دیگر تحمّلِ ریزریز و مرگمرگ مردن را نداریم. لطفاً کمک کنید که یکباره بمیریم…
::::
فشرده:
من مهدی سهرابی، چهارسال و چهارماه، و همسرم راضیه کیومرثی (و دو فرزندمان)، حدودِ سهسال است که در ترکیّه، در شرایطِ کشندهیِ فناهندگی و انتظار بهسرمیبریم. با اینکه بعد از ۵ ماه به من قبولی دادهاند، بی هیچ دلیل و علّتِ اعلامشدهای (که البتّه از نظرِ من مجهول نیست!) ما را چنانکه گویی «بشر» نمیشمارند، در این شکنجهزار، اسیر و سرگردان نگه داشتهاند…
نامهها و خواهشها و غیرهمان را انگار بیادبیست اینهمه مدّت به مستراب میفرستادهایم…
چون بیش ازین طاقتِ ذرّهذرّه مردن را نداریم، راهی برایِ من و همسرم نمانده، الّا اینکه از این کمیساریایِ قدسیِ شکنجهگر، درخواستِ مرگ کنیم. مرگی آرام، بدونِ درد، و مطمئن.
…
میرویم تا جلوِ آن درگاهِ شکنجه و شرارت، برایِ رسیدن به آرزویمان، مرگ، بنشینیم.
از شما دوستان، بزرگواران، عزیزان، درخواستِ حمایت داریم.
::::
و نافشرده:
(میدانم درد و دردنامه مفصّل است و، وقتِ شما عزیزان ارزشمند؛ امّا لطف کنید و بخوانید. همچُنین بهدلیلِ ضیقِ وقت، عملاً نتوانستم برایِ یکایکِ شما، جدا-جدا نامه بنویسم. خواهید بخشود.)
دوستان، بزرگواران، و نازنینان!
منِ خاکستر و خانوادهیِ زجرکشیدهام در چنگالِ هیولایی مهیب و خوفناک گرفتار آمدهایم. اگر یاریِ شما نباشد، جز مرگِ ذرّهذرّه و دردناک، سرنوشتی نداریم و نخواهیم داشت…
برخی از شما بزرگواران ممکن است مرا از دور یا نزدیک، کم یا بیش، میشناخته باشید یا بشناسید. ممکن است گاهگداری، سطری بیتی چیزی دیده یا خوانده باشید. اگر هرگز و کلّاً ندیده و نخواندهاید، خواهش میکنم لطف کنید و به این اوراق نیمنگاهی بیفکنید.
http://fardayerowshan.blogspot.com
http://bahramskandari.blogspot.com/2010/04/blog-post.html
http://borzinmehr.blogspot.com
https://www.facebook.com/fardayerowshan
http://begooneidigar.blogspot.com
https://www.facebook.com/rkiyumarsi
کسانی که مرا حتّی قدری و اندککی میشناسند، میدانند که نهتنها چیزی را ادّعا نمیکنم، بلکه کلاً و اصولاً درین وادیها نیستم؛ نه از رویِ فیالمثل فروتنیِ راست یا دروغ، و یا چیزی شبیهِ آن، بلکه واقعاً میفهمم و میدانم که جز همین که گهگاه چارکلمهای بخوانم و احیاناً سطرکی بنویسم، هیچ نبودهام و نیستم… واقعیّت را که نمیتوان تغییر داد یا انکار کرد. (اینکه خواهید دید که در نامهیِ پیوست، که خطاب به هیولا نوشتهام، خود را به عناوینی چون شاعر و نویسنده وصف کردهام، فقط و فقط از سرِ ناچاری بوده و بس.)
امّا، در یکچیز هیچ شک ندارم، و آن این است که اگر دمِ پرِ آخوند (صلالله) میماندم و اگر شانس نمیآوردم، قطعاً یا اینک سالها بود که از مرحومیّتام میگذشت و یا در گوشهای از زندانهایِ مخوفِ اهریمن، آرزویِ مرگ میکردم…
گفتم «آرزویِ مرگ»…
و چهقدر عجیب است! باز به همان رسیدهام که ازآن گریختهام: اهریمنِ دروغ و بدی؛ هیولایِ قدسیِ مرگ! و بازهم همچُنان آرزومند…!!
::::
پنجاهوچهار سالهام.
