با خجالت کمی نگاه میکند و کمی بعد سرش را به زیر میاندازد. قامتش به اندازه یک کودک پنجساله است اما میگوید روی کوره کار میکند. ناخودآگاه نگاهم به دستهایش میافتد، یعنی این دستهای ضعیف که الان مدادرنگی را گرفته تا ساعاتی دیگر خشت را درون کوره آتش مینهد؟ اغلب کودکان درس میخوانند تا تفریح کنند اما، برای حسین و امثال حسین درس خواندن خودش یعنی تفریح، او همراه پدرش در کوره آجرپزی کار میکند و چون وقتی برای مدرسه رفتن ندارد به انجمن یاریگران خورشید آورده شده تا به یاری آنها از نعمت سواد محروم نشود. بهراستی خورشید واقعی کیست؟ کودکی که با وجود اینکه دوست دارد مثل همه بچهها بازی کند باید کار کند و نانآور خانواده باشد؟ یا مسئولی که با وجود اینکه در حوزه وظایف یا حتی اختیاراتش نیست اما دیگران را با خود برای کمک به این کودکان همراه میسازد و برایشان کلاسهای درسی میسازد؟ یا آن پزشکی که بهصورت داوطلبانه بچهها را مداوا میکند یا مددکار، معلم، مستخدم و همه آنهایی که بدون چشمداشت مالی باری از دوش اینها برمیدارند؟ نمیدانم کدامشان خورشید است اما میدانم اگر خورشید نبود تاریکیهای این دنیا چشم همه را کور میکرد و میدانم اگر به تعداد همه آدمها خورشید بود دیگر دنیا هیچ جای تاریکی نداشت.
انجمن یاریگران خورشید سال گذشته در جریان بازدید یکی از اعضای شورای شهر تهران، از منطقه محرومی واقع در جنوب شرقی تهران نزدیک خاورشهر به نام روستای محمودآباد شکل گرفت. این روستا در امتداد کورههای آجرپزی که از قدمتی صدساله برخوردارند ایجاد شده و با توجه به اینکه اکثرساکنان این منطقه پای کورهها کار میکنند تعداد زیادی خانه گلی در اطراف آنها ساخته شده که مربوط به ساکنان است. این انجمن به یاری چندین مددکار، پزشک و معلم با هدف ارائه خدمات به کودکان محرومی که در این نقطه از پایتخت زندگی میکنند و در کورهها به کار گرفته میشوند تاسیس شد.
بیماری کودکان را نابود میکند
یکی از اعضای شورای شهر که متولی احداث این مجموعه است، میگوید: در ابتدا هدف اصلی از احداث این انجمن آموزش کودکان جامانده از تحصیل که یا به دلیل ساعات کار طولانی یا تابعیت افغانی از سواد محروم میشوند بود اما، بعد از جمعآوری و ارجاع کودکان ساکن در یکی از کورهها به این مرکز مشخص شد آنها از مشکلات سلامتی و بهداشتی بسیاری رنج میبرند که این بیماریها حتی بعضی از آنها را در معرض نابودی قرار داده بود. بنابراین واحد بهداشتی نیز کار خود را آغاز کرد که با بررسی میزان سلامت کودکان نسبت به برطرف کردن بیماری یا تامین هزینه جراحی برای موارد خاص و انتقال به مراکز درمانی اقدام میشود. فاطمهدانشورمیافزاید: هفت کانکس کلاسهای درسی فقط جوابگوی کودکان یک کوره است و قرار است در آینده با مساعدت مسئولان برای شش کوره دیگر هم کانکسهایی اختصاص داده شود. همه کسانی که اینجا کار میکنند به صورت رایگان و نیمهرایگان، با هدف کمکرسانی به کودکان بیدفاع نماینده کار خیر شدهاند و به مدد ایثار این افراد کودکان زیادی در اینجا بازتوانی شدند. این مجموعه داخل مرکز درمانی شهید عراقی قرار دارد و مسئولان این درمانگاه با همکاری با مجموعه شهرداری و متولیان خورشید قسمتی از زمین درمانگاه را به این کار اختصاص دادهاند.
