سال ۱۳۶۳ نوجوانی شانزده ساله بودم که از سویی به دلیل پرورش در یک خانوادۀ سنتی مذهبی و جامعۀ سنتی عقب مانده، و از سوی دیگر با قرار گرفتن در یک جامعۀ پسا انقلابی و درگیر جنگ داخلی و خارجی، که آن هم بر پایۀ مذهب توجیه می شد، می کوشیدم هرچه بیشتر مذهب را بیشتر درک کنم و بلکه در دانش مذهبی و عمل به مذهب به مراتب عالی برسم تا از این راه به خود، خانواده و جامعه و حتی مذهب خدمت کنم. چهارمین سال جنگ ایران و عراق بود و روزهای دوشنبه و پنجشنبه کشتگان جنگ را در شهر تشییع می کردند. چنین بود که سراسر وجودم، همۀ افکار و رفتارم و همۀ برنامه هایم را از چشم انداز مذهب می دیدم. طبیعی است در جامعۀ مسلمان شیعی ایرانی، من هم یک مسلمان شیعه بودم و مذهب را از این دریچه می نگریستم.
آن زمان من ترک تحصیل کرده و به کاری مشغول بودم، ولی یکسره با دوستانی در ارتباط بودم که به هیئت های مذهبی و خانه ها و جلسه های سخنرانی های مذهبی رفت و آمد می کردند. چنین بود که بخشی از وقتم در این محافل و مجالس می گذشت. این را هم بگویم که دل در گرو حکومت اسلامی داشتم و دوست داشتم به جبهۀ جنگ بروم، ولی چون سنم کم و جثه ام ریز بود از پذیرش و اعزامم به جنگ خودداری می کردند. در عشق رفتن به جنگ بودم، ولی چون نمی توانستم به جبهه بروم در بیشتر روزهای تشییع کشتگان جنگ شرکت می کردم.
فضای سیاسی شهر مشهد در آن زمان اگرچه لایه های گوناگونی داشت، ولی تنها کنش سیاسی حکومتی بود که آزادانه برنامه هایش را اجرا می کرد و گروههای دیگر سیاسی یا خاموش بودند و یا پنهانی و دور از چشم مردم کارهایشان را به پیش می بردند. فضای مذهبی مشهد ولی مانند همیشه پر سر و صدا بود. چندین گروه و گرایش شناخته شدۀ مذهبی در مشهد فعال بودند که معروف ترین آنها عبارت بودند از:
ـ آیت الله سید حسن قمی از روحانیان سیاسی ـ مذهبی مخالف حکومت بود و طرفداران چشمگیری هم داشت که در بیتش گرد می آمدند، تا آنکه در ماههای پایانی سال ۱۳۶۳ با فرمان حکومتی، دفتر ایشان را بستند و او را نیز حبس خانگی کردند.
ـ گروههای مذهبیهای ولایتی: گروه بزرگ و اکثریت فضای کنش مذهبی شهر مشهد، پیروان و مقلدان آیت الله سید ابوالقاسم موسوی خویی بودند. این گروه از درون، بسیار متنوع و متکثر بود. پیروان آیت الله سید عبدالله شیرازی و برخی علمای دیگر نیز در همین دسته جای می گرفتند. بیشتر علمای شهر و استادان حوزۀ مشهد، از شاگردان آیت الله خویی بودند که از نجف برگشته بودند و بیشتر فضای آموزش مذهبی حوزۀ علمیۀ مشهد نیز در دست این گروه بود. ویژگی این گروه، اعتقاد به جدایی دین از سیاست و مخالفت ضمنی و پنهانی با روش حکومتداری آیت الله خمینی بود. ویژگی دیگر این گروه، فرقه گرایی کور شیعی بود. امام زمانی ها نیز از آنجا که بیشتر پیرو یا مقلد آیت الله خویی بودند، با این گروه نزدیکی بیشتری داشتند. رهبران و جلوداران این گروه در برابر روحانیان سیاسی و حکومتی، به روحانیان ولایتی مشهور بودند. ولایتی به معنی پیروان ولایت امامان شیعه.
