مدرسه فمینیستی: «از آنجایی که وفی نویسنده واقعیتهاست زنان در داستانهای او غالبا کنشگر نیستند و در نهایت واکنش نشان میدهند!» این بخشی از سخنرانی فرانک فرید بود در شصت و یکمین نشست دوستداران کتاب که در مورد آثار فریبا وفی، عصر پنجشنبه ۳۱ اردیبهشت ماه ۱۳۹۴ در فرهنگسرای خاقانی تبریز برگزار شد.
خانم فرید که خود دستی بر قلم دارد و در عین حال او را به عنوان یکی از فعالان حقوق زنان نیز میشناسیم سخنان خود را اینگونه آغاز کرد:
خوشحالم که امروز در خدمت شما هستم و احتمالا شما هم خوشحالید که خَرق عادتی شده و امروز، یک زن، سخنران این جلسه است! بد نیست از همین نکته شروع کنم که در این فرهنگسرا (در دل شهر تبریز) که ۵ سال است هر ماه سخنرانی برگزار شده، همیشه مردان سخنور بودهاند و از همینجا این سوال بزرگ مطرح میشود که چرا ما زنان حضور نداریم. چرا همیشه تسهیلگر و فراهمآور، اما مستمع هستیم. این پرسش، پاسخی دو سویه دارد: فراهم نبودن شرایط برای حضور زنان، مردمحور بودن جامعه فقط یک سوی مسأله است. اما اگر با این پاسخ، مسئولیت خودمان را فرافکنی کنیم نه تنها در حق خود که در حق جامعه کملطفی کردهایم. اعتمادبنفس کم، تلاش اندک، کمالگرایی و … احتمالاَ جوابهایی مبنی بر علت انفعال ما هستند. چرا ما از فعال بودن گریزانیم و دیر تن به قبول کاری میدهیم.
حال با همین زمینهچینی که زمینه انتقاد از خودمان را هم فراهم کرد برگردیم به ۲۰ سال پیش این شهر! به زمان-مکان یا به گفتهای جای-گاهی که فریبا وفی اولین کتابش را در آن نوشت. قبل از سال ۱۳۷۵. و حتی به اواخر دههی شصت که او شروع به نوشتن کرده. حال با توجه به وضعیتی که ما اکنون داریم و به گوشهای از آن بعنوان نمونه اشاره کردم، تصور کنید بیست و چند سال پیش این شهر را… و از همینجاست که کار فریبا وفی ارزشمند میشود. یعنی اگر جامعه ما در شرایط دیگری قرار میداشت مطمئنا الان نوشتههایی بسیار پختهتر میداشتیم که میتوانستیم راجع به آنها صحبت کنیم…
خانم فرید بررسی آثار وفی را با موضوع ” زنانگی در آثار او” شروع کرده و می گوید:
از چاپ همان اولین کتابش “در عمق صحنه” متوجه میشوی نویسنده ای متولد شده که دغدغه زننگاری دارد. و بعد با خواندن آثار دیگر میبینی درست حدس زدهای. فریبا وفی از نویسندگانی است که در این راه ممارست بخرج داده و در آثار او مدام بخشهایی از زندگی، از دیدگاهی زنانه باز میشود. او به زندگی از منظر زنان نگریسته و زنان و آنچه در اطرافشان میگذرد را برای ما از این منظر موشکافی کرده. خانه، کوچه، خیابان و جهان از دیدگاه زنان است که دیده و حلاجی میشود.
در “رازی در کوچهها” راوی دختر کوچکی است که کمکم کشف میکند در کوچهها و خانهها چه خبر است. بعضی رازها که به کوچهها میریزند و همسایهها از آنها باخبر میشوند و بعضی که در خانهها میمانند. دیدگاه زنانه از نگاه یک دختر کوچک که بعضی چیزها را برای اولین بار متوجه میشود:
“با آذر باز هم جلوتر میرویم. بازار بیانتها بنظر میرسد، بیانتها و اسرارآمیز. غار چهل دزد است با غنایم عجیب و غریب و بوهای ناآشنا. چشم میگردانم.
«دنبال چه میگردی؟»
چرخی میزنم و به پشت سرم نگاه میکنم.
«زن. اینجا یک نفر هم زن نیست.»
دستپاچه میشوم.
«همهشان مَردند.»
اولین بار است که خودم را با جفت جفت چشمهای مردانه میبینم و جنس خودم را از آنها تشخیص میدهم و همین گیجم میکند. نگاه مردها معنای دیگری پیدا میکند. هر قدمی که برمیداریم چشمهای بیشتری به طرف ما برمیگردد.
و از همینهاست که فرو رفتن در نقش قراردادی برای زن رقم میخورد.
