در نگاه نخست، فلسفه‌ی زبان مستقیماً با ترجمه ارتباط ندارد و بیشتر در پی پرسش از اهمیت وجودی زبان برای انسان است. در یونان باستان هرمنوتیک به مثابه‌ی هنر تأویل و تفسیر متون، تنها به عرصه‌ی مسائل مذهبی می‌پرداخت که در آن اراده‌ای مقتدر، امور تعیین‌کننده را برای مخاطب آشکار می‌کرد. حتا با این که فرم‌های اصلی‌ای که بعدها هرمنوتیک را در قالب آن‌ها آموزش می‌‌دادند، الزاماً تفسیر متون حقوقی، مذهبی یا کلاسیک به مفهوم اصولی و اولیه‌ی کلمه هرمنوتیک را نیز در بر می‌گرفتند، اما امروز دیگر هیچ اثری از این تعریف در عرصه‌ی آگاهی نظریه‌های علمی باقی نیست. فریدریش شلایرماخر (۱۸۳۴-۱۷۶۸)، ایزدشناس آلمانی، هرمنوتیک را دانش کلی و هنرگونه‌ی فهم تعریف می‌کرد و پس از او ویلهلم دیلتای از آن به عنوان پایه‌ی روش‌شناختی علوم انسانی تعبیر کرد. (ر. ک. به: فرهنگ تاریخی فلسفه، جلد ۳: ۱۰۶۲)

۱. مفهوم هرمنوتیک حقیقت

این تصور که هر شناخت عینی تنها از راه تحلیل‌های روشمند حاصل می‌شود، مستلزم فرض مفهومی ثابت از حقیقت است. چنین دیدگاهی، به نظریه‌های ارسطو بازمی‌گردد که نه تنها قوانین منطق صوری را – که تا امروز هنوز دارای اعتبارند- پی‌ریزی کرده، بلکه این اصل را نیز مطرح می‌کند که با پیمودن هر پله از نردبان شناخت، یک قدم به حقیقت مطلق نزدیک‌تر می‌شویم. انسان قادرست از راه عقل ساختار و روابط اشیاء را بشناسد، درست همان‌طور که در مکتب فکری خردباوری (راسیونالیسم) نیز شناخت با مشاهده‌ی روشمند امور صورت می‌گیرد.

ایدئالیسم درست در نقطه‌ی مقابل این جریان قرار دارد. در روش ایدئالیستی فاعل شناسا (ذهن) ملاک هر نوع شناخت است. در این مکتب فکری به‌خصوص از شعر به عنوان تجلی قدرت خلاقیت ذهنی یاد می‌شود. ویلهلم فن هومبولت به این جریان جهت بخشید. او تفکر را وابسته به زبان مادری فرد می‌دید. (هومبولت: ۱۹۴۹:۶۰) از دید وی زبان تجلی نوعی جهان‌بینی همواره خاص و منوط به فرهنگ گویندگان آن زبان است و تصور هر فرد نیز منحصر به خود اوست. در اصل، در این مورد نیز تصور یک حقیقت جاودانه‌ی فرازمانی و ثابت [از جهان‌بینی زبان] حاکم است؛ چرا که امری کلی با امری جزئی در یکدیگر ادغام می‌شود. مکتب اصالت ذهن نیز به رهیافت مستقیم به حقیقت معتقدست. روش عقلی قاعده‌مند دقیقاٌ مانند اصالت ذهن که تنها شناخت فرد را معتبر می‌داند، این هر دو، از مکتب‌های فکری غیرتاریخی هستند. این امر هم در مورد روش بدیهی عقلانی و هم در مورد ذهن‌گرایی صدق می‌کند که تنها دیدگاه‌های خویش را معتبر می داند.