از آذر ۱۳۸۹ تا امروز، چهارسال وچهار ماه از پناهندهشدنِ ناچارانهام به کمیساریایِ پناهندگان (آنکارا) میگذرد. قبولیِ پناهندگیام در ۲۰ می ۲۰۱۱ صادر شده؛ همسرِ دردمند و دو فرزندِ زجرکشیدهام بعداً به من ملحق شدهاند. (مهرِ ۱۳۹۰، همسرم پسرِ کوچکمان را که آنوقت هنوز ۱۷ ساله هم نشده بود آورد و نتوانست برایِ آوردنِ فرزندِ دیگرمان برنگردد. برگشت و اردیبهشتِ ۹۱ او را هم آورد؛ و اکنون اینجا در مرگزیوی با من، شریکِ اجباریاند.)
گُمان نمیکنم به توضیحِ بیشتری نیاز باشد. حتّی نیمنگاهی به نوشتهها و شعرگونههایِ من کافیست تا با شگفتی از خود بپرسید: یعنی میتوان پذیرفت و باور کرد که این آدم را چهارسال و چهار ماه (یا گیریم سهسال) با سه بیپناهِ دردمندِ دیگر، آنجا سرگردان و آواره و بیسرنوشت نگه داشتهاند؛ درحالیکه انبوهانبوه (و چهبسیارانی از ایشان با کیسهایِ ساختگیِ سراپا دروغ) میآیند و در کوتاهترین زمان، راهیِ کشورهایِ امنِ پناهندهپذیر میشوند!؟
متأسّفانه باید باور کنید…
بیتردید خواهید پرسید: مشکل چیست؟
ازآنجاکه حتّی برایِ نیمبار هم با من از «مشکل» حرفی نزدهاند، هیچ بهنظرم نمیرسد الّا یکچیز: مسلمینِ داخلهیِ کمیساریا میخواهند از منِ کافر و مرتدشدهیِ اسلامستیز، انتقام بگیرند؛ و همراهِ با من، خانوادهیِ رنجدیدهام را نیز ذرّهذرّه بمیرانند…
شخصاً در این موضوع هیچ شکّی ندارم؛ چراکه اگر مشکلی قانونی و قابلِ بیان و ناپوشیدنی در کار بود، اینها با پدرجدِّ من هم رودبایستی ندارند!!
بارها بارها بارها بارها نامه نوشته، ایمیل زده، و درخواستِ رسیدگی کردهام؛ امّا…
مینجبید آب از آب، آنسان که برگ از برگ، هیچ از هیچ…
::::
سیر و بیزار از “حقوقِ بشر”ی که این کمیساریا خود را متولّی آن میداند و ما خونینجگرانِ زجرکشیده را از شمولِ آن بیرون میشمرد…
من و همسرم، ۲۰ فوریه برایِ آخرین بار نامه نوشتیم و به لابه و استرحام، خواهانِ توجّه و رسیدگی شدیم. اعلام کردیم چنانچه به وضعمان رسیدگی نشود، برایِ درخواستِ «مرگِ ناچارانهیِ اختیاری» که قطعاً باید توسّطِ آن کمیساریا انجام گیرد، جلوِ آن شکنجهگاه خواهیم نشست.
صدالبتّه، پاسخی دریافت نکردیم.
و اکنون، زمانِ مرگِ ما فرارسیده…
دوستان! بزرگواران! عزیزان!
خواستهیِ ما دو دردمندِ خاکسترشدهیِ بیفریادرس که دیگر تحمّلِ این مرگِ تدریجیِ دردناک و موهن را نداریم، چیزی جز یک «مرگِ آرام، بدونِ درد، و مطمئن» نیست. شاید اگر خود میتوانستیم این رهایی را ممکن سازیم (که یعنی خودکشی)، مزاحمِ حضرتِ هیولا نمیشدیم. امّا همهیِ ما خوب میدانیم که حتّی با پولهایِ کلان نیز نمیتوان ابزارِ مناسبی یافت که مرگی بدونِ درد و مطمئن را امکان دهد.
و اصلاً چرا باید ما، بیآنکه خودِ ما هیچ جنایتی با ما کرده باشد، خودِ خود را بکشیم؟
میخواهیم لااقل شماری از وجدانهایِ بیدارِ جهان اطّلاع یابند و بدانند برایِ چه میمیریم. میخواهیم اثبات کنیم که هر انسانی که از سویِ نهاد، سازمان، و یا هر جایگاهِ رسمیِ بیافسار (که هیچ سازوکاری برایِ جلوگیری از شرارتِ آن تعبیه نشده باشد) موردِ ستم و شکنجهیِ غیرِ قابلِ تحمّل واقع شود، بهحدّی که از زندگی بیزار، و آرزومندِ مرگ گشته باشد، حقِّ مسلّم و قطعیِ اوست که تقاضا کند تا همان هیولا، یکباره به زندگیِ مرگناکاش پایان دهد.
