دیشب در هنگام خواب، رویایی طولانی و شیرین داشتم. بر فراز بام زادگاه پدریم پرواز  کرده و قادر بودم  در یکزمان در میان  گذشته  با در گذشتگان و در حال با باشندگان آن دیار باشم. آنها همه با هم در روستا گرد  آمده به کار روزانه خود مشغول بودند.  اگر آنان به بالا می نگریستند، می توانستند مرا از آن پایین ببینند و صدای مرا هم بشنوند. پدر بزرگم سوار بر اسبی سفید به همراه برادرانش بر کار ها نظارت می کرد. او مثل همیشه مرتب و منظم و  باساعتی زنجیر دار در جیب جلیقه اش بود؛ ولی نمی دانم چرا در چهره اش و چشمانش، آثار نگرانی همراه با خشم وجود داشت. ظاهرا  پیشرفت در کار ها مطلوب او نبود و یا شاید هم نگران سرنوشت و آینده خویشان و زادگاهش بود. از آن بالا با فریاد سلام کردم، او نگاهی به آسمان کرده واز دیدن نوه خود خوشحال شده و لبخند زنان جوابم را داد. برادرنش در کنارش بودند و طوری به نظرم می آمد که گویا آنها همه با هم مانند انگشتان یک دست هستند که در  شرایط خوب، یار و پشتیبان کاری هم هستند و در شرایط بد مانند یک مشت، در هم  تنیده و با یکی شدن، نگران و حافظ یکدیگر  می شدند.

از آن بالا چه خوب همه چیز قابل رویت بود، فرزندان و نوه ها و نتیجه های برادران همه با هم کار می کردند. به پایین رفتم و پدر بزرگ را در آغوش گرفته و دستش را بوسیدم. برایم صحبت کرد،  درباره آینده قوم خود احساسی دو گانه داشت. وقتی با پرسش من برای ظاهر نگرانش روبرو شد، گفت:« نگران آینده ای نا معلوم هستم،  وجود دوری و پراکندگی و بی خبری و نیستی در میان خویشاوندان و یا  زندگی در کنار هم، که هر کس مانند یک درختی مستقل باشد و همه در کنار  هم، مثل یک جنگل متحد بوده و در حمایت از یکدیگر باشند و بی نیاز و خوشبخت زندگی کنند ؟».

با نگرانی انگشت اشاره  به طرف فرزندان خود و برادرانش کرد و گفت: « ما ریشه در این سرزمین داریم و بخاطر جبر روزگار جابجا شدیم ولی همچنان در این خاک پهناور سر سبز و پر باریم. آیا  فرزندان ما  این بار گران و متحد ما را به سرمنزل مقصود خواهند رساند و یا همگی در دل آینده  و بدون نام نشانی از خود، گم خواهیم شد؟» 

کمی با او همدردی کردم. در حال قدم زدن بودیم که ناگهان چهره اش باز و خندان شد،  علتش را پرسیدم؟

نوه ها و نتیجه های خود و برادران و قوم و خویشان را  نشانم داد که با هم مشغول بازی بودند و گفت:« آنها  یکدیگر را دوست دارند و بسیار با هوشتر از نسل های گذشته خود هستند، چشم امید من و دیگر برادرانم برای حفظ یگانگی، کار بهتر و پاسداری از  هویت و ارزش های گذشتگان این خاک،  به آنهاست». وقت رفتن بود، صمیمانه با او و برادرانش وداع کرده و در رویاهایم دوباره به پرواز در آمدم.

 وقتی که از خواب بیدار شدم،  با نا باوری فورا دست به قلم و کاغذ برده و خطاب به همه نوه ها و نتیجه های پدر بزرگ هایمان،  پیام  آنها را در قالب طرحی ساده در جهت آینده نگری و چگونگی توسعه روستای پدری به شرح ذیل بیان کردم:

ابتدا کمی پرداختن به تاریخچه روستا و منطقه، ما را بیشتر با موقعیت  آن آشنا کرده و  با بررسی نقاط ضعف و قوت و شرایط فعلی، می توان راهکارهای پیشرفت  کوتاه و دراز مدت آنرا هم برنامه ریزی کرده و ارایه داد.

