توضیح:
با توجه به پرسشها، ابهامها و دروغهایی که از دیروز و پس از عفو و آزادی حسین درخشان در فضای مجازی منتشر شده، یک گفتوگوی تفصیلی را که دو سال پیش با حسین انجام دادم ولی به دلایلی منتشر نشده بود را اکنون منتشر میکنم. انتشار این متن بدون اطلاع و هماهنگی با حسین و با مسئولیت خودم انجام می شود.
—————————–
وضعت در این مدت در زندان چطور بود؟ بعضیها شایعه کردند که در یک ویلایی در نیاوران بودی و خیلی خوش گذشته؟
اول هشت ماه انفرادی بودم در تنهایی مطلق بدون دسترسی به هیچ روزنامه یا کتابی. با یک ساعت هواخوری آنهم با چشمبند. دو بار حمام در هفته، و پنج بار دستشویی در هر ۲۴ ساعت. بعدش ۹ ماه نیمه انفرادی با دسترسی بسیار محدود به روزنامه و کتاب، ولی همان شرایط هواخوری حمام و دستشویی. یک سال اول بدون ملاقات با خانواده و بدون دسترسی منظم به تلفن بود. بعد از ۱۷ ماه به بخش عمومی بازداشتگاه ۳۲۵ یا دو-الف منتقل شدم که شرایط بهتری دارد و دسترسی به تلویزیون هم هست و هواخوری و حمام و دستشویی هم نامحدود و بدون چشمبند است. ملاقات و تلفن منظم هم دارم. چند مرخصی چند روزه هم از آذر ۸۹ داشتهام. البته با سنگینترین وثیقهای که خودم تا حالا دیدهام، یعنی دو میلیارد تومان. در این چهار سال کسانی هم در مقاطع مختلف با من همبند بودهاند، مثل آقایان شکوری راد، نوری زاد، بهزاد نبوی، رمضانزاده، حمزه غالبی، مسعود لواسانی، مجتبی هاشمی.
با آقای نوری زاد هم همبند بودی؟! عجب! چه حسن تصادفی داشت پس آن مقایسه من! [مقاله «ما و توبه درخشان، آنها و توبه نوریزاد»، سایت الف، ١٧دی ١٣٩٠] .
آره. فکر کنم یکی دو ماه با هم بودیم. بعد ایشان نامهای برای رهبری نوشت و ظاهرا عفو شد و آمد بیرون. روابطمان خوب بود. برایم شعرهایش را می خواند. با هم فیلم میدیدیم. گاهی هم بحث میکردیم.
این نوزده و نیم سال زندان دقیقا به چه جرم هایی هست؟
ده سالش به جرم «همکاری علیه جمهوری اسلامی با دول متخاصم» است که دلیلیش عمدتا سفر به فلسطین اشغالی است. البته وقتی من را گرفتند در قانون گذرنامه تنها یک تا دو ماه حبس به عنوان مجازات سفر به کشورهای ممنوع درنظر گرفته شده بود. ولی بهجای آن، اتهام «ارتباط با دول متخاصم» را به من وارد کردند. البته من این اتهام را نپذیرفتم. من هرگز با دولت یا نهادهای دولتی رژیم اسراییل همکاری نکردم. اتفاقا تمام سعیام این بود که با هیچ مقام یا نهاد دولتی تماس نداشته باشم. ولی قانون میگفت حداکثر دو ماه حبس. اخیرا شنیدم این قانون را تغییر دادند و مجازاتش شد از ۲ تا ۵ سال حبس. اگر آن روز در قانون چنین مجازاتی بود شاید اصلا به این سفر نمیرفتم. اگر هم الان در همان موقعیت قرار بگیرم، هرگز آن را تکرار نمیکنم.