“صد جور بازی در آوردم که دیده نشوم. یواش یواش از چشم خودم هم پنهان شدم. یک روز مجبور شدم از خودم بپرسم کی هستم. گمگشتگی عمیقی که پیدا شدنی در کار نبود”
او این کلیشهها را در داستانهایش بازگو و به صورت غیر مستقیم نقد میکند تا آن چیزهایی که همیشه بعنوان ویژگیهای خوب به ما میخکوب شده و عدم وجود آن ـحتی برای لحظهایـ در ما احساس گناه برمیانگیزد را نشان دهد:
“آش میپزم. آش امیر را یاد مادرش میاندازد. مادری که در دو کلمه جا میگرفت: فداکار و زحمتکش.”
فرانک فرید برای هر بخش از سخنان خود جملاتی از کتابهای وفی را بعنوان فاکت انتخاب کرده بود که توجه حضار را بسیار برمیانگیخت. و بدین ترتیب او در مورد ویژگیهای بارز آثار وفی از جمله سکوت و توداری زن، تغییرات در کارکترهای زن، و انتخاب زاویه دید و راوی در آثار وی، زبان، حضور نویسنده در داستانها و در مورد اینکه او نویسنده واقعیتهاست سخن گفت. برای نمونه در بخشهایی از سخنانش در مورد تغییر در کارکترهای زن یا زبان وفی میگوید:
تغییرِ رو به جلو و بسوی پیشرفت برای زن حقیقتا هم لاکپشتی است و ممکن است ناکارآمد و ابتر بماند یا در داستان بیان نشود، اما وجود دارد. از آنجایی که وفی نویسنده واقعیتهاست زنان در داستانهای او غالبا کنشگر نیستند و در حد نهایی واکنش نشان میدهند.
“وفی به زبانی ساده و سرراست مینویسد”.
جملات او کوتاه و حتی نچسب به جملات بعدی هستند. شاید به فراخورِ سادگیِ داستانهایش، زبان او نیز ساده است اما بیشتر بنظر میرسد که وفی دایره واژگانی وسیعی در زبان فارسی ندارد و از لغات محدودی در نوشتن بهره میگیرد. اما در عوض آن را مؤثر بکار میگیرد. نوشتههای او اغلب شبیه جملاتی هستند که شما از یک فرد ساده میشنوید و گمان نمیکنید او حرف بزرگی زده باشد ولی وقتی حرف او بار دیگر به ذهن شما میآید متوجه میشوید فلسفهای در خود دارد. وفی در آثارش بازی ای را راه انداخته است که خواننده را بدنبال شنیدن آن میکشد؛ هربار تشبیهی جدید، کنایه، طنزی جدید، تلخ و شیرین!
– “عزیز داستان خلقت را گفت. او که چند خیابان بالاتر از این دنیا را نمیشناخت از آن دنیا خبر داشت.” (رازی در کوچهها)
“بزرگترین ماجرای زندگیاش فقر بود و قهر. فقر از ماجرا در آمد و شد سرنوشتش.” (ماه کامل میشود)
“آنقدر از دندان درد و بوی فلز چرخ داندانپزشکی خاطره دارم…. گاهی فکر میکنم دندانهایم را نه، خندهام را خراب کردهاند.” (رازی در کوچه ها)
“روزی که فرم پاسبانی را پر کردند از خودشان نپرسیدند پاسبان چه چیزی میخواهند بشوند.” (ترلان)
“ارتباط پاسبانی و بکارت را بعدها هم نفهمیدند.” (ترلان)
سخنران در مورد پدر- مادرهای داستانهای وفی هم حرفهای جالبی زد:
در داستانهای وفی معمولا هرجا سخن از پدر و مادر میرود یعنی وقتی او به نسل پیش از خود برمیگردد اثری از همدلی و محبت نمیبینیم. وفی عدم قدرتمندی نسل راویان را از پدر و مادرهای غیر مُدرک هم میداند:
در “ماه کامل میشود” صحبت از اهمیت سفر است:
– «چطور انتظار داری چیزی از زندگی بفهمی؟»
“مادرم هم چیزی از زندگی نمیفهمید. پایش را از خانه بیرون نمیگذاشت. یکبار رفته بود سوریه. رفتن داریم تا رفتن. او در حصار گوشتی زنهای فامیل از مکانی که اسمش خانه بود سوار شد و … این وسط در همان بستهبندی گوشتی متحرک زیارت هم کرد.”
“پدرم هم چیزی از زندگی نمیفهمید. میرفت کوه اما کوه رفتن با سفر کردن و ماجرا داشتن فرق دارد.” بیعرضگی مادر در ترلان چنین بیان میشود:
“کارهای مادر غم به دل او میآورد. قدرتی نداشت، نمیدانست.”
