آنروزها سبیل سیاه کت و کلفتی داشتیم، نمیدانیم چرا، لابد به این خاطر که عینک و سبیل از نشانههای روشنفکری بود! ما هرگز میانه خوشی با تودهایها و جناب استالین نداشتیم اما سبیل لا کردارمان سبیل استالینی بود یک روز پاشدیم رفتیم تبریز تا ریز نمرات دانشگاهی مان را بگیریم. قصد داشتیم بزنیم به چاک جاده و خودمان را به کشور امنی برسانیم و در غبار زمانه گم و گور بشویم رفتیم ریز نمرات مان را گرفتیم و فردایش آمدیم فرودگاه تا برویم تهران یک جوانک شانزده هفده ساله تفنگ بدوش خودش را بما رساند وگفت: برادر! دنبال من بیایید گفتیم: کجا؟ گفتند: تشریف بیاورید میخواهیم دو کلام باشماحرف بزنیم ما هم دنبالش راه افتادیم و رفتیم توی یک اتاق. سه چهار تا ریشوی مسلسل بدست هم آنجا نشسته بودند گفتند: بنشین! ما هم نشستیم گفتند: کجا میروی؟ گفتیم: تهران – تهران برای چه؟ گفتیم: آمدهایم تا ریز نمرات دانشگاهی مان را بگیریم گفتند: فدایی هستی؟ گفتیم: خیر فرمودند: تودهای؟ گفتیم: خیر – پیکاری؟ _ خیر – درتهران چه میکنی؟ ما هم عصبانی شدیم و گفتیم: مگسهای خایه خر را میشماریم! چشم مان را میبندند و ماشینی از راه میرسد و ما راچشم بسته سوار میکنند و میبرند به دوستاق خانه مبارکه اسلامی آنجا ما را میاندازند توی یک اتاقک بو گندو وچند دقیقه بعد یک آقایی با یک ماشین سر تراشی از راه میرسد و سبیل نازنین مان را همراه موی سرمان از ته میتراشد روز بعد نوبت بازجویی مان میشود. جوانک بو گندویی بازجویی مان میکند میگوید: شما ضد انقلاب هستید و نوکر اسراییل! میگویم: از کجا میدانید؟ مشت محکمی توی ملاج مان میکوبد و میگوید: انشاء الله بقدرت خدا نسل همه شما مادر قحبهها را از روی زمین بر میداریم میگویم: آقا جان! آخر سبیل کلفت مان چه ربطی به اسراییل دارد؟ مشت محکم دیگری توی صورتم میکوبد و میگوید: خفه شو مادر قحبه! بگمانم طفلکی خیال میکرد استالین نخست وزیر اسراییل است خوب شد ما را نکشتند لا کردارها بابت سبیل بی صاحب شده استالینی مان. وقتی از زندان بیرون آمدیم قیافه مان شده بود عینهو آغا محمد خان قاجار! خودمان خودمان را نمیشناختیم!
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.