برگردان: لیلای لیلی‌، کاظم میرآبادی

سه سال پیش در اواخر اکتبر ٢٠١١, جهانیان شکست نهایی جماهیر لیبی -نامی که دولت لیبی تا سال ٢٠١١ که سرنگون شد به آن شهرت داشت و مفهوم دقیق آن’ دولت توده ها’ است- را در برابر یورش عظیم ناتو, هم پیمانان منطقه ای و همدستان محلی اش به نظاره نشستند.

برای قدرتمندترین پیمان نظامی جهان این [عملیات] هفت ماه به طول انجامید – همراه با صرف قدری کمتر از یک تریلیون دلار مخارج نظامی در سال – تا اینجماهیر (کشوری با جمعیتی معادل ولز) را به طور کامل نابود کند و یک عملیات مشترک توسط نیروهای ویژه ی بریتانیا-فرانسه-قطر لازم بود تا کنترل پایتخت سرانجام به دست گرفته شود. در مجموع, طی ١٠٠٠٠ مورد حمله هوایی, مانند باران بمب بر روی لیبی ریختند, ده ها هزار نفر کشته و مجروح شدند, و این کشور به عرصه ی جنگیِ صدها فرقه ی ستیزه جوی تا دندان مسلح با جنگ افزارهای غارت شده از اسلحه خانه های دولتی و یا مستقیما تامین شده توسط ناتو و هم پیمانانش، بدل شد. انگلیس, فرانسه و ایالات متحد, جنگی را هدایت کردند که یک کشور آفریقایی امن و مرفه را عملا به مدل آموزشی برای ایجاد “دولت ناکام”[۱] تبدیل کرد.libya4

با اینهمه تصویر متعارف لیبی طی سال ها و ماه های منتهی به این تهاجم, تصویری بود از دولتی که  “تازه وارد بازی شده بود” و از روابط گرم و دوستانه با غرب لذت می برد. ماجرای مشهور تونی بلر که در سال ٢٠٠۴ قذافی را در خیمه اش به گرمی در اغوش گرفت به عنوان طلیعه ی دوران جدیدی از “روابط حسنه” تلقی شد، همراه با هجوم مشتاقانه ی کمپانی های غربی برای کسب و کار در آن کشور آفریقایی غنی از نفت و انصراف قذافی از تهدید هسته ای  که آشکارا بر روح جدید اعتماد و تشریک مساعی میان لیبی و غرب دلالت داشت.

