در نوشته پیش بر نقش روشنفکر در عرصه آزاد اندیشی تاکید کرده و سپس به این پرسش پرداختیم که آیا نواندیشان دینی در اصلاح مذهبشان نقش مثبت داشته و به بازشدن جامعه بسوی سکولاریسم و مدرنیته و خرد فلسفی کمک نمودند یا بر عکس در این زمینه نقش منفی و زیان آور داشته اند و خود فقه شیعه را بازتولید کرده اند. برای پاسخ به این پرسش به معرفی گروهبندیهای دینی، بنیادگرایان حکومتی، بنیادگرایان سنتی ناراضی و بنیادگرایان فلسفه گرا پرداختیم. در اینجا به اسلامگرایان ایدئولوگ انقلابی، آل احمد و شریعتی، می پردازیم و در گام اول از جلال آل احمد سخن می گوئیم.
اسلام گرایان ایدئولوگ انقلابی
اسلام گرایان ایدئولوگ انقلابی کسانی چون آل احمد و علی شریعتی هستند که ایدئولوژی ساز می باشند و اسلام را بوسیله ایدئولوژیک برای تغییر سیاسی تبدیل می کنند. به زبانی دیگر آنها از سنت های مذهبی جعلی، افسانه سازی نوین کرده، آنها را با موقعیت مدرن بازار جهانی همسو نموده، تراژدی و مظلومیت دینی در برابر شمر زمان «امپریالیسم و ماشین و مصرف»، قرار داده تا احساسات را تحریک نموده و به هدف سیاسی خود نزدیک شوند. این گرایش ایدئولژیکی در ضمن از «ایدئولوژی جهان سومی ضدامپرایالیسم آمریکا» متاثر است. این گرایش در کشورهای دیگر تحت عنوان ناصریسم با پان عربیسم، ناسیونالیسم نظامیان اجزایری علیه استعمار فرانسه، مبارزه پاتریس لومومبا علیه بلژیکی ها و امریکا و اعتراض ایرانیان علیه توطئه کودتای آمریکا و واژگونی دولت دکتر مصدق، جلوه هایی از این فضای سیاسی است که بخصوص آمریکا را نشانه گرفته است. این گروهبندی ایدئولوژیک با این پشتوانه اسلامی و ضدامریکایی دستگاه فکری خود را تنظیم می کند. این اسلام گرایان انقلابی مذهب را کمی دستکاری کرده تا بار هیجانی و سیاسی جدیدی بیافرینند و محتوای ارتجاعی اسلامی را در انقلاب ایدئولوژیک تثبیت نمایند. آنان می دانند که گفتمان ایدئولوژیک احساساتی بسیج کننده است. در شرایطی که تاکتیک و سیاست آخوندیسم در برابر واقعیت های جدید، کارآئی خود را از دست داده، هدف مرکزی این ایدئولوگها مورد خطاب قرار دادن جوانان و روشنفکران و تحصیلکردگان جامعه و لایه های اجتماعی متوسط شهری است.
برای این نخبگان ایدئولوژیک مانند آل احمد و شریعتی، مسئله مرکزی تبدیل دین به یک ایدئولوژی کامل قرن بیستمی است. این گروهبندی حکایت کسانی است که به غرب پل می زنند و از آن متاثر می شوند، ولی سپس به واکنشی تند علیه فرهنگ غربی دست می زنند زیرا حفظ اسلام و مذهب شیعه و پایدار نمودن این فرهنگ و سنت به امر هستی گرایانه تبدیل می شود. اینان با تمایل روشنفکرانه و کنجکاوی به غرب و زبان غرب نزدیک می شوند و سپس از فرهنگ غرب می هراسند. اینان فاقد صداقت می باشند و آگاهانه برجستگی های غرب را پنهان می کنند تا توده مورد نظر آنان خوب فکر نکند و تابع کلام ایدئولوژیکی و جادوگرانه انها گردد. اینان اسلام زده هستند و شاه و آمریکا با الگوی مورد نظرشان فاصله دارد، اینان مدل مصرفی را مورد انتقاد قرارداده ولی گزینش آنان اسلام برده دارانه و قبیله ای و مدل خلافت است. این گرایش زمینه ساز چرخش بزرگی برای خیزش اسلامی جامعه است. آشنایی با فرهنگ و مقولات انتقادی ناشی از فرهنگ غرب به آنها اجازه می دهد تا مقولات جدید بسازند و جدال ایدئولوژیک خود علیه تمدن غربی را سامان دهند. آنان با بینش اسلام سنتی و آخوندی و «تعصب و تحجر» مخالفند، ولی در برابر غرب، دفاع از اسلام و شیعه گری به امر هویتی اشان تبدیل می گردد. اسلامگرایی و شیعه گری که انسانهای بیشماری را بی هویت ساخته و آنها را از تاریخ فرهنگی خود و ارزش های انسانی جهانی دور ساخته، در قامت آل احمد گرایی و دکترین شریعتی گرایی وارد عرصه نبرد ایدئولوژیک می گردد. نارسایی ها و بیماری های موجود در الگوی دمکراسی غرب، بهانه برای رد قطعی کل فرهنگ غربی شده و ایدئولوژی انحطاطی اسلامی به عامل «رهایی بخش» تبدیل می گردد. آخوندیسم سنتی از «احترام به شرع و اجرای کامل آن» صحبت می کند، حال آنکه این ایدئولوگها به طرح سیاسی با سلیقه مدرن تر فکر می کنند و «رهائی سیاسی» و دولت دینی را هدف خود می کنند. نزدیکی ها بین این ایدئولوگ ها و آخوند ها زیاد است زیرا مایه ایی از اسلام آنها را به یکدیگر پیوند می زند و مخالفان مشترک آنان احساس نزدیکی میان طرفداران اسلام بوجود می آورد ولی در عین حال مخالفت میان آخوندها و این ایدئولوگ ها زیاد است و هر دو یکدیگر را به نفی اسلام واقعی متهم می کنند.