ـ گروه سیاسی ـ مذهبی حکومتی: اینها گروهی از کنشگران مذهبی بودند که یا در نهادهای حکومتی مشغول کار بودند یا به لحاظ فکری، پیرو اسلام سیاسی آیت الله خمینی و روحانیان حاکم بودند. شمار اینان در برابر گروه های دیگر کمتر بود، ولی با در اختیار داشتن امکانات و رسانه ها، نمود بیشتری داشتند. رفته رفته که حکومت آیت الله خمینی فضای مذهبی را بر گروههای دیگر بست، این گروه یکه تاز میدان کنش مذهبی شهر مشهد شدند. این گروه با بودجۀ نهادهای حکومتی مانند سپاه پاسدران انقلاب، کمیتۀ انقلاب، سازمان تبلیغات اسلامی، ادارۀ ارشاد اسلامی، ستاد نماز جمعه، شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی، آستان قدس رضوی، سازمان اداری حوزۀ علمیه و بازاریان وابسته به حکومت، پشتیبانی و ساماندهی می شد.
خانقاه ها و مراکز مذهبی اهل سنت نیز کم و بیش فعال بودند، اما یکسره با چراغ خاموش راه می رفتند.
من جز در برنامه های بیت آیت الله قمی، در برنامه های دو گروه دیگر شرکت می کردم: هم در آیین های روضه خوانی و هم سخنرانیهای مذهبی و سیاسی. به دلیل دلبستگی به حکومت، در سخنرانی های سیاسی سطح شهر حضور می یافتم و به دلیل دلبستگی به مذهب در برنامه سخنرانی ها و روضه های گروه ولایتی شرکت می کردم.
با آنکه از شرکت در این برنامه ها لذت می بردم، ولی هیچ گاه از سخنرانی ها و استدلال های سخنرانان اقناع نمی شدم. همیشه دنبال یک جلسۀ بهتر یا سخنران باسوادتر می گشتم و کمتر به آن می رسیدم و این بود که به کتاب و کتابخوانی و کتابخانه پناه بردم. برخلاف بسیاری از دوستان مذهبی ام که خیلی زود یا شیفته و مرید کسی می شدند و یا روی می گرداندند، هرگز شیفته و مرید هیچ کسی نشدم و از هیچ کس نیز بیزار نگشتم.
آیت الله سید حسن ابطحی (۱۳۱۴ ـ ۱۳۹۴ ش) از روحانیانی بود که در گروه امام زمانی ها و ولایتی ها جای می گرفت. او از دوران حکومت پهلوی، به همراه سید عبدالکریم هاشمی نژاد، مرکزی به نام «کانون بحث و انتقاد دینی» برپا کرده بود و به پرسش های دینی مردم به ویژه جوانان پاسخ می دادند. عبدالکریم هاشمی نژاد که برادرزن سید حسن ابطحی بود، در هفتم مهر ۱۳۶۰ به دست گروههای مخالف حکومت ترور شد. این زمان یادم نمی آید کانون بحث و انتقاد دینی فعال بود یا نه! ولی سید حسن ابطحی در مشهد نام و نشانی داشت. او مجالس روضه و سخنرانی اش را در خانه اش در کوی دروازه طلایی، برپا می کرد.
همان سال ۱۳۶۳ یکی از محافلی که در یک دورۀ کوتاه در آن شرکت می کردم، مجلس سخنرانی و روضۀ آیت الله سید حسن ابطحی بود. ایشان خود در این مراسم سخنرانی می کرد و یکی دو شاعر مذهبی و مداح نیز شعرخوانی و نوحه سرایی می کردند.