در مقابل، فریدریش شلایرماخر تصریح می‌کرد که به‌سادگی نمی‌توان از بعد و ویژگی تحول تاریخی موضوع شناخت چشم پوشید. در حقیقت آن دسته از لوازم شناخت که به اشتباه، احکامی پیشین و بدیهی فرض شده‌اند، میراثی تاریخی و در اصل ناشی از عرف‌های تاریخی هستند و از طرف دیگر فاعل شناسا به هیچ وجه نمی‌تواند ادعا کند که به حقیقت دستیابی تام دارد. اما هنگامی که بپذیریم حقیقت نه فقط با روش‌های عینی و نه به شیوه‌ی ذهنی محض قابل دسترسی‌ست، مسأله‌ی فهم پدیدار می‌شود.

از این جهت، هرمنوتیک رابطه‌ی عمیقی با تاریخ دارد. به دلیل وجود آگاهی تاریخی باید اذعان کرد که نسبت به ماهیت امور هیچ نوع شناخت تجربی‌ای مستقل از تعبیرهای فردی وجود ندارد. جهان برای فاعل شناسا اغلب بیش از آن چیزی است که در فرهنگ‌اش به آن عرضه می‌شود و به این ترتیب، حقیقت بیناذهنی و مشترک تنها از راه دیالکتیک، گفتمان و پذیرش مشارکت سخنگویان بسیار حاصل می‌شود.

هرگز نمی‌توان از مرحله‌ی فهم چشم پوشید. حتا هنگامی که همین امر فهم آسان به‌وجود آمده باشد، نمی‌توان چنین فرض کرد، زیرا نه تنها همواره اصول عمومی عقل، مخاطب را به تولید معانی یکسان وامی‌دارد؛ بلکه هر دو طرف گفت‌وگو نیز از یک جهان‌بینی کاملاً مشخص برخوردار هستند. به همین ترتیب، شلایرماخر معتقد است که نهایتاً همواره آنجا که سخن دیگری در پیوند با سخن ما قرار می‌گیرد؛ ارتباطی هرمنوتیک، جانشین شکلی از اعتبار نهایی هرگونه داعیه‌ی حقیقت و معنا می‌گردد. داعیه‌ی کلیت و جهانشمولی که در دوران اخیر اغلب از آن بحث می شود نیز ریشه در همین ارتباط دارد.

برای این داعیه، علاوه بر دلایل تاریخی، دلیل‌های روان‌شناختی نیز وجود دارد. مفهوم “فاعل شناسا” به عنوان آغازگاه فلسفی، نقطه‌ی مناسبی [برای تفاهم] نیست. هر چند این مفهوم به‌صورتی یکپارچه ساماندهی شده، اما این یکپارچگی و وحدت را تنها می‌توان با عبارت “در ارتباط قرار گرفتن سویه‌های گریزان از هم” توصیف کرد؛ برای نمونه رابطه‌ی اراده و تفکر. با این حال، استعلایی بودن منشأ دانش، فاعل شناسا را وامی‌دارد تا اعتبار و صحت شناخت‌های خویش را در عرصه‌ی فهم سایر انسان‌ها در بوته‌ی آزمایش قرار دهد. و این همان عرصه‌ی دیالکتیک در گفت‌وگو را پدید می‌آورد. به این ترتیب، حقیقت، تنها به مثابه‌ی توافق و مشارکت بیناذهنی وجود خواهد داشت؛ نه به عنوان هنجاری ذهنی و فردی یا محصولی عینی.