نه بخاطر مجازاتش، بلکه اصلا الان به نظرم آن تابوشکنی را درست نمیدانم. اما به هر حال نمیشود مخفی کرد که جلال آل احمد هم زمانی به اسراییل سفر کرده بود و حتی کتابی نوشت که در آن تعریف و تمجیدهایی جدی از اسراییل هست و اتفاقا همان زمان باعث گلهگی حضرت آقای خامنهای هم از جلال شده بود، که در نامهی مشهورشان به شمس آل احمد کاملش هست. ولی اتفاقا دو سال بعد از آن مطالب مثبت، و پس از جنگ ۱۹۶۷، جلال دربارهی اسراییل تغییر موضع میدهد و مقالهای دیگر مینویسد و اساسی به اسراییل حمله میکند. (در کتاب ولایت عزراییل هر دو دسته مقالههای او وجود دارد.) آیا امروز کسی اصلا جلال را با آن سفر و آن کتاب به یاد میآورد؟ آیا بیقیدیهای مذهبی جلال و مثلا ارجاعات مکررش در همان کتاب به شرب خمر در کیبوتصهای صهیونیستی هرگز باعث شک و تردید نسبت به صداقت او در مواضع بعدیاش در نقد اسراییل، نقد روشنفکران، دفاع از مرجعیت شیعه و از شخص امام خمینی شد؟ آیا حضرت آقای خامنهای این جزییات را دربارهی جلال نمیدانستند که در همان نامه به شمس گفتند جلال توبهی روشنفکری کرد؟ آیا کسانی که مهمترین جایزهی ادبی کشور را به نام جلال نامیدهاند نمیدانستند که او در دورانی چندان آدم متشرعی نبود؟ آیا عدم تشرع او را کسی نشانهی «تاکتیکی» و نمایشی بودن تغییرات فکری او دانسته است و آن را چماقی علیه جلال کرده است؟
بد نیست بخشی از حکم دادگاه خودم را اینجا بیاوریم تا ببینید آیا چنین استدلالی اساسا در تاریخ جمهوری اسلامی سابقه داشته است یا خیر: «دفاع مکرر درخشان درمقابل اتهامات مختلف همانگونه که مشاهده می شود صرفا در چهارچوب اعتراف به رویکردهای منفی گذشته و طرح ادعای توبه صورت می گیرد. اما درخشان هرگز این توبه و بازگشت را انجام نداده است و تغییر در خروجی های رسانه ای صرفا برای زمینه سازی برای نفوذ در جامعه مذهبی و انقلابی صورت گرفته و این موضوع با تغییری تدریجی و گام به گام برای جلوگیری از ایجاد حساسیت و موضع گیری انجام گرفته است.»این چطور استدلال حقوقی است که همیشه صادق است؟ من هرکار میکردم باز هم با این استدلال محکوم میبودم.
خب این شد ده سال. بقیه اش چی؟
نه سال و نیم بقیهی حکمم هم عمدتا بخاطر نوشتههایم در طول هفت، هشت سال وبلاگ نوشتن است. بخصوص در سالهای اول که جوان و خام و سرکش و تند بودم. تمام تلاشم برای تصحیح نظرات قدیمیام و اعترافهای رسمیام به اشتباه بودنشان و حتی عذرخواهی در سالهای آخر در وبلاگم در پروندهام نادیده گرفته شد. گفتند این تغییرات تدریجی را میبینیم، ولی همهاش «تاکتیکی» و به قصد «نفوذ» بوده. میگویند اگر پشیمان بودی باید آن مطالب را از آرشیو خود پاک میکردی! مگر وقتی روزنامهای اشتباه میکند باید برود تمام نسخهی چاپ شدهی قبلیاش را مثلا در سه چهار سال قبل بسوزاند یا از آرشیو کتابخانهها و خانههای مردم جمعش کند؟ مهم این است که روزنامه در شمارههای فعلی و آتی خود اذعان کند که در فلان مورد و فلان تاریخ اشتباه کرده و درست آن این است. من بارها این کار را کردم ولی تمامش نادیده گرفته شده. البته واضح است که در آن فرصت محدودی که داشتم نمیتوانستم در مورد تک تک آن همه نوشتهای که در طول هفت – هشت سال مستمر نوشته بودم، اصلاحیه و توضیح می دادم. ولی درباره کلیت تغییر نگاه و موضعم مکرر توضیح دادم. شاید لازم بود برخی موارد که شائبه اهانت داشت را زودتر حذف میکردم. ولی به هر حال پرینت و کپی آنها در دست دوستان بود و آن حذفیات را هم کسی ندیده است. اما شما خودت را بگذار جای من. آیا در آن اوضاع و احوال باید وقتم را میگذاشتم روی نوشتن مطالب جدید و افشاگری علیه دشمنان و خائنان به ملت و دفاع از نظام و انقلاب و حتی دفاع از برنامه هستهای ایران، یا این که می نشستم هفت – هشت سال آرشیوم را میگشتم تا ببینم چه موارد خطا و اشتباهی بوده و دانه دانه اصلاح کنم؟ بگذریم… به هر حال ۵ سال از حکم حبسم به خاطر «توهین به مقدسات» است و ۲ سال به اتهام «توهین به مقام معظم رهبری». ضمنا با وجودی که آقای احمدینژاد طی نامهای به قوه قضاییه درباره بنده تقاضای مساعدت کرده بودند ولی باز هم دادگاه شش ماه حبس به جرم «توهین به رییس جمهور» به بنده داد.
در دادگاه تجدیدنظر هم حکم بدوی عینا تایید شد و تمام مواردی را که ماده ۲۱ قانون مجازات اسلامی مشمول تخفیف دانسته نادیده گرفتند، بخصوص بند ششم آن که به صراحت «اقدام یا کوشش متهم به منظور تخفیف اثرات جرم و جبران زیان ناشی از آن» را مستخق تخفیف میداند.
چه جالب! یعنی دستگاه قضا در دفاع از جایگاه آقای احمدی نژاد تو را به شش ماه حبس محکوم کرده؟!
