پیش از خواندن این نوشتار، از خوانندگان خواهش می کنم، اگر نوشتار چند سال پیش نگارنده را نخوانده اند، و یا برای یادآوری و مقایسۀ مواضع نگارنده، و همچنین برای آنکه بهتر بتوانند موضع کنونی نگارنده را دریابند، نگاهی به آن نوشتار بیاندازند، که در سایت خوب «روشنگری» نیز درج شده بود، اما اکنون دسترسی به مطالب پیشین این سایت، متاسفانه ممکن نیست. با سپاس از گردانندگان سایت گرامی «دیدگاه»، که هنوز هم مطالب گذشته را در بایگانی خودشان نگهداری می کنند!

اینجا

ترور کارکنان نشریۀ طنز فرانسوی «شارلی اِبدو» موجی از خشم و همبستگی جهانی را علیه افراطی گری مذهبی، بویژه فاناتیسم اسلامی، برانگیخته است. این نشریۀ فرانسوی تقریبا همانند گاهنامۀ «توفیق» ایرانی پیش از انقلاب ۵۷ بوده است، با این تفاوت، که هفته نامۀ «توفیق» بیشتر می کوشید نشریه ای طنزگونه با مایه های اندک سیاسی-اجتماعی باشد، اما این نشریۀ فرانسوی بسیار بی پرواتر، بسیار پرآوازه تر و بویژه با دیدگاهی «مذهب ستیزانه» بوده است- توجه داشته باشیم، که «مذهب ستیزانه»، لزوما به معنی «آتئیست» و افشاگرانه علیه «ماهیت» مذهب نیست. برای آنکه بهتر بتوانیم فرق میان «مذهب ستیزی» و «آتئیسم» را نشان بدهیم، می بایست یادآور شویم، که «آتئیسم» (نفی خداوند) و یا تبلیغ «بیخدایی»، از دیدگاهی ماتریالیستی به فلسفه و جهانبینی می نگرد و پایۀ اندیشۀ خود را در نفی ماوراءالطبیعه می گذارد. «آتئیسم» از دانش یاری می گیرد و از همۀ تاریخ جهان مادی سخن می گوید و اثبات می کند، که هرآنچه هست، همانا جهان مادی است و هیچ خدایی این جهان پهناور را نیافریده است. «آتئیسم» اصولا داستان آدم و حوا، بهشت و جهنم، فرشتگان و شیطان را رد می کند و تاریخ رشد اندیشۀ دینی را در زندگی واقعا مادی بشر جستجو نموده و به کاوش در همۀ گوشه های تاریک و روشن تاریخ بشریت می پردازد-از نخستین جرقه های «آنیمیستی» در پندار انسان دوران پارینه سنگی آغاز می کند، که بازمانده هایش را هم اکنون نیز نزد قبایل ابتدایی سرخپوستان آمازون، آفریقا، پاپوآ-گینۀ نو، جاوه، اسکیموهای سیبری و نیز حتی در میان متمدن ترین مردم پیشرفته ترین کشورهای جهان و همۀ دینهای بزرگ و کوچک می توان مشاهده نمود. «آنیمیسم» تاریخی به اندازۀ تاریخ پیدایش بشر بر روی کرۀ زمین دارد. در هر گوشه ای، کم یا بیش، پررنگ یا کمرنگ، «آنیمیسم» را می توان دید. اصولا، آنگونه، که گئورگی پلخانوف در «کندوکاوهای دینی در روسیه» و با اتکاء به پژوهشهای دانشمندان گوناگون، می گوید، دین بدون «آنیمیسم»، نمی تواند وجود داشته باشد.
سخن ما در اینجا پرداختن به روند رشد اندیشۀ دینی از دوران آدمیان نخستین تا امروز نیست، بلکه این یادآوری کوتاه را از این روی لازم دانسته ایم، که نشان دهیم تبلیغ «آتئیسم» چیست و چرا «خداناباورانه» می باشد. اما، همین «بیخدایی» را اگر با «دین ستیزی» مقایسه کنیم، می توانیم بروشنی ببینیم، که «دین ستیزی» هیچگونه پشتوانۀ «دانشورانه» و «ایدئولوژیک» روشن و هیچگونه توضیحی را در مبارزه با کلیسا و مسجد و … لازم به شمار نمی آورد. فرق مهم و پایه ای این دو رویکرد، در این است، که «آتئیسم» بر دانش تکیه دارد و به «پروپاگاند» می پردازد، در حالیکه، «دین ستیزی»، صرفا به «آژیتاسیون» دست می زند، یعنی کمتر با اندیشه ورزی و استدلال، بلکه بیشتر با تحریک احساسات سر و کار دارد و «پرووُکاتور» است، نه «پروپاگاندیست» و «منقد».