سید حسن ابطحی، روحانی سنت گرایی بود که می توان او را در گروه فرقه گرایان غالی شیعی جای داد. چنان در شیعه بودن متعصب بود که از سویی یکسره در حال نبش تاریخ خلافت صدر اسلام بود؛ گویی که دست دراز کرده بود تا انتقام غصب خلافت و ستم بر دختر پیامبر اسلام را از عمر و ابوبکر بستاند و از سوی دیگر، چنان شیفتۀ امام غایب بود که یکسره از غیبت و ظهور و داستان های دیدار با امام زمان سخن می گفت. ساختار اندیشۀ او آمیخته ای از خرافه و توهم و اندکی حقیقت بود. از جمله روحانیان دست به قلم بود که کتابهای چندی در تاریخ تشیع، عرفان صوفی منشانه و خرافه آلود شیعی و برخی معارف شیعی نگاشته بود. با این همه، انسانی خوش رفتار و فروتن بود. یکی از دلایلی که از وی خوشم می آمد این بود که هرگز مرا صدا نکرد که بگوید فلان کتاب را بخوان یا فلان رفتار را نکن. این در حالی بود که نزد هر یک از علما یا سخنوران که می رفتیم تا موقعیت گیر می آوردند بلافاصله می گفتند: تقوا داشته باشید. این تقوا، تکیه کلام همۀ روحانیان بزرگ و کوچک بود و هیچ یک به خود زحمت نمی داد بگوید منظورش از تقوا چیست! من نیز همچنان مانده بودم که این تقوا چیست تا آنکه با مطالعات بعدی تا اندازه ای به آن پی بردم.
کتابهای «پرواز روح»، «ملاقات با مام زمان، دو جلد»، «شب های مکه»، «در محضر استاد»، «مصلح غیبی» و «انوار زهرا» از جملۀ تألیفات سید حسن ابطحی بودند که آن زمان می خواندم.
برای آشنایی بهتر سید حسن ابطحی، باید بگویم او پدر سید محمدعلی ابطحی است. محمدعلی ابطحی، کنشگر سیاسی، روزنامه نگار و نویسندۀ کنونی است که در دوران ریاست جمهوری سید محمد خاتمی، نخست رئیس دفتر رئیس جمهور و سپس معاون امور پارلمانی ریاست جمهوری بود. به گمانم محمدعلی ابطحی در آن سالهای اول دهۀ ۱۳۶۰ در رادیو و تلویزیون ایران مسئولیتی داشت. هر گاه محمدعلی به پدرش تلفن می کرد، پدر با شوخی وجدی به او می گفت: ببین، ما یکسره امام زمان را صدا می کنیم و شما خمینی خمینی می کنید!
روزی از روزهای ماه مهر سال ۱۳۶۳ در محل کارم به سر می بردم که دو جوان با قیافۀ مذهبی به نزدم آمدند و پس از معرفی خود، گفتند می خواهیم استاد سید حسن ابطحی را ببینیم؛ به ما گفته اند شما به مجالس ایشان می روید و خانه اش را می دانید. گفتم درست است به سخنرانی و روضۀ ایشان می روم، ولی برای آنکه شما را نزد ایشان ببرم باید از خودشان اجازه بگیرم. از دکۀ تلفن سر کوچه به خانۀ آقای ابطحی زنگ زدم؛ از قضا گوشی را خود ایشان برداشت. داستان را گفتم و اجازه خواستم که نزدش برویم. با روی گشاده پذیرفت. ما شتابان خود را به خانۀ ایشان رساندیم؛ زیرا او تا هنگام اذان ظهر فرصت داده بود.
پس از آنکه نزد آقای ابطحی رسیدیم، با پرسش هایی که آن دو جوان پیش کشیدند دانستم، آنها نیز همانند خودم دل در گرو حکومت دارند، و می خواستند نظر جناب ابطحی در بارۀ آیت الله خمینی و حکومت اسلامی را بدانند. برای من ولی نظر سیاسی آقای ابطحی به هیچ روی مهم نبود، بلکه همواره در جستجوی اطلاعات مذهبی بودم.
