بمباران شیمیایی و دادگاهی که برگزار نشد
«هزاران هزار ماهی مُرده در رودخانه شناور بودند» و او که آن روزها نوجوان بود در روستایی اطراف کرمانشاه کنار رودخانه به چشمهای بیروح ماهیان مرده خیره مانده بود. در همان تیرماهِ بختبرگشته که «مثل برگ درخت از آسمان گنجشک میبارید».
حالا مردی شده و در قدمهای لَختش بر پیادهروهای کرمانشاه کودکیاش را به یاد میآورد: «مردم ماهیهای مرده را از سطح آب میگرفتند و سرخ میکردند. بعدها فهمیدیم آب آلوده بوده. همیشه از بمباران ترس داشتم. توی خیالاتم همیشه روی تپه بودم و با خودم میگفتم اگر الآن بمباران بشود من این بالا هستم. اگر هواپیماها میآمدند…» این تخیل از ششسالگی تا سالها بعد با او بود.
هواپیماها آمدند، در صبحی مثل همهی صبحهای روستای «زرده». چهل روز قبل یکی مرده بود و یارستانیها میرفتند که در صحن بابا یادگار از مرد رفته یادها بکنند. بچهها تازه چشم به چشم خورشید باز کرده بودند. شیرین، که حالا وسط روستا ایستاده و دستها را به آسمان برده، آن روز مادر جوانی بود. آن صبح در همین آسمان آبی پرندههای آهنین ظاهر شدند: «نور آفتاب هنوز به زمین نرسیده بود اما بر هواپیمایی که در آسمان دیدم میتابید. اول فکر کردیم هواپیماها میروند تا شهر را بمباران کنند. فرار کردیم سمت کوهوکمر. پناه بردیم به بابایادگار.» اما هواپیماها دور زدند و روستا را بمباران کردند. مردم چندی پیش از آن خبر بمباران شیمیایی حلبچه را شنیده بودند.
«وقتی حلبچه بمباران شد، مردم اثاثیهشان را بار ماشینهای مدل بالا کردند و آمدند. ما بچه بودیم. وقتی میرفتیم روستاهای اطراف سنندج میدیدیم که اسبابهایشان را کنار حمام عمومیِ ده حراج کردهاند. ماشین، پمپ آب و هر چه داشتند حراج میکردند. دردناک بود.»
جوان کرمانشاهی راه باز میکند تا سارا لب باز کند به حرف زدن. رنگهای چشمهای سارا درهم میغلتند. «پدربزرگم سرطان خون داشت. یک سال در تهران تحت درمان بود. دکترها گفتند این سرطان مربوط به شیمیایی است. بعد از بمباران به مردم زرده و دیره گفتند محصول را برداشت نکنند اما اطلاعرسانی خیلی خوب نبود و بعضیها گندمها را درو کردند. همان برداشت محصول باعث شد سرطان در منطقهی ما زیاد شود.»
مرد روستایی میگوید: «میوه و باغات را آتش زدیم، همان سال اول.»
چند روز پس از پذیرش قطعنامهی ۵۹۸ شورای امنیتِ سازمان ملل، پنج بمبافکن عراقی روستای زرده را (در دهکیلومتری اسلامآباد) بمباران کردند. ۲۷۵ نفر مُردند و ۱۱۴۶ نفر زخمی و مصدوم شدند. زرده آن زمان ۱۷۰۰ نفر جمعیت داشت اما آن روز زائران زیادی به روستا آمده بودند. همزمان با زرده، روستاهای نسار دیره، شاهمار دیره، شیخصله و دودان، از توابع شهرستان گیلانغرب، و روستای باباجانی از توابع شهرستان دالاهو هم بمباران شیمیایی شدند. نسار دیره ۱۲۰۰ نفر جمعیت دارد که هزار نفر از آنان جانباز شیمیایی هستند. این روستا درمانگاهی برای این مصدومان ندارد.
مردان در سایهی دیوار به پناه ایستادهاند. او که یک چشمش سو ندارد و دستش را در انفجار مین از دست داده و پایش هنوز مجروح است، با زبان شعر حرف میزند، به لهجهی پُرحجم کردی، با تلفظ غلیظ «ه»: «هزار درد نهان است و جای زاری نیست/ که دم ز غم زدن آیین رازداری نیست/ در این دیار که زاغ و زغن فراوانند/ مجال دم زدن بلبل هزاری نیست/ ما و این تن ناسازگارمان هیهات… ساعت شش صبح چنین روزی بود. آتشبس اعلام شده بود. مردم آمده بودند زیارت. این سه لکهی سفید روی کوه یادگار بمبهایی است که آن روز انداختند.»