تعداد بسیاری از فیلسوفان و جامعه شناسان در غرب بارها و بارها کالائی شدن و مصرفی شدن جامعه را مورد انتقاد قرار داده اند و پیوسته برای سلامتی و آزادی سوژه به نقد نظم حاکم دست زده اند. اسلام گرایان ایدئولوژیک با شگرد غیرصادقانه ، خود را پیشتاز انتقاد نشان داده و بخصوص با نیرنگ الگوی منحط شیعه اسلامی را همچون جامعه ایده ال معرفی ساختند. این کردار نواندیشان دینی نه تنها از کژفکری آنان می آید بلکه بعلاوه خود در فرهنگ عربی بنی هاشمی فلج هستند و جزکرنش برای اسلام کار دیگری نمی توانستند بکنند، کرنشی که جاده صاف کن استبداد و گنداب خمینی می گردد.
آل احمد علیه مدرنیته
جلال آل احمد که در سال ۱۳۴۸ درگذشت یکی از نظریه پردازان مهم ایدئولوژی اسلامگرایی معاصر ایران بود. او به زیاده روی در فرهنگ غربی اعتراض نموده، به جنگ با تمدن غرب می رود، اسلام زدگی را در برابر «غرب زدگی» می نشاند و به سفر مکه می رود تا همچون خسی در میقات «برادرانش» را پیدا کند. آل احمد بجای رفتن بسوی روشنائی خرد، بسوی جهالت اسلامی می شتابد و خیل زیادی از نخبگان مملکت را تحت تاثیر زهرآگین خود قرار می دهد.
جلال آل احمد با استعداد و سیاسی بود ولی فضاساز و مظلوم تراش هم بود و او هر شخصیتی که در زمان شاه در می گذشت را «قربانی و شهید» وانمود می ساخت. این سنت در خانواده او باقی ماند و زمانی که پسر خمینی در عراق فوت کرد، شمس آل احمد او را «شهید» قلمداد نمود. آل احمد گرچه آثاری مانند «مدیر مدرسه» و «نفرین زمین» و «دید و بازدید» و «نون والقلم» و سفرنامه ها را منتشر ساخت ولی نوشته هایی مانند «غرب زدگی» در ۱۳۴۱ و «خسی در میقات» در سال ۱۳۴۵ و بالاخره «در خدمت و خیانت روشنفکران» که پس از مرگش انتشار یافت، این نویسنده را در مرکز توجه جامعه سیاسی و روشنفکری قرار می دهد. او شخصیتی در کشاکش درونی و متضاد بود، از محیط مذهبی و روستائی بود ولی با کشش بسوی ادبیات و نیز کیبوتص اسرائیل رشد نمود، به فرهنگ غرب نزدیک شد و بالاخره جنبه شرقی دینی بر او بطرز قاطع غلبه نمود. از غرب در هراس بود و از جدا شدن انسان ایرانی از الگوهای سنتی اسلامی وحشت داشت زیرا مدرنیته برای او معادل نابودی جامعه مذهبی و سنتی بود. او پس از یک دوران افسردگی، از خردگرائی و شخصیت مدرن و فردیت شهروندی و پیروزی معیارهای تازه نگران بود. او زندگی پرتب و تاب داشت. بقول خود او در خانواده روحانی بزرگ شد و در محیط کارش در بازار رشد نمود و به «باغ وحش» این عالم آمده بود. او به مدرسه رفت، با حرفهای کسروی آشنا شد، چند سال عضو حزب توده شد، به جامعه سوسیالیست ها نزدیک شد، رمان نوشت، سرگذشت تهیه کرد، «بیگانه» در سال ۱۳۲۸ و «سوتفاهم» در سال ۱۳۲۹ از آلبرکامو، «دست های آلوده» ژان پل سارتر در سال ۱۳۳۱، «بازگشت از شوروی» آندره ژید در سال ۱۳۳۳، «کرگدن» از یونسکو در سال ۱۳۴۵ را ترجمه کرد. این متفکران غربی همه به نظام های حاکم انتقاد داشتند، سارتر اگزیستانسیالیسم را بنیان نهاد هرچند گرفتار استالینیسم شد، کامو «انسان طاغی» نوشت و «طاعون» زندگی را به نقد کشید و برای اومانیسم و علیه ایدئولوژی مبارزه کرد و در نقد جامعه به پرسش در قبال کل سرنوشت بشری پرداخت، آندره ژید نظام شوروی و استالینیسم را به انتقاد کشید و اوژن یونسکو نگران از جامعه و ساختار آن ظهور کرگدن را یادآوری نمود. نقد سرمایه داری و نقد ازخودبیگانگی انسان در این آثار موج می زند و نشان دهنده این واقعیت است که غرب همیشه در دل خود نیروهای نقاد را پرورش داده است و این نقادی، نه هموار کننده راه بسوی مدیریت و حکومت دینی، بلکه عامل انکشاف اندیشه در باره هستی انسان و آزادی او بوده است. آل احمد عمق انتقاد اندیشه گران غربی را نمی فهمد و در هراس از روحیه انتقادی غرب به فضای ایدئولوژیک اسلام نزدیک می شود.
در دهه بعدی، نزد آل احمد، کارهای ترجمه به زمینه و بهانه های سرزنش خود تبدیل می گردد زیرا احساس دورنی آل احمد این است که مسیری در پیش رو قرار داده که به «یک چاله و دوچاله» منجر شده و کشورش بسوی مستعمره شدن در حرکت است و در این ماجرا خود او «گوشت قربانی» می شود. در کشاکشی سخت میان سنت و مدرنیته، ال آحمد دچار روانپریشی و دوپارگی است. او بازمانده های ایدئولوژیکی حزب توده علیه غرب و امریالیسم را نگه داشته بود. او در پی مردی شرقی است که در درون او می باشد. ال آحمد در «سنگی بر گوری» می نویسد:«مسئله اصلی این است که در تمام این مدت آدم دیگری از درون من فریاد دیگری داشته….فریاد سنت و تاریخ و آرزوها و همه مطابق شرع و عرف.». مرد شرقی و مرد غربی در درون ال احمد در جدال بوده، سنت و مدرنیته در جنگ هستند و در سال ۱۳۴۱ «غرب زدگی» همچون یک درد مطرح می شود. تمدن غرب درد نیست، زیرا فلسفه و ادبیات و تقاضای حقوق بشری و تمایل به آزادی سوژه و رفاه عمومی نیز در این غرب واقعیت دارد. انتقاد های سنگین به غرب مانند انتقاد ولتری، مارکسیستی، نیچه ای، کامویی، هابرماسی، و غیره نیز در درود همین جامعه تکوین شده است. آل احمد دارای عقب ماندگی فکری است، آل احمد از نگاه خود «درد» را یافته، دردی که مانند «وبازدگی» است ولی او به وبازدگی واقعی که همان اسلام است آگاهی ندارد. او از خود بیگانه است، تاریخ خود را فراموش می کند، برای درمان آل احمد به مکه می رود و به فرد شرقی اعتنا دارد. این سمتگیری، یک احساس است، یک ندای درونی است و یک تحلیل است. آل احمد در «غرب زدگی» می نویسد:«غرب یعنی ممالک سیر و شرق یعنی ممالک گرسنه» (برگ ۹ ). در این دنیای جدید دیگر کمونیسم و لیبرالیسم با هم ساخته اند و دنیا را تقسیم کرده و در حال معامله اند.(برگ ۱۱ )، ولی دنیای فقیران و مصرف کنندگان از آن ماست و ما «ماشین» نداریم و سازنده آن نیستیم ولی «مصرف کنندگان نجیب و سربه راهی برای ساخته های صنعت غرب» (برگ ۱۳) هستیم. بنظر او ما نتوانسته ایم شخصیت «فرهنگی-تاریخی» خودمان را در قبال ماشین و هجوم جبری اش حفظ کنیم». بعلاوه غرب «در درون کلیت اسلامی» با ما درافتاد، «اختلاف انداختن میان ما و عثمانی ها»، «تشویق از بهایی گری»، «خردکردن عثمانی ها پس از جنگ اول»، «مقابله با روحانیت شیعه» و غرب بشیوه های مختلف «تلاش کرد که ما را تجزیه کند».