اکثریت رفقای چپ ایرانی برای گریز از افتادن به دام «دین ستیزی»، حتی به عناصر پایه ای «آتئیسم» نیز توجهی ننموده و با این گوشه از اندیشۀ ماتریالیستی آشنا نیستند. از همین روی است، که در این ۳۵ ساله، با آنکه حکومت فاشیسم مذهبی را با همۀ وجود خودشان حس کرده اند، حتی یک مقاله دربارۀ «آتئیسم» ننوشته اند و اصولا، «نقد دین» را از وظایف و در دستور روز خودشان نمی بینند! گویی تقسیم وظایف ناگفته و نانوشته ای هست، که بر طبق آن، هرگونه نقد دین و زدن پنبۀ ایدئولوژیک آخوندهای حاکم بر کشورمان، از وظایف لیبرالها و دست راستی هاست! و حتی تبلیغ برای «سکولاریسم» را هم چپهای ما بسیار کمتر از جناحهای رقیب در اپوزیسیون انجام می دهند، زیرا می پندارند به اینگونه بحثها نیازی نیست، بویژه اینکه «دیگران» سرگرم تبلیغ «سکولاریسم» هستند! اما، می بایست توجه داشته باشیم، که همۀ سازمانها و گرایشهای «اپوزیسیون» دارای برداشت یگانه ای از مقولۀ «سکولاریسم» نیستند.
به یاد بیاوریم، که «مناظرۀ ایدئولوژیک» را خود جمهوری اسلامی پذیرفته و از موضع اپورتونیستی حزب توده و «اکثریت» برای کوبیدن اندیشۀ مارکسیستی بهره جسته بود. نه تنها این مبارز طلبی جمهوری اسلامی در عرصۀ ایدئولوژیک، بلکه همچنین، شیوۀ فرمانروایی چپاولگرایانه و بسیار جنایتکارانۀ آخوندهای حاکم، به ما این حق و بهانه را می دهد، که همۀ ارکان ایدئولوژیک این رژیم را به نقدی اصولی بکشیم و از دیدگاه ماتریالیسم تاریخی، بتوانیم «آتئیسم» را تبلیغ کنیم. با توجه به این موقعیت خود-ویژه، آنکه به تبلیغ «آتئیسم» و «سکولاریسم» نمی پردازد، نمی تواند خودش را «چپ» و مارکسیست بنامد.
پس از فروپاشی دژ سوسیالیسم لنینی-استالینی، بسیاری را گمان بر این بوده است، که «مارکسیسم» در برابر اندیشۀ سرمایه داری شکست خورده است و برخی هم گمان برده اند، که گویا اگر آلترناتیوی در برابر درنده خویی امپریالیسم وجود داشته باشد، این «آلترناتیو» را لزوما می بایست در شیوۀ سرمایه داری غرب و بازار «آزاد» جستجو نمود، و با شیوۀ اندیشه و فرمانروایی دینی، آنهم مذهب شیعه، و یا «طالبان» و غیره هم می توان کنار آمد!
شمشیر را باید از رو بست: نقد دیدگاههای خنده دار اقتصادی جمهوری اسلامی، به جای خود؛ نقد دیدگاههای ماوراءالطبیعۀ جمهوری اسلامی نیز بسیار جالب و لازم می باشد. و این، گرچه تقابل و رد کردن اندیشۀ دینی برای ادارۀ کشور می باشد، لزوما به معنی جنگ فیزیکی با باورمندان به دین و شهروندان پیرو آموزه های نیایش به درگاه پروردگار موهوم نیست، بلکه برعکس، با باور به اینکه رژیم اهریمنی جمهوری اسلامی را تنها و تنها در مبارزۀ مسلحانۀ توده ای و سرتاسری می توان و باید سرنگون نمود، پیش از فرارسیدن آن روز خوب، می بایست مردم کشور را در ذهنیت و باورهایشان به دمکراسی و سکولاریسم، آماده و بسیج نمود. به تبلیغ و ترویج ایده های «سکولاریسم» و «آتئیسم»، از این روی نیازمندیم. . باید به یاد داشته باشیم، که بر اساس آزادی عقیده و دین، که پایۀ هر جامعۀ سکولاری می باشد، شهروندان آزاد هستند هرگونه دینی را بپذیرند و یا به هیچ دینی باور نداشته باشند. شهروندان می توانند انجمنهای دینی خودشان را برپا داشته و حتی به تبلیغ و ترویج دین و آیین خودشان سرگرم باشند. در برابر اینگونه گرایشهای دینی، گرایش «آتئیستی» نیز می بایست بتواند به تبلیغ و ترویج دیدگاههای ماتریالیسم تاریخی و دلایل رد کردن دین و ماوراءالطبیعه بپردازد. در این نکته، نیازی به نبرد فیزیکی میان شهروندان جامعه نیست، بلکه این تقابل دو دستگاه اندیشه در محیطی دمکراتیک می باشد.

