخشی از زیر ساخت‌های صنعتی و فنی ایران در حوزه نفت، برق و نظیر این‌ها آمریکایی است و لذا بازگشت آمریکا به بازار صنعتی و فنی ایران می‌تواند به حل برخی مشکلات در این زمینه کمک کند. به طور مشخص در این زمینه می‌توان به صنعت هوانوردی اشاره کرد که در آن تحریم‌های اعمال شده باعث کهنه و فرسوده شدن ناوگان هوایی غیرنظامی شده است. برخی‌ها در ایران کشته شدن تعدادی از ایرانی‌ها در سقوط هواپیماها در سال‌های گذشته را ناشی از تحریم‌های یک‌جانبه آمریکا علیه صنعت هوانوردی ایران می‌دانند. علاوه بر این در زمینه کشاورزی، زلزله نگاری، حمل ونقل ریلی و دریایی و خیلی از حوزه‌های دیگر، امکان‌های زیادی برای همکاری دو طرف وجود دارد.

سومین زمینه مشترک ایران و آمریکا، مبارزه با گروه‌هایی افراطی نظیر طالبان، القاعده و داعش است. از ابتدای حملات یازدهم سپتامبر این گروه‌ها در عمل ایران و آمریکا را دشمن مشترک خود تعریف کردند. ضمن این‌که تهران و واشنگتن در مبارزه با منافع مشترک داشتند. به همین دلیل ایران و آمریکا در براندازی طالبان در افغانستان همکاری کردند. در حال حاضر نیز هر دو کشور اعلام کرده‌اند که داعش دشمن آن‌هاست و حاضرند برای تضعیف این دشمن مشترک همکاری کنند. خاستگاه اصلی داعش یعنی عراق و سوریه جایی است که در آن‌ها ایران نفوذ زیادی دارد و می‌تواند از آن برای مقابله با داعش استفاده کند. با این‌که تهران و واشنگتن درباره عراق و سوریه سیاست‌های متفاوتی دارند، هر دو داعش را دشمنی برای منافع خود می‌دانند و از این رو خیلی‌ها معتقدند بعد از موضوع هسته‌ای ایران و آمریکا، منفعت را در مبارزه با داعش دارند. تحقق همکاری بر اساس منافع مشترک تهران- واشنگتن زمانی میسر است که در هر دو کشور در سطح کلان اراده‌ای برای تغییر سیاست‌های گذشته وجود داشته باشد. رهبران آمریکا اکنون پس از ۳۷ سال دریافته‌اند که برخلاف ادعاهای اپوزیسیون، جمهوری اسلامی با ثبات‌تر و مستحکم‌تر از آن است که بر اثر بحران‌های مقطعی دچار فروپاشی شود. در ایران هم مسئولان کم و بیش پذیرفته‌اند که برخورد شعاری و احساسی با موضوع آمریکا و ادامه روند گذشته دیگر جواب‌گو نیست و دیگر نمی‌توان مثل گذشته شعار مرگ بر آمریکا را معطوف به دولت و نه ملت آمریکا دانست. زیرا در آمریکا شکاف چندانی بین دولت و ملت وجود ندارد و جامعه آمریکا قائل به چنین تفکیکی نیست. بگذریم از این‌که جمهوری اسلامی ایران برای نزدیکی به جامعه آمریکا هم کار سیستماتیک چندانی انجام نداده است.

پیامدهای همکاری ایران و آمریکا در منطقه

کشورهای پیرامونی ایران دو نگاه عمده به آینده روابط تهران- واشنگتن دارند. عده‌ای معتقدند نزدیکی دو طرف به نفع صلح و ثبات و امنیت منطقه است و واشنگتن می‌تواند بلند پروازی‌های منطقه‌ای ایران را مهار کرده و مانع ماجراجویی ایران شود. از نظر این عده سازش ایران و آمریکا حداقل در کوتاه مدت منجر به برقراری روابط نزدیک میان دو طرف نخواهد شد. اختلافات آن‌ها خیلی عمیق‌تر از آن است که در طول کوتاه مدت برطرف شود. حتی اگر واشنگتن روابط سیاسی خود را با تهران از سر بگیرد، نمی‌تواند اپوزیسیون جمهوری اسلامی، لابی طرفدار اسرائیل و خود اسرائیل را نادیده گرفته و به سرعت همه مشکلات خود را با تهران حل‌وفصل کند. از طرف دیگر هدف آمریکا از نزدیکی احتمالی به ایران برقراری روابط نزدیک و استراتژیک نیست، بلکه می‌خواهد از این طریق تهدیدات امنیتی ناشی از حضور منطقه‌ای ایران را کاهش دهد. کاهش این تهدیدات به واشنگتن امکان خواهد داد موقعیت خود را در منطقه حساس خاورمیانه مستحکم‌تر کرده و متحدان منطقه‌ای خود را مورد حمایت بیشتری قرار دهد. حامیان این دیدگاه از کاهش تنش در روابط تهران به واشنگتن استقبال می‌کنند و حتی در مواردی بین دو طرف میانجی‌گری کرده‌اند.