(برگ ۱۶ ). این است تشخیص آل احمد از دردی که بر ما مسلط شده است. حال چه باید کرد؟ از نظر آل احمد از «نژاد شناسی و آریابازی» باید دور شد و از «کله خری» زرتشتیان که در برابر حمله عرب به هند گریختند نیز باید اجتناب نمود. می بینید که چگونه آل احمد به پاک کردن تاریخ ما و خوش خدمتی نسبت به مهاجمان عرب علاقه دارد. آل احمد دارای روحیه تسلیم طلبانه و نوکرمنشانه نسبت به اسلام عرب دارد از دیگاه آل احمد خود را باید با اسلام مجهز ساخت و و از واکنش منفی نسبت به اسلام باید دست برداشت. او می نویسد از بیابانهای شمال شرقی بر ما تاختند و اسکندر نیز چنین کرد و «ثروت اسرار آمیز شاهنشاهان ایرانی با انبانهای گشاده» آنان به تاراج رفت و اسلام چنین نکرد. «واما اسلام که وقتی به آبادی های میان دجله و فرات رسید اسلام اسلام شد، و پیش از آن بدویت و جاهلیت اعراب بود، هرگز به خون ریزی بر نخاسته بود.». «به هر جهت سلام اسلام صلح جویانه ترین شعاری است که دینی در عالم داشته، گذشته از این، اسلام پیش از آن که به مقابله ما بیاید، این ما بودیم که دعوتش کردیم. بگذریم که رستم فرخ زادی بود که از فروسیت ساسانی و سنت متحجر زردشتی دفاعی مذبوح کرد، امام اهل مداین و تیسفون نان و خرما به دست در کوچه ها به پیشواز اعرابی ایستاده بودند که به غارت کاخ شاهی و فرش بهارستان می رفتند…» (برگ ۲۴ ).
می بینید که آل احمد بعنوان یک مدافع آتشین قوم عرب و استعمار عرب، بر ایران حمله می برد و دفاع ایرانیان را «مذبوحانه» تلقی می کند و خواستار پذیرش خشونت عرب در ایران است. فقط یک ذهن بیمار و ازخودبیگانه می تواند بر تاریخ و فرهنگ و مقاومت ایرانی پشت کند و تاریخگویی تحریف آمیز مسلمانی خود را بعنوان «علم» بفروشد. آل احمد مانند سایر ایدئولوگهای شیعه خدمت به عرب و خانواده بنی هاشم را اولویت خود قرار می دهد. باید از آل احمد پرسید منبع شما در باره «عدم خون ریزی اعراب» و «نان و خرمای» ایرانیان برای مهاجمان عرب، کدام سند و منبع معتبر علمی و دانشگاهی است؟ تکرار یک دروغ نمی تواند به حقیقت تبدیل شود هر چند هزار چهار صد سال از آن گذشته باشد. این نوع نگرش های اسلامگرایان در سلسله مقاله های«مذهب شیعه، ریشه ازخودبیگانگی ایرانیان» به نقد کشیده شده است.
آل احمد می گوید چون ما بسوی غرب تمایل پیدا کردیم و مصرف کننده شدیم بنابراین از خود بیگانه گشتیم. او سپس می گوید امروز چه باید کرد؟ «جان این دیو ماشین را باید در شیشه کرد و آن را به اختیار خویش درآورد».(برگ ۶۵ ). از نظر او در برابر روشنفکران غرب زده باید ایستاد. «آدم غرب زده هرهری مذهب است، به هیچ چیز اعتقاد ندارد، اما به هیچ چیز هم بی اعتقاد نیست، یک آدم التقاطی است، نان به نرخ روز خور است.»(برگ ۸۱ )، «آدم غرب زده شخصیت ندارد. چیزی است بی اصالت.»، غرب زده «دنیاوطنی» است، «آدم غرب زده قرتی است. زن صفت(افمینه) است.»(برگ ۸۳ )، «آدم غرب زده چشم به دست و دهان غرب است.».