روستا بدلیل کم جمعیت بودن آن همواره بشکلی گمنام بوده و حتا در نقشه های شهری و کلان کشوری، نامی از آن در منطقه بمیان نیامده است. علت اصلی تر آنرا  ابتدا می توان در سایه همسایگان بزرگ و قدیمی قرار گرفتن روستا، جستجو کرد. وجود شهر نسبتا بزرگ در غرب آن که از جمعیت نسبتا زیاد و قدمت و بافت تاریخی بر خوردار است و در شرق،  روستایی دیگر  با همان قدمت ولی با پیشرفت کمتر و روستا هایی که از زمان قاجار ها  آباد و شناخته شده هستند. ابتدا با مدیریت پدر بزرگم  و برادرانش  و دیگر بستگان  و بکار گیری توانایی هایشان، آبادانی نیز در آن منطقه شدت بیشتری گرفت. سکونت و وجود خویشاوندان در روستا و دلبستگی آنان به جایی که خود و پدرانشان در توسعه و آبادانی و تولیدات کشاورزی آن کوشیده بودند، علت ماندگاری آن آبادی تا به امروز بوده است. همچنین درختان کاشته شده و مصفا در خیابان اول ورودی آن به مرکز  روستا بدست پدر بزرگم و ایجاد باغهای میوه بدست توانای او و برادرانش همراه با کشاورزی و کاشت صیفی جات، از دیگر  خاطرات  مردم روستا از فعالیت گذشتگان است.

در مرکز روستا، قلعه ای قدیمی از خشت و گل با پنج برج و یک درب  بزرگ چوبی قرار داشته است که اهالی بعد از دست کشیدن از کار روزانه بداخل قلعه رفته و آنرا از درون می بسته اند.

در اواسط دهه چهلم شمسی سیلی ویرانگر از شمال غرب روستا جاری شد که علاوه بر از بین بردن باغات، قلعه قدیمی آنرا نیز در هم کوبیده و عاملی برای مهاجرت اهالی به روستا های اطراف شد. 

در ادامه با کوتاه شدن دست زمینداران بزرگ از روستا، نفوذ  نوادگان و بستگان پدر بزرگم و برادرانش که در آنجا پایداری کرده  بودند هم بیشتر شد. آنها به پاس همان ممارست در کار بر روی زمین، اکنون مالک روستای پدری  خود هستند. متاسفانه از دهه پنجاه شمسی بدلیل قطع آب رودخانه ها در بالادست و خشکسالی مداوم،  زمین های کشاورزی و باغات پر بار نیز  خشک و بی حاصل شده اند.

از لحاظ جغرافیایی ولی روستا در یک گودی ظریفی از زمین قرارگرفته که بافت زیرین آن دارای  منبع و ذخیره قوی آبهای زیر زمینی می باشد.  در چند ده اخیر با حفر چاه های عمیق، از این منبع آب زیر زمینی،  آب شرب دو شهر تقریبا همجوار  تامین شده است. ، از این منبع آب زیر زمینی سهم کمی هم برای استفاده در منازل و باغ ویلا ها اختصاص داده شده است. 

راهکار های موجود برای پیشرفت در کوتاه مدت:

روستا در حال حاضر، از بخشداری جدا شده و از لحاظ تقسیمات کشوری جزو یکی از مناطق شهر  همجوار خود می باشد. در نتیجه بدلیل ارایه خدمات شهری، توسعه و گسترش آن هم شدت خواهد گرفت.

اکنون ما باید بیش از هر زمان دیگر برای حفظ ارزش های روستای پدری که کل آن در یک شهر ادغام شده و با مرور زمان هویت اصلی خود را هم از دست خواهد داد، بکوشیم:
۱) در این راستا که دیگر انتخاباتی نیز برای شورای ده بر گذار نمی شود، اهالی باید با تشکیل یک انجمن محلی و برگزیدن نمایندگان خود در جهت پیش بردن کارهای روستا در شهر داری و دیگر ارگانها، اقدام کنند.
۲) با شرکت اهالی در یک مجمع عمومی، آنها نمایندگان پیشنهادی مسئولیت پذیر و مجرب خود را انتخاب خواهند کرد.

