آن عکس موسوی در ۲۵ خرداد را یادتان میآید که در شلوغی جمعیت یک پای مصنوعی یک جانباز روی دسته است؟ حمزه غالبی که در انتخابات رئیس ستاد جوانان موسوی بود و آن در روز در یکی از ماشینهای همراه موسوی، چند ماه پیش در وبلاگش نوشت که آن پای مصنوعی مال هاشم آقاجری بود و موسوی هم همان وسط متوجه شد و به محافظهایش گفت که آقاجری را بیاورند توی ماشین و تا شب هم همراه موسوی بوده (راستی کسی عکس آن صحنه را ندارد؟ هر چه گشتم پیدایش نکردم).
آقاجری از اعضای شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است و از سیاستمدارانی که هم دوستشان دارم و هم قبولشان. از معدود اعضای ارشد احزاب اصلاحطلب بود که در دوره خاتمی هیچ پستی نگرفت و تا آخر (و فکر کنم هنوز) استاد دانشگاه بود. درس میداد و مینوشت و سخنرانی میکرد و قاعدتاً کار حزبی هم میکرد. یادم است که همان شب اول کوی دانشگاه از جمله کسانی بود که آمد و با همه خانوادهاش هم آمد.
الان یادم آمد که شاید اولین کار من که به نوعی میشود بهش گفت کار روزنامهنگاری مصاحبهای بود با آقاجری. یکسری از رفقایم در دانشگاه تهران نشریهای داشتند به اسم قاصدک و برای شماره اولش از من خواستند که با یکیشان بروم و با آقاجری درباره شریعتی مصاحبه کنیم. رفتیم به دفتر مجاهدین انقلاب در کوچه آشتیانی، با کف موکت. مصاحبه خوبی شد و اگر اشتباه نکنم همان سال جایزهای هم در یکی از این جشنوارههای رنگ و وارنگ نشریات دانشجویی گرفت.
گرچه آقاجری این سه سال و خردهای خیلی ساکت بوده اما یکجور اعتمادی بهش دارم که این سکوت هم آزارم نداده. دیروز رفته بوده خانه تاجزاده برای مراسمی به بهانه دو ساله شدن روزه تاجزاده در زندان. حرف زده و به نظرم مثل بیشتر وقتها خوب حرف زده.
حرفهای آقاجری (به نقل از کلمه):
گفته میشود انقلاب فرزندان خود را میخورد و بسیاری بر اساس چنین مبنایی هم اساسا انقلاب را نفی و هم نمونهها و مصداقهایش مانند انقلاب سال ۵۷ را نفی میکنند. اما گمان میکنم که اگر انقلاب انقلاب باشد و فرزندان انقلاب، فرزندان راستین، این حکم ناسازگاراست و این صحبت نیز نادرست خواهد بود. هرچند در تجربیات انقلابهای مختلف می توان چنین پدیدهای را دید اما با دقت روی دو طرف دقت کرد که خورنده انقلاب است و یا خوردهشده فرزند انقلاب مساله دیگری وجود دارد.
برای اینکه این جمله را تست بزنیم و ببینیم چقدر درست است یکی از نمونههای درست و روشن را که انقلاب اسلامی است مثال میزنم. در حال حاضر بسیاری از خواهران و برادرانی که در زندان هستند و تاجزاده یکی از نمونههای خیلی روشن این جماعت است همگی فرزند انقلاب هستند. گمان نمیبرم کسی در نسبت تاجزاده و دهها زندانی دیگر که در زندان هستند با انقلاب اسلامی تردیدی داشته باشد. وابستگی اینها به یکدیگر بسیار روشن است. به یاد دارم مصطفی پیش و پس از ۲۲ بهمن آنچنان با انقلاب و مسائل آن گره خورده بود و چنان نسبتی داشت که گاه محکمتر از نسبت فرزند با پدرش میشد. پس در اینکه مصطفی و امثالهم فرزند انقلاب بودند و هستند تردیدی نیست. ممکن است گفته شود این فرزندان ناخلف شدهاند و بعد از گذشت زمانی پشت به انقلاب کردهاند اما خیلی روشن میتوان گفتمان پدر و یا انقلاب را با گفتمان فرزندان بسنجیم و بررسی کنیم. زمانی که گفتمان تاجزاده و دوستان را بررسی میکنیم متوجه میشویم که عزیزان دربند در ساختار، قواعد و سرشت خود همان گفتمان سال ۵۷ را دنبال میکنند.