آل احمد تمدن غربی را به دیو ماشین خلاصه کرده و می خواهد آنرا خفه کند. او فراموش می کند که قبل از آنکه مسئله غرب مطرح شود ایرانیان با ویرانگری عرب مواجه شدند. ایران و تمدن آن به لحاظ سستی های خود مانند گسیختگی درون حاکمیت و فشار روحانیت زرتشتی و زیر هجوم عربها فروافتاد. درخت تنومند پادشاهی و فرهنگ ایرانیت از گزند حوادث پژمرده شد زیرا آلودگی خشونت عربی و هجوم خانمان برانداز آن تعادل و استقامت ایران زمین را کوبید و آئینی جدید باعتبار شمشیر و تجاوز به زنان و چپاول ثروتها جای آن را گرفت. بقول فردوسی:
درخت برومند چون شد بلند … گر آید ز گردون برو بر گزند
شود برگ پژمرده و بیخ مست … سرش سوی پستی گراید نخست
تاریخ بنی هاشم شبه جزیره عربستان، تاریخ ایرانیان مسخ شده گشت و به پستی گرائید. چیزی وارونه شد و به لحاظ خشونت فیزیکی و سمبولیک و کتابسوزان و تحمیل خلیفه های عرب و نوکرانشان، ونیز تخریب کلینی ها و مجلسی ها و مجموعه فقه شیعه، مردمانی از هستی تاریخی و فرهنگی خود بازماندند. آل احمد به فرهنگ استعماری اسلام خوکرده و آنرا درونی خویش ساخته است و قدرت فکر آزاد را از دست داده است. آل احمد اسلام زده و عرب پرست است. آل احمد بدنبال تحلیل مذهبی خود پرسش می کند چه باید کرد؟ او می نویسد بدنبال غرب نباید رفت و ماشینیسم در حال له کردن ماست. آل احمد می نویسد:«بعنوان یک مسلمان صدر اول که به وحی آسمانی معتقد بود و گمان می کرد که پیش از مرگ خود در صحرای محشر» ایستاده و من هم اکنون «می بینم» «همه دل شسته از عاقبت کار بشریت اند.» و بنابراین به آیات قرآن پناه می برم.(برگ ۱۳۰).
آل احمد به آیات قرآن و گندآب شیعه پناه می برد و در این فرو افتادن تلاش می کند تا دیگران را نیز به پستی بکشاند. روشنفکران و دانشجویان و روزنامه نگاران بسیاری بدنبال پیام «غرب زدگی» راه می افتند و نه تنها از تاریخ و فرهنگ خود دورتر می شوند بلکه از سیر تمدن غرب و مدرنیته و خردگرایی و روحیه سالم سوژه آزاد عقب می مانند. روشنفکر ایرانی بجای حفظ و انتقاد از میراث گذشته و بجای پذیرش انتقادی و پویای مدرنیته غرب، بیش از پیش به ایدئولوژی خرفت کننده اسلام و فقه شیعه فرو می روند و بدون آنکه به کتاب و پیام دجال نگاهی بیاندازند، دربست خود را در خدمت انقلاب خمینیستی و قدرت تباه کننده آن قرار دادند. مردم در گنداب فقه شیعه فروتر رفتند و راهنمای آنان همین افکار و نخبگان مذهبی بودند. البته جناح چپ و دمکرات جامعه نیز در بیسوادی و نادانی خود و تقدس گرایی خود چنان غرق بود که سقوط را احساس نکرد.
آل احمد پریشان و طرفدار حکومت اسلامی
آل احمد از روشنفکران می خواهد تا ایدئولوژی اسلامی را دنبال گیرند و علیه غرب بستیزند. این تعرض بخش مهمی از روشنفکران ایرانی را تباه کرد و قدرت انتقادی آنان را در برابر خرافات نابود ساخت. آل احمد به هم تعرض نمود و روشنفکرانی که هوش خود را حفظ کرده بودند، به خیانت متهم شدند. فروغی از جمله شخصیت هائی بود که مورد نفرت آل احمد بود. محمد علی فروغی در سال ۱۳۲۱ درگذشت، ولی در طول زندگی اش هم با تلاش خود شاهنامه فردوسی و کلیات سعدی را به چاپ و نشر رساند، هم از تئوری داروین حمایت کرد، هم تلاش بیشماری برای پخش اندیشه مدرنیته در ایران نمود و کتاب «سیرحکمت در اروپا» و «گفتار دکارت» را منتشر ساخت و بالاخره با قرارداد ۱۹۱۹ نیز به مخالفت برخاست. شخصیت فروغی به تاریخ ایران توجه