من خودم هم ماندهام که جرم من دفاع از رییسجمهور بود یا توهین به رییسجمهور ! یکسال حبس هم بخاطر چند وبسایت محتوی عکسهای هنرپیشگان خارجی و به اتهام «انتشار آثار مبتذل و مستهجن» به بنده دادند که این سایتها را نزدیک به چهار سال پیش از بازگشتم به ایران اصلا تعطیلشان کرده بودم. یکسال حبس هم به اتهام «فعالیت تبلیغی علیه نظام» که جمعش میشود نوزده و نیم سال. یک سری جریمههای مالی هم در واقع معادل ارزش، و نه مبلغ دریافت شده، از کارهایی است که به عنوان روزنامهنگار یا تکنسین طراحی وب برای رسانههای خارجی در طول اقامتم خارج از ایران کرده بودم. این هم خیلی عجیب است. چون سابقه نداشته است که کسی بخاطر درآمد از کار حرفهای برای رسانههای خارجی مجبور به پرداخت جریمهی مالی شود. تا حالا خیلی از افراد که حتی در استخدام امثال رادیو فردا و بی.بی.سی بوده و به ایران آمد و رفت کردهاند و مشکلی نداشتهاند. چند موردی هم که مشکل داشتند مثل مازیار بهاری یا نازی عظیما یا هیچکدام حتی کارشان به دادگاه نرسید، چه رسد به اینکه جریمهی مالی شوند. این واقعا در تاریخ جمهوری اسلامی بیسابقه است. با این استدلال میشود تمام خبرنگاران ایرانی یا خارجی مقیم یا غیرمقیم ایران را بخاطر کار برای رسانههای خارجی جریمهی مالی کرد. و از همه جالبتر، به من اصلا اتهام «کسب درآمد نامشروع» وارد نشده که برمبنای آن بشود جریمهی مالی یا عودت دادن پولی را طلب کرد. این بازپرداخت پول معلوم نیست به کدام اتهام متصل است و به نظرم فقط برای بدنام کردن من در حکم آورده شده، بدون اینکه محمل قانونی خاصی داشته باشد.
یک نکتهی مهم این است که اتهام جاسوسی اصولا در کیفرخواست من وجود نداشت. ولی برای اینکه کسی جرات دفاع کردن از من را پیدا نکند شایعات زیادی از همان اول به طور همزمان در داخل و خارج توسط افرادی که بعضا گرایشهای سیاسی متضادی هم داشتند منتشر شد. وجه اشتراک آنها این بود که میخواستند صدای مرا خفه کنند. آن طرفیها از افشاگریها علیه اپوزیسیون و دفاعم از نظام نگران بودند. بعضی صاحبان قدرت و ثروت هم به خیال خود مرا نیروی رقیبشان (احمدینژاد) میدانستند و برای همین دنبال حذفم بودند. تعداد معدودی از نیروهای سادهاندیش مدعی اصولگرایی و حزباللهی هم در داخل شاید مرا رقیب و مزاحم خودشان میدیدند. برخی از این ها نان «حزب اللهی گری» در فضای سایبر را میخورند و شاید نگران بودند که با حضور من بازارشان کساد شود. این واقعا ناشی از تنگ نظری و بی خبری آنها از جبهه گسترده دشمن و امپراطوری عظیم رسانه ای دشمنان است. هزار تا مثل حسین درخشان هم اگر بیایند و در دفاع از انقلاب و نظام وارد عمل شوند باز هم کم است. چرا باید فکر کنند با آمدن یک نفر جای آنها تنگ می شود؟ اینها که اغلب جوان بودند و هنوز هم جوان هستند خصومت عجیبی با من داشتند که بعضی وقتها مثل لجبازی کودکانه بود. از مدتها قبل از این که برگردم ایران در وبلاگهایشان به صراحت به من افترا میزدند که فلانی جاسوس دو جانبه موساد و وزارت اطلاعات است! اینها هنوز در وبلاگهایشان هست. جالب است که انگار توهمات آنها به کارشناسان امنیتی برخی نهادها هم منتقل شده بود. این اتهامات و فرضیهسازیهای سادهاندیشانه و ناجوانمردانه هنوز هم اثراتش هست و باعث شده خیلیها حاضر نشوند از من دفاع کنند.
توی دادگاه فرصت دفاع داشتی؟ وکیل تونستی بگیری؟
بله، وکیل داشتم. سه جلسه دادگاه بود که من در آن فقط اتهام اهانت به رئیس جمهوری و تبلیغ علیه نظام را در سالهای دورتر قبول کردم و تأکید کردم که با وجود این در سالهای آخر پیش از بازداشت این دو مورد را هم جبران کردهام و دفاع موثری از نظام و رئیس جمهور منتخب کردهام که همه در آرشیو وبلاگم موجود است. دادگاه علنی نبود و خانوادهام هم حضور نداشتند. دو جلسهی اولش فیلمبرداری شد، ولی جلسهی سوم خیر. دادگاه بدوی در شعبهی ۱۵ (آقای صلواتی) و دادگاه تجدیدنظر در شعبهی ۳۶ (آقای زرگر) رسیدگی به پرونده را انجام دادند. البته من را برای دادگاه تجدیدنظر نخواستند و اصلاً آقای زرگر را هم ندیدم.