در سال ۵۷ آرمانها و خواستههایی مانند نفی دیکتاتوری، ساواک، استبداد، شکنجه و سانسور دنبال میشد. در آن زمان مجالس فرمایشی که نمایندگان را شخص شاه انتخاب میکرد نفی میشد و انتقاد و اعتراض بود نسبت به خلاصه و ذوب شدن همه مردم و سیستم در یک شخص به نام منویات اعلیحضرت. استقلال، عزت کشور و بهبود وضعیت مردم اهمیت بسیار داشت و به دنبال برطرف کردن و از بین بردن فاصله و تضاد طبقاتی و همچنین فساد و عقبماندگی بودیم. عدالت و معنویت و اخلاق مسائلی بود که نسل اول انقلاب به امید و عشق به آن پا به میدان گذاشت. از این رو مصطفی و دوستان دیگر همچنان وفادار به آن آرمانها هستند و امروز نیز همانها را دنبال میکنند. یک طرف معادله فرزندان انقلاب هستند اما آن سوی قضیه چی؟ آیا خورنده فرزندان انقلاب خود انقلاب است یا چیز دیگری؟
فکر میکنم که انقلاب فرزندان خود را نمیخورد بلکه این ضدانقلاب است که فرزندان انقلاب را میخورد. ضدانقلاب لباس انقلاب و اسلام بر تن کرده و تلاش میکند تا گفتمان انقلاب را تغییر دهد و مسیر آن را به زوال بکشاند. پس مشاهده میکنیم که زندانیهای ما به خاطر آرمانها و ارزشهایی که مردم ایران به خاطر آن به پا خواستند زندانی شدند. مصطفی و برادران دیگر در این استحاله قهقرایی و دور شدن از آرمانهای انقلاب در واقع قربانی شدند. باور ندارم انقلاب فرزندان خود را میخورد، اگر انقلاب انقلاب باشد و فرزندان انقلاب فرزندان واقعی آن این حکم درست نیست.
[با اشاره به نامه عارفه دختر تاجزاده و پرسش او که چرا باید پدرش و خیلی از یاران انقلاب و جوانان بیگناه در زندان باشند] این سول من نیز است که چرا باید تاجزاده و تاجزادهها و بسیاری از جوانان این کشور در زندان باشند؟ بسیار جالب است که دستگیری مصطفی قبل از شکلگیری تظاهرات تاریخی و میلیونی ۲۵ خرداد بود و حتی این شبهه که تاجزاده به نوعی در آن حرکت حضور داشت نیز وجود ندارد. جرم مصطفی تاجزاده آیا جز این است که به امید آنکه بتواند با روشهای دموکراتیک و انتخاباتی و گفتمان اصلاحطلبی، انقلابی که به انحراف رفته را تصحیح کنند و به مسیر اصلی خود برگردانند؟ مصطفی همیشه از انتخابات و رقابتهای قانونی دفاع میکرد و انتخابات خرداد ۸۸ هم آخرین انتخاباتی بود که مصطفی و همراهان اصلاحطلبش در آن شرکت کردند تا از درون این سیستم و نظام بتوانند دست به فعالیت اصلاحطلبانه بزنند.
اگر شرکت در انتخابات و حضور در یک رقابت قانونی و دموکراتیک جرم است، در آن صورت باید در تمام اصول نظام و انقلاب تجدید نظر کنیم که آیا دچار یک به اصطلاح شیفت گفتمانی که در نهضت و انقلاب بود به گفتمانی که بعدها مسلط شد شدهایم؟ در واقع ما اینجا با دو پدیده مواجه هستیم. یکی پدیده انقلاب اسلامی و دیگری پدیده جمهوری اسلامی است. هنگامی که با این پرسش از سوی نسل جوان مواجه میشویم که نسل من و مصطفی را زیر سوال میبرد که شما متهم و مقصر هستید، در واقع آنان نظام و گفتمان مسلط بر جمهوری اسلامی را تداوم همان گفتمانی میدانند که سال ۵۷ حاکم بر انقلاب بود و این در ذهن جوان ما وجود دارد و باید به آن پاسخ دهیم. در واقع این مساله اکنون معضل و مشکلی هست که ما با آن مواجه هستیم و یک شکاف و شیفت گفتمانی اتفاق افتاده است.