دارد، ولی به آن بسنده نمی کند بلکه بسوی غرب روی می آورد تا از تکنیک غرب بهره برد و از مدرنیته بیاموزد و به ایرانیان ضرورت آنرا نشان دهد. پیام فروغی خواندن فلسفه و گشایش بسوی مدرنیته است. حال آنکه بیست سال پس از مرگ این متفکر، آل احمد علیه غرب می نویسد و بیماری اصلی را «غرب زدگی» معرفی می کند و سپس همانگونه که در «خسی در میقات» می آورد می خواهد کنجکاوی خود را حفظ کند و به «مکه» و صحرای «عرفات» و «منی» می رود تا روضه گوش کند و آبگوشت بخورد و یک دوره قرآن بخواند، سنگ ریزه برای «رجم شیطان» جمع کند و بدیدار مسلخ اسلامی بز و گوسفند و شتر برود، جائی که «لاشه های تازه کشته در حال جهش»، جائی که «پا مرتب در خون و شکمبه فرومیرفت»، جایی که در خیابانهای اطرافش پر بود «از کله های بز و گوسفند که زیر چرخ ماشینها له شده بود.» (خسی در میقات، برگ ۱۲۶). بعلاوه آل احمد از حجاج شیعه هموطن هم حرف می زند که مرتب روضه خوانها برایشان ناله می کنند و همگی از امام زمان صحبت می کنند و همه یک چاقوی تیز خریده اند تا گوشت قربانی تکه تکه کنند و گوشت گوسفندها را کباب کنند و کله هایشان را می تراشند تا صواب کنند و صف می کشند تا به خلا بروند و بخود حنا می مالند و وضو می گیرند. بالاخره در مرحله آخر حجاج برای بازگشت به جده می روند. در فرودگاه حجاج با هم دعوا می کنند که چه کسی زودتر داخل هواپیما برود و فحش ماموران فردوگاه علیه ایرانی ها فضا را می گیرد. آل احمد از این رفتارها ناراحت است ولی در ته دلش به این دنیا علاقه مند است. در پایان سفرنامه سفرش آل احمد می نویسد برخی روشنفکران ایرانی هستند که دماغشان را بالا می گیرند و می گویند:«سفر حج؟ مگر جاقحط است؟» و سپس آل احمد به آنها جواب می دهد:«غافل ازینکه این یک سنت است و سالی یک میلیون نفر را بیک جا می خواند و بیک ادب وامی دارد.»(برگ ۱۸۰)
آل احمد فروغی ها را متهم به «خیانت روشنفکری» می کند. فروغی با رضا شاه برای یکپارچگی ایران همراهی می کند و فعالیت اش بعنوان یک تکنوکرات و روشنفکر اساسی بود. آل احمد علیه فروغی است زیرا هنوز در ذهن خود تئوری توده ایسم ضد غربی را دارد، زیرا اسلام زده است، زیرا گنداب جامعه مکه و دنیای متعفن مسلخ اسلامی و کردارهای عقب مانده و ارتجاعی او به عصیان نمی کشاند و زیرا او خواهان الگوی جامعه شرقی اسلامی است. البته این جامعه شرقی اسلامی نیز برایش گنگ است، او میداند از چه چیز بدش می آید و آن غرب است ولی الگوی اجتماعی اش ملغمه ای از اسلامیزم و توده ایسم است. او دارای دوگانگی است از سویی روحانیت را تنها سدی است که هنوز به تسخیر «دشمنان» درنیامده و امید دارد تا در وضعیت موجود روحانیت برای رهبری چنین جنبشی به سامان برسد. از سوی دیگر تعصب روحانیت شدید است و کا را مشکل می کند. او بین آخوندیسم و توده ایسم، بین توهمات و هیجانات احساسی و روانی خود پرسه می زند. ولی هرچه زمان می گذرد ضدیت با غرب و ضدیت با فکر فلسفی در او رشد می کند. به حج می رود و می بیند که چه کثافتی دور خانه الله را گرفته است می بیند که «هستی» مورد نظر او در آنچه که هست یافت نمی شود ولی در همان زمان آل احمد شیفته و شیدا است و میخواهد با سنت باشد می خواهد در کنار یک میلیون حجاج متعصب و شکمباره و شیطان پرست که مانند اشباح مسخ شده اند باقی بماند. ذهنیت و ضمیر ناخودآگاه او از خرد و زیبائی شناسی ادبی و فرهنگی فاصله گرفته اند.