خلاصه بگویم اعتراض اصلی من به دادگاه این است که حسین درخشان سال ۱۳۸۴ را محاکمه کرده است، نه حسین درخشان سال ۱۳۸۷ را.
حالا روزها توی زندان چه کار میکنی؟ این مدت اخیر که شرایط بهتر شده بود چه کارهایی کردی؟
مقداری زبان فرانسوی و ایتالیایی خواندم. یک رمان نوشتهام. رمان دربارهی یک جوان ایرانی بزرگشدهی اروپا است که دنبال کشف هویتشه و به ایران میآید و تحت تاثیر مظلومیت کشورش و حادثهای که برای نامزد ضد صهیونیستش در غزه میافتد، خود را فدای یکی از دانشمندان جوان اتمی ایران میکند و به شهادت میرسد. قصه را با الهام از سرگذشت راشل کوری نوشتم. همان دختر آمریکایی که اسراییلیها در غزه با بولدوزر روی او رفتند و او را کشتند. یک فیلمنامه هم بر اساس همین داستان نوشتهام که در مرحله بازنویسیهای آخر است. چند فصل از یک کتاب دربارهی تئوری رسانه را ترجمه کردم. همین طور متن نمایشنامهی «نام من ریچل کوری است» را به قلم آلن ریکمن و کاترین واینر ترجمه کردهام. تعداد زیادی فیلم از تلویزیون دیدهام و اصولا از روی بیکاری آنقدر تلویزیون میبینم که بهترین راهنماها و منتقدان تلویزیونی هم نتواند با من رقابت کند. دربارهی تئوریهای تثاتر، فیلمنامه، نقد ادبی و کارگردانی سینما و تئاتر هم مطالعه کردهام. ورزش هم میکنم. روزی نیم ساعت جلوی تلویزیون در جا میدوم! ولی فشار روانی خیلی زیادی بخاطر این بلاتکلیفی و حس بیفایدگی و بیهودگی رویم هست که هر از چندی هم تشدید میشود و موجب اختلال خواب و حافظه و خمودگی و بیانگیزگی میشود. گاهی که دچار افسردگی و پریشانحالی میشوم و با خودم میگویم اگر اعدام شوم بهتر از این است که بیست سال در همین وضع بمانم. مرگ یک بار و شیون یک بار. بدتر از همه، وضع پدر و مادرم است که مرا رنج میدهد. سن آنها بالا است، حدود ۷۰ سال، و من تنها پسرشان در ایران هستم. پدر من برادر شهید علی درخشان (از شهدای هفتم تیر ۱۳۶۰) است و از زمان انقلاب که به واسطهی اعتماد شهید بهشتی به ایشان عضو کمیتهی استقبال از امام بود همیشه طرفدار و مدافع انقلاب بوده است.
این مدت اخیر که از اخبار مطلع میشدی چه خبری بیشتر روی تو اثر گذاشت در زندان؟
شهادت دانشمندان مرتبط با برنامهی انرژی اتمی. اصلا جرقهی نوشتن رمان و فیلمنامهای نوشتم از شهادت آقای دکتر شهریاری شروع شد. این مظلومیت واقعا تکاندهنده است. کاش اجازه میدادند در بیرون زندان این کارها را به ثمر برسانم که به نظرم موثرترین نوع جبران است برای خطاهای گذشتهام. الان هم خیلی اذیت میشوم که در حالیکه ایران عملا درگیر حملات شدید رسانهای و تحریم اقتصادی از سوی غرب است کاری از دستم برنمیآید. در صورتیکه که میتوانستم تاثیر بسیار مثبتی روی جوانهایی که از نزدیک غرب را ندیدهاند بگذارم و این توهم که اینجا جهنم است و آنجا بهشت را بشکنم. میتوانستم نشان دهم که در این جنگ حتی بیطرفی یعنی همراهی با یک امپراطوری ظالم. درست مثل کسانی که در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ طرف استعمار را گرفتند و ملت خود را که چیزی جز استقلال از قدرتهای خارجی نمیخواست را تنها گذاشتند. همان ها چند سال بعد برایشان فقط پشیمانی ماند و عذاب وجدان. اینکه برای دفاع از مردم و وطن و انقلاب اسلامی دستانم بسته است روح مرا میخراشد.
همین الان هم کارهای مقدماتی رمان تازهای را شروع کردهام به نام «۲۰۲۰» که در آینده میگذرد و فردایی را به تصویر میکشد که جمهوری اسلامی از بحران اتمی و تحریمها سربلند بیرون آمده و با تسلیم شدن آمریکا، تبدیل به بزرگترین قدرت منطقهای شده است. چون تصور کردن واقعگرایانهی آیندهای روشن بهترین روش انگیزه دادن به کسانی است که بخاطر دشواریهای رد شدن از پیچهای سخت افسرده شدهاند.
