خریدن نوشابه، ساندویچ، چیپس، پفک یا تخمه و… برای نمونه پیش از تماشای فیلمهای ترسناک یا جنگی شاید کاری رایج باشد. در چنین وضعیتی بینندگان عادی پیشاپیش میدانند که با صحنههایی دلخراش یا دلهرهآور روبهرو خواهند شد، اما برای لذت بیشتر، مزهی خوراکیها را نیز با هیجان دیداری میآمیزند.
تماشاگران میدانند کسی که بهظاهر در فیلم کشته میشود، فقط نقش خود را بازی میکند و صحنهی مرگ واقعی نیست! اما همین دیدن تصویرهای کمتر تجربهشده با محوریت کشتن و کشته شدن و نادیدهها و ناشناختههای خشونت برای بسیاری هیجانآور است. کشتن و خشونت که بخشی عادی از بسیاری فیلمهای ترسناک یا جنگی است، گاهی با کف زدن و سوت در سینما یا سکوت مرگبار هم همراه میشود.
فیلمِ ترسناک یا جنگی نیست، اعدام است
اما چه اتفاقی میافتد که در برخی شهرهای ایران اعدام یک بزهکار یا زندانی سیاسی شبیه صحنههایی از فیلمی ترسناک یا جنگی میشود که عدهای در کنار آن جمع میشوند و صحنه برایشان حالت تفریح یا فیلم سینمایی هیجانانگیزی را پیدا میکند؟ آن هم با وجود اینکه اعدام زندانیان سیاسی یا بزهکاران با جرمهایی مانند قتل، بر انتقامگیری و ایجاد ترس استوار است.
تماشاگران صحنهی اعدام گاهی دست هم میزنند یا صلوات و چیزهای دیگر میفرستند و از دیدن صحنهی انتقامگیری لذت میبرند. بعضی از آنها برای دیدن صحنهی مرگی واقعی با همهی زشتی آن کنجکاوند و این زمینهای است برای ادامهی این مجازات که دین اسلام آن را برای موارد ضروری پیشبینی و توجیه کرده است.
بنبست مجازات اسلامی
این نوع مجازات همزمان یکی از بنبستهای قوانین جزا در اسلام و ناتوانی جهانبینی اسلامی را در مورد انسان نشان میدهد. بنبستی که تنها خروجی آن، از بین بردن، پیش از آزمودن همهی راههای موجود یا کشف راههای جدید برای بازپروری مجرم است.
صحنهی اعدام با عادیسازی انتقام و مرگ به خویشاوندان و همبستگان اجتماعی خود، برای نمونه به پذیرفته شدن تجاوز گروهی در زندان، اسیدپاشی به صورت دیگران یا کشتن گروهی حیوانات کمک میکند. اعدام، همان اسیدپاشی به صورت جامعه است.
لذت انتقامگیری از جمله حسهایی است که دیدن صحنهی اعدام میتواند آن را در افراد تقویت کند. گذشته از این اعدامهای علنی مرگهای استوار بر انتقام و ترسافکنی را به عضو انکارناپذیر و جزء آشکار چرخهی خشونت و انتقامگیریهای موجود در زندگی روزمرهی ایرانی تبدیل میکند و زشتی آنها را از بین میبرد. وقتی مرگ عادی شد، کشتن شهروندان به اتهامهایی که حکومت میسازد نیز آسانتر میشود و این کارکرد خطرناکتر اعدامهای علنیای است که در جمهوری اسلامی صورت میگیرد.
دیالکتیک اخلاقی صحنهی اعدام
در صحنهی اعدام با یک تضاد برای چگونگی واکنش روبهرو هستیم. یا میتوانیم جمع شویم و اعدامی را مانند حادثهی اعدام دو نفر در سیرجان در سال ۸۸ پایین بیاوریم یا میتوانیم برای مخالفت با مجازات اعدام از صحنه دور شویم.
بهتازگی بعضی از مجازات اعدام برای مجرم میگذرند که با تمرکز رسانهها بر آن ظرفیت گسترش بیشتر را دارد. اما ایستادن و تماشای صحنهی دست و پا زدن فردی که به هر جرم یا اتهامی به اعدام محکوم شده، نشانهی پذیرفتن مجازات اعدام یا انفعال در برابر آن است.
هر جا باشیم، شاید بتوانیم یک کار را به یاد تماشاگران اعدامهای علنی بیاوریم: اگر نمیتوانیم خودمان را به اعدامی برسانیم و او را پایین بیاوریم نباید با ایستادن، این صحنه را تأیید کنیم.
صورت پوشیدهی جلاد، تأیید نادرستی صحنه
در بعضی از صحنههای اجرای اعدام صورت کسانی که طناب را به گردن اعدامی میآویزند، پوشیده میماند. آنها میدانند که در نقش جلاد ظاهر میشوند و ممکن است روزی در جایگاه قربانی قرار بگیرند. پس صورت هر چه پوشیدهتر، بهتر. شاید جلاد از کردار خود شرمگین یا مردد نباشد، اما نمیخواهد شناخته شود یا دست بازیگران اصلی را رو کند. شناخته شدن او ممکن است پیامدهایی داشته باشد.
میان جلاد و تروریست، پوشاندن صورت نشانهای مشترک است. هر دو می خواهند زشتی را بپوشانند و امنیت را حفظ کنند. صورت، راهی است که ما را به نام و هویت میرساند و وقتی صورت حذف شد، نام نیز حذف می شود و به دنبال حذف نام، نفس کشتن (اعدام) نیز معلق و گاهی پوشیده میماند و پدیدهی از بین بردن یک فرد هم کمکم حذف میشود، چون انجامدهندهی آن صورت خود را پوشانده است.
قاتل بین ماست
جلاد صورتی مجازی را به سرقت میبرد، صورتی بیهویت، تا دست کم نزد خود به آرامش برسد و عروسکگردان صحنه را نیز مصون نگه دارد. او فرد حقیری است که فقط حکم یک گلوله، طناب دار یا ابزارهایی شبیه این را دارد.
جلاد در صحنهی اعدام تبدیل به چیزی از این دست میشود، تهی میشود تا حکم حاکم را اجرا کند. او و چهرهی پوشیدهاش جلوهی عملی ناتوانی حاکم در تغییر انسانی هستند.
اما صورت جلاد همیشه پوشیده نمیماند! او مجبور است نقاب را بردارد تا بتواند در جای دیگری به زندگی ادامه دهد. این احتمال که با برداشتن نقاب دست او رو شود، همیشه وجود دارد. مجری مجازات اعدام برای نمونه در مورد فردی که مرتکب قتل شده، به چند نفر دیگر که دستاندرکار اجرای حکم هستند، اجازه داده که کشتن مجرم را تجربه کنند. اجرای هر حکم اعدام مستلزم تجربهی قتل برای مجریان آن بوده و همین تناقض است که برای نمونه سویههایی از جلوگیری از آلودگی افراد جدیدی به قتل یا تجربههای دوبارهی کشتن را نقض میکند.
در قرون وسطا جلادان در بعضی از کشورهای اروپایی بیشتر با خانوادههای خود در اطراف شهرها یا مناطق دورافتاده زندگی میکردند؛ چون شغل آنها هیچ شأن اجتماعیای نداشت. اما امروز آنها در میان مردم زندگی میکنند، چون میتوانند صورتشان را بپوشانند یا حتا کارشان را بینقاب انجام دهند.
مقالهها و گزارشهای بیشتر در وبسایت زمانه (لینک)
گزیدهای از داستانها، مقالهها و ترجمهها (لینک)
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.