«نسل جوان امروز تاریخ این کودتا را نمیداند. این یک روایتی از انقلاب ایرانیان است. بسیاری از مردم نمیدانند رژیم سرکوبگر و فاسد فعلی، نتیجه سرنگونی و بیرون راندن شاه نیست، بلکه نتیجه کودتا در برابر اهداف و اصول راهنمای انقلاب است.»
فاجعه انگیزترین لحظات انقلاب ایران سال ۱۹۷۹-۱۳۵۷ «جمعه سیاه» بود. در کمتر از چند روز، شاه که با دو تظاهرات بزرگ در برابر رژیم خود، رژیم را متزلزل میدید، برای جلوگیری از سومین تظاهرات، حکومت نظامی را در ساعات اولیه صبح روز ۷ سپتامبر ۱۹۷۸ اعلام کرد. همچون بسیاری از ایرانیان، در آن لحظه، برای فرار از گرمای تابستان به پشت بام منزل مسکونیام برای خوابیدن پناه برده بودم.
من از راهپیمایی روز قبل که نزدیک ۱۴ ساعت به طول انجامید و نیز از مواجهه با سربازان و گازهای اشک آور سخت کوفته بودم. که ناگهان صدای موزیک مارش نظامی را از رادیوی پدرم در حیاط شنیدم. سخنگوی رادیو با صدایی محکم – که با هدف ایجاد ترس و وحشت در قلب مخاطبان بر میآمد- حکم اعلام حکومت نظامی را قرائت میکرد، که در صورت تجمع بیش از سه نفر، افراد تحت پیگرد و بازداشت قرار خواهند گرفت. من بآرامی به طبقه پایین آمدم تا برادرم، مسعود، را از خواب بیدار نکنم. چون میدانستم که کشته شدن در آن روز بسیار محتمل و جدی است (او چند ماه بعد کشته شد).
به عنوان فرزند پدری که از هواداران وفادار محمد مصدق، نخست وزیر منتخب مردم که توسط کودتای سازماندهی شده توسط سیا و سازمان اطلاعاتی بریتانیا در سال ۱۹۵۳ سرنگون شده بود، به طور غریزی میدانستم که در آن روز ما نمیباید به ترس اجازه بدهیم برای زندگیمان تصمیم بگیرد; که اگر ما در خانههامان مینشستیم دیکتاتوری ادامه مییافت.
من به میدان ژاله و به گروه تظاهرکنندگانی که پیشاپیش جمعیت و نزدیکترین به واحد نظامی بود رسیدم. به زودی، زره پوش روسی بوسیله مسلسل سنگین به روی مردم آتش گشود. غریزه نظامی من میگفت، اگر یک شانس نجات وجود داشته باشد، دویدن به سمت پیاده رو میباشد. دویدم، اما به روی چند زن و مرد افتادم و دیگر نتوانستم حرکت کنم و من منتظر تیر خوردن شدم. به محض اینکه شلیک گلولهها پایان یافت، من به عقب نگاه کردم و مردمی را دیدم که هنوز به روی هم افتاده بودند.
سر آنها فریاد زدم: «بلند شوید، ترسوها! شما میدانستید که امروز آنها شما را میکشند و اگر شما اینقدر ترسو بودید چرا اینجا آمدید؟» اما همانطور که من اینها را میگفتم، دیدم که خونهای ریخته شده از بدنهاشان کف خیابان را سرخ میکرند. آن روز ما به مقابله خود با ارتش برای حدود پنج ساعت دیگر ادامه دادیم. بعدها، سرهنگی افشا کرد که تیمسار مسئول دستور داده بود پس از آن، ژنرال مسئول کشتار دستور داده بود تا سربازانش، برای خلاص شدن از شر جنازههای کشته شده آنها را به کامیونهای حمل زباله منتقل کنند.
پنج ماه بعد، رژیم شاه رفته بود. چند روز قبل از سرنگونی کامل، من از کشته شدن میترسیدم. از خدا خواستم تا به من اجازه دهد که زنده بمانم، تا حتی اگر شده برای یک هفته بعد از سرنگونی رژیم، در جامعه آزاد و در آزادی را که رویای آن را در سر داشتیم و تلاش میکردیم، تجربه کنم.
با این حال، درست پس از سرنگونی رژیم، سایر نیروهای سلطه جو و قدرت طلب شروع به خوردن آزادیهای سخت بدست آمده به منظور بازسازی استبدادی دیگر تحت لوای دین و به نام اسلام کردند. همانطور که بهار آزادی انقلاب در حال گذر بود، کشور یک تحول تازهای را به سمت دیکتاتوری اقتدار گرای (شاه) به دیکتاتوری تمامیت خواه/توتالیتر را تجربه میکرد.