۲. فهم به مثابه‌ی فرایند دیالکتیک یادگیری

اکنون با نظر به این‌که نه عقل و نه فاعل شناسا که به اعتبار خود یقین دارد، محوریت دستیابی به حقیقت را دارا نیستند، کدام مفهوم دیگر قادرست بدون هیچ‌گونه تناقضی، اندیشیدن به ساختاری عقلانی را با اندیشه‌ی تحول تاریخی و نیز تفکر فردی یکجا جمع کند؟ با طرح این پرسش به مفهوم زبان به مثابه‌ی موضوع فلسفه‌ی زبان می‌رسیم. شلایرماخر زبان را دارای هر دو ویژگی یاد‌شده و یک دارایی “عمومی و فردی” می‌داند: زبان در نزد او نظامی عمومی از نشانه‌هاست که عموم گویشوران را با یکدیگر پیوند و آن‌ها را به سوی شاکله‌بندی مشابه جوهره‌ی تفکر خویش سوق می‌دهد و در عین حال وسیله‌ای‌ست برای بیان خواست فردی. این دو کارکرد فردی و اجتماعی زبان، از یکدیگر قابل تفکیک نیستند و از دیدگاه شلایرماخر همواره تنها از راه تأکید و برجسته شدن یکی و رنگ باختن دیگری قابل تمییز می‌شوند. او بر این باور است که هر عبارت زبانی دارای دو ویژگی برجسته است: از یک طرف نوع نظام یا تمامیت زبان (شلایرماخر ۱۹۷۷:۷۸) را مشخص می‌کند که به‌واسطه‌ی آن گویشوران به قواعد نحوی و معناشناختی (دستور زبان) سخنان خود را به‌نحوی یکسان دست می‌یابند. اما از سوی دیگر، زبان نخست به‌واسطه‌ی سخن گفتن تجلی می‌یابد (شلایرماخر ۱۹۷۷:۷۸). در این راستا، زبان از حس معنابخش گویشوران نشأت می‌گیرد و هر گویشور در توسعه‌ی زبانی سهیم است.

برای حل مشکل فهم، شلایرماخر طرفدار شیوه‌ی فکری‌ای‌ است که از امور بدیهی به‌شکلی مجازی آشنایی‌زدایی کند و در عین حال، به دامان کنشی ناشیانه نیفتد. قطعیت تفاهم و فهمی را که عملاً حاصل شده، باید از جهت امور غیرحقیقی و نادرست احتمالی در آن سنجید. البته در این مورد باید “رویکردی انتقادی” (شلایرماخر ۱۹۷۷:۴۶۴) به‌کار گرفت تا درستی آن دسته از قطعیت‌های حاصل از روایت‌های زبانی بررسی شوند. شلایرماخر تأکید می‌کند که فهم را باید در هر مورد دقیقاً مطالبه و جست‌وجو کرد. (شلایرماخر: ۱۹۷۷:۹۲) وی در کتاب «هرمنوتیک و نقد» قواعد بسیاری ارائه کرده که به پایه‌ریزی علمی روش مواجهه با متون به مفهوم کنشی اندیشمندانه منجر می‌شود. مشخص کردن ساختارهای متن (تحلیل) و تأویل ادراکی آن (تفسیر) یکدیگر را تکمیل و تصحیح می‌کنند. فهم متن، مشروط به تحلیل صحیح آن است. در واقع این مسأله ابتدا فرایند تفکر روشمند را تسریع می‌کند و سپس سنجش دقیق‌تر رویه‌ و ظاهر متن باعث شکل‌گیری امر مفهوم می‌گردد.

هانس گئورک گادامر نیز پیشنهاد می‌کند که “پدیده‌ی هرمنوتیک براساس الگوی گفت‌وگو” بررسی شود. در گام نخست، متن برای خواننده‌ی آن بیگانه به نظر می رسد. از این رو، صحیح آن است که با متنی که نامفهوم به نظر می‌رسد، وارد یک گفت‌وگو شویم. در این حین، پرسش‌هایی مفصل خطاب به متن مطرح می‌شود و نهایتاً متن به آن‌ها پاسخ می‌دهد. بنا بر این، ابتدا باید بیگانگی متن به رسمیت شناخته شده و به‌تدریج با تحلیل پیش‌فرض‌های خود نوعی تفاهم میان ذهن و متن حاصل شود. البته برای طرح پرسش‌های یاد‌شده، باید پیش‌تر زمینه‌ها و پیش‌فهم‌های مشخصی وجود داشته باشند: فهم متقابل، تنها بر بستره‌ی امور مشترک اتفاق می‌افتد و آنچه نخست در متن بیگانه به نظر می‌رسد، به‌تدریج و با درآمیزش افق‌ها تبدیل به امری مأنوس می‌شود.