هواپیماها روی کوه دالاهو چرخ زدند و در سه نقطهی شرق، شمال شرقی و شمال غربیِ روستا بمبها را رها کردند. بمبهایی که شیرین میگوید شبیه بشکه بودند. چشمهی بابایادگار، که پیش از آن شفا بود، زهر شد.
کسی نمیدانست چشمه آلوده شده. چشمها میسوخت و نفسها بند میآمد. «برای رهایی به آب پناه میبردیم نمیدانستیم بمبی هم به چشمه خورده. بعضیها از آب خوردند و سر را درون چشمه بردند. به اندازه یک خیک کف سفید از دهانشان بیرون میزد.
روستای زرده در دهکیلومتری سرپلذهاب و در جادهی کرمانشاه است. مرد عصا را جابهجا میکند و بالای کوه را نشان میدهد: «این روستا سوقالجیشی است. توپخانهی ۱۳۰ اینجا مستقر بود. مردم با الاغ برای نیروهای نظامی غذا میبردند. اینجا به شهرهای بدره و خانقین خیلی نزدیک است.»
مرد، شب پیش از بمباران، بر پشتبام خوابیده بود. «بیستوپنجساله بودم. وقتی به خودم آمدم و فهمیدم که بمب شیمیایی است به کمک مردم رفتم. دستمال خیسی برداشتم روی چشم و دهانم گرفتم و تا جایی که توانستم مجروحان را سوار ماشین کردم تا به بیمارستان برسند. خدا گواه است، خانوادهی من در بیمارستان کرمانشاه بستری بودند.»
«خانوادههایی که سرپرستشان سالم بود زود به بیمارستان رسیدند ولی خیلی از زنان و کودکان را دیدم که وحشتزده و مجروح روی زمین افتاده بودند. وضعیت آشفتهای بود. پنج پسر جوان و شوهر عصمت فتحی شهید شدند. کسی هم سراغ خودش را نگرفت. ۲۲ سال جان کند اما جانباز شیمیایی شناخته نشد تا ریههایش نابود شدند. الآن شصت نفر درصد جانبازی دارند و فقط چهل نفر حقوق میگیرند.»
خانهی عصمت فتحی را نشان میدهند و مزار شهدایش را، قبرهایی با سنگ سیاه در دو ردیف پشت امامزاده داود.
زن، دو پسر و عروسان سید ایاز حسینی هم جان دادند. سید ایاز حالا پیر و بیمار است و گوشهایش سنگین شده. «خیلیها هنوز درصد جانبازی ندارند. این همه سال کسی سراغی از مردم زرده نگرفت. چرا کسی از کارخانهی هلندی، که بمبها را به عراق داد، شکایت نمیکند. اینجا همه عصبی هستند، زنها خودشان را آتش میزنند.»
شیرین خانم که حرف میزند زنهای دیگر آرامآرام از خانهها بیرون میآیند و دورش حلقه میزنند. سربند سیاه بر سر پیچیده و در چالِ چانه خالِ کبود دارد؛ از آن خالهایی که با سوزن و دوده بر پیشانی و چانهی دختران میزدند. نقشی از ستارگان بر صورتِ بخت. «بوی سبزی خورشی و لیمو در ده پیچید. دیدم گوسفندها بدون زخم گلوله میمیرند. آب چشمه سمی شد. هر کس آب خورد مُرد. در تمام جاده تا بابا یادگار جنازه افتاده بود. من هوش نداشتم نمیدانستم چه بلایی سرم آمده، وقتی متوجه شدم که از خانوادهی همسایهها خیلیشان مرده بودند. تا سالها بعد از این فاجعه شهید میدادیم. هنوز هستند کسانی که هیچ درصد جانبازی نگرفتهاند. زنها همه عصبی هستند. زنی را میشناختم که سه برادر و شوهرش شهید شدند و فقط یک پسرش ماند اما بعدها سرِ دعوای کوچکی با پسرش خودش را آتش زد.»