در واقع ما یک انقلاب اسلامی و یک جمهوری اسلامی داریم و از این رو نیز دو گفتمان بر کشور مسلط است. تاجزاده و امثال تاجزاده به هوای آنکه گفتمان همچنان گفتمان انقلاب اسلامی است در انتخابات شرکت کردند، غافل از آنکه با گفتمان دیگری کار آنها ارزیابی میشود و به همین دلیل برچسب براندازی و ضدانقلابی و غیره به آنها میزنند.
هنگامی که مصطفی را در این سه سال پشت میلههای زندان میبینیم برایم جالب است که گفتمانش تغییر نکرده، یعنی قاعدتا یک زندانی توسط یک رژیم به ناحق و ناعادلانه به زندان میافتد و منطقی این است که نوعی رادیکالیزم در گفتمان و نوشتههای او رخ بدهد اما این مساله در مصطفی دیده نمیشود. او کماکان به انقلاب و قانون اساسی وفادار است و گفتمان بیرون از زندان خود را ادامه میدهد. تمام نامههای او همان منطق اصلاحطلبی است و همچنان تکیه بر قانون اساسی میکند و جالب آن است که آنان او را به بهانه نقض قانون اساسی پشت میلههای زندان انداختهاند. اما مصطفی در واقع با همین قانون و با زبان همین قانون راه خود را ادامه میدهد.
انتخابات سال ۸۸ و حضور مهندس میرحسین موسوی شاید یکی از آخرین آزمونهای جمهوری اسلامی باشد. یادمان است که مهندس بازرگان در دادگاه نظامی جمله تاریخی و معروف را بیان کرد که “ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون مخالفت میکنیم”. آقای بازرگان درست میگفت؛ ایشان و همفکرانشان و نهضت آزادی با تمام اصلاحطلبی که داشت در دهه ۴۰ و ۵۰ دیگر حرفش خریدار نداشت و جامعه و نسل جوان و دانشگاهیان به این نتیجه رسیده بودند که تمام ظرفیت اصلاحپذیری نظام از طریق قانون موجود به پایان رسیده و دیگر هیچ فعالیت اصلاحطلبی و رفورمیستی درچارچوب نظام امکانپذیر نیست. در دوران ۸ سال دولت آقای خاتمی منتقدین اصلاحطلبی میگفتند جمهوری اسلامی وارد دور باطل شده است و با وجود آنکه دو قوه با رای مستقیم مردم انتخاب میشوند، اما در واقع این دو قوه به سد قوای دیگر برخورد میکنند و اصلاحات درون سیستم منتفی است. اما به هرحال اصلاحطلبان در سال ۸۸ نیز پا به میدان گذاشتند اما این بار حتی امکان ورود به سیستم نبود واستدلا ل مخالفین پشتوانه محکمتری پیدا کرد.
با همه این احوال مصطفی با گفتمانی که دارد، همچنان مشعل اصلاحطلبی درون سیستمی را بر روی دستهایش حمل میکند و امیدوار است. من همیشه به شوخی این شدت خوشبینیاش را اذیت میکردم و میگفتم دکتر پانگلوس، یکی از کاراکترهای کاندید ولتر، است؛ کارکتر بسیار خوشبینی که نسبت به عالم و آدم خوشبینانه قضاوت میکند. مصطفی در میان اصلاحطلبان خوشبینترین بود و هنوز نیز این خصیصه را در خودش دارد. در عین حال خوشبینی همزاد امیدواری است و او همچنان امیدوار و خوشبین است.