۳. ورود مفهوم هرمنوتیک به ترجمه‌شناسی

به‌دلیل دامنه‌ی محدود روش‌های عقل‌باور و اولویت نداشتن دیدگاه‌های ذهنیت‌گرا [در مورد ترجمه]، فریتس پپکه، ترجمه‌شناس آلمانی (۱۹۹۰-۱۹۱۵) عقیده داشت که ترجمه به‌واسطه‌ی انجام فرایندهای خاص برگردان از متن اصلی به‌دست نمی‌آید؛ بلکه باید مبنا را بر فهم گذاشت و همچنین ترجمه یکی از کنش‌های تجربه‌‌محور انسان است. در اینجا، پرسش از فرایند فهم مترجم به عنوان فرد، در اولویت بررسی قرار می‌گیرد. «کسی که متن را ترجمه می‌کند، باید نخست آن را بفهمد» (پپکه ۱۹۷۹:۱۰۸).

از دیدگاه شلایرماخر قاعده‌ی کلی هرمنوتیک آن است که هر اندازه کلیت از روی اجزای آن قابل فهم باشد، به همان نسبت نیز اجزا را تنها از کلیت و در بافت آن می‌توان فهمید (شلایرماخر ۱۹۷۷:۳۲۹). پپکه همین اندیشه را در مورد فهم متون برای ترجمه به‌کار می‌برد: «در این مورد، محتوای مجموع متن در برابر تک‌واژه‌ها از اولویت برخوردارست و میزان آزادی مترجم در انتقال آن، نه در یکسانی متن و ترجمه؛ بلکه در دقت ترجمه مشخص می‌شود…» (پپکه: ۱۹۷۹:۱۰۸).

متن‌ها از نظر ساختار زبانی خود نیز لزوماً «همگون نیستند؛ بلکه درون خود عناصر گوناگون فراوان و کارکردهای نشانه‌ای بسیاری دارند» که باید آن را با عبارت “چندبعدینگی” (Multiperspektivität) یا ابعادمندی بیان کرد (اشتولتسه ۱۹۹۲:۴۴) و در نهایت هر متن، نوعی “فردیت” خاص و ناگزیر دارد (پپکه ۱۰۳: ۱۹۷۹).

اما برای ترجمه می‌توان از این گفته‌ها چنین نتیجه گرفت که پیام متن تنها از نفس مجموع نشانه‌های زبانی قابل دریافت نیست؛ زیرا از متن تنها معنای عناصر زبانی آن استنباط نمی‌شود؛ بلکه همزمان علاوه بر آن‌ها امری فرامتنی، مفهومی خاص و نوعی فرامجموعگی متن، چیزی بیش از مجموع اجزای متن، با متن همراه است. به‌علاوه، در قلمرو ترجمه چشم‌اندازها و زاویه‌های دید گوناگون در کارند.

