نوشته دنیس لِههان
این مقاله با عنوان «Inner Gulag» در ۱۹ جوئن ۲۰۰۹ در روزنامه نیویورک تایمز منتشر شده است (لینک به نسخهی انگلیسی مقاله). منتقد روزنامه خود نویسنده است و جدیدترین رمان وی با عنوان «روز بخشندگی» در امریکای شمالی منتشر شده است.
دومین رمانِ سهگانه تام راب اسمیت (وبسایت رسمی / صفحهی ویکیپدیا)، «گزارش محرمانه»، در سال ۱۹۵۶ میلادی میگذرد، در سالهایی که جمهوری شوروی سوسیالیستی اولین قدمهای نوپای خود را بهسمت محوِ استالینیسم برمیداشت. در میانهی رمان، زندانیهای یک گولاگ در سیبری دست بهشورش زده و زندانبانهای خویش را سرنگون میسازند. به فرماندهی کمپ، سینیووسکی، که از گناهان خویش بهسطح جنون رسیده است، دستور میدهند تا سیزده پله را بالا برود و بهدفتر سابق خودش وارد شود. در هر پله، یکی از زندانیان ایستاده و یکی از جرمهای فرمانده را با صدایی بلند اعلام میکند. اگر او خودش را گناهکار میداند، باید یک پلهی دیگر هم بالا برود؛ اگر او به بالای پلکان برسد، اعدام خواهد شد. سینیووسکی هرچقدر هم که خویشتن را غرق عذاب وجدان ببیند، تمامی سیستم عدالت کارمیک در روسیه بعد از استالین، برایش پوچ و بیمعنا است. او به مجازاتگران خویش یادآور میشود، هرچند که وی جرایمی هولناک مرتکب شده است اما در سالهای اخیر بهنفع آنان عمل کرده، از لحاظ اقتصادی به خانوادههای آنان کمک کرده، سیستم بهداشتی زندان را بهبهود بخشیده و مقدار غذای روزانه را افزایش داده. او از زندانیان سابق میپرسد:
«اگر آدمی بتواند یک پله بالا برود، همین آدم نمیتواند یک پله پایین بیاید؟ اگر اشتباه کرده باشید، همزمان نمیتوانید انسانی خوب باشید؟ یعنی من فرصت نخواهم داشت تا سعی کرده و اشتباهاتم را جبران کنم؟»
در جواب او زندانیها میگویند: «فرصت مجددی نخواهد بود».
«گزارش محرمانه» حولمحور سوال آزاردهندهی فرصت مجدد برای مردمانی شکل میگیرد که از همان ابتدا هم شایستهی چنین فرصتی نبودهاند. عنوان کتاب اشاره بهسخنرانی نیکیتا خروشچوف دارد، وی در دوران سیاه رژیم سابق، پشت درهای بسته ایستاده بود. معنای فرصت مجدد این شد که خروشچوف نور بهدوران جدیدی بتاباند و دولتی سخاوتمند شکل بگیرد که در اصل از باقیماندههای تصیفهی حزب و همچنین قاتلینی بالفطره شکل گرفته بود. اما در جامعه دو بخش وجود دارند – قاتلها و شکنجهگران تحتحمایت دولتمردان از یک طرف و گروههای جنایی (که به نام وُری شناخته میشوند) در سوی دیگر – که کوچکترین علاقهای به بخشش ارائه شده ندارند و چنین اشتیاقی را نیز از خود نشان نمیدهند. برای جنایتکاران، بخشش کمی دیر ارائه شده است. برای نمایندگان غیررسمی دولت: «مساله اصلاً این نیست که آیا استالین زیادهروی کرد یا نکرد. او این کار را کرد. البته که او زیادهروی کرد. اما نمیتوانیم گذشته را تغییر دهیم. و قدرت ما برپایهی گذشته بنا شده است».
درحالیکه گزارش محرمانه خروشچف بهتدریج بهگوش ملت میرسد، گروههای وُری همگام یکدیگر میشوند تا علیه پلیسها، قاضیها و کشیشهایی عمل کنند که بهحفظ قدرت استالین کمک کرده بودند. یکی از این چهرهها که حمام خون گذشته را پنهان نگه داشته، افسر سابق پلیس مخفی، لئو دمیدوف است. او قهرمان شکنجهشدهی رمان پیشین اسمیت، «کودک ۴۴» است. لئو سه سال در پلیس مخفی حضور داشته و صدها نفر را به اتاقهای شکنجه انداخته است یا به گولاک محکوم کرده یا حکم اعدامشان را صادر کرده است. شگفتی ندارد، او زیر بار عذابوجدان له شده است. او و همسرش رایسا، همراه دخترخواندههایشان زویا و اِلِنا در مسکو زندگی میکنند. والدین دخترها را سربازان زیردست لئو کشتهاند. اِلِنا، جوانترین دختر، ظاهراً تلاش میکند تا بخشش ملی را علیه گذشته قبول کند اما زویا اغلب جلوی تخت لئو میایستد، چاقوی قصابی بهدست میگیرد و دلش میخواهد گِلوی این مرد را جر بدهد.