مجروحان را بردند کرمانشاه. آنهایی را که وضعشان وخیمتر بود به شهرهای بزرگ. شیرین در کرمانشاه بستری شد و دخترش در تهران. دختر حالا مادر سه فرزند است اما شیرین میگوید زود از کوره درمیرود: «عصبی است. شوهرش را بیچاره کرده. اما فقط پنج درصد جانبازی دارد. تازگیها یک گروه آمدند و به چهل نفر درصد جانبازی دادند. بیشتر از پنج درصد ندادند. آن زمان هم اگر کسی پروندهی پزشکی داشت جانباز شناخته شد اما در آن قیامت خیلیها پروندهای نداشتند.»
بمباران همزمان با عملیات مرصاد بود: «فهمیدیم درگیری شده و مأموران دولت در جنگ هستند و برای همین دیر به روستا رسیدند. بعضی از دکترها هم تشخیص شیمیایی برای بعضی از اهالی ندادند.»
پیرمردی کلام زن را میبُرد: «من ۸۱ سال دارم. نزدیک بود از آب چشمه بخورم که اگر خورده بودم الآن توی قبر بودم. حالا تنگینفس دارم اما فقط پنج درصد دادند. الآن ریهی من خراب است، انگار چنگالی روی گلویم دارد خفهام میکند.» با پنج درصد جانبازی هزینههای درمان جانبازان تأمین میشود اما بعضیهاشان برای درمان باید راه درازی را تا تهران و کرمانشاه بروند.
اطراف جمخانه و زائرسرای داود پر از درخت توت است. در مسیر خاکی تا ابتدای جادهی بابا یادگار بساط پهن کردهاند و توت و چای کوهی و سیمکارت تلفن همراه میفروشند و کتاب اوراد و آلبوم تنبورنوازی. بالای کوه در صحن بابایادگار، زوّار زیادی زیر سایهی درختان کهن نشستهاند؛ نقل و سیب سبز نذر میکنند. یکی میگوید بعضیها از همین سیبها خوردند و جان دادند. آب چشمهی زلال در جریان است. مردم مینوشند و دعا میخوانند. حالا ۲۶ سال گذشته.
تصویر سارا از جنگ مینیبوسی است که خانواده و اقوامش را به روستاهای دور میبرد: «گاه یک هفته در روستایی که آشنایی در آن نداشتیم میماندیم و دوباره به خانه برمیگشتیم. «احساس میکنم تبعات جنگ هنوز بر روان زنان کرمانشاهی هست. اگر برای یک زن یزدی و یک کرمانشاهی صدای آژیر خطر پخش کنیم تفاوت وحشت را در آنها میبینیم. همیشه فکر میکنم مادرم با این اضطرابها به من شیر داده.»
سردشت بزرگترین شهر شیمیاییِ جهان
شاید اگر پس از بمباران شیمیایی حلبچه کسی یا نهادی بینالمللی به نقض حقوق بشر اعتراض میکرد، تراژدی در سردشت و کرمانشاه تکرار نمیشد. پیش از حمله به کرمانشاه، در هفتم تیر ۱۳۶۶ سایهی هواپیماهای عراقی بر فراز سردشت دیده شد. بمبها از آسمان فرود آمد و تاول و بوی لیمو برای همیشه بر تن شهر ماندگار شد. سردشت پس از ۲۷ سال هنوز سرفه میکند. پروین واحدی و همسرش سی نفر از اعضای خانواده را از دست دادند. پروین تازه از حمام درآمده بود که بمباران شد و گاز خردل پوست تنش را سوزاند. دو ماه در کما بود، به هوش آمد اما چشمانش تا مدتها توان دیدن نداشت. پروین جان حرف زدن ندارد، در طول برنامهی سالگرد بمباران شیمیایی یکریز اشک میریزد. «مثل برگ درخت از آسمان گنجشک میبارید.»
۱۱۰ نفر جان دادند و بیش از پنج هزار نفر مصدوم و باقی به درد از دست دادن خانواده مبتلا شدند. زنان تا سالها بعد کودکان ناقص زاییدند. مادران و پدران هنوز خودخوری میکنند که آن روز نتوانستند کودکانشان را نجات دهند.