علی رغم اینهمه, این تصویر اصولا افسانه ای بیش نبود. بله, تحریم ها متوقف و روابط دیپلماتیک از سر گرفته شدند؛ اما اینها هیچ یک نمایانگر اعتماد و دوستی بازیافته نبود. قذافی خود هرگز نظرش را در این خصوص که نیروهای استعمار کهنه و نو، همچنان دشمنان خونی اتحاد و استقلال آفریقا بودند تغییر نداد؛ و ایالات متحد, بریتانیا و فرانسه به سهم خودشان, به انزجار از اعتماد به نفس و استقلال سیاست خارجی لیبی تحت رهبری قذافی ادامه دادند. گروه پیشگام سیاست نفتی آفریقا [۲] (AOPIG) – یک سازمان تحقیقاتی برگزیده ی  ایالات متحد مشتمل بر اعضای کنگره, مقامات نظامی و لابی گرهای صنایع بخش انرژی- در سال ٢٠٠٢ هشدار دادند که نفوذ و قدرت ‘دشمنانی نظیر لیبی’ یقینا افزایش خواهد یافت مگر اینکه ایالات متحد حضور نظامی خود را بر روی قاره آفریقا به نحو چشمگیری افزایش دهد. با این حال, به رغم شکل گیری ‘روابط حسنه’ , همانطور که در پیام های دیپلماتیک مکرر از سوی سفارت ایالات متحد با اظهار نگرانی ذکر می شد, قذافی خصمی ثابت قدم در تقابل با حضور این نیروها باقی ماند. به طور مثال در یک مورد که مربوط می شود به سال ٢٠٠۹ به این اشاره شد که: “حضور عناصر نظامی غیر آفریقایی در لیبی یا هرجای دیگر این قاره”  برای قذافی تقریبا عامل نوعی “ناراحتی اعصاب” است. پیام دیگر که  به سال  ٢٠٠۸ مربوط می شود, حاوی نقل قولی است از یک مقامات دولتی لیبی که از حامیان غرب بود: “هیچ اصلاح سیاسی یا اقتصادی واقعی در لیبی به وقوع نخواهد پیوست مگر اینکه قذافی از صحنه سیاسی کنار رود”, که “تا وقتی قذافی زنده است به وقوع نخواهد پیوست”؛ و این مردی را به تصور نمی آورد که در برابر خواست غرب سر فرو آورده باشد. قذافی آشکارا, تحت تاثیر چاپلوسی و تملق غرب قرار نگرفت (آنچه پیام های صادره از سفارت ایالات متحد “اختلافات قابل حل و فصل” می نامیدند)؛ و این در طول دوران “روابط حسنه” کاملاً مشهود بود. در واقع, در اجلاس اتحادیه عرب مورخ ماه مارس ٢٠٠۸, وی به سران دولی که گرد هم آمده بودند هشدار داد که در پی اعدام صدام حسین, یعنی یکی از “دوستان نزدیکِ” سابق ایالات متحد, “در آینده نوبت شما نیز فراخواهد رسید… حتی شما, دوستان آمریکا- نه, من می گویم ما, ما دوستان آمریکا- آمریکا ممکن است روزی حلق آویز کردن ما را به تصویب برساند”. این [سخن] برای دوره ی جدید اعتماد و تشریک مساعی, سخن بسیار درشتی است. طی مدتی که قراردادهای تجاری امضا می شدند, قذافی سرسختانه در برابر حضور نظامی ایالات متحد و اروپایی ها در قاره آفریقا ایستادگی کرد (همراه با رهبری مبارزه علیه حضور اقتصادی غرب) و به خوبی می دانست که این ممکن است به بهای زندگی اش تمام شود. ایالات متحد نیز بر این همه آگاه بود؛ آنها علی رغم تملق ظاهری شان در پشت صحنه نگران و خصمانه باقی ماندند.

با توجه به آنچه ما در حال حاضر در خصوص رخدادهای لیبی می دانیم -هم در  دوره ی به اصطلاح “ایجاد روابط حسنه” در خلال سال های ٢٠٠۴ تا ٢٠١١ و هم بعد از سال ٢٠١١ – لازم است تا از این تجربه برای درک  عملکرد غرب در روابط اش با دیگر کشورها ی جنوب جهانی[۳]  درس بگیریم.

درس اول: در خصوص ایجاد روابط حسنه باید محتاط بود
همانطور که توضیح دادم, دوره ی به اصطلاح ایجاد روابط حسنه, هر چیزی بود به جز آنچه در ظاهر می نمود. ایالات متحد به خصومت ورزی در قبال روح استقلال لیبی ادامه داد- که شواهد ان در مخالفت قذافی با حضور نیروهای نظامی ایالات متحد و اروپا در آفریقا قابل رویت است- و حالا می شود دید که آنها  و انگلیسی ها از این دوره برای فراهم کردن زمینه ی لازم  برای جنگی که سرانجام در سال ٢٠١١ به وقوع پیوست استفاده کردند.

