خودم را می گویم . به هیچ کس کاری ندارم . خودم را می بینم که گنگ و کور مانده ام . ظلم را می بینم و خفه خون گرفته ام . آنچنان در مغزم به مبارزه با آزادی و رهایی ، پرداخته ام که دیگربرای من نیازی به دستگاه عریض و طویل سانسور نیست . مغزم قاتل ، فریادم است . چشمانم یک سیستم اتوماتیک سانسور دارند . درد و ظلم را می بینند اما مخابره نمی کنند . نمی دانم شاید هم مخابره کنند اما مغزم ، این تصاویر را مستقیما حذف می کند . اسمش را هم کذاشته تصاویر تکراری . حقم را پایمال می کنند ، سرزمینم را ویران کرده اند ، آینده ام را تباه ساخته اند و در آخر دارند تکه تکه مرا می خورند اما فریادی نمی کشم اخر دردسر دارد .تازه تا تمام شوم زمان می برد .
عفونت کرده این لاشه ام ، اما به آن مفت خرم . اخر می گویند ۲۵۰۰ سال ، نه ۵۰۰۰ سال چه اهمیتی دارد بگذار بگویم ۱۰۰۰۰ سال قدمت دارد این لاشه ام. تاریخی بلند از رذالت ، وطن فروشی ، خموشی و فراموشی .
همیشه اصوات گنگی را می شنوم . بعضی وقتها واضح تر . می گوید : گناه هر مشتی که بر صورت زندانی می خورد ، به گردن توست که این چنین گنگ و گیج مانده ای ، گناه توست که هر روز ظلم افزون می شود . گناه توست که خفه شده ای و فریادت را کشته ای . و این اصوات مکررند… مغزم دستور داده این وجدان شورشی را هر کجا یافتند ، همانجا تیر باران کنند اخر موی دماغ شده بی پدر .
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.