زویا تنها انتقامجوی گذشتهی لئو نیست. گنگستری بزرگسال بهنام فِریئرا جای او را در این انتقامجویی میگیرد، او یکی از رهبران احتمالی وُری است. هفت سال قبل لئو به وی خیانت کرده و او را به زندان انداخته است. حالا او برگشته تا نه تنها از لئو انتقام بگیرد، بلکه خانوادهاش را نیز مجازات کند، بلکه همچنین نظامی را مجازات کند که او و همسرش را به گولاک فرستاده بود. او به لئو میگوید: «هیچی نداشتم تا وقتی تنفر به تو را کشف کردم». این زن نمایانگر عدالتی است که به وی اهدا نشده، تاوقتیکه روحاش به چهارمیخ کشیده شده است اما او بیشتر شبیه یک ذهنیت است تا یک شخصیت داستانی. اگرچه برنامهی شیطانی او روایت داستانی رمان را پیش میبرد اما او ضعیفترین بخش رمانی شکوهمند و چشمگیر است.
حال، هرچه برنامههای او برایمان غریب باشند، به خوانش کتاب ادامه میدهیم. لئو برای حمایت از خانوادهی بهدردسر افتادهی خویش، بهدرون گولاکی برود که مجرمین بسیاری را بدون بخشندگی به درونش فرستاده است. لحظهای که به گولاک وارد شود، مساله فقط این نیست که باید نجات پیدا کند – که برای یک پلیس هم مسالهی کوچکی نیست – بلکه او میبایست اعتماد مردانی را کسب کند که خود کمک به زندانی شدنشان کرده است، برای همین کمک میکند تا این مردان فرار کنند. او در هر قدم سفر خویش، او رودررو با ناعدالتیهایی میشود که حزب در دوران کاری وی از طریق پلیس مخفی، اِعمال میکرده است. («اینجا مکانی است که آنان مُردهاند: زنان و مردانی که خودش بازداشت کرده بود، زنان و مردانی که نامشان را فراموش کرده بود».) او عاقبت از گولاگها گذشته و به مسکو باز میگردد و سپس به بوداخست میرود، در دوران شورش مجارستانیها و در اینجا، سوال اصلی رمان را پیش میکشد: آیا رستگاری برای مردانی مانند او، امکانپذیر است؟ و اگر چنین امکانی وجود دارد، چگونه میتوان به رستگاری دست یافت؟
در این میان زویا، دخترخواندهای که از لئو با خشمی انتقامجویانه و مسیحی متنفر است، چهرهای انقلابی شده و به وُری پیوسته است و با همراهان خویش، در شبهای جمهوری سوسیالیستی، ماموریتهایی شبانه را انجام میدهد، همراه او جوانی قاتل به نام مالیشا است. این صحنهها در دستان اسمیت تبدیل به ترکیبی ارزشمند از توصیفهایی چارلز دیکنزی در روشی جوزف کانرادی میشوند، و از طریق همین صحنهها و رابطه بین مردم است که رمان به سومین پردهی خویش میرسد: در خیابانهای بوداپست، تمامی گناهان و عاملان آن، بهم میرسند.
حتا اگر این رمان، به شگفتیهای رمان پیشین اسمیت دست هم پیدا نکند اما او توانسته مزرهای وجدانی گستردهتری را بهبحث بنشیند و مضمونهایی غنیتر را بنویسد. بااینوجود در میان تمامی هیجانهای رمان، او برای سوگواری مکث نمیکند. برای کشوری که بین ۱۰ تا ۲۰ میلیون جان انسانی را در طول سه دهه حکومت استالین از دست داده است، مالیخولیا و تلخکامی و پوچی، خودش را در شکل نان سیاه و ودکا، در همهجایی نشان میدهد. عذابوجدان در «گزارش محرمانه» بیپروا حضور دارد، و از مرزهای جهانی تا جهان فردی همهجای رمان در حرکت است. اسمیت، همانند جی ام کوتزی در رمان «بیآبرویی» مرتب میپرسد آیا «جبران و تاوان» گذشته هم کلام و هم مفهوم خویش را از دست داده است؟ آیا منصفانه است تا از قربانیان خویش بخواهید تا گناهان گذشته – چیزهایی که خود به آنان تحمیل کردهاید – را عفو کنند؟ در اواخر رمان با مردی روبهرو میشویم که بهدزدی هنری در سطح ملی دست زده است. او نابغه بهچشم میآید اما هیچوقت چیزی را خود خلق نکرده بلکه درعوض از مردگان دزدیده است و او نیز در فشار عذابوجدان دستوپا میزند. او از لئو میپرسد: «تو با من چه خواهی کرد؟»
در شوری سوسیالیستی اسمیت، سوال چه چیزی است؟ یک مردم معمولی چه میتواند بکند، وقتی خود ابزاری برای سادیسم دولتی شده است؟ یک فرد، چگونه میتواند درون عذابوجدانی جمعی حضور بیابد؟ بیشتر شخصیتهای «گزارش محرمانه» جواب میدهند که گناهکار هستند، برای همین هیچکدام ارزش نجات یافتن را ندارند. خواننده میتواند با این مضمون غنی رمان موافق باشد، حال وی هنوز بهگونهای دنبال راهی برای بخشش شخصیتها میگردد.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.