۴. ترجمه به مثابه‌ی اکتساب شاکله‌بخش متون دیگر

اگر مطابق دیدگاه گادامر «در فهم متن، همواره، روندی شبیه به کاربرد متن مورد فهم در وضعیت کنونی تفسیرگر آن اتفاق می‌افتد» (گادامر ۱۹۶۰:۲۹۱)، بنا بر این مسأله‌ی پیش روی هرمنوتیک، کاربرد متن‌ها در وضعیت خواهد بود. ترجمه، عبارت است از چنین “کاربردی”، و به عنوان کنشی میانجی‌گرانه بین زبان‌های مبدأ و مقصد، به وجود یک فرد نیاز دارد. «این فرد در جایگاه مترجم متنی را در دسترس ما قرار می‌دهد و این در حالی است که او متن را به خواننده نزدیک می‌کند و به‌واسطه‌ی ملموس ساختن آن برای خواننده، متن را در ذهن وی می‌نشاند. در این دیدگاه، ترجمه تمامی گستره‌ی متن را به روی خواننده می‌گشاید و آن را به وی می‌شناساند، و اگر هنگام برگردان متن، هر بار به‌واسطه‌ی طرحی تازه‌تر، از ترجمه‌ی به‌دست آمده تا آن لحظه، صرف نظر شود؛ پس از بررسی آزمایش‌گونه‌ی تمامی امکان‌های زبانی‌ست که ترجمه حاصل می‌شود» (پپکه ج ۱۸: ۱۹۸۶). به این ترتیب، مترجم خود را تماماً وارد کنش میانجی‌گری می‌کند. او می‌کوشد پیام متن را از آن خود کند و در این حین، آشکار می‌شود که فهم متن تا چه حد زیادی، به پیش‌دانسته‌های موجود مترجم بستگی دارد. به همین دلیل، مترجم بدون داشتن دانسته‌های پایه‌ای از دانش فرهنگی و تخصصی موضوع ترجمه به نتیجه نخواهد رسید. او باید آن‌چه را در گام نخست به شکل قریحی درک کرده، در مرحله‌ی بعد از راه ساختارهای متن توضیح بدهد.

شاید اندیشه‌ی از آن خود ساختن متن، بازتاب‌دهنده‌ی مفهوم “تقلید” (mimesis) از متن اصلی باشد که ارسطو آن را از افلاطون وام گرفته و به مقوله‌ای کلی در هنرهای نمایشی تبدیل کرد. تقلید به معنای نمایش افکار ابراز‌شده‌ی دیگری یا خود، و به مفهوم بازسازی است. در این حین، دریافت پیام متن وفاداری به آن را می‌آفریند؛ زیرا مترجم همراه با شناخت و نگارش در موضوع متن مشارکت می‌جوید و «در پس آن ترجمه ایستاده» است. مترجم، مانند سخنگو و نماینده‌ی موضوع متن عمل می‌کند تا بتواند در وضعیت و جایگاه متن قرار گیرد و در زبان مقصد به شکلی قانع‌کننده درباره‌ی آن سخن بگوید. گذشته از این، در این میان به علاقه برای مشارکت نیز نیاز است.

۵. ترجمه به مثابه‌ی رفتار خلاق زبانی

با آنچه گفته شد، فهم متن در ساخت زبانی ترجمه تحقق می‌یابد. در اینجا باید اندیشه‌های شلایرماخر را به یاد آوریم که می‌گفت اگر چه تفکر و اراده در ذهن یا فاعل شناسا با یکدیگر مرتبط‌‌‌‌‌‌اند؛ اما به‌شکلی اجتناب‌ناپذیر نیز از یکدیگر جدا هستند. خواست ما لزوماً به‌شکلی منطقی، به کنش مربوط به آن منجر نمی‌شود. گاهی می‌خواهیم چیزی را بگوییم و آن حرف نوک زبان ماست، اما نمی‌توانیم. از طرف دیگر، اندیشه‌ها و ترکیب‌های زبانی ناخواسته در درون ما سر برمی‌آورند و ایده‌هایی خلاقانه به ذهنمان می‌رسند که خاستگاه آن‌ها را نمی‌دانیم. به همین دلیل، در اینجا می‌توان از کامیابی، خلاقیت و بازی سخن گفت. نقد نوآوری‌ بازی‌های زبانی به کمک علم بدیع و معانی بیان در ترجمه، به‌واقع در مرحله‌ی دوم قرار دارد که البته اجتناب‌ناپذیر نیز هست. به این ترتیب، این پرسش باقی می‌ماند که آیا زبان، فاعل شناسای خود را در وجود مترجم یافته است یا خیر. او مانند یک همراه، میانجی‌گری بین دو زبان را بر عهده می‌گیرد که البته ابزارهای آن مشخص نیست. پس ترجمه، همواره در جست‌وجوی ترکیب‌های مربوط در زبان دیگر و کنشی است “میان قاعده و بازی” (پپکه ۱۲۴: ۱۹۸۸). در حین ساخت ترکیب‌های ترجمه، قاعده‌های زبان‌شناختی و همچنین نوعی بازی زبانی خلاق، رفتار زبان را هدایت می‌کنند که در این میان حتا «کاربرد آن قاعده‌ها، از هیچ قاعده‌ای پیروی نمی‌کند و غیر از آن است که مانند نیاز حتمی وجود قانون، اعتبار مطلق داشته باشد» (پپکه ۱۲۴: ۱۹۸۸).