به نظرت چرا امثال مازیار بهاری و رکسانا صابری و حسین رسام و کیان تاجبخش آزاد شدند ولی تو هنوز توی زندان هستی؟ از اینکه اجازه ندادی دولت کانادا پیگیر آزادی تو بشود پشیمان نیستی؟
این که آنها چرا آزاد شدند را واقعا نمیدانم و تحلیلش برایم غیرممکن است. شاید بخاطر فشار زیاد آمریکا و انگلیس و رسانههای آنها بوده است.
دولتهای غربی بهتر از جمهوری اسلامی میدانند که از من آبی برایشان گرم نمیشود و طبعا برای آزادی من پیگیری نکردند. اتفاقا یک سند ویکیلیکس را پیدا کردهام که در آن کنسولگری آمریکا در تورنتو در گزارشی امنیتی راجع به ایرانیان ساکن تورنتو من را به صراحت به عنوان یک مدافع جمهوری اسلامی معرفی میکند و میگوید به همین دلیل جامعهی ایرانیان تورنتو حمایتی از من نکردند و فشاری به دولت کانادا نیاوردند. و من را با رامین جهانبگلو مقایسه کرده بود که جامعهی ایرانیان تورنتو به شدت از او حمایت کرده بودند. البته من پیش از بازگشت به ایران به صراحت در وبلاگم نوشته بودم که اگر دستگیر شدم نمیخواهم دشمن از من چماقی درست کند و بزند توی سر انقلاب و نظامی که از آن دفاع میکنم. در این چهار سال [این مدت مربوط به زمان مصاحبه است. مجموعا حسین شش سال از مدت حکم اش را گذراند] نیز بر این عهد پایبند بودم و هرگز نه من و نه خانوادهام از بیگانه کمک نخواستیم. با اینکه این وفاداری و نجابت ظاهرا به ضررما تمام شده است. ولی خانوادهای که برای این انقلاب هزینه دادهاند طبعا حاضر به وطنفروشی نمی شود.
نمی دانم که خبر داشتی یا نه که حکم آقای حسین رسام (تحلیلگر ارشد سیاسی سفارت بریتانیا در تهران) در مهر ماه ۱۳۸۹ در دادگاه تجدید نظر از چهار سال حبس به یک سال تعلیقی کاهش یافت. او از تیر ماه ۱۳۸۸ از زندان آزاد شد و مدتهاست که در لندن زندگی میکند. حکم آقای کیان تاجبخش (نمایندهی رسمی بنیاد سوروس در ایران) هم از ۱۵ سال حبس، در دادگاه تجدیدنظر، با تبرئه از جاسوسی، به ۵ سال کاهش یافت و او در اسفند ۱۳۸۸ از زندان آزاد شد و مدتهاست که به آمریکا بازگشته است. مازیار بهاری هم بدون تشکیل دادگاه با وثیقهی سیصد میلیون تومانی مورد رافت قرار گرفت و بعدتر باعث تعطیلی پرس تی وی در لندن شد. این خیلی بد است که انگار رافت اسلامی دربارهی مخالفان بیشتر اعمال میشود تا مدافعان.
نه من نشنیده بودم. جالبه که دادگاهشان اینقدر پر سر و صدا بود و تجدیدنظر و آزادیشان بی سر و صدا! ولی خب همه فهمیدند که خیلی از سیاسیهای حرفهای که بعد از انتخابات بازداشت شده بودند با یک سری اعترافهای ساده آزاد شدند یا عفو شدند. مثل ابطحی و عطریانفر. تو مگر از این نوشتههای مکتوب و مصاحبههای تصویری نداشتهای در دوران بازجویی که هنوز گرفتاری؟
هر که در این بزم مقربتر است، جام بلا بیشترش میدهند! من که از دو سه سال قبل از بازگشم بزرگترین افشاگریها دربارهی مراکز فکری و افراد مشغول برنامهریزی برای براندازی جمهوری اسلامی را توی وبلاگم داشتم. واقعا میتوانم ادعا کنم که مثلا آنقدر دربارهی NED و روابطش با اپوزیسیون نوشتم که واقعا بین نخبگان تاثیر داشت. در بازجوییها هم همین اطلاعاتم که همه هم در اینترنت در دسترس عموم بوده ولی کسی آن زمان دنبالش نبود را مفصل و کامل و با حسن نیت در اختیارشون گذاشتم. بارها هم اعلام آمادگی کردم که حاضرم برای روشنگری دربارهی این مسایل هر تعداد مصاحبه لازم است انجام بدهم یا مقاله بنویسم. حتی مسیری را که رفته بودم و از آن برگشتم و سیر تغییرات فکریام را توضیح دهم تا دیگران اشتباههای جوانی مرا تکرار نکنند. ولی هرگز توجهی نشد. هنوز هم حاضرم اگر از زبان و قلمم کوچکترین کمکی در راه این انقلاب بیهمتا برآید دریغ نکنم.
