وسط جنبش سبز بود و خصوصی کردن کارخانهای که تازه در آن استخدام شده بودم. من بی اعتنا به این اتفاقات، داشتم در زیرزمین کوره اصلی کارخانه، پلههای ترقی را طی میکردم یا دستکم خودم در آن زمان چنین تصوری داشتم. آن روز لباس سورمهایام کاملاً خاکی و دستهایم کاملاً گریسی شده بود، ناشی بودم و موتور بدقلق هم باز نمیشد، سرانجام با کمک آقای عبدی از شر پیچها و سیمها خلاص شدیم. در این حین رئیس حراست از پلهها پایین آمد و گفت: “به گفته آقای تقسیمی همه جلوی محوطه کارخانه به خط شوند”.
آقای عبدی سرش را بالا آورد و با چشمهای گرد شده پرسید: چی چی بشیم؟ بعد خندهاش گرفت و گفت مرتیکه خیال کرده پادگان اومده. هر چند حراست کارخانه خیلی جلزوولز میزد و نعرهکنان از بلندگوی نمازخانه همه را به «به خط شدن» جلوی محوطه فرا میخواند، کارگران نه به خاطر لحن آمرانه بلکه از روی کنجکاوی و زیارت صاحب جدید کارخانه داخل محوطه جمع شدند. آقای تقسیمی پیرمرد ترکهای بود که انگار عصا در کوناش کرده بودند.
آمد و چند مرد گردن کلفت که از حراست کارخانه نبودند و تا آن روز کارگران آنها را ندیده بودند، همراهیاش میکردند. با چشمهای ریزش کارگران را براندار کرد و ما هم او را برانداز کردیم.
بعد از چند ثانیه تأمل که پچ پچها خوابید با صدای بلند فریاد زد: من به اغتشاش باج نمیدم دفعه آخر باشه که وضعیت دستشوییها اینطوره. همین یک جمله را گفت و کونش را به ما کرد و به طرف دفترش رفت. یکی از کارگران بلند گفت کسخل! و همه خندیدیم ولی از فردای آن روز داستان شروع شد.
روی دیوار دستشویی یک نفر نوشته بود مرگ بر تقسیمی دزد! سریع پاکاش کرده بودند.
فردایاش روی در و روی آفتابه هم نوشته بود. دو روز بعد حراست یک نفر را گذاشته بود جلوی مستراح. هر که را وارد میشد بازدید بدنی میکردند. اول قراردادیها را. چون استخدامیها داد وبیداد راه میانداختند ولی قراردادیها کظم غیظ میکردند. شعارنویسیها که ادامه پیدا کرد استخدامیها را هم بازدید بدنی کردند، ولی نهضت ادامه داشت. هربار رنگ و هر بار شعار نویسی.
طوری بود از توالت که در میآمدی مأمور حراست سریع مستراح را وارسی میکرد تا شعاری نوشته نشده باشد.
این همه کنترل، سبب شد عاقبت شعار نویسی در دستشوییها متوقف شود؛ هر چند هویت شعارنویس یا شعار نویسان هیچگاه آشکار نشد. تا یک ماه بعد بازرسی بدنی ادامه داشت و بعد از آن هم گهگاهی با خطی داغان و محو: مرگ بر تقسیمی دزد! ولی دیگر مهم نبود. مسئله در کلیّتاش حل شده بود. آقای تقسیمی بقیه سهام را هم خرید و مالک کل کارخانه شد و در سالهای بعد که دلار سه برابر گشت و تحریمها بیشتر با انحلال کارخانه وام کلانی گرفت.
کمی اعتراض شد، در حد چند تجمع و اینها ولی کاری از دست کسی بر نمیامد. روز آخری که با طلب داشتن سه ماه حقوق برای شاشیدن به مستراح رفتم کلی شعار روی در و دیوار دیدیم وکلی خندیدم، به عنوان آخرین یادگاری من هم خودکارم را از جیب درآوردم و همان جور چمبالک گوشه سمت چپ پایین در نوشتم: مرگ بر تقسیمی دزد!
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.