اسعد اردلان، مشاور امور بینالملل انجمن دفاع از حقوق مصدومان شیمیایی سردشت، میگوید: «آنها تکبهتک به بیمارستانها یا بنیاد شهید میرفتند و نتیجهای نمیگرفتند. حالا فقط هفده درصد مردم تحتپوشش بنیاد شهید یا بنیادهای مربوطه هستند و ۸۳ درصد خودشان باید هزینههای درمان را بدهند. زنانی که آسیب دیدهاند فرزندانی به دنیا آوردهاند که تحتتأثیر آسیبدیدگی مادر مشکلات ریوی دارند. کمیسیون بهداشت بنیاد شهید ۱۰ کمیسیون برای این مسأله تشکیل داده، اما فقط مصدومان بیست درصد به بالا را تحتپوشش قرار میدهند. مشکل اساسیتر مشکل روانی است، در زمینهی روانشناسی مطلقاً کاری برای مصدومان صورت نگرفت. مردم سردشت احساس میکنند فراموش شدهاند.»
با این داستانها سردشت به مقام «اولین شهر قربانی سلاحهای شیمیایی در جهان» رسید. شهر نمادی برای قربانیان ندارد اما خواهرخواندهی هیروشیماست. درد مشترک این دو شهرِ دور از هم را پیوند داده. هر کدام خیابانی به نام دیگری دارند. کازومی ماتسویی، شهردار هیروشیما، در پیامی با مردم سردشت همدردی کرده: «میدانم که ۲۷ سال پیش، بمبهای شیمیایی به سردشت اصابت کردند و جان باارزش بسیاری از مردم را گرفتند و حتی هماکنون هم هنوز بسیاری از مردم از عوارض آن رنج میبرند. همیشه این گونه بوده که مردم عادی قربانیان جنگها میشوند. صبح روز ششم اوت ۱۹۴۵ یک بمب اتمی بر فراز آسمان این شهر منفجر شد و موجب مرگ بیش از ۱۴۰ هزار نفر تا پایان آن سال شد. آنان که توانستند بهسختی جان سالم بهدر ببرند، بعدها از عوارضی همچون انواع سرطان و سایر پیامدهایی رنج میبرند که تاکنون، یعنی ۶۹ سال بعد، هم سلامت آنان را تهدید میکند… آن دسته از مردم شهر شما هم که در معرض گازهای شیمیایی قرار گرفتند به همین ترتیب از بیماریها و عوارضی رنج میبرند که برخی از آنها ۱۵ تا ۲۵ سال پس از مواجهه با سلاحهای شیمیایی بروز میکند. مطمئنم درد و رنج مصدومان شیمیایی شهر شما، که میتوان آن را «هیروشیمای دوم» نامید، زندگی آنان را بهکلی دگرگون و با اشک و درد عجین کرده است.»
بیمارستان سردشت با این همه مصدوم هنوز متخصص و تجهیرات کافی ندارد. «آن پزشکان عمومی که دورهی آموزش مراقبت از بیماران شیمیایی میبینند سعی میکنند پس از پایان دورهی طرح از سردشت بیرون بیایند، بنابراین نهاد ثابتی در آنجا وجود ندارد. بیماران اغلب به بیمارستانهای بقیهاله و ساسان تهران میروند. باید یک مرکز پزشکی باشد که وقتی ناراحتیهای حاد پیش میآید، بهصورت اورژانس و بحرانی، مصدومان را درمان کنند. بعضی از خانوادهها که ناراحتی شدید داشتند مجبور شدند به تهران کوچ کنند. اگر این امکان بود آنها در سردشت میماندند.» منطقه کوهستانی است و نزدیک به کانون گردوغبار. وقتی غبار شدت میگیرد مردم در خانهها میمانند و فقط صدای سرفه سکوتِ کوچهها را میشکند.
پیش از جنگ جهانی اول امریکاییها سلاح شیمیایی را علیه سرخپوستان بهکار بردند، آلمانیها در جنگ جهانی اول تجربهاش کردند، بعدها انگلیسیها در مقابل استقلالطلبان مالایا از مادهی فیتوتوکسین استفاده کردند.
در جنگ ویتنام، کامبوج و لائوس مواد شیمیایی و میکروبی استفاده شد. در ۱۹۷۹، ارتش شوروی در اشغال افغانستان، نژادپرستان افریقای جنوبی در ۱۹۸۲ در نامیبیا، ایتالیا علیه اتیوپی، ژاپن در جنگ با چین و … بمبهای میکروبی و شیمیایی شلیک کردند و جان هزاران تن را گرفتند.