جلال ال احمد به دنیای کودکی و خانوادگی میدان می دهد، به فانتاسم ها و عقده های خود بال وپر می دهد و اسلامیسم سیاسی را آهسته آهسته برخود غلبه می دهد. در دهه سی ادبیات غرب آل احمد را شیفته می کند ودر دهه چهل، او پایه اسلام ضدامپرالیسم را تئوریزه می کند. اسلام که خود یک ایدئولوژی استعماری و برده پرست است، در نزد آل احمد به قبله الهام بخش تبدیل می گردد. شمس آل احمد در باره برادرش نوشت: تربیت مذهبی عمیق خانوادگی اش موجب شده بود که اسلام را، گرچه به صورت یک باور کلی و مجرد، همیشه حفظ کند و نیز تحت تأثیر اخلاق مذهبی باقی بماند. آیت اللّه طالقانی نیز درباره جلال آل احمد می گوید:« اولاً باید بدانید که جلال، پسرعموی من بوده است و از بچه های طالقان بود. آن وقتهایی که در شمیران جلسات تفسیر قرآن داشتم، به آن جا می آمد. یک روز به جلال گفتم این وضعی که برای تو پیش آمده که بر اثر آن به مکاتب دیگر روی آوردی، نتیجه فشاری است که خانواده بر شما وارد می کرد، مثلاً اجباراً او را به شاه عبدالعظیم می بردند، تا دعای کمیل بخواند. در این اواخر جلال خیلی خوب شده بود و به سنت اسلام علاقه مند. دو هفته قبل از فوتش با هم از شمیران می آمدیم. به من اصرار کرد که به کلبه او در اسالم، یکی از نقاط جنگلی شمال، برویم. می گفت برویم تا درد دل کنیم و من انتظار داشتم به آن جا برویم که خبر فوتش را آوردند.»(جلال، مرد امروز ۱۳۲). ابراهیم زاده گرجی در باره رسیدن «غرب زدگی» بدست خمینی و ملاقات خمینی با آل احمد می نویسد: «کتاب (غرب زدگی) را خودمان منتشر کرده بودیم. جلال گفت: آقا این پرت و پلاها خدمت شما هم رسیده است؟ شما هم وقت تان را صرف این اباطیل می کنید؟ آقای خمینی گفت: من برای این کتاب خیلی هم از شما متشکرم. این مطالب اباطیل نیست, این حرفها را ما باید می زدیم شما زدید. و از زیر تشک پاکتی را درآوردند و به دست جلال دادند. درون پاکت مقداری پول بود، آن را بابت پیش قسط خانه دادیم.»(ضمیمه کیهان فرهنگی، ۷۹، سال ۱۳۸۳).
بدون دلیل نیست که جناح بنیادگرایان دینی سنتی شیعه، آیت الله خمینی، از «غرب زدگی» آل احمد خوشش می آید، زیرا این کتاب از شیخ فضل الله نوری حمایت می کند، علیه غرب می تازد، و نویسنده به اسلام پناه می برد. نویسنده از وضع موجود دوران شاه و اصلاحات او ناراضی است و به همین خاطر خمینی متعصب و زورگو و خرافاتی شیفته این رساله ضد غربی و ضد مدرنیته است. خمینی تفکر آل احمد را همسو با نظر خود و فقه شیعه می بیند. «غرب زدگی» بیانیه ارتجاعی مورد حمایت روحانیت شیعه است زیرا ضد «طاغوت» است، زیرا مخالف خردگرائی است، زیرا با خلافت عثمانی بمثابه الگوی قدرت دینی دشمنی ندارد، زیرا از نوعی پان اسلامیسم حمایت می کند و عاشق خانواده بنی هاشم است و زیرا ضد زرتشت و تاریخ مقاومت ایرانیان در برابر حمله عرب است. متحدان آل احمد روحانیت شیعه است. آیت الله ها آل احمد را از خود می دانند. جبهه اسلامگرایان شکل می گیرد تا بطور متحد غرب را خفه کنند و آزادی سوژه را ناممکن سازند.
فیلسوف فرانسوی «دنیس دیدرور» در مقدمه انسیکلوپدی نوشت:«این اثر در طول زمان یک انقلاب در اذهان بوجود خواهد آورد و من امیدوارم مستبدان، ستمگران، متعصب ها و زورگویان از آن نتوانند بهره ببرند.» و سپس فیلسوف فرانسوی می گوید آنچه مورد کار و دفاع ما می باشد همانا آزادی است:«آزادی خصوصیت انسانی است. سه نوع آزادی می توان تشخیص داد: آزادی طبیعی، آزادی مدنی، آزادی سیاسی، یعنی آزادی انسان، آزادی شهروند و آزادی مردم.». آل احمد افکاری را بیان کرد که مورد تمایل مستبد و رساله نویس متعصب اسلامی است.
آل احمد در «خدمت و خیانت روشنفکران» می نویسد: «روشنفکر ایرانی هنوز از جمع خلایق بریده است دستی به مردم ندارد و ناچار خود را هم دربند مردم نمی داند. به مسائلی می اندیشد که محلی نیست وارداتی است و تا روشنفکر ایرانی با مسایل محلی محیط بومی خود آشنا نشود و گشاینده مشکلات بومی نشود وضع از همین قرار هست که هست….در چنین وضعی اگر روشنفکر ایرانی بتواند از سرسپردگی به حکومت ها چشم بپوشد و برای رسیدن به مقامی که حق اوست تکیه به آزادی کند و به خلایق کثیری که آهسته آهسته دارند در حوزه تأثیر و تآثر روشنفکری قرار می گیرند…لیاقت خود را در حل مشکلات بومی…نشان دهد و از این راه دستی به خلایق کثیر پیدا کند و نفوذ کلامی در ایشان راه اصلی را پیدا کرده است» و در جای دیگر ادامه می دهد:«در دهه اول بهمن ۱۳۴۷ که مشهد بودم، دو سه مجلس، با این حضرت علی شریعتی افتخار نشست و برخاست داشته ام و در این زمینه ها (موضع گیری روشنفکران ایرانی) به تفصیل گپی زده ایم و خوشحالم که در باب این مسائل به یک راه می رویم.» (در خدمت و خیانت روشنفکران، جلال آل احمد).