به طور مثال, ایالات متحد از دسترسی جدید خود به مقامات لیبیایی برای برقراری ارتباط با افرادی استفاده کرد که می توانستند در طول جنگ [آینده] به عنوان همپیمان مورد استفاده قرار گیرند. پیام های دیپلماتیک فاش شده نشان می دهند که مصطفی عبدالجلیل, وزیر دادگستری لیبی که حامی غرب بود, میان مقامات ایالات متحد و مقامات دولتی لیبی جلسات مخفیانه ای ترتیب داد که کانال های رسمی معمول را دور می زدند و توسط وزارت امور خارجه و دولت مرکزی قابل نظارت نبودند. او همچنین توانست برنامه ی آزادسازی زندانیان را سرعت بخشد و این به رهاسازی یاغی های گروه ستیزه جوی اسلام گرای لیبی[۴](LIFG)  انجامید که در نهایت به عنوان گروه های ضربت ناتو طی جنگ سال ٢٠١١ ایفای نقش کردند. سرکرده ی LIFG – شعبه ی القاعده در لیبی- در نهایت سرکرده ی شورای نظامی طرابلس شد؛ درست در زمانی که عبدالجلیل خودش رییس ‘شورای انتقالی ملی’ شده بود؛ [شورایی که] توسط ناتو و در پی سقوط جماهیرتاسیس شد.

شخصیت کلیدی دیگری که توسط ایالات متحد در سال های منتهی به تهاجم ساخته و پرداخته شد, محمود جبرئیل بود؛ رئیس هیات توسعه ی اقتصاد ملی از سال ٢٠٠۷, کسی که شش برنامه ی آموزشی برای دیپلمات های لیبیایی ترتیب داد که بسیاری شان متعاقباً استعفا دادند و به محض شروع  شورش و تهاجم در کنار ایالات متحد و انگلیس ایستادند.

سرانجام, هماهنگی دو جانبه ی امنیتی و اطلاعاتی که یکی از ویژگیهای دوره ی “حسن نیت” بود توسط سیا و ام آی ۶ [۵]  به طور بی سابقه مورد استفاده قرار گرفت تا اطلاعات لازم در خصوص نیروهای امنیتی لیبی و عناصر مخالف به دست آید. عناصر مخالفی که, پرورش شان توسط غرب می توانست برای استفاده از آنها در هدایت جنگ [آینده] بی نهایت ارزشمند باشد.

بنابراین درس اول این است که – ایجاد روابط حسنه, به رغم اینکه در ظاهر به معنای بهبود در روابط است, با گسترش فعالیت های جاسوسی و کسب اطلاعات از همدستان بالقوه، و ساختن یک ستون پنجم در درون خود دولت؛ ممکن است عملا یک ‘بازی بلندمدت’ به منظور  بسترسازی باشد برای تجاوز عریان. منظور من این نیست که روابط حسنه با غرب نباید ایجاد شود؛ بلکه صرفا این است که دول جنوبِ جهانی باید با آن با منتهای احتیاط و تردید برخورد کنند. باید دریافت که این برای غرب, به احتمال قریب به یقین, یکی از ابزارهای افروختن شعله های جنگ –یا به نقل ازاد از کلاوزیویتس- “جنگ، به هر وسیله” است. این به ویژه در خصوص ایران نیز صادق است؛ یکی از پذیرندگان جاری جام باده ی زهرآلود که همان ‘روابط گرم تر’ با غرب است. (اگر چه این “گرم شدن” با روی کار آمدن یک کنگره ی صهیونیست[۶]  که برای بازی درازمدت ناشکیباست, می تواند به سادگی همچون یخی آب شود).libya3

 درس دوم: عبارت “تغییر رژیم” تنها واژه ای تحت اللفظی است که غرب در واقع برای فروپاشی کامل اجتماعی [در کشورهای جنوب جهانی] به کار برد