شاید اگر پیش از بازداشت هنوز طرفدار دوم خردادیها بودم یا سکولار بودم، مثل خیلی از آنها با دو تا مصاحبه و اظهار پشیمانی خیلی وقت پیش آزاد شده بودم. شما از رامین جهانبگلو و هاله اسفندیاری و کیان تاجبخش بگیر تا ابطحی و عطریانفر و شریعتی و غیره. همه ظرف حداکثر هفت، هشت ماه آزاد شدند! لابد توبهی همهشان حقیقی بوده و فقط توبهی من تاکتیکی است. اصلا در طول تاریخ جمهوری اسلامی سابقه داشته در متن حکم قضایی کسی از عبارت «توبهی تاکتیکی» استفاده شود؟
نمی دانم آیا واقعا خطر کسی چون من برای نظام بیشتر است یا خطر رهبران کودتای ناموفق ۸۸ که حداکثر تا یکی دو سال دیگر محکومیتشان تمام میشود و بیرون میآیند و همان مسیر پیش از زندانشان را ادامه میدهند؟ آیا ظلمی که این آقایان بقول رهبر معظم انقلاب بخاطر منافع شخصی و حزبی و گروهی به آبروی این مملکت و این انقلاب کردهاند اصلا قابل مقایسه با خطاهای دوران خامی و جوانی من هست؟ [همانگونه که حسین درخشان پیش بینی کرده بود بسیاری از چهره های ارشد دخیل در فتنه ٨٨در شهریور ٩٢ آزاد شدند].
من برای این مردم و انقلابشان از جان و جوانی و آبرو و آسایش زندگی در غرب گذشتم. پشیمان هم نیستم. ولی نگرانم که اگر جوانانی که با دلخوری از ایران رفتهاند روزی فهمیندند اشتباه کردهاند و خواستند برگردد، آیا سرنوشت من باعث پشیمانیشان از بازگشت نخواهد شد؟
بعد از ماجراهای انتخابات خیلی بازار شایعه داغ بود علیه تو. میگفتند در تنظیم دادخواست علیه متهمان وقایع انتخابات همکاری کرده بودی. راست بود این حرفها؟
در پایان بازجوییهایم که حدود بهمن ۱۳۸۷ بود از من خواستند که تحلیل خودم را از برنامههای غرب برای براندازی نرم جمهوری اسلامی ارایه کنم که من هم مفصل این تحلیل را، که همه براساس دریافتهای خودم از منابع دردسترس عموم روی اینترنت بود، نوشتم.
یکی دو ماه بعد از انتخابات و درحالی که کاملا از وقایع بیرون بیخبر بودم از من خواستند که اگر مایلم همان تحلیلها را در قالب یک مصاحبهی ویدیویی ضبط کنم که من هم استقبال کردم. دو – سه جلسه هم ضبط شد. ولی بعدتر که با بازداشتیهای بعد انتخابات روبرو شدم فهمیدم که عین همان تحلیل من را بدون اطلاع خودم در تنظیم کیفرخواست دادگاه استفاده کردهاند.
برخی از همبندهای تو وقتی آزاد شدن روایتهایی از عقاید و روحیات تو در زندان مطرح کردند و از تقیدت به فرائض مذهبی گفتند. حتی از پایدار ماندنت بر آن مواضع سیاسی که در دفاع از انقلاب و نظام داشتی. ولی برخی دوستان و دست اندرکاران باور نمیکنند که تو واقعا تغییر کردهای. خودت چه حرفی برای این آدمها داری؟
حرفی ندارم. خداست که همه چیز را میداند و من هم با او معامله کردهام و خودش هم تضمین داده که کسی در معامله با او ضرر نخواهد کرد. بگذارید هر کس هر جور میخواهد فکر کند. بعضیها اگر آدم روزی جلوی چشمشان به دست دشمن تکه تکه هم بشود میگویند اینها همه تاکتیک و برنامه و سناریو و نقشه است. من خاک پای حضرت حر هم نیستم. ولی بعضیها اگر زمان حضرت امام حسین (ع) زنده بودند شاید حر را هم به محض آمدن به سمت سپاه امام بازداشت میکردندو توبهاش را تاکتیکی و به قصد نفوذ در سپاه امام حسین (ع) میدانستند و برایش درخواست اعدامش میکردند. با این حال چون میدانم بیشتر این سوءظنها به نیت خیر و دفاع از این انقلاب و نظام است کینهای از کسی ندارم. حتی برای بازجوی ارشدم که از سلامت و جوانی و خانواده و رفاه مادیاش بخاطر دفاع از این نظام و مردم مظلوم گذشته است بسیار ارزش و احترام قائلم، فارغ از رابطهای که با من به عنوان مسوول پروندهام دارد.