آخرین مانع این فرایند، ابوالحسن بنی صدر، رییس جمهور بود، کسی که به درخواستهای آیت اله خمینی مبنی بر بازسازی استبداد دینی پاسخ منفی داد و از اطاعت او سر باز زد.
بنی صدر به خمینی نوشت: «اگر دنبال آلت هستید آلت فراوان است، از من چنین انتظاری نداشته باشید، شاه سرنگون نشد تا بساطی بدتر از ان جانشینش شود.» بنی صدر در کودتای ۲۱ ژوئن ۱۹۸۱ از طریق کودتا سرنگون شد.
نسل جوان امروز ایران تاریخ این کودتا را نمیداند، این یک روایت به سرقت رفته از انقلاب ایران است. بسیاری از مردم نمیدانند که رژیم فاسد و مستبد امروز نتیجه سرنگونی شاه نیست بلکه نتیجه کودتا علیه اهداف و اصول راهنمای انقلاب مردم ایران است. امروز، بسیاری از مردمی که در انقلاب شرکت داشتند از این بابت پشیمان هستند و بسیاری از جوانان از اینکه دست به انقلاب دیگری بزنند اظهار تنفر میکنند. به همین دلیل است که بسیاری از سیاست و فعالیتهای سیاسی دست کشیدهاند و برخی هم خود را به دام توهم این امر انداختهاند که این رژیم قابل اصلاح است.
در واقع، باور قابل اصلاح بودن این رژیم پاشنه آشیل جنبش سبز بود.
یکی از اشکالات روانی مردم ایران، که بسیار در میان مردم و نخبگان وجود دارد، این است که در برابر مشکلات و تجربههای اجتماعی تجربهها را نیمه رها میکنند. به هر دلیل، ایران نخستین کشور در منطقه بوده است که در میان کشورهای اسلامی مسئول تغییرات پایهای و ساختارهای سیاسی بوده است. در انقلاب مشروطه سال ۱۹۰۵، به طور مثال، زمانی که بسیاری از کشورهای اروپایی توسط رژیمهای استبدادی اداره میشدند، ایران نظامی دموکراتیک را پایه ریزی کرد.
در سال ۱۹۵۱، تحت نخست وزیری مصدق، ایران نخستین کشوری شد که نفت خود را ملی کرد و سیاست «موازنه منفی» (موازنه عدمی) را بر پایه اصول استقلال و آزادی معرفی کرد. و در نوشتههای فیلسوف فرانسوی میشل فوکو، انقلاب ۱۹۷۹، «روح سیاسیای را معرفی کرد که مردم غرب از زمان رنسانس و بحران بزرگ مسیحیت آن را فراموش کرده بودند.»
با این حال، مردم زمانی که با یک مانع در دستیابی به هدفشان مواجه میشوند، از پیگیری هدف دست میکشند. متوجه نشدهاند که انقلاب یک رویداد نیست بلکه یک فرایند است و سرنگونی یک رژیم فقط یک نقطه آغاز است. به قول حافظ شاعر عارف ایرانی در قرن ۱۳ام میلادی عنوان میکند:
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
استبداد تاریخی که در طول قرون قوانین مستبدانه را بر کشور حاکم ساخته است با یک فشار سرنگون نمیشود. این نیازمند تفکر عمیق، پشتکار و باور به امید به عنوان سلاح اصلی تلاش و کوشش دارد.
با وجود این شکستها، ایرانیان هیچگاه این مقدار به ساختن جامعهای دموکراتیک حقیقی نزدیک نبودهاند، که جمهوری شهروندان میتواند، راه را برای خروج از خشونت (به ظاهر ناپایان) جاری که کشورهای اسلامی را در برگرفته است راهبری کند و نیز جهان را که در حال تجربه کردن بحران پایان ناپذیر نظام سرمایه داری است برهاند.
برای انجام این امر، لازم است تا دستیابی به اهداف انقلاب ایران که همانا- استقلال، آزادی، دموکراسی و رشد و توسعه با هدف ریشه کن کردن فقر در هماهنگی با طبیعت است تلاش خود را ادامه داد. ما نیازمند یک فشار نهایی هستیم.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
اقای دلخواسته
همه میدونیم این رژیم یک کودتای کثیف توسط کسانیست که قرار بود معتمد مردم باشند.ولی الان راه عملی به زیر کشیدن این کدخدای دزد به نظرتون چیه
یکشنبه, ۲۶ام بهمن, ۱۳۹۳