من در تلاش هستم تا از استفاده از اصطلاح ‘تغییر رژیم’ اجتناب کنم؛ چرا که این اصطلاح بر تغییر یک ‘رژیم’ (که معمولا دولتی دیده می شود نسبتا کارآمد و با ثبات،  اما محتملاً  ظالم) به یک ‘رژیم’ دیگر دلالت دارد. اما در طول تاریخ متاخرِ این به اصطلاح ‘تغییر رژیم ها’ از سوی غرب, این چیزی نیست که اتفاق افتاده است. در عراق, افغانستان و لیبی, “رژیم ها”ی موجود با “رژیم ها”ی دیگری جایگزین نشدند, بلکه به ویرانی کشیده شدند و در عوض با ‘دولت های ناکام’ جایگزین شدند، جایی که امنیت عملا از میان رفته است و هیچ نیروی مسلح یگانه ای تا آن حد نیرومند نبوده است که خود را به عنوان یک “دولت” در مفهوم سنتی اش یعنی به عنوان دارنده ی اختیار خشونت قانونی مستقر کند. این امر به ایجاد تفرقه ی اجتماعی و فرقه ای هرچه بیشتر منجر می شود چرا که هیچ گروهی خود را تحت الحمایه دولت نمی بیند و در عوض چشم امید به میلیشیایی دارد  که از مواضع منطقه ای, قبیله ای یا فرقه ای خاص آن گروه دفاع کند- و به این شکل و  با از میان رفتن امنیت به واسطه ی حضور گروه های میلیشیای قدرتمندی که حضورشان باز به  تشکیل دیگر گروه های میلیشیا می انجامد, این مشکل خود را جاودانه می سازد. بنابرین, نتیجه فروپاشی کامل جامعه ی ملی است و به همراه آن نه تنها امنیت, که تمامی واحدهای اجرایی دولت که به طور روز افزون ضعیف تر می شوند.
در لیبی, نه تنها  گروه های میلیشیای فرقه ای گوناگون مانند LIFG  توسط ایالات متحد , بریتانیا و فرانسهدر حین جنگ علیه جماهیر مسلح شدند و قدرت گرفتند, بلکه قدرت آنان به دست  حکومت جدیدِ دست نشانده ی ناتو که متعاقبا بر سر کار آمد نیز تقویت شد. در تاریخ می ٢٠١٢, قانون٣۸[۷], عملا به میلیشیاها مصونیت قضایی اعطا کرد و به آنان نه تنها از پیگرد قانونی درخصوص مجازات برای  جرایم مرتکب شده در دوره ی جنگ علیه جماهیر (جرایمی کاملا موثق از قبیل قتل عام مهاجران و سیاهپوستان لیبی), بلکه در خصوص ارتکاب جرایم “مداومی” که ممکن بود “برای انقلاب ضرورت داشته باشند” نیز مصونیت بخشید. این قانون با تقویت اختیارات قانونی که دو ماه پیش از ان به گروه های میلیشیای مذکور داده شده بود, برای آنها عملا معبری گشود تا مخالفان واقعی یا خیالی خود را کشتار کنند. در ماه مارس ٢٠١٢,  بسیاری از گروه های میلیشیا در قالب یک نیروی پلیسی جدید (کمیته عالی امنیت)[۸] و یک ارتش جدید (سپر لیبی)[۹] تلفیق شدند – که نه فقط به آنان مشروعیت حقوقی بخشید, بلکه آنها را با منابع مادی بیشتری تجهیز کرد تا خشونت و توانایی خود را به منظور تحمیل خواست خود بر مراجع قانونی کشور -و غالبا فاقد قدرت- تداوم بخشند. متعاقبا, این نیروی پلیسی جدید تحت سیطره ی میلیشیا, یک رشته عملیات جنگی شدید را علیه اقلیت صوفی کشور به انجام رساند و در سال ٢٠١٣  زیارتگاه های متعددی را تخریب کرد. در همان سال, آنها طی عملیاتی (موفق) چندین وزارتخانه ی دولتی را به محاصره ی خود درآوردند و دولت را به تصویب قانونی مبنی بر مجرم خواندن حامیان حکومت پیشین مجبور ساختند (حرکتی که با اخراج صدها هزار کارمند از مشاغل دولتی, امنیت [جامعه] را هنوز بیشتر به خطر خواهد انداخت). در این میان در ماه نوامبر سال گذشته  ‘سپر لیبی’ ۴۷ تظاهرکننده ی صلح طلب را در طرابلس قتل عام کرد و متعاقب آن نخست وزیر علی زیدان را ربود. آنها فعلا درگیر جنگی به منظور خلع ید دولت منتخب جدید هستند؛ [جنگی که] از ماه ژوئن که آغاز شده است تاکنون, به بهای زندگی هزاران نفر تمام شده است. این ‘تغییر رژیم’ نیست- آنچه ناتو خلق کرده است یک رژیم جدید نیست, این یک جنگ داخلی ماندگار است.