اما دیدگاه دومی وجود دارد که معتقد است ایران به دلیل موقعیت ژئوپولتیکی توان آن را دارد که درصورت بهبود روابط با آمریکا به یک شریک استراتژیک برای آن تبدیل شود و در این صورت منافع متحدان قدیمی آمریکا در منطقه به صورت جدی تهدید خواهد شد. از نظر این گروه آمریکا به خاطر نداشتن رابطه با تهران و نیز تهدیدات جمهوری اسلامی است که به برخی کشورهای منطقه باج داده و برخی اقدامات آن‌ها را نادیده می‌گیرد. پس اگر چنین تهدیدی وجود نداشته باشد آمریکا علاقه‌ای به ادامه این سیاست حتی در قبال تل آویو نخواهد داشت. در این حالت واشنگتن حتی با پذیرش یک نقش منطقه‌ای محدود برای ایران می‌تواند از تهدیدات آن علیه منافع خود در امان باشد. عده‌ای در این گروه حتی پا را فراتر گذاشته ادعا می‌کنند آمریکا ممکن است با تهران وارد روابط استراتژیک شود و به جای تعامل با چند کشور منطقه، صرفا به ایران امتیاز دهد. فارغ از این‌که در آینده کدام سناریو محقق شود شکی نیست که کاهش تنش در روابط تهران- واشنگتن از بسیاری جهات به نفع منطقه و کشورهای منطقه خواهد بود. زیرا قبل از هر چیز برخی نگرانی‌های امنیت ایران را کاهش داده زمینه رفع سوء تفاهم میان ایران و برخی کشورهای منطقه را فراهم خواهم کرد. این امر به نوبه خود می‌تواند رقابت‌های تسلیحاتی و حتی نظامی را در منطقه کاهش داده و زمینه را برای همکاری‌های بیشتر منطقه‌ای فراهم کند. در این صورت حتی امکان ایجاد ائتلاف منطقه‌ای علیه گروه‌های تروریستی دور از ذهن نیست. گروه‌هایی که تهدید مشترکی برای اغلب کشورهای منطقه هستند. هرچند در حال حاضر و با توجه به تحولات یمن، سوریه، بحرین و عراق هم‌گرایی منطقه‌ای در این مورد خیلی دور از ذهن است. اما باید در نظر داشت که در سیاست درب همیشه بر یک پاشنه نمی‌چرخد و تغییر وضعیت در کشورهای مورد اشاره می‌تواند زمینه ساز راه حل‌های منطقه‌ای باشد. به عبارت دیگر هر چه وضعیت داخلی این کشورها با ثبات‌تر شود، دخالت‌های منطقه‌ای در آن‌ها کمتر از گذشته خواهد شد. فراموش نکنیم در اروپای قرن نوزدهم موازنه قوا به مراتب خشن‌تر از خاورمیانه الان بود و دولتها وارد جنگ‌های متعددی با یکدیگر شدند که اوج آن در جنگ جهانی اول بود. از این زاویه می‌توان گفت تنش و رقابت دولت‌ها در منطقه خاورمیانه ذاتی آن نیست و در صورت تغییر شرایط عوض خواهد شد.

سرانجام این‌که بهبود روابط تهران- واشنگتن می‌تواند به بهبود روابط ایران و اعراب هم منجر شود. بسیاری از کشورهای عربی منطقه متحد آمریکا هستند و لذا بهبود روابط آمریکا با ایران نگرانی آن‌ها را از بابت ایران و نگرانی ایران را از بابت آن‌ها کمتر خواهد کرد. برخی مشکلات تاریخی باعث شده سوء تفاهم میان ایران و اعراب در سال‌های گذشته بیشتر شود و در این مورد طرح موضوع هلال شیعی اهمیت زیادی داشته است. اما واقعیت این است که ایران بعد از حوادث یازدهم سپتامبر از هر طرف توسط نیروهای نظامی آمریکا احاطه شد و این امر احساس تهدید آن را افزایش داد. ایران برای رهایی از این وضعیت سخت چاره‌ای جز انجام برخی اقدامات را نداشت. برای اثبات این ادعا کافی‌است وضعیت روابط ایران و اعراب پیش از حوادث یازدهم سپتامبر را به یاد آوریم. این حمله آمریکا به عراق بود که در یکی از حساس‌ترین کشورهای منطقه خلاء قدرت ایجاد کرد و هر دولتی کوشید از این وضعیت به نفع خود استفاده کند. اگر قرار است کسی در این میان متهم شود بی شک جرج بوش رئیس جمهور آمریکاست که به هشدارهای دلسوزان در آمریکا توجه نکرد و حمله به عراق را رسالت دینی خود تلقی کرد.