روش نشریۀ فکاهی «شارلی اِبدو» نه بر پایۀ «آتئیسم» دانشورانه و پروپاگاند، بلکه بر پایۀ «آژیتاسیون» بوده است. همین موضع نمایانگر تقابل «آنارشیسم» و «سوسیالیسم دانشورانه» می باشد. آنارشیستها به جای پرداختن به ریشۀ مسائل، همواره و در هر مقطعی، سرگرم «آژیتاسیون» و «پرووُکاسیون» بوده اند. و فرانسه در سده های گذشته، همواره یکی از مراکز مهم «آنارشیسم» و نمایندگان پرآوازۀ آنارشیسم بود- از بابیوف گرفته تا بلانکی و پروودون. روش آنارشیستها همواره بسیار پرغوغا، بسیار با حرارت، و بسیار تند و تیز بوده است. از همین روی نیز، آنارشیستها اینگونه رفتار خودشانرا به «رادیکالیسم» منتسب کرده اند، در حالیکه «رادیکالیسم» یعنی پرداختن به ریشۀ مسائل، نه اینکه امواجی خروشان و گذرا را در سطح آب بوجود آورده و به اساس مسائل دین، اقتصاد و … نپردازیم. مبارزه با دین بدینگونه انجام نمی شود، که مانند آخوندها به پایین تنه و مسائل جنسی توجه نموده و آخوند و کشیش را در حین انجام عملیات آنچنانی به تصویر بکشیم، و برای مبارزه با حجاب اسلامی، عکسهای پورنوگرافیک بگیریم و تقویم پورنوگرافیک بفروشیم- آنگونه، که حکمتیستهای ما انجام داده اند!!! اینگونه کارها نمود آشکار «آنارشیسم» می باشند. چرا؟ چون ریشه در «آژیتاسیون» و «پرووُکاسیون» دارند و با تحریک احساسات سر و کار دارند، نه با اندیشه بر پایۀ دانش و دیدگاه دانشورانه. لخت شدن و به نمایش گذاردن اندام را نه از دیدگاه «گناه» و اندیشۀ دینی، بلکه از دیدگاه تاثیری، که انجام دهندۀ اینگونه عملیات به دنبالش می باشد، باید بررسی نمود. تاثیری، که چنین کسی به دنبالش می باشد، اگر او آدمی سیاسی است (و یا حتی غیرسیاسی)، مسلما تاثیری بر احساسات مردم می باشد. و باز، مسلما، تاثیر احساسی، نمی تواند تاثیر خردورزانه باشد.
«آنارشیسم» کاری به ریشه یابی و دیدگاه دانشورانه ندارد. «آنارشیسم» همواره به «آژیتاسیون» و «پرووُکاسیون» تکیه داشته است. هرگونه واکنش خشمالودۀ آنی («اسپونتانت»)، گونه ای «آنارشیسم» است. هرگونه تروری، نمودی از «آنارشیسم» می باشد- چه این ترور از سوی گروه «خود-مارکسیست-خوانده»، چه از سوی گروهی مذهبی، چه از سوی باندهای جنایتکار، چه از سوی هرگونه دولتی طرح، تبلیغ و یا به اجرا گذارده شود.