زیاد دور نیست، مسئولان بیایند
او در ادامه بازدید از کلاسها میگوید: همه این کودکان و والدینشان واقعا محرومند و شاید بتوان گفت زیر خط فقر زندگی میکنند از سویی باید گفت چرا در کشوری که وزارتخانهای با عنوان رفاه و تامیناجتماعی وجود دارد و این منطقه هم چندان دورافتاده نیست و با محل سکونت ما شاید کمتر از یک ساعت فاصله داشته باشد هیچ مسئولی تا بهحال حتی به بهانه بازدید از این نقاط هم به اینجا سری نزده؟ این افراد در همان شهری که ما هستیم زندگی میکنند اما وقتی تصاویر این مناطق را منعکس میکنیم همه فکر میکنند مربوط به شهرستانهای دور و زمانهای گذشته است و کمتر کسی باور میکند تهران هنوز هم کوخنشین داشته باشد. این انجمن با کوشش و بودجه شهرداری کار میکند در حالی که این وظیفه وزارت رفاه است که برای سواد و بهبود سطح زندگی این افراد تدبیری بیندیشد. دانشور ادامه میدهد: از سوی دیگر جمعیت زیادی از این بچهها به کار گرفته میشوند و جدای از شرایط ناگوار و خطرناک کار آجرپزی، باید از مسئولان وزارت کار، تعاون و رفاه اجتماعی پرسید چرا کودکی که کمتر از ده سال سن دارد باید ازسوی کارفرما به کار گرفته شود و هیچکس در این مساله دخالتی نکند؟ این عضو شورای شهر همچنین با اشاره به وضعیت سلامتی و بهداشت این بچهها و بیماریهای جسمی و روحی زیادی که با آن درگیرند، عنوان میکند: در کنار کمتوجهی مسئولان دولت در وزارت رفاه از وزارت بهداشت هم انتظار میرود با توجه به اینکه این منطقه با محل زندگی ما فاصله کمی دارد و همه این افراد وضعیت بهداشتیشان ناگوار است یک واحد بهداشتی مستقل برای این مردم تاسیس شود. بعضی از مردم اینجا در اثر امراض شبهوبا یا بیماریهایی از این دست فوت میکنند که سالها پیش ریشهکن شده است. او در ادامه میگوید: یک گروه پزشکی بچههای این مدرسه را معاینه کردند. پزشکان بعد از بررسیها گفتند این بچهها به دلیل سوءتغذیه اغلب کمخونی دارند و هرچه بزرگتر میشوند کمخونی آنها شدیدتر میشود. این بچهها در کورههای آجرپزی زندگی میکنند. کف اتاقهایشان را تخته انداختهاند که سرما و رطوبت کمتر اذیتشان کند اما بیشترشان زانودرد دارند. فاطمه دانشور در خاتمه میگوید: ایران کشوری ثروتمند است و درست است که فقر در همه جای دنیا وجود دارد اما شدت فقر میزان عقبافتادگی یک کشور را نشان میدهد زیرا، این دولتها هستند که در کشورهای توسعهیافته به یاری قشر خیلی ضعیف اقتصادی میشتابند.
زندگی در محل نگهداری سگ!