در این بین، مهم فکر استواری ترجمه بر مبنای آزادی ساخت ترکیب‌هاست. یک ترجمه‌ی موفق نافذ و تاثیربرانگیز است و رهیافتی به عمق موضوع متن ایجاد می‌کند، «چون برای نمونه، برگردان شعر هنگامی موفق خواهد بود که ترجمه منجر به خوانش شعر و جذب خواننده شود و او در آن سرخوشی و شناخت را تجربه کند» (پپکه ۵۴: ۱۹۸۱).

۶. ترجمه به مثابه‌ی انتقال مسئولانه‌ی متن

از چشم‌انداز فلسفه‌ی هرمنوتیک زبان، توانایی مترجم را در ترجمه باید بسیار جدی گرفت. از او انتظار می‌رود که متن و پیامی را درست بفهمد و آن را به‌شکلی قانع‌کننده منتقل کند. و از آنجا که ترجمه در جایگاه ترکیب‌سازی زبانی صد در صد از متن اصلی قابل استخراج نیست، ترکیب خلاق اجزاء نیز وظیفه‌ی مترجم باقی خواهد ماند. هنگام ترجمه، مترجم به این آگاهی دست می‌یابد که چگونه میان دو جهان و دو فرهنگ زبان‌های مبدأ و همچنین مقصد قرار بگیرد و در هر دوی آن‌ها سهیم شود.

از دید هرمنوتیک او باید از کنش خویش نیز آگاه باشد و آن را منتقدانه بررسی کند. از این جهت، می‌توان به عنوان بخشی از توانایی مترجم (اشتولتسه ۸۹: ۱۹۹۲) مقوله‌های زبان شناختی‌ای را تعریف کرد که مانند مباحث شلایرماخر در خدمت اصلی هرمنوتیک برای توضیح و تدقیق فهم و انتقال‌پذیری متن به‌کار روند.

چون ترجمه از بعد ترکیب‌سازی، نوعی رفتار زبانی است، مقوله‌هایی از دانش زبان‌شناسی مانند موضوع‌شناسی، معناشناسی، واژه‌شناسی، کاربردشناسی و سبک‌شناسی متن مطرح می‌شوند که با کمک آن‌ها می‌توان راهکارهای موجود در ترجمه را توضیح داد و آن‌ها را مستدل کرد. توضیح کوتاهی در این مورد را می‌توان در کتاب دیگر نگارنده «درآمدی بر نظریه‌های ترجمه» (صص ۲۴۶-۲۴۰) یافت. این مقوله‌ها باید با ترکیب‌های گوناگون برای هر نوع متنی کاربردپذیر باشند؛ چون باعث حساس‌تر شدن مترجم نسبت به جنبه‌های گوناگون متن می‌شوند که در فعالیت ترجمه باید به آن‌ها توجه کرد.