در حال حاضر هم در لیبی و هم در سوریه, بسیاری از اینکه با افشاندن بذرهای تخریب در کشور خودشان به عنوان پیاده نظام ناتو عمل کردند, پشیمان اند. افرادی که چشم به راه عملیات ‘تغییر رژیم’ با هدایت غرب در آینده هستند, [عملیاتی که قرار است] به دموکراسی های پایدار منجر شود – یا حتی تئوکراسی های دینی پایدار- کافی ست صرفا به لیبی بنگرند تا پاسخ خود را دریافت کند. قدرت نظامی غرب قادر نیست رژیم ها را تغییر دهد, بلکه فقط قادر است جوامع را تخریب کند.

درس سوم: وقتی پای قدرت های نظامی غربی به منطقه کشیده شود, آنها تا ویرانی کامل دولت محلی محقق نشود، منطقه را ترک نمی کنند.

تحمیل جنگ به لیبی در قالب مجوز قطعنامه ی شورای امنیت سازمان ملل متحد (١۹۷٣) آغاز شد؛ قطعنامه ای که صرفا در خصوص ایجاد یک منطقه پرواز ممنوع و ممانعت از ورود نیروهای دولتی لیبی به بنغازی مجوزی صادر کرده بود. این امر طی چند روز حاصل گشت. هرآن چه که ناتو متعاقباً انجام داد, خارج از مفاد آن قطعنامه و بنابرین غیر قانونی بود؛ نکته ای که به شدت از سوی بسیاری از [کشورهایی] که از قطعنامه مزبور حمایت کرده بودند (یا دستکم با آن مخالفت نکرده بودند), مشتمل بر روسیه, چین, آفریقای جنوبی, و حتی برخی از  عناصر اتحادیه ی عرب مورد تاکید قرار گرفت.

صرف نظر از بهانه ی مذکور, به محض اینکه ایالات متحد و انگلستان به صورت نظامی در کشوری که در لیست ضربت شان قرار دارد درگیر می شوند, از آنان نباید انتظار داشت که در چارچوب آنچه مستمسک قرار داده اند عمل کنند. از نظر آنها, UNSC١۹۷٣ این اختیار را به آنان داده تا لیبی را بمباران کنند. مفاد حقوقی صریح اهمیت خود را از دست دادند؛ به رغم استدلال حقوقی اولیه که به آنها اجازه ی مداخله داد، آنها به محض اینکه چراغ سبز را برای بمباران دریافت کردند دست به کار شدند و تا وقتی که جماهیر تخریب و قذافی کشته شد توقف نکردند.libya1

این را می توان با این داستان مقایسه کرد که دزدی به خانه ی یک زن سالخورده می رود و وانمود می کند که مامور قرائت کنتور گاز است، و به محض ورود, او نه به خواندن کنتور گاز که به غارت خانه ی آن زن می پردازد.

این درس آشکارا بیشتر در مورد سوریه صادق است، جایی که ایالات متحد که احتمالا به زودی با انگلستان ائتلاف می کند, ظاهرا “با هدف انهدام داعش” اقدام به حملات هوایی کرده است. با توجه به اینکه هدف اصلی امریکا و انگلیس در خصوص سرنگونی حکومت سوریه موضوعی اشکار است، این روشی که اخیرا در مکالمه برگزیده اند –که در بهترین حالت می شود گفت با بی میلی صورت می گیرد- که در آن از جنگجویان داعش به عنوان دشمنان و نه متحدین دلیر رزمنده برای آزادی یاد می شود را نباید به سادگی باور کرد.