من قبول دارم پیش از بازگشت به ایران به مسایل شرعی کمتوجه بودم. ولی این بیشتر بخاطر دوری هفت، هشت ساله از فضای مذهبی ایران بود. اتفاقا همیشه برخلاف خیلیها که وقتی به خارج میروند اسمشان را عوض میکنند به اسم خودم افتخار کردهام و امیدوارم آزادگی و شجاعت را از امام حسین (ع) آموخته باشم. بازگشتم را به مسیر حق را هم مدیون رابطهی معنوی با این قهرمان همیشهی تاریخ بشری میدانم. خیلیها در مقاطعی از زندگیشان به مسلمانیشان کمتوجهی کردهاند. از جلال آل احمد بگیر تا شهید آوینی. آیا باید این گذشته را چماق کنیم و تا آخر عمر توی سرشان بکوبیم و به هر کاری که بعدا کردند شک کنیم؟
راستش من تا پیش از بازگشت معتقد بودم جدا کردن مفهوم «انقلابی بودن» از «مذهبی بودن» باید به یک سیاست تبدیل شود تا نظام بتواند انقلابیهای غیرمذهبی را هم جذب کند. حتی در اوایل دوران بازجویی هم از این تز اشتباه دفاع میکردم.اما پس از فتنهی ۸۸ و قرار گرفتن دوباره در فضای ایران، دیدم که اشتباه میکردم. گسستن این دو مفهوم ممکن است چهار نفر از قشر متوسط بالا و مرفه یا ایرانیهای خارجنشین را با جمهوری اسلامی همراه کند، ولی در عوض هزاران هزار جوان مذهبی و انقلابی در داخل را دچار لغزش و انحراف میکند. اول مسلمانیشان را لق میکند و بعد هم انقلابی بودنشان را. درنتیجه الان آن تز را قبول ندارم و پایبندی به شریعت اسلام و طرفداری از جمهوری اسلامی را لازم و ملزوم همدیگر و جدانشدنی میدانم.
می گویند تو به دعوت آقای مشایی به ایران آمدی؟
به هیچوجه درست نیست. این شایعهای است که بعضی دوم خردادیها ساختند تا مخالفان سرسخت مشایی و منتقدان احمدینژاد را به جان من بیندازند. میخواستند من به دست دیگران نابود شوم تا آسیبی به ژستهای آزادیخواهانه و حقوق بشری آنها نخورد. هیچکس مرا به ایران دعوت نکرد و هیچکس تضمینی هم به من نداد. اگر تضمینی بود من هم مثل آقای هوشنگ امیراحمدی در کمال مصونیت به ایران رفت و آمد میکردم. البته پس از اعلام علنی بازگشتم خیلیها پیشنهاد همکاری بهم دادند.
از جمله روزنامه کیهان، خبرگزاری فارس، پرس تی وی، و شورای ایرانیان. ولی پیش از اینکه هیچکدام از پیشنهادها به جایی برسد، دقیقا دو هفته پس از ورود به ایران، بازداشت شدم. البته بعدتر با پیگیریهای خانوادهام مشخص شد که مثلا آن آقایی که خودش را نماینده شورای ایرانیان معرفی کرده بود ارتباطی با این شورا نداشته است و هویتش هنوز برای من معماست.
می گویند تو قصد نفوذ در رسانه های نظام را داشته ای! مثالشان هم حضورت در پرس تی وی است. چگونه توانستی به آنجا نفوذ کنی؟!
نفوذ کدام است؟ خودشان از دفتر لندن و از دفتر تهران از من دعوت به مصاحبه کردند و بعد هم که به ایران آمدم دعوت به همکاری کردند. اصلا مگر رسانه، نهاد نظامی- امنیتی است که کسی بخواهد در آن نفوذ کند؟ مگر در رسانهها اطلاعات محرمانه نگهداری میکنند؟ مگر کار رسانه علنی نیست؟ تمام این افراد که مرا دعوت به کار کردند بخاطر این بود که در طول سالها تغییرات فکری مرا دیده بودند و شاید در این سیری که من طی کردم صداقتی میدیدند. تمام زندگی من از طریق وبلاگم برای همه آشکار بوده. کسی که میخواهد نفوذ کند آهسته و بی سر و صدا و با تظاهر زیاد به مسلمانی می آید. نه این که مثل من با جنجال و شلوغکاری بازگردد و تظاهری هم به تشرع نکند. در حکم دادگاه هم هیچ سندی برای اثبات ادعای قصد نفوذ توسط من ارایه نشده است.
برخی می پرسند از کجا معلوم اگر درخشان را رها کنند مثل مازیار بهاری و رکسانا صابری دوباره نرود آن طرف و شروع نکند علیه نظام و انقلاب کار کردن؟
من شاید در این سالها تنها کسی بودهام که تغییرات فکریام از داخل سلول انفرادی شروع نشد. من از ناف پاریس و قلب لندن و با هر چه در توان داشتم از انقلاب اسلامی دفاع کردم و بخاطرش هزینه دادم. از ورود به آمریکا منع شدم. شرکت هوستینگ آمریکایی وبلاگم مرا بیرون انداخت. از همه بزرگتر، یکی از وابستگان لابی اسراییل (موسسه واشنگتن) به نام مهدی خلجی، بخاطر نوشتههای وبلاگم که او را در خدمت ماشین جنگ بوش و چنی معرفی کرده بودم، شکایتی دو میلیون دلاری علیه من در دادگاه کانادا مطرح کرده که هنوز مفتوح است. صدها نوشتهی پر از تهمت و دشنام علیهم منتشر شد. با این همه دهها مطلب و مصاحبه به زبان فارسی و به زبان انگلیسی از من روی ایتنرنت هست که در آن از کشور و مردمم دفاع کردهام و پشیمان هم نیستم. تغییرات فکریام نیز یک روند کاملا تدریجی و مستدل داشت که در اثر مطالعات تازهتر و سفرهای بسیار و مشاهدات گوناگون حاصل شد. هنوز در آرشیو وبلاگم این روند قابل دیدن است. حرفهای من از جنس اعترافهای کلیشهای که خیلیها بهخاطر آن آزاد شدند و بعد هم زیر همهاش زدند نیست.