۷. مطابقت میان متن اصلی و ترجمه

فهم و ترکیب‌سازی در ترجمه همواره باید متوجه کلیت متن باشد و متن مبدأ و مقصد همواره به مثابه‌ی یک مجموعه با یکدیگر دارای نسبت مطابقت هستند. منظور از مطابقت، مشارکت هر دو متن در حقیقت مشترک پیام متن است. حالا اگر به‌شکلی خطی به موضوع بنگریم، در مقایسه‌ی معمول برای نقد ترجمه‌ی تک‌ تک واحدهای متن، اغلب ممکن است با تفاوت‌هایی با متن اصلی روبه‌رو شویم. در واقع، هر یک از زبان‌ها دارای ساختمان متفاوتی هستند و آنجا که یکی بر کثرت معنایی در موردی دلالت کند، دیگری گرفتار کمبود آن‌هاست. زبان‌شناسی تطبیقی این موضوع را نشان داده است. به همین دلیل، در ترجمه، واحدی که در قسمت خاصی از متن مبدأ بوده، در متن مقصد در جای دیگری قرار می‌گیرد. از دیدگاه هرمنوتیک این امر چندان مهم نیست که ترجمه‌ای واژه به واژه یا خلاف آن صورت گرفته است. مهم و تعیین‌کننده، کلیت متن است.

از آنجا که ترجمه‌ها همواره بر موقعیت زبانی مترجم دلالت می‌کند، بسیار زمان‌مندتر از متون اصلی نیز هستند. ترجمه‌ها اغلب فقط عمری گذرا دارند و ممکن است کهنه شوند و به‌همین خاطر باید آن‌ها را بازبینی کرد. البته همین کاستی نیز مترجم را از تلاش اجباری برای دستیابی مطلق به ترجمه‌ی نمونه و نهایی می‌رهاند و به او اختیار شاکله‌بندی زبانی در زبان مقصد را می‌دهد. مسلماٌ مترجم برای این کار باید از شهامت نوآوری نیز برخوردار باشد.

 

Bibliography

Gadamer, Hans-Georg (51986/1960): Wahrheit und Methode. Grundzüge einer philosophischen Hermeneutik. Gesammelte Werke. Tübingen: Mohr (Paul Siebeck).
Historisches Wörterbuch der Philosophie. Völlig neubearbeitete Ausgabe des Wörterbuch der Philosophischen Begriffe von Rudolf Eisler. Basel: Schwabe & Co. 1971ff. (Lizenzausgabe für die Wissenschaftliche Buchgesellschaft Darmstadt.
Humboldt, Wilhelm von (1949): Über die Verschiedenheit des menschlichen Sprachbaus und ihren Einfluss auf die geistige Entwicklung des Menschengeschlechts. Mit einem Nachwort hrsg. von H. Nette. Darmstadt.
Paepcke, Fritz (1986): „Übersetzen als Hermeneutik“. In: Klaus Berger / Hans-Michael
Speier (Hrsg.): Im Übersetzen leben. Übersetzen und Textvergleich. Tübingen: Narr, S. 102-120.
Paepcke, Fritz (1986): Im Übersetzen leben. Übersetzen und Textvergleich. Tübingen: Narr.
Paepcke, Fritz (1986): „Übersetzen zwischen Regel und Spiel“. In: Klaus Berger / Hans- Michael Speier (Hrsg.): Im Übersetzen leben. Übersetzen und Textvergleich. Tübingen: Narr, S. 121-134.
Schleiermacher, Friedrich D. E. (1838/1977): Hermeneutik und Kritik. Hrsg. von Manfred Frank. Frankfurt a.M.: Suhrkamp.
Stolze, Radegundis (1992): Hermeneutisches Übersetzen: linguistische Kategorien des Verstehens und Formulierens beim Übersetzen.Stolze, Radegundis (21997): Übersetzungstheorien – Eine Einführung. Tübingen: Narr.

منبع متن اصلی:

Snell-Hornby Mary, G. Honig Hans, Kussmaul Paul, A. Schmitt Peter, (Hrsgb.): Handbuch Translation, Germersheim, Leipzig, Wien, 1998.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com