واقعا امیدوارم که دوستان اصلاحطلب بتوانند روزنهای باز کنند و درون سیستم جمهوری اسلامی را اصلاح کنند. اگر روزی ثابت شود که دوران اصلاحات درون سیستمی به پایان رسیده، آن زمان چشمها به سمت خارج میرود و آلترناتیورهای دیگری در دستور کار قرار میگیرد که انتخاب ما اصلاحطلبان نیست. آنقدر در حال حاضر اوضاع خراب شده که جوانانی که گذشته را ندیدهاند به نسل اول انقلاب بد و بیراه میگویند و به شاه خدابیامرز؛ در حالیکه ریشه تمام مشکلات ما در گذشته است. اگر شاه آنقدر خودکامه و متوهم نبود و خود را یک نابغه استثنایی در این عالم نمیدانست و تصور نمیکرد راه حل همه مسائل دنیا را در آستین دارد و به سخن حتی نزدیکترین کارشناسان خودش هم بیتوجهی نمیکرد مطمئنا مشکلات کشور نیز کمتر بود. این روحیه خودکامگی، دیکتاتوری، متوهم و متورم بودن است که چاپلوسهای بیشخصیت را جذب میکند و وفادارن منتقد را دفع و شاه نیز اینچنین کرد و در سال ۵۷ مطلقا تنها شده بود. تمام افراد وفادار به شاه، قانون اساسی و سلطنت که یک مقدار فهم و عقل داشتند و علم را دنبال میکردند به حاشیه رانده شدند و یک مشت آدمهای چاپلوس و مداح که فقط میگفتند هرچه اعلیحضرت بفرمایند عین حقیقت است دور او را گرفتند و روز حادثه تنها ماند. شاه اگر نه به سخن مهندس بازرگان بلکه به سخن امینی و کسانی که قبولش داشتند گوش میداد، رفرم انجام میداد، آزادی و مجلس واقعی برگزار میکرد، اگر احزاب اجازه فعالیت داشتند و سانسور برداشته میشد و جلوی یکهتازی ساواک و شکنجهها و مداخله آنان در زندگی مردم را میگرفت آن رژیم نیز مانند خیلی از رژیمها که کمی عقلانیت بر آنها حاکم است میماند. در همین بهار عربی نیز شاهد همین تحولات هستیم؛ هرچند که گفتهاند تاریخ برای عبرت گرفتن است متاسفانه اگر حکومتها از تاریخ عبرت میگرفتند هنگامی که حکومت اول از بین میرفت دومی عبرت میگرفت و از بین نمیرفت. لذا اگر مهندس بازرگان و اصلاحطلبان صدایشان شنیده نمیشد و نسل من صدای مهندس بازرگان را نشنید و صدای رادیکالیسم و تزهای براندازانه و چریکی بلندتر از همه بود مقصر اصلی آن حاکمیت بود و از این روست که مصطفی و امثالش نیز هنوز بر اصلاحات درون سیستمی تاکید میکنند که آن تجربه تاریخی را تکرار نکنیم.
البته بخشی از این مساله مربوط به مخالفین و منتقدین و اپوزسیون است؛ بخش اصلی به حاکمیت مربوط است که چه میکند. برادران و خواهرانی که در زندان هستند با ایستادگی بر سر مواضع و امیدشان به آینده در واقع میخواهند بگویند ما نه خواهان راه حلهای براندازانه هستیم و نه با گفتمان موجود که کمترین نسبتی با گفتمان انقلاب ندارد موافق هستیم. نکته دیگری که بر آن باید تاکید کنم این است که منطق زندان را در این حبسها نمیبینم. منطق زندان یعنی آنکه جرمی مرتکب شوید و سیستم شما را زندان کند تا از تکرار آن پیشگیری کند، در حالی که جرم دوستان ما شرکت در انتخابات است و در واقع زندانی کردن مصطفی و امثالهم برای پیشگیری از حضور مردم در رقابت انتخابات محسوب میشود که یک منطق خودشکن است و این پیام را دارد که هیچ انتخاباتی از این پس برگزار نمیشود. از این رو فکر میکنم منطق آن حبس نیست بلکه گروگانگیری است. گروگانگیری یک پدیده سیاسی است و زندان یک ساز و کار قضایی و حقوقی؛ در این سه سال آنچه در ارتباط با زندانیان و محکومیتها و دادگاه رخ داده منطق سیاسی است و دادنامهها به جای آنکه منطق حقوقی داشته باشند ایدئولوژیک است و وبر و هابرماس و متفکران علوم انسانی محاکمه میشوند.