درس چهارم: انهدام دولت های محلی بدون استفاده از نیروی زمینی خارجی ممکن نیست

یکی از سویه های جنگ لیبی که کمتر مورد توجه قرار گرفته است (هرچند که به تفصیل از سوی هوراس کمبل پوشش داده شده), این واقعیت است که پایتخت, طرابلس, به طور کامل توسط نیروهای زمینی قطری که توسط نیروهای ویژه ی فرانسوی و بریتانیایی هماهنگ شده بودند, به تصرف درآمد. (با نقض آشکار UNSC١۹۷٣). در واقع بدون بمباران شدید نیروهای دولتی لیبی توسط ناتو هرگز بخشی یا منطقه ای در لیبی صرفاً توسط نیروهای شورشی تسخیر نشد و برای مدت طولانی تحت کنترل قرار نگرفت. پس از سه هفته ی نخست [جنگ] و پس از اینکه ارتش لیبی بر شورش ها فایق آمد,  و تا وقتی ناتو شروع به بمباران نکرد هیچ نبردی به سود شورشیان تمام نشد. حتی در ان زمان شورشیان عمدتا فقط توانستند شهرک هایی را تصرف کنند که نیروهای ناتو پیشاپیش مقاومت شان را کاملا در هم شکسته بودند- و غالبا چند روز بعد هم توسط ارتش لیبی بیرون رانده می شدند. علاوه بر این, بسیاری از شبه نظامیان مصراته مستقیماً تحت الامر نیروهای ویژه ی بریتانیایی بوده اند.

این وضعیت به معنای آن بود که تصرف پایتخت در هر حال کاری بی نهایت مشکل بود. راه حل, عملیات فجر پری دریایی[۱۰] بود- یورش به طرابلس توسط نیروهای زمینی قطری, دستگاه اطلاعاتی فرانسه و اس.آ.اس[۱۱] بریتانیا, پس از چندین روز حملات هوایی شدید در اواخر ماه آگوست. هرچند این صحت دارد که همپیمانان محلی در زمان وقوع یورش به آن پیوستند و حتی برخی از واحدهای شورشی پیشاپیش از حمله اطلاع داشتند؛ اما واقعیت آن است که سقوط طرابلس به طرزی اعجاب آور, نتیجه ی عملیاتی بود که از سوی خارجی ها برنامه ریزی و اجرا شد.
این حقایق  در حال حاضر شدیدا با وضعیت سوریه مرتبط هستند. در اغلب روزهای سال جاری, کفه ی ترازوی جنگ سوریه بیشتر به سمت حکومت سنگینی کرده است. این نکته به ویژه با بازپس گیری پناهگاه سابق شورشیان حمص در ماه می بیشتر آشکار می شود. اگر چه این موازنه تا حدودی  به واسطه ی  دستاوردهای داعش در عراق تغییر کرد, اما آشکار است که امیدها برای پیروزی شورشیان بدون حملات هوایی غربی نقش برآب خواهند شد. هر چند که لیبی به ما نشان می دهد که حتی با پشتیبانی هوایی نیز, نیروهای میلیشیای شورشی بدون همراهی نیروی زمینی اشغالگر  [خارجی] شانسی برای موفقیت نخواهند داشت. در مورد سوریه, به دلیل موشک های ضدهوایی S-٣٠٠٠ فوق پیشرفته که سال گذشته از سوی روسیه تدارک دیده شدند, چرخش حملات هواییِ [غرب] علیه نیروهای داعش به حمله علیه نیروهای دولت سوریه بسیار مشکل تر از لیبی خواهد بود. بنابرین, اشغال نظامی زمینی می تواند به عنوان گزینه ای مهم تر طرح شود. با تلاش های رسانه های غربی در راستای تحت فشار قرار دادن ترکیه برای اقدام به اشغال نظامی زمینی, این امکان وجود دارد که نیروهای ترکیه همان نقشی را در سوریه ایفا کنند که نیروهای قطر در لیبی ایفا کردند.
جنگ لیبی چشم های افراد بسیاری را باز کرد- یا باید باز کند. اما مهمترین درس – اگر لازم است که تصریح شود- این است که ایالات متحد, انگلستان, فرانسه و متحدین شان برای دگرگونی وضعیت رو به زوال اقتصاد جهانی شان و در استفاده شان از [تجاوز و] تخریب نظامی به هیچ عنوان متوقف نمی شوند؛ حتی به قیمت تحمیل فروپاشی تمام عیار اجتماعی. این است واقعیت نهفته در پس تمام سخنانی که در حمایت از غیرنظامیان, بشر دوستی, و توسعه ی دموکراسی مطرح می شود, و تمامی مداخلات نظامی غربی را می بایست از این دریچه مشاهده کرد.