برجام الگویی برای همکاری‌های بیشتر

شاید چند ماه قبل تصور این‌که ایران و آمریکا بتوانند در یکی از حساس‌ترین موضوعات امنیت بین‌المللی یعنی کنترل تسلیحاتی به توافقی جامع دست یابند دور از ذهن بود. اما اراده سیاسی بر مشکلات غلبه کرد و این اتفاق افتاد پس اگر در مساله‌ای این‌چنین حساس توافق حاصل شد، چرا نتوان بر سر موضوعات دیگر تفاهم کرد؟ البته طرح این سوال هم منطقی است که آیا بر سر موضوعات دیگر مورد اختلاف چنین اراده‌ای شکل گرفته است یا نه؟ به باور ما نحوه اجرای توافق جامعه هسته‌ای و پیامدهای آن نقش بسیار مهمی در شکل‌گیری چنین اراده‌ای خواهد داشت. اگر این توافق به نتایج مطلوب منجر شود انگیزه دو طرف برای ادامه مذاکرات در موارد دیگر بیشتر خواهد شد. این توافق می‌تواند باعث اعتماد سازی میان ایران و آمریکا شده، گذار از سیاست تغییر رژیم ایران از سوی آمریکا را در سال‌های پیش رو تسریع کند. زیرا تاکنون پروژه مشترکی با این درجه از اعتماد سازی میان دو کشور اجرا نشده است. در عراق و افغانستان همکاری‌های اندکی صورت گرفت. اما تداوم پیدا نکرد و به یک پروژه تبدیل نشد. اما توافق جامع هسته‌ای درس مهم را به ما یاد داد.

نخست این‌که اگر کار به صورت تخصصی پیش برود احتمال توافق خیلی بیشتر می‌شود. اعتماد مجموعه نهادهای سیاسی به وزارت خارجه و حمایت از آن باعث شد مذاکرات علی‌رغم سنگ اندازی‌های فراوان مخالفان پیش رفته و به نتیجه برسد. در حالی که پیش‌تر این میزان تخصص و انسجام در تیم مذاکرات هسته‌ای وجود نداشت.

مساله دوم حمایت مستقیم رئیس جمهور و رهبری از تیم مذاکره کننده هسته‌ای بود که قدرت چانه زنی آن‌ها را در برابر گروه ۱+۵ افزایش داد و همه باعث مهار مخالفت‌های داخلی شد. پس اگر در سطح بالا اجماعی شکل بگیرد و یک تیم متخصص مسئول تحقق خواسته‌های این اجماع نظر باشد، کار آسان‌تر خواهد شد.

مساله سوم حمایت جامعه مدنی و فعالان سیاسی از مذاکرات هسته‌ای و تیم هسته‌ای بود که باعث می‌شد مخالفت علنی با مذاکرات از سوی برخی مقامات که نیازمند رای جامعه مدنی بودند کمتر شود. برخلاف گذشته این بار جامعه مدنی به صورت گسترده از تیم هسته‌ای حمایت کرد.

مساله چهارم اظهارات سنجیده مسئولین در هنگام انجام مذاکرات بود که باعث به هم خوردن مذاکرات بر اثر برخی اظهارات نسنجیده نشد. آن‌چه مسئولان نظام در این مدت گفتند در چارچوب و عرف بین‌المللی به مثابه نوعی چانه‌زنی قابل قبول بود و باعث تردید عمیق درباره نیات ایران نشد.

مساله پنجم حرکت تیم مذاکره کننده و کارشناسان و مشاوران آن‌ها بر اساس یک استراتژی واقع‌بینانه و نه آرمان‌گرایانه بود. آن‌ها می‌دانستند چه چیزی می‌خواهند و چه چیزی نمی‌خواهند و این نکته مهمی است. آن‌ها میز مذاکره را با کرسی اخلاق و فلسفه اشتباهی نگرفته بودند.

اگر این شرایط درباره موضوعات مورد مذاکره دیگر هم مهیا شود می‌توان امیدوار بود که ایران و آمریکا در سال‌های نزدیک آینده مذاکره درباره موضوعات دیگر را هم در دستور کار قرار دهند. البته واضح است که هر طرف خواهد کوشید برای همراه کردن افکار عمومی داخلی خود را برنده مذاکرات نشان دهد.

سخن آخر

آمریکا و ایران در بلند مدت و برای تامین منافع خود چاره‌ای جز کاهش تنش و حل‌وفصل اختلافات ندارند. تنش موجود به ضرر منافع هر دو کشور است. هرچه اقلیت‌های تندرو در هر دو طرف ادامه وضع موجود را به سود تامین منافع اقتصادی خود می‌دانند اقلیت‌هایی که دشمنی‌های میان تهران و واشنگتن را ناشی از ذات و ماهیت نظام‌های سیاسی حاکم بر آن‌ها می‌دانند با این وجود توافق جامع هسته‌ای نشان داد دو طرف محکوم به ادامه تنش و دعوا نیستند و درصورت داشتن اراده سیاسی می‌توانند از پس حل مشکلات ولو پیچیده‌ترین خود برآیند. اگر توافق مزبور درسی بزرگ به ما بیاموزد بی شک همین اصل واقع‌گرایان در سیاست بین الملل است که دوست و دشمن دائمی وجود ندارد. بلکه منافع دائمی وجود دارد.

*عضو سابق تیم مذاکره کننده هسته ای در دولت اصلاحات
مشاور پیشین حسن روحانی در شورای‌عالی امنیت ملی
زندانی سیاسی بند هفت زندان اوین

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com