با آنکه دهۀ ۱۳۶۰ و سال های بگیر و ببند و زندان و شکنجه و اعدام بود، و نیز با آنکه سید حسن ابطحی، شناختی از این دو جوان و حتی از خود من نداشت، با شهامت به نقد حکومت پرداخت: هم از منظر مذهبی و هم اجتماعی. یادم هست که از نظر مذهبی، ولایت فقیه را بدعت و نیز وحدت شیعه و سنی را نادرست می دانست. از نظر اجتماعی نیز جنگ ایران و عراق را جنگی بیهوده و دستگیری و اعدام جوانان مخالف حکومت را خلاف اسلام می دانست؛ از رنج مردم در کمبود و نایابی و گرانی کالاها سخن گفت؛ همچنین در بارۀ برخی از روحانیان حاکم از جمله سید علی خامنه ای سخنی گفت که همچنان در گوش من طنین انداز است. علی خامنه ای آن زمان رئیس جمهور ایران بود. او پس از بیان شناخت خود از علی خامنه ای، به فضای خانه اش اشاره کرد و گفت: «خامنه ای در همین خانه بزرگ شده؛ من ایشان را می شناسم؛ او یک دزد است».
اینها کلیاتی است که از آن دیدار کوتاه به یاد دارم. پس از آنکه از نزد ایشان بازگشتیم، آن دوستان جوان مرا نصیحت می کردند که نزد چنین کسی نروم که فکرم را منحرف خواهد کرد. من البته توصیۀ آنها را نادیدیده گرفتم و تا زمانی که وقت و کارم اجازه می داد همچنان به جلسات آقای ابطحی می رفتم، ولی همچنان برایم سؤال بود که چرا خامنه ای را دزد می داند؟
من اگرچه شهروند ساده ای بودم که هیچگاه در حکومت اسلامی شغل و سمتی نداشتم، ولی از سال ۱۳۷۰ رفته رفته به منتقدان و مخالفان حکومت پیوستم. سالهای آغازین دهۀ ۱۳۷۰ دیگر اگرچه نظر من از حکومت برگشته بود و حتی برخی از کردارهای آیت الله خمینی را هم نقد می کردم، ولی شواهد و قرائنی بر دزد بودن خامنه ای نمی یافتم. با این حال این پرسش همیشه همراهم بود، و برای آن پاسخی نمی یافتم جز آنکه می گفتم شاید ابطحی از روی حسادت یا کینۀ شخصی و غلبۀ خشم، چنین سخنی گفته باشد.
سالها گذشت تا آنکه فسادهای نهادهای زیر نظر رهبری یکی یکی آشکار شدند؛ به ویژه سال ۱۳۷۴ که اختلاس ۱۲۳ میلیارد تومانی بانک صادرات برملا شد که دست بنیاد جانبازان و محسن و مرتضی رفیق دوست در آن آشکار شد و خامنه ای هیچ واکنشی به عملکرد رفیق دوست نشان نداد؛ پروژۀ کشت و صنعت جوین به دست سپاه پاسداران خراسان به فساد کشیده شد و پاسداری بازخواست نشد؛ در انتخابات ۱۳۷۶ همۀ نهادهای زیر نظر خامنه ای، بیت المال را برای پیروزی علی اکبر ناطق نوری، نامزد مورد نظر خامنه ای و شکست دادن سید محمد خاتمی هزینه کردند و گزارش ها به دست خامنه ای رسید و کاری نکرد؛ روشن شد کارناوال عاشورای شهرک غرب تهران در ۱۳۷۶، کار سپاه پاسداران و نیروهای اطلاعات وابسته به بیت رهبری بود، واکنشی نشان نداد و موارد دیگر که همچنان رخ می داد و خامنه ای از همۀ آنها با سکوتی همراه با تأیید چشم می پوشید. همۀ این موارد، مرا به یاد سخن سید حسن ابطحی می انداخت: «خامنه ای در همین خانه بزرگ شده؛ من ایشان را می شناسم؛ او یک دزد است».