و زندگیهای مشترکی که با زورگویی و بیعرضهگی و کجفهمی و ناکامی رقم خورده در پایان میبینیم پیرانی ببار میآورد علیل و ذلیل. موجودات ترحمانگیزی که محبت برنمیانگیزند، حتی محبت فرزندانشان را:
– “مامان بیدار بود… آن روزها حرکت پاها به نظرم رقص شوق یک لذت ممنوع بود و مرا به یاد اتفاقهای مبهم و نامفهوم خانه میانداخت… حالا پاها پیر بودند و صدای مالیده شدن شان مثل ساییده شدن سمباده روی تختهای ناصاف بود. این صدا عصبیام میکرد. در واقع میل شدید و حریصانهای او به زندگی بود که عصبانیام میکرد.” (در راه ویلا)
“ملافههای تخت را عوض میکنند. بوی ادرار بلند میشود. ساق پاهایش را با احتیاط بلند میکنند. دو استخوان شکننده و بدرنگاند. ملافههای تمیز را پهن میکنند. استخوانها را میگذارند سر جای اولشان. ضعیفاند. نمیتوانند حتی مورچهای را له کنندو هیچ ربطی به ساقهای آهنین معروف عبو ندارند که حلقه میشدند دور گردنهای لاغر ما. یک جور گیوتین عضلانی بود.”(رازی در کوچهها)
بخش پایانی صحبت های خانم فرید اینگونه بود:
در پایان برمیگردم به موضوعی که سخنانم را با آن شروع کرده بودم: زادگاه وفی؛ جایی که فرهنگ و تاریخی پربار، ذخیره فولکلوریک غنی، قصهها، افسانهها و اسطورههای پرباری در خود دارد. میخواهیم ببینیم وفی با این بخش از هویت خود چه کرده و این بخش از وجود او تا چه حد در آثار او قابل دیدن است.
در “ترلان” میبینیم آنها از تبریز عازم دانشکده پلیس میشوند. داستان در دو نقطه روایت میشود: تبریز جایی که ترلان و رعنا در آنجا متولد شده، درس خوانده و بزرگ شده اند و تهران که آموزشگاه نظامی در آن واقع شده.
در داستان کوتاه “همهی افق” برای مراسم عزاداری یکی از بستگان به تبریز میآیند و نوستالژی تبریز برای کسانی که آن را ترک کردهاند، برایشان زنده میشود.
در “رؤیای تبت” ، صحبت از رقص آذربایجانی میشود و در صحنهی پایانی یا همان مهمانی اول کتاب راوی لباس محلی پوشیده که هنوز هم در ذهن من به تناش زار میزند. چون هیچ منطق داستانی توجیهپذیری ندارد و کار کممایهای بود.
از همهی اینها میتوان به دغدغه او در باره زادگاهش پی برد و میشد انتظار داشت که وفی در صدد نگارش اثری برآید که برگردد به بخش دیگری از هویت او، غیر از جنسیت. و این شده رمان “بعد از پایان” او! به زعمی که من در مورد این رمان نوشتهام، وفی از تبت به تبریز میآید. و رؤیا نام راوی این رمان میشود!
این رمان موضوع مهاجرت را با توانایی پیش میکشد و موضوع با سفر به تبریز قلم میخورد.
این کتاب نوعی بازگشت است و شاید هم بازگشت به خود.
در جایی میگوید:
اصلا یک تبریزی را نمیشود بدون شناختن تبریز فهمید.
اما وفی بشدت در این رمان از بابت پردازشش به تبریز در سطح میماند. حتی در توصیف شهر میگوید خورشید در پشت کوه غروب میکرد، در حالی که خورشید در تبریز پشت کوه غروب نمیکند!
اما در داستان کوتاه “گرگها” از مجموعه “در راه ویلا” هنرمندانه او روی موضوعی دست میگذارد که همزمان جنسیت و ملیت را پابهپای هم پیش میبرد و به هر دو ماهرانه میپردازد. که من در مورد آن نوشتهام.
بد نیست اینجا که باز به تبریز رسیدیم به این نیز اشاره کنم که زنان هم سنخ و همنسل وفی، حداقل آنهایی را که من میشناسم، دو کار سخت را همزمان انجام دادهاند. یعنی هم به زبان زنانه نوشتهاند و هم به زبان مادریشان.اینها شانسی برای معروف شدن در کشور ندارند، آنها لذت و زحمت نوشتن به زبان مادری و مسئولیت حفظ آن را به جان خریدهاند. زنانی مثل نگار خیاوی، رقیه کبیری، سوسن نواده رضی و … زنان متعددی که از نسل بعدی دست به قلم بردهاند.
فرانک فرید سخنان خود را با خواندن این شعر کوتاه ترکی پایان داد:
آیاقلاریمی یئره دیرهدیم
دیکدابانلاریم بلکه
قادینلیغیمی جوجرتمگه
بیر گؤز یئر آچسین
بو چتین تورپاقدا
در پایان این سخنرانی خانم فرانک فرید به سؤالات حضار پاسخ داد.
در این نشست نسبت حضور زنان به مردان بسیار بیشتر بود در حالیکه معمولا زنان حضور کمتری در اینگونه جلسات تخصصی دارند. در این نشست همچنین تعدادی از افراد اهل قلم تبریز و فعالین حقوق زنان حضور داشتند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.