این تعبیر و تصوّر را هرگز به خود راه مدهید که ما دو دردمندِ سیر-از-جان، برایِ معامله تحصّن میکنیم. دیگر ما از این شکنجهگرِ خبیثِ منفور، جز “مرگ” هیچ نمیخواهیم.
تنها نگرانیِ ما در لحظهیِ مرگ، سرنوشتِ دو فرزندمان خواهد بود. امیدواریم بعد از رهاییِ ما از شرِّ نکبتِ حقوقِبشری این درندهیِ منفور، پیدا شوند و باشند کشورها و وجدانهایِ انسانیِ بیدار و دلسوز و نوعدوست، که برایِ این دو بیپناهِ آواره، چارهای بیندیشند. تصدیقِ استعدادِ وافر، حسنِ اخلاق، و انسانیّتشان، محتاجِ نگاهِ دوّم نیست…
::::
دوستان! بزرگواران! نازنینان!
ازآنجا که کمیساریایِ فناهندگان (که در شرارت و رذالت، از نظامِ اقدسِ الهیِ جمهوریِ اسلامی هیچ کم نمیآورد) به انحاءِ گوناگون سعی خواهد نمود تا ما دو دردمند را از جلوِ بارگاه الهیگونهاش براند و دور سازد؛ و چه بسا بتواند پلیس را وادارد که با ما برخوردِ غیرِمنصفانه نماید (ما در اینهمه مدّت، از مردم و دولتِ ترکیّه، هرگز ذرّهای بدی و بدانصافی ندیدهایم؛ امّا قدرتِ هیولاهایِ ظاهرالصّلاحِ قانونپشت را نمیتوان دستِکم گرفت!)، خواهش ما این است:
اگر دوست داشتید به رهاییِ ما از رنج و شکنجه کمک کنید
برایِ جلوگیری از دورکردنِ ما از محلِّ کمیساریا،
نخست و هرچه زودتر بهتر، عینِ نامهای را که خطاب به کمیساریا نوشتهایم (پیوست)، به این نشانی ایمیل یا فکس کنید، و آنچه خود میدانید در «حمایت» از خواستهیِ این دو دردمند، بر بالایِ نامه بیفزایید…
turan@unhcr.org
fax number: 0090 312 441 1738
…
نامهیِ ما را (که خطاب به کمیساریا نوشتهایم و فایلِ وُرد آن بهپیوست خدمتتان ارسال میشود) به هر زبانی که میدانید ترجمه کنید و با شرح و حمایتنوشتِ خود منتشر نمایید…
(اگر این هیولا، بالاسر و ناظر و ازین قبیل داشته یا دارد و ما هرگز ازآن اطّلاع نیافتهایم و شما سولاخاش را میشناسید، به آنجاها هم فکس و ایمیل بفرمایید. اگرچه ما در این چندسال از وجودِ چُنین جایی باخبر نشدهایم و اطمینان داریم که وجود ندارد.)
به هرجایی که میدانید میشناسید و گُمان میبرید که با شنیدن فریادِ ما، به ما یاری خواهند رساند، بفرستید… دولت، سازمانها، نهادها، روزنامهها، تلویزیونها، و هر جایِ ممکن در کشورِ آزادی که هریک از شما بزرگواران درآن زندگی میکنید…
هرجایی که میشناسید و مییابید…
به دوستانتان اطّلاع دهید…
به هر شکلِ ممکن که خود میدانید صدایی بلند و رسا برایِ نالهیِ ضعیف و فریادِ درگلوماندهیِ ما لهشدگانِ شوید…
میدانیم که همهیِ اینها فضولیست و خود بهتر میدانید چه باید کرد.
ما خدا نداریم، و چشممان فقط به دست و قلم و صدایِ شماست، نازنینان!
هرگز این تصوّر را به خود راه مدهید که به «مرگ» دو انسان یاری میرسانید… شما به رهاییِ ما کمک میکنید. مرگ برایِ ما گواراترین شهدهاست، اکنون!
سپاسگزاریم.
و شاد و سربلند باشید.