پرداخت اولیه به جاذبه های روستا به شرح ذیل می باشند: 

نزدیکی مسافت روستا به تهران و قرار گرفتن  آن بین اتوبان و دو بزرگراه اصلی، خلوت و دنج بودن روستا و داشتن آب و هوای خوب حتا نسبت به شهر همجوار خود. وجود باغ ویلا های مختلف و رو به توسعه که در منطقه منحصر به مردم این روستا می باشد. دسترسی اهالی به انشعابات آب و برق و گاز و تلفن. وجود دو منطقه صنعتی و کشاورزی در جوار یکدیگر. متفاوت بودن بافت باز و غیر سنتی روستا و وجود ساختمان های نوساز، در مقایسه با بافت فشرده و سنتی با ساختمان های عموما روستایی آبادی های اطراف آن. خلوت بودن روستا همراه  با زندگی نسبتا مرفه مردمان و جوانان فرهیخته خاندان بومی و اصیل آنجا که هر یک دارای تخصص و دانش روز مختص به خود می باشند.

آری… به باور من، برنامه ریزی برای بعمل در آوردن این جاذبه های موجود و  بالقوه، هر کدام به تنهایی می توانند عامل تبلیغ و جلب سرمایه گذار به روستا برای سکونت یا راه اندازی حرفه ای جدید، بشوند.  رسیدن به  هدفی که تولید اشتغال زایی کرده و ارتقاء سطح در آمدها و زندگی راحتتر را، نه تنها در روستای پدری بلکه برای باشندگان آن در سطح منطقه بدنبال خواهد داشت.  

برای شروع کار و رسیدن به نتیجه مطلوب بایستی ابتدا خانواده های بومی ساکن و یا غیر ساکن در روستا دست بدست یکدیگر دهند تا این مهم انجام پذیرد. ابتدا شرکت آنها در انجمن  و پذیرفتن مسؤلیت برای وظیفه محول شده به نماینده روستا،  بسیار ارزشمند است. 

نمایندگان منتخب اهالی در انجمن، در راستای همکاری با شهرداری و فرمانداری، در حکم مغز متفکر و چشم و گوش روستا عمل کرده و همراه با سعی در حفظ ارزش های آن و  تلاش برای توسعه بیشتر، مدافع منافع باشندگان روستا نیز خواهند بود.

در مرحله بعد، پیش قدم شدن در سرمایه گذاری و اشتغال زایی یک  یا تعدادی از اهالی روستا در بوجود آوردن حداقل یک کار تولیدی نه چندان بزرگ، میباشد. راه اندازی یک کار تولیدی، علاوه بر سود آوری آن، تبلیغی نیز برای جذب دیگر سرمایه گذاران خارج از روستا خواهد بود. تاسیس صندوق قرض الحسنه از الویت خاص خود بر خوردار است. صندوقی در جهت حمایت از تولیدات خرد که با سرمایه کم، اشتغال زایی کرده و تولیدات آن حتاالمکان روزانه به دست مصرف کننده برسند، مد نظر نگارنده است.
در قسمت گردشگری، سرمایه گذاری در باز سازی بافت قدیمی روستا که شامل قلعه خشت و گلی آن با برجها و کوچه و خانه های درون قلعه میباشند، بسیار ارزنده و مطلوب  است.
در آینده  می توان با  تبلیغات و جذب خبر گزاری ها برای روستا، با عنوان خرید ارزان از تولید به مصرف و بازدید از قلعه قدیمی آن و گردش در طبیعت، نظر تعداد قابل توجهی بازدید کننده را به روستا جلب کرد که آشنایی با منطقه و اشتغال زایی بیشتر باشندگان آنرا نیز موجب خواهند شد. 

از: ارسلان

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)