روزگار گذشت تا آنکه حادثۀ کوی دانشگاه پیش آمد: خامنه ای در روز نخست، یورش نظامیان به دانشگاه و خوابگاه دانشجویان
را محکوم کرد و طوری سخن گفت که گویی با گلویی پر از بغض سخن می گوید، ولی فردای آن روز، ورق برگشت و او دانشجویان را محکوم کرد و خیزش دانشجویی را به دشمنان نسبت داد.
ـ در قتل روشنفکران در سال ۱۳۷۷ که به قتل های زنجیره ای معروف شد، اجازۀ محاکمۀ قاتلان را نداد.
ـ قاچاق سپاهیان آشکار شد و او ماجرا را به سکوت برگزار کرد.
ـ مهدی نصیری، نمایندۀ خامنه ای در مؤسسۀ کیهان، اذعان می کند همۀ اسناد فساد برخی نهادها و وزارتخانه ها را شخصاً به خامنه ای داده ام و این فسادها برای او مسجل شده، ولی هیچ اقدامی نکرده است.
ـ رئیس بنیاد برکت در پیش چشم او به دروغ گفت ما ظرف شش ماه، پنجاه میلیون واکسن تولید می کنیم و با همین بهانه میلیاردها پول بالا کشید، باز هم او را معاون اول رئیس جمهوری گذاشت.
ـ هزاران معامله در پیرامون انرژی هسته ای زیر نظر شخص او بی نتیجه ماند و او هیچ کس را محاکمه نکرد.
ـ دهها نفر با تأیید او به هوای دور زدن تحریم، سرمایه های کشور را بالا کشیدند و او همچنان آنان را بر مدیریت های کشوری گماشت.
ـ در سال ۱۳۷۴ و در انتخابات مجلس پنجم، جوانی به نام فرهاد جعفری در شهر مشهد رأی اول را به دست آورد؛ نیمه های شب شمارش آرا، او را به اطلاعات احضار و وادار به انصراف و سکوت کردند و اشخاص مورد نظر خامنه ای را به جای او به مجلس فرستادند. این رفتار در شهرهای دیگر نیز تکرار شد؛ چنان که در سال ۱۳۷۸ در انتخابات مجلس در حوزۀ انتخابیۀ تهران، علیرضا رجایی نفر بیست و هفتم یا بیست و هشتم شده بود که رأی او را به غلامعلی حداد عادل دادند و حق مردم و نمایندۀ منتخب را نادیده گرفتند.
ـ در سال ۱۳۸۸ با آنکه میرحسین موسوی برندۀ انتخابات ریاست جمهوری شده بود، آرای او را نادیده گرفت و با زور اسلحه و نیروهای نظامی، احمدی نژاد را به بهانۀ نزدیکتر بودن به خود بر مسند ریاست جمهوری نشاند.
ـ محمدباقر قالیباف را با پرونده های سنگین فساد مالی در شهرداری تهران، به ریاست مجلس رساند؛ برای آنکه شهرداری را حیات خلوت تأمین بودجۀ امپراتوری رسانه ای و مذهبی و نظامی خامنه ای کرده بود.
ـ هنوز هیچ کس نمی داند رقم اصلی بودجۀ دربار رهبری چقدر است و چگونه هزینه می شود.
ـ سرمایه های ایران را در راه شیعه گستری در سراسر جهان هزینه کرد.
ـ با ثروت ایران برای گسترش امپراتوری خود چندین ارتش در کشورهای لبنان، عراق، افغانستان، یمن تشکیل داده و نیز گروههای گوناگون تروریستی را در جهان پراکنده است.
ـ و جان سخن آنکه آن روز که فسادهای مالی زیردستانش آشکا شد و کنشگران اجتماعی و رسانه ها پیگیر موضوع شدند، بر مسئولان و رسانه ها تشر زد که موضوع را «کِش» ندهند.
برملا شدن یک یک فسادهای حکومتی، درستی سخن سید حسن ابطحی را برایم به اثبات رساند. ابطحی با هر نیت و هدفی آن عبارات را گفته باشد، امروز درست از آب درآمده است.
امضا محفوظ
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.