اظهارِ شرمندگیِ ما را بپذیرید.
ما، فردا، دوشنبه، ۱۳ آوریل، ساعتِ ۸ صبح (بهوقتِ ترکیّه) یادداشتِ کوتاهِ خود مبنی بر اعلامِ حضورمان را به اتاقکِ ترجمانِ کمیساریایِ فناهندگان خواهیم سپرد…
مهدی سهرابی و راضیه کیومرثی
یکشنبهشب، ۲۳ فروردین ۱۳۹۴؛ ۱۲ آوریل ۲۰۱۵
***
از: مهدی سهرابی و راضیه کیومرثی
۳۸۵-۱۰C04988
چهار سال و چهار ماه، از پناهآوردنِ من (مهدی سهرابی؛ شاعر، نویسنده، و پژوهندهیِ مرتد، ملحد، و منتقدِ جمهوریِ اسلامی و اسلام)، به آن کمیساریا، و حدودِ سه سال از ملحقشدنِ باقیماندهیِ خانوادهیِ زجرکشیدهام میگذرد.
با وجودِ بارها و بارها نامهنگاری و خواهش و استرحام، متأسّفانه، آن کمیساریا بر رفتارِ بهدور از موازین حقوقِ بشری و زشت و کینتوزانهیِ خود دربارهیِ ما رنجورانِ از اهریمن گریخته و فرزندانِ دردمند و بیپناهمان، پافشاری نموده و مینماید…
بهویژه با توجّه به بیاعتناییِ محض و فوقِ ظالمانه به آخرین نامهیِ ما (ارسالیِ ۲۰ فوریه، توسّطِ دفترِ آسام)…
اینک، ما دو دردمندِ ناتوانِ بهتنگآمده و بیزار، مهدی سهرابی و راضیه کیومرثی، همچنان که در آخرین نامهیِ خود، بعد از تشریحِ وضعِ دردناک و غیرِ قابلِ ادامه و تحمّلِ خود، به آگاهیِ آن مقامِ عالی رساندهایم، برایِ اجرایِ «مرگِ اختیاریِ ناچارانه»یِ خود، در برابرِ بارگاهِ عالیِ حضرتِ متعالی و عرشنشینِ آن کمیساریایِ جرثومهیِ عطوفتِ بشری، مینشینیم… بیصبرانه آرزومندِ مرگِ رهاییبخش.
این تنها راهیست که آن کمیساریایِ قدسیِ کینتوزِ عطوفتشعار، برایِ ما خاکسترشدگان باقی گذاشته است.
تاکنون، ما جز رنج و مرارت و شکنجه، ازآن درگاهِ عالی، نصیب نبردهایم. امیدواریم این آخرین تقاضایِ ما برآورده گردد تا یکباره و برایِ همیشه از شرِّ شرارتِ آن بلنددرگاه، آسوده گشته، رها شویم.
به بلندترین و ضجّهوارترین صدا-نالهای که میتوانیم، فریاد میزنیم:
به شرارتِ بیشرمانه و کینتوزانهیِ خود خاتمه دهید.
ما بیش ازین طاقتِ انتظار و شکنجههایِ زشت و بیمارگونهیِ شمایان را نداریم.
برایِ یکبار هم که شده، گوشهای از وجدانِ نبودهتان را بیدار سازید و این را درک کنید که:
ذرّهذرّه ریزریز و مرگمرگ مردن را، بیش ازین طاقت نداریم…
ضمنِ اعلام اینکه دیگر در هیچ امر و موردی جز اجرایِ «مرگِ ناچارانهیِ اختیاری»مان، آن کمیساریایِ قدسی را بهرسمیّت نمیشناسیم، رسماً و بنا به حقِّ غیرِ قابلِ انکارِ «درخواستِ مرگ» که برایِ هر انسانِ ستمدیدهیِ اسیر در چنگالِ ستمگری کاملاً بیافسار امّا متأسّفانه دارایِ مجوّزِ رسمیِ شرارت، قائلایم، از آن کمیساریا درخواستِ مرگ داریم؛ مرگی آرام، بدونِ درد، و مطمئن…
دو تخت در بیمارستان؛ بیهوشی؛ تزریقِ سم؛ و تمام!
بی احترام:
مهدی سهرابی – راضیه کیومرثی
دوشنبه، ۲۴ فروردین ۱۳۹۴؛ ۱۳ آوریل ۲۰۱۵
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.