دیبر انجمن خورشید و مدیر این مجموعه میگوید: هفت، هشت سال پیش وقتی پدران و مادران برای کارکردن داخل کورههای آجرپزی میرفتند، بچههای آنها سرگردان میشدند. بعد سولهای را برای نگهداری این بچهها آماده کردند. وقتی از آن سوله دیدن کردیم، وضع تکاندهندهای داشت. آن سوله پیش از اینکه برای نگهداری بچهها استفاده شود، جایی برای نگهداری سگها بود و زنجیرهایی که سگها را با آنها بسته بودند و حتی فضولات سگها در محوطه آن وجود داشت. برای نجات بچهها از آن شرایط ابتدا مقدمات کار برای راهاندازی یک انجمن خیریه برای این کودکان با کمک خانم فاطمه دانشور عضو شورای اسلامی شهر تهران ایجاد شد. مرضیه محمدحسنی میگوید: بچههایی که در اینجا درس میخوانند بچههایی آسیبدیده و اغلب آنها بازمانده از تحصیلند. آنها در خانههایی زندگی میکنند که اغلب یا بیسرپرست هستند یا پدرانشان کارگران بسیار کمدرآمدند و بچهها ناگزیرند کار کنند برای همین هم فرصتی برای رفتن به مدرسه ندارند. ما کتابهای درسی و وسایل کمک آموزشی را به صورت رایگان بین این بچهها تقسیم میکنیم. همچنین یک کانکس به وسایل بازی اختصاص داده شده و چون اکثر این بچهها وقت و امکانات بازی کردن را ندارند سعی کردیم با این کار تا حدودی این امکان را ایجاد کنیم. او با اشاره به همکاری شهرداری منطقه بیست و مسئولان درمانگاه شهید عراقی با این انجمن میگوید: اگر پیگیری مسئولانی مثل خانم دانشور و عنایت شهرداری منطقه و مسئولان این درمانگاه نبود اینجا تاسیس نمیشد. او همچنین از قول مساعد شهرداری برای فنسکشی اطراف درمانگاه و آوردن وسایل بازی روبه روی کانکسها خبر داد.
خانههای لخت
حالا از کنار خانههایی میگذریم که در دارد، دیوار دارد، حتی پنجره هم دارد ولی فقط همینها را دارد و بس. اغلب سکونتگاههای کارگران اطراف کورههاست. چندین اتاق چسبیده بههم که با خشت و گل بنا شده و لازم نیست زمینلرزه بیاید تا فرو بریزد بلکه کوچکترین تکانی آن را به تلی از خاک بدل میکند. همه زنان و کودکان از اتاقها بیرون میآیند و با لبخند به ما خیره میشوند. روبهروی یکی از اتاقکها پیرمردی ایستاده که از ناحیه پا معلول است ما را به داخل خانهاش که یک اتاق سه در چهار متر است، دعوت میکند. با نگاهی سطحی به داخل میفهمم هیچ چیز داخل خانه نیست، فقط یک فرش کهنه کف اتاق افتاده با کمی خرت و پرت همین و بس، اما وقتی صحبت میکند نه از فقر گلایه میکند و نه از نداشتههایش میگوید. او که جانباز جنگی است حتی از گذشتهاش هم چیزی نمیگوید فقط ناراحت همسرش است که او را ترک کرده و دیگر برنمیگردد. کمی آنطرفتر پدری زندگی میکند که دخترش را داخل خانه حبس کرده و نمیگذارد به مدرسه بیاید و ما از غیبت پدر خانواده استفاده کرده به داخل اتاق میرویم. اینجا هم مثل اتاق قبلی کوچک است اما با این تفاوت که چهار نفر در این فضا ساکنند. وقتی توی اتاق را نگاه میکنم از یک تخت دو نفره کمی بزرگتر است. دختر که نامش فاطمه است میگوید برای رفتن به حمام با آتشزدن چوب آب گرم میکنیم و برای دستشویی باید یک کیلومتر راه برویم، وقتی از او میپرسیم آرزویت چیست حتی نمیداند آرزو یعنی چه و وقتی برایش توضیح میدهیم چی دوست داری برایت بخریم با غرور میگوید پدر و مادرم همه چیز برای من مهیا کردهاند. شاید فقیر باشند یا حتی بیسواد اما انسانند. آنها از درد محبت مینالند، با غرور نداشتههایشان را مخفی میکنند مثل همه ما هرروز با نور همین خورشید بیدار میشوند و شب با رفتن همین خورشید به خواب میروند. کاش ما هم از خورشید بیاموزیم بیدریغ ببخشیم. کاش بتوانیم برای لحظهای شادی ببخشیم به لبانی که یک عمر منتظر لبخند است.
روزنامه آرمان
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.