یکم، بر خلاف نظر آل احمد بریدگی یا عدم بریدگی از مردم، خصوصیتی روشنفکرانه محسوب نمی شود. برازندگی روشنفکر اندیشه و خردگرایی و روحیه انتقادی است. در برابر توده نادان و خرافی و برده، نباید کوتاه آمد و شهامت و شفافیت نظری یک ارزش اساسی است. بنابر این چه بسا روشنفکران جدا از مردم و توده باشند ولی اندیشه آزاد و پویا و پرمحتوا داشته باشند.
دوم، روشنفکر در میدان جهانی اندیشه و فلسفه حرکت می کند. تاریخ فلسفه یونان و اروپا و ایران، جامعه شناسی فرانسه و آلمان، تئوری های اقتصادی انگلیس و امریکا، روانکاوی اتریش و فرانسه و آمریکا، حماسه و شعر یونان و ایران و ایتالیا، ادبیات و اندیشه سراسر جهان، خانه روشنفکر است. هر اندیشه جهانی با افکار نخبگان کشور باید ما را در شرایط مشخص جامعه خود یاری رسانند. بسیاری از کسانی که در درون جامعه در مسائل غوطه ورند به لحاظ اعتقادات منحط خود، جز گنداب فکری چیزی تولید نمی کنند.
سوم، بطور مسلم روشنفکر نباید نسبت به حکومت سرسپرده باشد و اصل، آزادی کامل و بدون محدودیت روشنفکر و هنرمند است. حکومت فقط حکومت پهلوی نیست، همه حکومت ها، کم و بیش، برای کار روشنفکری مانع تراشی می کنند. حکومت مستبد بطور مستقیم تخریب می کند. ولی نه تنها نسبت به حکومت ها بلکه نسبت به هرگونه قدرت مانند حزبی و ایدئولوژیکی و مذهبی و گروهی، روشنفکر باید آزادی خود را حفظ کند. احزاب اسلامگرایی مانند فدائیان اسلام و شبکه های شیعه و آخوندی در زمان شاه نیز جز مرکز فساد سیاسی و تحجر چیز دیگری نبودند.
چهارم، همیشه نفوذ کلامی با کیفیت فکری روشنفکر همسوئی ندارد. شخصیت های فاشسیت و هیتلری و کمونیست و مذهبی و مستبد و پوپولیست و جنایتکاری در جهان زندگی کرده اند که دارای نفوذ کلامی بوده اند و توده های کم فکر و نادان را بدور خود و اهداف جنایتکارانه خود بسیج کرده اند. روشن است که روشنفکر تمایل دارد که فکرش در جامعه و قدرت و افراد تاثیر داشته باشد. ولی از آنجا که در بسیاری از مواقع از منبر و رسانه و تریبون اجتماعی محروم می باشد و زیر سانسور و خودسانسوری حرکت می کند بنابراین تاثیرگذاری اش محدود است بخصوص زمانی که افکار نو و انتقادی او با سنت و دین و ارتجاع و نیروهای سرکوب در مقابله است.
پنجم، آل احمد نویسنده ای آسیب دیده است زیرا ذهن اش خرافه و جهالت را نوازش می کند و مبارزه علیه مدرنیته را تحت بهانه «مبارزه با ماشین» ساماندهی نموده است و این ذهنیت اسلام زده در پی متاثر ساختن نخبگان جامعه است. البته در این زمینه او موفقیت زیادی داشت و خیل عظیمی از روشنفکران و سیاسیون چپ و لیبرال و ملی گرا را آماده ساخت که در قبال اسلام زهرآگین کرنش کنند و یا شیفته «اسلام ضد امپریالیسم» شوند و آزادی فکری را در بازار مکاره حقیران به سکه ناقابلی بفروشند. آل احمد متضاد بود ، به ادبیات خدمت کرد و به خرد و اندیشه آزاد و سکولاریسم و مدرنیته خیانت نمود. (ادامه دارد)
جلال ایجادی
استاد جامعه شناسی در فرانسه
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.