اگر آزاد شوی سراغ چه کارهایی می روی؟ برنامه ای داری؟
هدف کلی من هنوز همان است که پیش از تمام این سختیهای زندان و غیره داشتم. ولی ابزارم بجای روزنامهنگاری، احتمالا هنر و ادبیات خواهد بود. من میخواهم به کمک این ابزار به دنیا نشان بدهم که تمام ظلمی که به ایران میشود بخاطر این است که میخواهد نظامی متفاوت در غایات و روشها بنا کند. ایران با تفسیر نوین و روزآمدی از اسلام، یک حرف تازه برای بشریت دارد که چون تهدیدی برای «همگنی» روزافزون نظام سلطه حساب میشود این همه مورد تهاجم است. من میخواهم از این گفتمان دفاع کنم. چه با قلم، چه با دوربین. دفاع من از انقلاب اسلامی کاملا تئوریک و نظری است. این نظام میخواهد در دنیایی که روزبه روز تحت تاثیر قدرتهای مادی استعماری همگنتر میشود، متفاوت باشد. بزرگترین منبع تولید این تفاوت، گفتمان اسلام شیعی است که هرگز در تاریخ معاصر، گفتمان حاکم بر کشورداری هیچ ملتی نبوده است. من ارزش این تلاش برای رسیدن به تفاوت را خوب میفهمم، چون در طی نزدیک به ده سال از زندگیام در اروپا و آمریکای شمالی فهمیدهام که همگن سازی و سلطهی گفتمان مادیگرا و سرمایهسالار لیبرال دموکراسی بزرگترین گرفتاریها را برای بشر پسا – صنعتی و محیطی که در آن زیست میکند داشته و بر کل جهان بیعدالتی و ظلم را حاکم کرده است.
در این مدت آیا برای کمک به وضعیت تو از بین چهره های نامدار کسی اقدامی انجام داده است؟ از کسی انتظاری نداری؟
نمیدانم. اغلب نامدارها البته حق دارند نگران نامشان باشند و تا وقتی از چیزی مطمئن نیستند ریسک نکنند. امید اصلیام هم به آن کسی است که «شفیع من لا شفیع له» و «مجیب من لا مجیب له» است. اما به هرحال برخی هم بودهاند که پیگیریهایی کردند. شنیدم همان نامهای که آن اوایل آقای احمدینژاد برای من نوشتند حاصل پیگیریهای آقای صفارهرندی وزیر سابق ارشاد بوده. ولی عده ای با اغراضی گفتند که کار آقای مشایی بوده. از نامهها و پیگیریهای برخی وبلاگ نویسان داخل کشور و برخی فعالین فرهنگی و رسانهای هم خبر دارم و از آنها ممنونم. ولی میدانم که مشکل من به این آسانی حل نمیشود. همهی امیدم به نظر لطف و عنایت و عفو حضرت آیت الله خامنه ای است که شنیدم با بزرگواری در چند نوبت دستوراتی در مورد من صادر کردهاند که امیدوارم به نتیجه برسد.
از تمام کسانی که سالها مطالب و طرز فکرم را دنبال کردهاند و هزینههایی که بخاطر وفاداری به وجدانم دادهام را میدانند انتظار دارم برادرانه یا خواهرانه، به کمکم بیایند. هر جور میتوانند، علنی یا خصوصی، اعلام کنند که شاهد این سیر فکری بودهاند و از بخشوده شدن من حمایت کنند. اگر در این سیر من صداقتی دیدهاند بگویند تا جو سنگینی که در اثر شایعات ظالمانه دربارهی من ایجاد شده بشکند. تک تک این حمایتها موثر خواهد بود. از کسانی هم که تازه مرا شناختهاند میخواهم بر اساس سنت اسلام که همیشه فرد مدعی بازگشت را بدون سوءظن و عیبجویی پذیرفته است، از نظام بخواهند که با حسن نیت ادعای بازگشت مرا بپذیرد و فرصتی برای اثبات ادعایم به من بدهد.
حرف من به همه این بزرگان این است که من با پای خودم به ایران برگشتم تا بتوانم خدمتی کنم. امیدوارم بعد از سه سال و اندی زندان اکنون این فرصت به من داده شود. منطق حکم میکند که فعالیت عملی با قلم و دوربین در بیرون زندان برای جبران خطاهای گذشتهام بسیار موثرتر است تا پوسیدن روح و جسم من درگوشهی زندان.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.