 

منبع: http://www.counterpunch.org/2014/11/12/the-lessons-of-libya

 – دن گلیز بروک, نویسنده ی کتاب تجزیه و تخریب: استراتژی امپریالیستی غرب در قرنی [سرشار] از بحران است.

– نسخه ی کوتاه تری از این مقاله برای نخستین بار در Middle East Eye منتشر شد.

پی نوشت:

 [۱] Failed state

 دولت ناکام،  دولتی است که قادر به انجام مسئولیت های اولیه ی یک دولت مستقل نیست. در حال حاضر یک مفهوم معین برای این واژه وجود ندارد؛ اما می شود گفت دولت ناکام دولتی است که کنترل خود را بر روی محدوده ی مرزهای کشور از دست می دهد و نمی تواند خود را به عنوان واحد یگانه ی اجرایی و امنیتی در کشور تعریف کند. دولت ناکام همچنین, اختیار تصمیم گیری و پیشبرد برنامه های اقتصادی یا سیاسی را در سطج ملی ندارد و از انجام خدمات عمومی برای مردم و جامعه عاجز است. به علاوه, در جامعه ی بین المللی اعتبار خود را از دست می دهد.

 [۲] The African Oil Policy Initiative Group

 [۳] Global South :

تفکیک شمال-جنوب عمدتا به مثابه یک تفکیک اقتصادی, اجتماعی و سیاسی لحاظ می شود. کشور های شمال جهانی (Global North) شامل آمریکای شمالی, اروپای غربی و بخش های توسعه یافته ی شرق آسیا هستند. جنوب جهانی شامل آفریقا, آمریکای لاتین, کشورهای در حال توسعه آسیا مشتمل بر خاورمیانه است. شمال, عمدتا غرب, جهان اول, همراه با غالب بخش های جهان دوم را در بر می گیرد. کشورهای شمال عمدتا ثروتمندتر و توسعه یافته تراند, در حالی که کشورهای جنوب فقیرتر و توسعه نیافته اند. حدود ۹۵ درصد از جمعیت شمال از غذا, مسکن و نظام آموزشی مناسب برخوردارند؛ در حالی که در جنوب, صرفا ۵ درصد از جمعیت غذا و مسکن مناسب دارند. در کشورهای جنوب سطح تکنولوژی پایین است, غالبا ثبات سیاسی وجود ندارد, نظام اقتصادی درهم ریخته است و درآمدهای اقتصادی مبتنی بر صادرات تک محصولی است.

 [۴] Libyan Islamic Fighting Group

[۵] Military Intelligence – section 6 (M.I 6):

نام دیگر سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا, به اختصار اس.آی.اس [(SIS) Secret Intelligence Service] ، یکی از سازمان های اطلاعاتی بریتانیا و سازمان اصلی بریتانیا برای دریافت و تجزیه ی اطلاعات و عملیات مخفی در کشورهای خارجی است.

 [۶] Zionist Congress

 [۷] Law 38:

بر مبنای قانون ٣۸ که در خصوص برخی رویه ها برای دوره انتقالی در تاریخ ٢ می ٢٠١٢ به تصویب رسید و در ١٢ ماه می تصویب شد, هیچ گونه مجازاتی برای اقدامات نظامی, امنیتی یا مدنی که از سوی انقلابیون ١۷ فوریه با هدف پیشبرد یا حفاظت از انقلاب به اجرا در می آید, نباید در نظر گرفته شود.

 [۸] the Supreme Security Committee

 [۹] the Libya Shield

 [۱۰] Operation Mermaid Dawn

 

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com