آنارشیسم را از دیدگاه «روانشناسانه» اگر بخواهیم بررسی کنیم، واکنشی است، که صرفا بر اساس تحریک عصبی بنا می گردد. چنین تاثیری را، که از عکسهای لختی، از کاریکاتورهای چهره ای خیالی از پیامبر اسلام بر تن خوک یا سگ به دست می آید، هرگز نمی توان «پروسه ای کامل» از روند شناخت و دیدگاهی «دانشورانه» دانست. این تنها و تنها بر اساس تحریک عصبی و ایجاد واکنش آنی استوار است. بسا امکان دارد در پشت پرده، در اتاقهای ستاد استراتژیک جنگهای روانی، چنین سناریویی را در نظر داشته باشند: ایجاد تنش در کشورهای مسلمان و به آشوب کشیدن اینگونه جوامع، بمبگذاری، حمله به سفارتخانه ها، سوزاندن کتابخانه ها، حمله به انجمنها و سندیکاها و … نتیجه چه می شود؟ دور شدن جامعه از روشنفکران و پیشروان کارگری، افتادن دور به دست آخوندهای مرتجع. تغاری بشکند، ماستی بریزد، جهان گردد به کام کاسه لیسان، و کشور برای ۵۰ سال آینده از قافلۀ تمدن جا بماند.

نقش سکس در نگاه آخوند و در نگاه کاریکاتوریست فرانسوی

در خبرها آمده است، که این مجلۀ فکاهی فرانسوی در نظر دارد کاریکاتور دیگری از پیامبر اسلام را منتشر کند با این حکم: همه چیز بخشیده شده است! تیراژ این مجله ۶۰۰۰۰ بوده است، آنهم در شهر بزرگی مانند پاریس با ۱۲ میلیون جمعیت. گفته می شود، که تیراژ این مجله پس از حملۀ تروریستی به یک میلیون رسیده است و قرار است نسخۀ تازه با کاریکاتور محمد را در ۳ میلیون نسخه منتشر کنند! اینگونه کاریکاتورها به هیچوجه بازگو کنندۀ ماهیت اسلام و روشنگر برای شناخت واقعی از اسلام نمی توانند باشند. همۀ حرف کاریکاتوریست به همان نقطه ربط پیدا می کند: به ناحیۀ کمر به پایین. این را حتی در عمامۀ کاریکاتور هم می توان تشخیص داد: بیضه ها و آلت تناسلی آویزان شده از پشت سر! آیا این نشانه ای از بیماری جنسی کاریکاتوریست پرووُکاتوریست نیست، که همیشه اصرار عجیبی دارد کاریکاتورها را به ناحیۀ مورد علاقۀ خودش ربط بدهد؟ اگر آخوند هر روز و هرشب، همۀ مسائل جامعه را به همان نقطۀ کمر به پایین ربط می دهد، می توان درکش کرد. آخوند است و انتظار دیگری از او نیست. اما اگر کاریکاتوریستی باشد، آنهم از مرکز دمکراسی و تمدن اروپایی، دانش آموخته هم باشد، یعنی زیاد هم بیسواد و اُمُل نباشد، اما باز فکرش به اندازۀ طلبۀ روستازادۀ بیسواد و اُمُلی باشد، که در حوزۀ جهلیه به خواندن مسائل مربوط به کمر به پایین سرگرم است، آنگاه نمی توان چندان فرقی میان این دو «پدیدۀ» بیمار جنسی قائل بود! تنها فرقشان شاید این است، که یکی شان «او له له!»، و دیگری «ولاکن من هم خوف همین معنا را داشته ام»!
موضوع آنگاه وارد فاز کمدی-تراژیک می شود، که عکسهایی از کاریکاتوریست فرانسوی منتشر می شوند، که پشت سرش، روی دیوار، در میان چندین عکس، یکی دو تا عکس هم از استالین چسبانده اند! اینجاست، که برخی از «رفقا» داغ دلشان تازه می شود و درمی یابند، که جناب کاریکاتوریست فرانسوی، اتفاقا، اتفاقا، استالینیست و کمونیست هم بوده است. حالا کجای اینگونه کاریکاتورها با مکتب مارکس جور درمی آید؟ این دیگر از وظایف «رفقا»ست، که این موضع «تئوریک» را توضیح بدهند.
باید توجه ویژه ای داشته باشیم، که منظورمان هرگز تایید جنایتکاران و تروریستها نیست، زیرا «تروریسم» نیز گونه ای از نمودهای «آنارشیسم» می باشد. نگارنده حتی «تروریسم» سازمانهای چریکی چپ را «انحراف آنارشیستی از مواضع مارکسیسم» ارزیابی نموده است. خوانندگان با نقدهای نگارنده آشنا هستند. بنا بر این، با هرگونه عملیات تروریستی، و به دست هر گروه و گرایشی باشد، بشدت مخالف بوده و هرگونه ترور را «جنایت» به شمار می آورم. آن اندیشه ای، که تکیه بر مردم دارد و برای جامعه ای انسانی و دمکراتیک می رزمد، با هرگونه ترور باید مخالفت آشکار خود را ابراز نموده و به همبستگی مردم جهان علیه اینگونه ددمنشی ها یاری برساند.