یعنی قرار نیست حاکمیت موجود هیچگونه مخالف و منتقد جدی را بپذیرد و سیستم باید یکپارچه شود. قرار نیست نظام مبتنی بر تکثر و رقابت و آرای مختلف باشد؛ اما واقعیت این است که جامعه ایران متکثر است و نمیتوان به زور تکقطبی را بر آن تحمیل کرد. سال ۸۸ قرار بود یک بلوک و نیروی منتقد را از صحنه حذف کند و تا یکی دو سالی هم این وحدت ظاهری حفظ بود اما اکنون خود میگویند با یک جریان انحرافی خطرناک که قوه مجریه دستش است روبهرو شدهاند. این نشان میدهد که توهم اینکه ما بتوانیم در ایران امروز به لحاظ جامعه شناختی وضع یکدست ایجاد کنیم ناممکن است. هر سیستمی که در ایران امروز بخواهد ادامه حیات دهد باید اپوزسیون را به رسمیت بشناسد. سوال اینجا این است که نظام اگر میخواهد مخالف داشته باشد مخالفانی نجیبتر از موسوی و تاجزاده و نبوی و جبهه مشارکت و نهضت آزادی و کانون مدافعان حقوق بشر و دفتر تحکیم وحدت و ادوار و تحکیم پیدا میکند؟ مگر اینکه منطق، منطق تکقطبی وانحصارطلبانه و خودکامانه باشد که آن وقت باید قانون اساسی را و تمام اصول آزادی مطبوعات و احزاب و انتخابات و تفتیش عقاید ممنوع مندرج در آن کنار گذاشت و رسما اعلام شود دوران جمهوریت و مردمسالاری به پایان رسید و دوران تازهای که خلافت و حکومت اسلامی است شروع شده که شهروند درآن معنی ندارد و گفتمان ماقبل مشروطیت که شهروندان رعیت بودند و حاکمان سایه خدا و وظیفه رعیت فرمانبری بود و دعا حاکم شده است. در واقع مخالفین کنونی حاکمیت مانند مهندس موسوی اجرای بدون تنازل قانون اساسی را میخواهند لذا فکر میکنم نحوه برخورد حاکمیت فعلی جمهوری اسلامی با مخالفین خودش آخرین آزمون جمهوری اسلامی است که پیامهای مهمی به نسل جوان ما خواهد داد.
مطمئن باشید با آزادی زندانیها چیزی عوض نمیشود بلکه زندان هست و هر روز نوبت کسی است. ساختار کنونی دور باطل است، سیستمی که همه را خائن و وطنفروش و ضدانقلاب میداند. شاهد هستیم همه از روز اول انقلاب جاسوس و خائن هستند. چه نخستوزیر امام و چه قائممقام رهبری یعنی آیتالله منتظری و چه دو رییسجمهور کشور یعنی آقایان هاشمی و خاتمی. اکنون نیز خودشان میگویند احمدی نژاد که تحفه خودشان بود و قرار بود عدالت را برقرار کند و به آرمانها و ارزشهای نخست انقلاب کشور را برگرداند فاسد ترین دولت را دارد. پس اشکال کجاست؟ اشکال ساختاری است و باید آسیبشناسی کرد. مشکل در بالاییها جاسوس بودن و عامل خارجی بودن است و فساد داشتن. در منتقدین هم سیکل زندانی. تا دیروز کسان دیگری بودند و امروز نوبت به مشارکت و مجاهدین و همه دوستان رسیده. لذا فکر میکنم باید دعا کنیم آزادی تاجزاده و همه دوستان آغاز گشایش واقعی و اصلاح ساختاری موجود باشد. اپوزسیونش بازداشت نشود و رییسجمهورش هم جاسوس و خائن از آب در نیاید.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.