صد سال پیش آلمانیها در منطقهی ای پریتِ بلژیک از گاز خردل استفاده کردند و ۷۳ سال بعد، عراق پس از سردشت در مناطق مسکونی اطراف بانه و اشنویه در آذربایجان غربی تا زرده و نسار دیره، در کرمانشاه و مناطق آزادشدهی خوزستان، بمب شیمیایی به کار برد.
تلاشها برای ممنوعیت تولید، انباشت و استفاده از سلاحهای کشتار جمعی و جنگافزارهای شیمیایی از ۱۸۶۸ شروع شد تا معاهدهی بینالمللی آن در سیزدهم ژانویهی ۱۹۹۳ به تصویب نمایندگان ۱۶۵ کشور عضو سازمان ملل متحد رسید و در ۱۹۹۷ میلادی لازمالاجرا شد.
نمایندگان انجمن حمایت از قربانیان سلاحهای شیمیایی و انجمن حمایت از مصدومان شیمیایی سردشت از ۱۳۸۴ تاکنون بارها همراه با مصدومان سردشت، کرمانشاه و حلبچه در دادگاهی در کشور هلند حاضر شدند و علیه فرانس فان آنرات هلندی، تأمینکنندهی مواد اولیهی بمبهای شیمیایی عراق، شکایت کردند.
عبداله شریفی قهوهچی سردشتی، از شاهدان بمباران شیمیایی سردشت، دوبار برای شهادت دادن به هلند رفت. او ۲۸ روز در دادگاه لاهه بازجویی شد تا فان آنرات را به هفده سال زندان محکوم کردند.
انجمن در عراق هم طرح دعوی کرد اما مقامات عراقی گفتند پرداخت خسارتهای مربوط به دورهی صدام تنها شامل اعراب غیرعراقی میشود. پس از محکومیت علی حسن المجید، پسرعموی صدام معروف به علی شیمیایی، فلاحتپیشه، نمایندهی اسلامآباد، بارها هشدار داد که با اعدام او اسناد حملهی شیمیایی به ایران هم از بین میرود. «در کیفرخواست علی شیمیایی اسمی از ایران نیامده و هیچ حکمی هم علیه ۱۱۸ شرکت غربیِ تجهیزکنندهی عراق به بمب شیمیایی صادر نشده است.» در دادگاه صدام صحبتی از حملهی شیمیایی به ایران نشد، علی شیمیایی هم در ۱۳۸۷ اعدام شد و دولتهای بعد هم پاسخگو نبودند. صالح نیکبخت، وکیل دادگستری، میگوید: «دولت باید بدون هیچ مماشاتی برای وصول این خسارات از دولت عراق، تحت عنوان دولت جانشین، اقدام کند و آن را به قربانیان بهکارگیری سلاحهای شیمیایی و همچنین وارثان کشتهشدگان در این حوادث پرداخت کند. زیرا دولتها میتوانند براساس مصالح بینالمللی یا مصالح داخلی، وصول خسارات خود از دولتهای جانشین را بهتأخیر بیندازند ولی هیچ دولتی نمیتواند دربارهی دریافت خسارات جنگ به طور عام و همچنین خسارات وارده به قربانیان غیرنظامی، که بر اثر نقص مقررات جنگ مسلحانه صورت میگیرد، ساکت بنشیند.»
عبداله شریفی قهوهچی، شاهد دادگاه شهر لاهه، خود هنوز جانباز شناخته نشده. بهجز او بسیاری از شهروندان سردشت پروندهبهدست به دنبال اثبات جانبازی هستند. چندی پیش کمیسیونی برای تشخیص درصد جانبازی در ارومیه تشکیل شد و از پانصد نفر فقط ۳۵ نفر جانباز، آن هم زیر بیست درصد، شناخته شدند.
در مراسم متعددی که امسال برای بزرگداشت قربانیان بمباران شیمیایی برگزار شد مردم سه خواسته داشتند: «اجرای بلادرنگ قانون الزام دولت به پیگیری حقوق جانبازان شیمیایی (مصوب چهارم بهمن ۱۳۸۷)، شناسایی و درمان جانبازان و توجه به محرومیت و توسعهنیافتگی شهرستان و فراهم شدن امکانات رفاهی درخور مصدومان.»
تیرماه برای مردم این منطقه به بوی تلخ خاطرات ۱۳۶۶ و ۱۳۶۷ آغشته است.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.