اما، چپی، که مقهور موج گستردۀ اعتراض علیه تروریسم در فرانسه می شود و آنارشیسم را تشخیص نمی دهد، همواره بصورت مستقیم (با دستان خودش) و یا بصورت غیرمستقیم (با دستان افراطی های گوناگون) به تنشهای نادرست در جامعه دامن می زند- تنشهایی، که همچون موجهای کوبنده، جامعۀ انسانی را به میان دریای خروشان عقب می رانند و همه چیز را به نابودی می کشانند.
هم اکنون در اروپا همۀ مسائل طبقاتی (بیکاری، گرانی، سیاستهای ریاضتی، آمار بزهکاری در میان جوانان، جدایی میان مهاجران و مردم بومی و …) به فراموشی سپرده شده اند و تنها مساله، مبارزه با اکسترمیسم اسلامی است. در سایۀ همین جو ضد اسلام افراطی، همۀ سیاستمداران و سیاست بازان برای فریب مردم به جلوی صف تظاهرات آمده اند. اینک اروپا برای سختگیریهای بیشتر علیه پناهجویان آماده می شود. یزودی شاهد تصمیمهای سختگیرانۀ اتحادیۀ اروپا و پیوستن ارتش این کشورها به نیروهای آمریکا در جنایتهای تازه خواهیم بود.

به یاد داشته باشیم، که جمهوری اسلامی با کمک همین فرانسه بر سر کار آمد. علی شریعتی در همین فرانسه تبدیل به «دکتر شریعتی» شد، بنی صدر، بختیار هم در فرانسه پرورش یافتند، خمینی هم در فرانسه تبدیل به «امام» شد. همچنین، فراموش نکنیم، در همین فرانسۀ «مهد دمکراسی» ترور دکتر شاپور بختیار با دستهای پشت پردۀ فرانسه انجام شد. در اتریش، ترور دکتر قاسملو و یارانش، در آلمان، ترور دکتر شرفکندی و یارانش، سلاخی فریدون فرخزاد بسیار وحشتناکتر بودند. ترورهای دیگری در همین اروپا به دست جمهوری اسلامی انجام شده اند، اما هیچکدام از اینها چنین واکنشی را برنیانگیخت. زیرا اینها ترور علیه شهروندان خارجی و به دست دولتی خارجی بودند. بنا بر این، دمکراسی فرانسه، حقوق بشر و دمکراسی آلمان و دیگر کشورهای اروپایی از کنار این ترورها، تا جایی، که توانسته است، آرام گذر کرده است.
بزرگترین جنایتهای تاریخ را در قتلهای زنجیره ای، در کشتار زندانیان سیاسی در سالهای ۶۰، ۶۷ شاهد بوده ایم. می خواهم این را یادآور شوم، که اگر یک نفر را بکشی، قاتل هستی، اما اگر در جنگ و یا دعوای بزرگی شرکت کنی و ۱۰۰ نفر یا هزار نفر را بکشی، آنگاه «قهرمان» خواهی بود! البته این قضاوت عوامانه ای است، که برای پوشش جنایت به کار می آید، اما از دیدگاه انسانی، جنایت بزرگ، گناه بزرگتری است. ترور ۱۷ تن از شهروندان فرانسه و یا هر کشور دیگری، جنایت بزرگی است و باید علیه این جنایت برخاست. اما جامعۀ روشنفکری ایران باید تکلیف خودش را روشن کند: اگر روش این کاریکاتوریستها را تایید می کند، باید توضیح بدهد چرا در برابر درنده خویی رژیم آخوندی با همین روش به مبارزه نمی پردازد؟ چرا مقالات افشاگرانه دربارۀ «آتئیسم» و نقد توضیح المسائل آخوندها را هر روز و هرشب تبلیغ نمی کند؟ اما، اگر روشنفکر ایرانی فرق میان مبارزۀ ایدئولوژیک با رژیم اسلامی و «پرووُکاسیون» آنارشیستی را می فهمد، چرا جرات نمی کند این را اعلام نموده و همزمان، که تروریسم ارتجاع مذهبی را محکوم می کند، چرا روش نادرست این کاریکاتوریستها را افشا نمی کند؟

۱۴ ژانویۀ ۲۰۱۵

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com