آقا! ما چهل سال است امریکا هستیم هنوز که هنوز است از کار این خلایق ینگه دنیایی سر در نیاورده‌ایم! می‌پرسید چطور؟ حالا خدمت‌تان عرض میکنیم. یک بنده خدایی میآید ماشین یک بنده خدای دیگری را میدزدد تا برود دوری بزند و هوایی بخورد دلش کمی باز بشود! اما می‌بینی ظرف چهار پنج دقیقه دویست تا ماشین پلیس و سیصد تا آمبولانس و چهار صد تا ماشین آتش نشانی آژیر کشان و نعره زنان دنبال آن آقای دزد بیچاره راه می‌افتند؛ خیابان‌ها را قرق میکنند؛ بزرگراهها را می‌بندند؛ با هلیکوپتر و هواپیما آن آقای دزد محترم را رد یابی میکنند و اصلا هم حالی‌شان نیست که آن بنده خدای دزد مادر مرده ممکن است زهره ترک بشود؛ بی ادبی نشود توی شلوارش بشاشد؛ سکته قلبی بکند؛ بلایی بسرش بیاید! حالا همه این لشکر کشی‌ها برای چیست؟ برای اینکه یک ماشین ابوطیاره عهد دقیانوس را که همه‌اش چهار دلار نمی‌ارزد از این آقای دزد بگیرند و بدهند به صاحبش!! خب پدر آمرزید ه‌ها! شما که یکی دو میلیون دلار خرج کرده‌اید و اهالی یک شهر را زابرا کرده‌اید که یک ماشین عهد مرحوم مغفور آقای فورد را به صاحبش بر گردانید چرا با یکدهم همین خرج و مخارج ده – بیست تا ماشین مدل بالای گرانقیمت نمی‌خرید و یکی‌شان را به همان آقای دزد محترم؛ یکی‌شان را به آن آقای دزد زده! یکی‌شان را به عمه آقای دزد و یکی را هم به خاله جان بنده نمی‌بخشید؟ اینطوری نه کسی زهره ترک میشود؛ نه آقای دزد بیچاره توی شلوار نازنین گرانبهایش میریند؛ و نه اینهمه لشکر کشی لازم است! تازه چند صد هزار دلار هم صرفه جویی میکنید! خلاف عرض میکنیم؟ چطور است ما برویم مشاور اقتصادی آقای پرزیدنت بایدن بشویم؟‌ها؟ بد فکری نیست‌ها!!!

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)